• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

فروغی بسطامی

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
تا به مستی نرسد بر لب ساقی لب ما
تا به مستی نرسد بر لب ساقی لب ما
بر نیاید ز خرابات مغان مطلب ما
عشق پیری است که ساغر زده‌ایم از کف او
عقل طفلی است که دانا شده در مکتب ما
تو به از شرب دمادم نتوانیم نمود
که جز این شیوه‌ی شیرین نبود مشرب ما
ملتی نیست به جز کفر محبت ما را
هیچ کیشی نتوان جست به از مطلب ما
یا رب ما اثری در تو ندارد ورنه
لرزه بر عرش فتاد از اثر یا رب ما
کس مبادا به سیه‌روزی ما در ره عشق
که فلک تیره شد از تیرگی کوکب ما
دی سحر داد به ما وعده‌ی دیدار ولی
ترسم از بخت سیه، روز نگردد شب ما
تا نزد عشق به سر خط سعادت ما را
خدمت حضرت معشوق نشد منصب ما
گر ره وادی مقصود فروغی این است
لنگ خواهد شدن اینجا قدم مرکب ما
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
هر چه کردم به ره عشق وفا بود، وفا
هر چه کردم به ره عشق وفا بود، وفا
وانچه دیدم به مکافات جفا بود ، جفا
شربت من ز کف یار الم بود، الم
قسمت من ز در دوست بلا بود، بلا
سکه عشق زدن محض غلط بود ، غلط
عاشق ترک شدن عین خطا بود، خطا
یار خوبان ستم پیشه گران بود ، گران
کار عشاق جگر خسته دعا بود، دعا
همه شب حاصل احباب فغان بود، فغان
همه جا شاهد احوال خدا بود، خدا
اشک ما نسخه‌ی صد رشته گهر بود، گهر
درد ما مایه‌ی صد گونه دوا بود، دوا
نفس ما از مدد عشق قوی بود، قوی
سر ما در ره معشوق فدا بود، فدا
دعوی پیر خرابات به حق بود، به حق
عمل شیخ مناجات ریا بود، ریا
هر که جز مهر تو اندوخت هوس بود، هوس
آن که جز عشق تو ورزید هوا بود، هوا
هر ستم کز تو کشیدیم کرم بود،کرم
هر خطا کز تو به ما رفت عطا بود، عطا
زخم کاری زفراق تو به جان بود، به جان
جان سپاری به وصال تو به جا بود، بجا
در همه عمر فروغی به طلب بود، طلب
در همه حال وجودش به رجا بود، رجا
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
آمد به جلوه شاهد بالا بلند ما
آمد به جلوه شاهد بالا بلند ما
آماده شد بلای دل دردمند ما
ما مهر از آن پسر سر مویی نمی‌بریم
برند اگر به خنجر کین بندبند ما
تا چشم خود به دوره‌ی ساقی گشاده‌ایم
دور زمانه چشم ببست از گزند ما
گفتم که نوش‌داروی عشاق خسته چیست
گفتا تبسمی ز لب نوش‌خند ما
شیرین لبان به خون دل خود تپیده‌اند
در صیدگاه خسرو گل‌گون سمند ما
تسبیح شیخ حلقه‌ی زنار می‌شود
گر جلوه‌گر شود بت مشکین کمند ما
یا رب مباد چشم بد آن چشم مست را
کز دست برد هوش دل هوشمند ما
از چشم روزگار ستانیم داد خویش
گر دانه‌های خاک تو گردد سپند ما
بگشا به خنده غنچه میگون خویش را
تا مدعی خموش نشیند ز پندما
ما را پسند کرده فروغی ز بهر جود
تا شد پسند خاطر مشکل پسند ما
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
چون خاک می‌شود به رهت جان پاک ما
چون خاک می‌شود به رهت جان پاک ما
بگذار نخوت از سر و بگذر به خاک ما
یا رب که دامن تو نگیرد به روز حشر
خونی که ریختی ز دل چاک چاک ما
دردا که هیچ در دل سختت اثر نکرد
اشک روان و آه دل دردناک ما
تا کی که با خیال تو در خاک می‌کنیم
خم‌خانه مست می‌شود از فیض تاک ما
دل شد شریک غصه‌ی ما در طریق عشق
غیرت اگر بهم نزند اشتراک ما
دیدیم روی قاتل خود را به زیر تیغ
سرمایه‌ی سلامت ما شد هلاک ما
تا تکیه کرده‌ایم فروغی به لطف دوست
از خصمی فلک نبود هیچ باک ما
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
خطت دمید از اثر دود آه ما
خطت دمید از اثر دود آه ما
شد آه ما نتیجه روز سیاه ما
ما را به جرم عشق تو کشتند منکران
سرمایه‌ی ثواب شد آخر گناه ما
ما خون‌بهای خویش نخواهیم روز حشر
گر باز بر جمال تو افتد نگاه ما
شاهد ضرور نیست شهیدان عشق را
گو هیچ دم مزن ز شهادت گواه ما
قانع شدم به نیم نگه لیکن از غرور
مشکل نظر کند به گدا پادشاه ما
چشمش نظر به حالت دل‌خستگان نکرد
یا رب کسی مباد به حال تباه ما
گفتم که چیست سلسله جنبان فتنه، گفت
ماری که خفته است به زیر کلاه ما
گفتم که آب دیده ما چاه می‌شود
گفتا اگر به دیده کشی خاک راه ما
دانی که چیست نیر اعظم فروغیا
کمتر فروغ طلعت تابنده ماه ما
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
چشم بیمار تو شد باعث بیماری ما
چشم بیمار تو شد باعث بیماری ما
به مسیحا نرسد فکر پرستاری ما
تا ز بندت شدم آزاد، گرفتار شدم
سخت آزادی ما بند گرفتاری ما
سر ما باد فدای قدم عشق ، که داد
با تو آمیزش ما از همه بیزاری ما
بس که تن خسته و دل زار شد از بار غمت
ترسم آخر که به گوشت نرسد زاری ما
صبح ما شام شد از تیرگی بخت سیاه
آه اگر شب رو زلفت نکند یاری ما
دوش در خواب لب نوش تو را بوسیدم
خواب ما به بود از عالم بیداری ما
بی کسی بین که نکرده‌ست به شبهای فراق
هیچکس غیر غم روی تو غم‌خواری ما
دل و دین تاب و توان رفت و برفتم از دست
بر سر کوی وفا کیست به پاداری ما
گفتم از دست که شد زار دل اهل نظر
زیر لب گفت که از دست دل آزاری ما
هوشم افزود فروغی کرم باده فروش
مستی ما چه بود مایه‌ی هشیاری ما
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
ای زلف تو بر هم زن فرزانگی ما
ای زلف تو بر هم زن فرزانگی ما
وین سلسله سرمایه‌ی دیوانگی ما
سر بر دم تیغ تو نهادیم به مردی
کس نیست درین عرصه به مردانگی ما
با ما نشدی محرم و از خلق دو عالم
سودای تو شد علت بیگانگی ما
آن مرغ اسیریم به دام تو که خوردند
مرغان گلستان غم بی دانگی ما
گفتم که کسی نیست به بیچارگی من
گفتا که بتی نیست به جانانگی ما
گفتم که بود قاتل صاحب‌نظران، گفت
چشمی که بود منشا مستانگی ما
عالم همه را سوخت به یک شعله فروغی
شمعی که بود باعث پروانگی ما
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
ای کاش جان بخواهد معشوق جانی ما
ای کاش جان بخواهد معشوق جانی ما
تا مدعی بمیرد از جان فشانی ما
گر در میان نباشد پای وصال جانان
مردن چه فرق دارد با زندگانی ما
ترک حیات گفتیم کام از لبش گرفتیم
الحق که جای رشک است بر کامرانی ما
سودای او گزیدیم جنس غمش خریدیم
یا رب زیان مبادا در بی زیانی ما
در عالم محبت الفت بهم گرفته
نامهربانی او با مهربانی ما
در عین بی‌زبانی با او به گفتگوییم
کیفیت غریبی است در بی زبانی ما
صد ره ز ناتوانی در پایش اوفتادیم
تا چشم رحمت افکند بر ناتوانی ما
تا بی‌نشان نگشتیم از وی نشان نجستیم
غافل خبر ندارد از بی‌نشانی ما
اول نظر دریدیم پیراهن صبوری
آخر شد آشکارا راز نهانی ما
تا وصف صورتش را در نامه ثبت کردیم
مانند اهل دانش پیش معانی ما
تدبیرها نمودیم در عاشقی فروغی
کاری نیامد آخر از کاردانی ما
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
یار بی پرده کمر بست به رسوایی ما
یار بی پرده کمر بست به رسوایی ما
ما تماشایی او ، خلق تماشایی ما
قامت افروخته می‌رفت و به شوخی می‌گفت
که بتی چهره نیفروخت به زیبایی ما
او ز ما فارغ و ما طالب او در همه حال
خود پسندیدن او بنگر و خودرایی ما
قتل خود را به دم تیغ محبت دیدیم
گو عدو کور شود از حسرت بینایی ما
جان بیاسود به یک ضربت قاتل ما را
یعنی از عمر همین بود تن آسایی ما
حالیا مست و خرابیم ز کیفیت عشق
پس از این تا چه رسد بر سر سودایی ما
هر کجا جام می‌آن کودک خندان بخشد
باده گو پاک بشو دفتر دانایی ما
نقد دنیا به بهای لب ساقی دادیم
تا کجا صرف شود مایه‌ی عقبایی ما
شب ما تا به قیامت نشود روز، که هست
پرده‌ی روز قیامت شب تنهایی ما
مگرش زلف تو زنجیر نماید ور نه
در همه شهر نگنجد دل صحرایی ما
دل ز وصلت نتوان کند، بهل تا بکند
سیل هجران تو بنیاد شکیبایی ما
ناتوان چشم تو بر بست فروغی را دست
ورنه کی خاسته مردی به توانایی ما
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
پایه عمر گران‌مایه بر آب است برآب
پایه عمر گران‌مایه بر آب است برآب
همه جا شاهد این نکته حباب است ، حباب
باده خور باده به بانک نی و فتوای حکیم
زان که دل درد تو را چاره شراب است، شراب
بر سر کوی خرابات کسی آباد است
که مدام از می دیرینه خراب است، خراب
گر به تیغم نزند محض گناه است، گناه
ور به خونم بکشد عین ثواب است، ثواب
رسم عشاق جگر خسته نیاز است ، نیاز
خون خوبان ستم پیشه عتاب است ، عتاب
آن که عشق تو نورزید جماد است، جماد
وان که می با تو ننوشید دواب است، دواب
تا تو را اهل نظر هیچ تماشا نکنند
خم به خم زلف تو بر چهره نقاب است، نقاب
در سفالین قدح از شیشه مکن می به درنگ
که مدار فلک سفله شتاب است، شتاب
گر فروغی نرود از سر کویت چه کند
که ملاقات رقیب تو عذاب است، عذاب
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
اندوه تو شد وارد کاشانه‌ام امشب
اندوه تو شد وارد کاشانه‌ام امشب
مهمان عزیز آمده در خانه‌ام امشب
صد شکر خدا را که نشسته‌ست به شادی
گنج غمت اندر دل ویرانه‌ام امشب
من از نگه شمع رخت دیده نورزم
تا پاک نسوزد پر پروانه‌ام امشب
بگشا لب افسونگرت ای شوخ پری چهر
تا شیخ بداند ز چه افسانه‌ام امشب
ترسم که سر کوی تو را سیل بگیرد
ای بی‌خبر از گریه مستانه‌ام امشب
یک جرعه‌ی تو مست کند هر دو جهان را
چیزی که لبت ریخت به پیمانه‌ام امشب
شاید که شکارم شود آن مرغ بهشتی
گاهی شکن دام و گهی دانه‌ام امشب
تا بر سر من بگذرد آن یار قدیمی
خاک قدم محرم و بیگانه‌ام امشب
امید که بر خیل غمش دست بیاید
آه سحر و طاقت هر دانه‌ام امشب
از من بگریزید که می‌خورده‌ام امشب
با من منشینید که دیوانه‌ام امشب
بی حاصلم از عمر گرانمایه فروغی
گر جان نرود در پی جانانه‌ام امشب
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
دوش در آغوشم آمد آن مه نخشب
دوش در آغوشم آمد آن مه نخشب
کاش که هرگز سحر نمی‌شدی این شب
مهوشی از مهر در کنار من آمد
چون قمر اندر میان خانه‌ی عقرب
عشق به جایی مرا رساند که آنجا
گردش گردون نبود و تابش کوکب
هست به سر تا هوای کعبه مقصود
کوشش راکب خوش است و جنبش مرکب
تا کرم ساقی است و باده باقی
کام دمادم بگیر و جام لبالب
لاف تقرب مزن به حضرت جانان
زان که خموشند بندگان مقرب
هم دل خسرو شکست و هم سر فرهاد
عشوه‌ی شیرین تندخوی شکر لب
آن که خبردار شد ز مساله‌ی عشق
کار ندارد به هیچ ملت و مذهب
روز مرا تیره ساخت جعد معنبر
زخم مرا تازه کرد عنبر اشهب
هیچ مرادم نداد خواندن اوراد
یار نشد مهربان ز گفتن یارب
سیمبران طالب زرند فروغی
جیب ملک دارد این دعای مجرب
کارگشای زمانه ناصردین شاه
آن که دعا گوی او رسید به مطلب
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
از جلوه حسنت که بری از همه عیب است
از جلوه حسنت که بری از همه عیب است
آسوده دل آن است که در پرده‌ی غیب است
هم از رخ تو صحن چمن لاله به دامان
هم از خط تو باد صبا نافه به جیب است
در مرحله‌ی شوق نه ننگ است و نه ناموس
در مساله‌ی عشق نه مشک است و نه زیب است
موسی چه کند گر نکند پیشه شبانی
تا بر سرش اندیشه‌ی فرزند شعیب است
افسانه‌ی جان دادن خود هیچ فروغی
در حضرت جانان نتوان گفت که عیب است
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
عمری که صرف عشق نگردد بطالت است
عمری که صرف عشق نگردد بطالت است
راهی که رو به دوست ندارد ضلالت است
من مجرم محبت و دوزخ فراق یار
واه درون به صدق مقالم دلالت است
گیرم به خون دیده نویسم رساله را
کس را در آن حریم چه حد رسالت است
در عمر خود به هیچ قناعت نموده‌ام
تا روزیم به تنگ دهانش حوالت است
کام ار به به استمالت ازو می‌توان گرفت
هر ناله‌ام علامت صد استمالت است
گر سر نهم به پای تو عین سعادت است
ورجان کنم فدای تو جای خجالت است
آمد بهار و خاطر من شد ملول‌تر
زیرا که باغ بی‌تو محل ملالت است
گفتم که با تو صورت حالی بیان کنم
در دا که حال عشق برون از مقالت است
برخیز تا به پای شود روز رستخیز
وانگه ببین شهید غمت در چه حالت است
کی می‌کند قبول فروغی به بندگی
فرماندهی که صاحب چندین جلالت است
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
هر گه که آن خسرو زرین کمر از جا برخاست
هر گه که آن خسرو زرین کمر از جا برخاست
آسمان گفت که قرص قمر از جا بر خاست
گر بساط می و معشوق نباشد به میان
به چه امید توان هر سحر از جا بر خاست
مگر آن سرو خرامنده به رفتار آمد
که بسی دیده‌ی حسرت نگر از جا برخاست
چشم مخمور وی از مستی می شد هشیار
ساقی مردم صاحب نظر از جا بر خاست
شور شیرین نه همین تارک فرهاد شکافت
که پسر از پی قتل پدراز جا بر خاست
بی‌دلان را خبری از دل غارت زده نیست
که صف غمزه‌ی او بی‌خبر از جا برخاست
ماه با طلعت او بیهده سر زد ز افق
سرو با قامت او بی ثمر از جا بر خاست
دوش در خواب خوش آشوب قیامت دیدم
صبح‌دم قامت آن سیم‌تر از جا بر خاست
حرفی از مرهم یاقوت لبش می‌گفتم
یک جهان خسته خونین جگر از جا بر خاست
با خیال لب شیرین شکر گفتارش
هر چه کشتم به زمین نیشکر از جا بر خاست
آن قدر خون مرا ریخت صف مژگانش
که به خون‌خواهی من چشم تر از جا بر خاست
همسری خواستم از بهر سهی قامت دوست
علم خسرو انجم حشر از جا بر خاست
ناصرالدین شه منصور که با رایت او
آیت نصرت فتح و ظفر از جا بر خاست
تا از آن لعل گهر بار فروغی دم زد
بی خریداری نظمش گهر از جا بر خاست
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
تا طرف نقاب از رخ رخشان تو برخاست
تا طرف نقاب از رخ رخشان تو برخاست
خورشید فلک از پی فرمان تو برخاست
تا تنگ دهان را به شکر خنده گشودی
طوطی به هوای شکرستان تو برخاست
بر افسر شاهان سرافراز نشیند
هر گرد که از گوشه‌ی دامان تو برخاست
داغی است که در سینه‌ی صد چاک نهفتند
هر لاله که از خاک شهیدان تو برخاست
در کار فروبسته عشاق فکندند
هر عقده‌ی که از زلف پریشان تو برخاست
صد ولوله در مردم صاحب نظر انداخت
هر فتنه که از نرگس فتان تو برخاست
بر خاک فشاند آب رخ مشک ختن را
هر نافه که از طره‌ی پیچان تو برخاست
در انجمن باده کشانش ننشانند
پیمانه‌کشی کز سر پیمان تو برخاست
تا سرزده خورشید جهان‌تاب ز مشرق
خورشید فروغی ز گریبان تو برخاست
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
بنشست و ز رخ پرده برانداخته برخاست
بنشست و ز رخ پرده برانداخته برخاست
کار من دل سوخته را ساخته برخاست
ماهی است چو با طلعت افروخته بنشست
سروی است چو با قامت افراخته برخاست
پیداست ز بالیدن بالای بلندش
کز بهر هلاک من دلباخته برخاست
چشمش پی خون ریختن مردم هشیار
مستی است که با تیغ ستم آخته برخاست
افسوس که از انجمن آن ماه سیه چشم
ما را همه نادیده و نشناخته برخاست
آن ترک نوازنده به سرحلقه‌ی عشاق
کز خاک درش با تن نگداخته برخاست
تا سایه‌ی شمشاد تو افتاد به بستان
بر سرو سهی دود دل فاخته برخاست
خندید به آیینه‌ی خورشید فروغی
تا صفحه‌ی دل از همه پرداخته برخاست
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
دی در میان مستی خنجر کشیده برخاست
دی در میان مستی خنجر کشیده برخاست
وز ما بجز محبت جرمی ندیده برخاست
چشم سیاه مستش آیا چه دیده باشد
کز کوی تیره بختان می‌ناچشیده برخاست
هم بر هوای بامش مرغ پریده بنشست
هم بر امید دامش صید رمیده برخاست
دوش از رخش نسیمی بگذشت سوی گلشن
گل از فراز گلبن برقع دریده برخاست
هر بی‌خبر که خندید بر حسرت زلیخا
آخر ز بزم یوسف کف را بریده برخاست
صید دل حریصم از شوق تیر دیگر
از صیدگاه خونین در خون تپیده برخاست
دوشینه ماه نو را دیدم به روی ماهی
کز بهر پای بوسش چرخ خمیده برخاست
هر نیم شب که کردم یادی از آن بناگوش
از مشرق امیدم صبح دمیده برخاست
من بی رخش فروغی آفاق را ندیدم
برخاست تا ز چشمم، نورم ز دیده برخاست
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
به هر غمی که رسد از تو خاطرم شاد است
به هر غمی که رسد از تو خاطرم شاد است
که بنده‌ی تو ز بند کدورت آزاد است
چگونه پیش تو ناید پری به شاگردی
که مو به موی تو در علم غمزه استاد است
ز سیل حادثه غم نیست میگساران را
که آستانه می‌خانه سخت بنیاد است
غم زمانه مرا سخت در میانه گرفت
بیا فدای تو ساقی که وقت امداد است
دلی که هیچ فسونگر نکرد تسخیرش
کنون مسخر افسون آن پری‌زاد است
هوای سور بلندی فتاده بر سر من
که سایه‌اش به سر هیچکس نیفتاده است
مذاق عیش مرا تلخ کرد شیرینی
که تلخ‌کام لبش صدهزار فرهاد است
فغان که داد ز دست ستمگری است مرا
که هرگزش نتوان گفت این چه بیداد است
شهی به خون اسیران عشق فرمان داد
که تیغ بر کف ترکان کج کله داد است
فروغی از ستم مهوشان به درگه عشق
چرا خموش نشینی که جای فریاد است
جهان گشای عدوبند شاه ناصردین
که تیغ اوهمه درهای بسته بگشاد است
سر ملوک عجم تاجدار کشود جم
که ذات او سبب دستگاه ایجاد است
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
آن که لبش مایه‌ی حلاوت قند است
آن که لبش مایه‌ی حلاوت قند است
کاش بگوید که نرخ بوسه به چند است
دوش اسیر کسی شدم که ندانم
ترک سمرقند یا سوار خجند است
از پی جولان چو بر سمند نشیند
چشمه‌ی خورشید بر فراز سمند است
گر شب وصلش کشد به روز قیامت
دیده هنوز از شمایلش گله مند است
پیکر زیبا به زیر جامه‌ی دیبا
آتش سوزنده در میان پرند است
عشق تو تا حلقه‌ای کشید به گوشم
گوش مرا کی سر شنیدن پند است
گر به فراق تو زنده‌ام عجبی نیست
تیغ نبرد سری که پیش تو بند است
خال به رخساره‌ی نکوی تو می‌گفت
چاره‌ی چشم بد زمانه سپند است
تا سر زلف تو شد پسند فروغی
شعر بلندش همیشه شاه‌پسند است
خسرو گردن‌فراز ناصردین شاه
آن که سپهرش اسیر خم کمند است
شعرم از آن رو بلند شد که شهنشاه
صاحب نظم بدیع و طبع بلند است
 
بالا