maryam2810
کاربر تازه وارد
ســــانتــــامــــاریـــــا
مجموعه آثار سید مهدی شجاعی .. جلد اول
..
صفحه ی 137 - امروز بشریت ...
صبح آمد و بی مقدمه گفت :
امروز بشیریت خسته است .
گفتم :
خب بله ، ولی چطور ؟
گفت :
راستش دیشب را نخوابیده ام .
گفتم :
خب ، این بشریت بی همه چیز می تواند از الان تا شب کپه ی مرگش را بگذارد تا دیگر خسته نباشد .
.
.
.
... پرسیدم :
چطور نخوابیدی ؟ کار و بارت که زیاد نیست !
کلیدی را از جیبش در اورد ، در گوش راستش چرخاند ، کثیفی اش را با دستهایش سترد و گفت :
کار که نه ، ولی راستش دیشب زنم مرد ، تا صبح علاف کفن و دفن بودم ، نشد که بخوابم .
...
مجموعه آثار سید مهدی شجاعی .. جلد اول
..
صفحه ی 137 - امروز بشریت ...
صبح آمد و بی مقدمه گفت :
امروز بشیریت خسته است .
گفتم :
خب بله ، ولی چطور ؟
گفت :
راستش دیشب را نخوابیده ام .
گفتم :
خب ، این بشریت بی همه چیز می تواند از الان تا شب کپه ی مرگش را بگذارد تا دیگر خسته نباشد .
.
.
.
... پرسیدم :
چطور نخوابیدی ؟ کار و بارت که زیاد نیست !
کلیدی را از جیبش در اورد ، در گوش راستش چرخاند ، کثیفی اش را با دستهایش سترد و گفت :
کار که نه ، ولی راستش دیشب زنم مرد ، تا صبح علاف کفن و دفن بودم ، نشد که بخوابم .
...