دنياي سوفي رو حتما با ترجمه مهرداد بازياري بگيريد نه حسن كامشاد.
تاريخ فلسفه رو (البته ناقص) از يونان باستان شروع ميكنه و با يه رمان بامزه ميكس ميكنه و جلو ميبره.
من كه خوندم هرچي به آخر كتاب نزديك تر ميشدم سردتر ميشدم چون اون كشش اوليه رو از دست ميده.
كلا ايراد زياد ميشه بهش گرفت...
اگه دنبال تاريخ فلسفه كسي باشه كتاب بهتر از سوفي زياده.
عمرا اگه يه نفر پيدا كنيد تونسته باشه با اين كتاباي راه و روش پولدار شدن به جايي رسيده باشه. همشون يه انگيزه زود گذر ايجاد ميكنن كه خيلي زود جزو خاطرات ميشه.
دليلش اين هست كه اينجا ايرانه و مشكلات ما خيلي پيچيده تر و ريشه اي تره كه بايد از پايه حل بشه.
كشورهاي پيشرفته مشكلات و فرهنگ عقب افتاده ما رو ندارن پس بهتر ميتونن از اين كتابا استفاده كنن.
ما ذهنمون درگير تر از ايناس. همه يه جورايي مشكلات رواني/افسردگي داريم و استرس و مشغله فكري و محدوديت ها اجازه پيشرفت به آدم نميده.
درضمن، آيا خوشبختي رو فقط تو پولدار شدن بايد ديد ؟
من چندتا كتاب رو معرفي ميكنم:
1. كتاب پربار "در باب حكمت زندگي" نوشته فيلسوف فقيد آلماني "آرتور شوپنهاور"
2. "جامعه شناسي نخبه كشي" و "جامعه شناسي ضحاك ماردوش (خودكامگي)" نوشته "علي رضا قلي"
3. "تفكر زائد" نوشته "محمدجعفر مصفا"
بيشتر علي رضا قلي رو نميشناسن ولي كسايي كه خيلي عميق دنبال كتابن احتمالا با اين 2 كتاب ارزنده آشنايي دارن.
-------------------------------------------
درباره "در باب حكمت زندگي":
نویسنده : آرتور شوپنهاور (1788-1860 آلمان)
مترجم : محمد مبشری
انتشارات : نیلوفر
276 صفحه
شوپنهاور در سال 1851 مجموعه ای از دیگاه های فلسفی خود را تحت عنوان ملحقات و متممات انتشار داد. تا اواسط قرن نوزدهم آثار شوپهناور چندان مورد توجه نبود تا اینکه افرادی چون تولستوی از او به عنوان نابغه ترین انسانها یاد می کند. مجموعه حاضر که با عنوان در باب حکمت زندگی ترجمه شده است قسمتهایی از مجموعه ملحقات و متممات می باشد.
در این کتاب شوپنهاور در توضیح و تائید افکار خود در خصوص حکمت عملی و دستیابی به سعادت، بعضی از سخنان خردمندن جهان از جمله هومر، ارسطو، روشفوکو، ولتر، گوته، سعدی استفاده می کند.
نیچه، توماس مان و کامو از جمله افرادی هستند که از شوپنهاور تاثیر گرفته اند. نیچه در مورد او می گوید : "مطلقا تنها بود و کمترین دوستی نداشت و فاصله میان یک و هیچ لایتناهی است". شوپنهاور تا آخر عمر ازدواج نکرد. او ازدواج را مسئولیتی احمقانه می دانست.
بخش هايي از كتاب:
"نیمه عینی زندگی و واقعیت، در دست سرنوشت است و از این رو تغییر می کند. نیمه ذهنی، خود ما هستیم و علت اینکه نیمه ذهنی به طور عمده تغییر ناپذیر است، همین است."
"همه چیز در صورت وجود سلامت مایه لذت می گردد. برعکس بدون سلامت، هیچ موهبت بیرونی نیست که لذت بخش باشد."
"انسان افسرده از سرانجام بد خشمگین یا اندوهگین می شود. اما از سرانجام خوب شاد نمی گردد. انسان شاد از سرانجام بد، نه خشمگین می شود، نه اندوه می خورد، اما از سرانجام نیک شاد می گردد."
"سنکا : فرغت، بدون مشغله ذهنی، مرگ انسان است و چون زنده به گور شدن است."
"کوهلت: آن جا که خرد بسیار است، اندوه نیز بسیار است."
"غالب مردم بالاترین ارزش را برای نظر دیگران قائل اند و دغدغه آنها بیشتر نظردیگران است تا آنچه در فکر خودشان میگذرد."
"گوته: خردمندترین حرف در گوش ابله بازیچه است."
"ارسطو: هدف خردمند لذت جویی نیست، بلکه فارغ بودن از رنج است."
"صدای ناقوس، ردای کشیشان، رفتار پارسا گونه و کردار تصنعی نیز تابلوی تبلیغ و ظاهر دروغین عبادت است."
"هرکس که تنهایی را دوست نمی دارد، دوستدار آزادی هم نیست، زیرا فقط در تنهایی آزادیم."
"اگر بگویند فلان کس بسیار غیر معاشرتی است تقریبا به این معنا است که انسانی با خصایل بزرگ است."
"سعدی: از صحبت یاران دمشقم ملالتی پدید آمده بود. سر در بیابان قدر نهادم و با حیوانات انس گرفتم."
"هنر تحمل کردن انسان ها را می توان با تحمل کردن اشیا بی جان تمرین کرد."
"سعدی: بدان که نادان از مصاحبت دانا بیشتر در رنج است تا دانا از مصاحبت نادان."
"نزاکت هوشمندی است، بنابراین، بی نزاکتی نشانه حماقت است."
"ارزشي كه براي عقيده ي ديگران قائليم و دغدغه ي دائم ما در اين خصوص معمولا بر هر هدف عاقلانه تقدم دارد چنان كه مي توان آن را جنون متداول يا حتا فطري دانست. در ارتباط با آن چه مي كنيم يا نمي كنيم نخست به نظر ديگران توجه داريم و اگر نيك بنگريم نگراني ما از اين بابت موجب نيمي از ناراحتي ها و ترس هايي شده است كه تاكنون داشته ايم. زيرا نظر ديگران ، اساس احساس ما نسبت به خودمان است ، احساسي كه به علت شكنندگي و بيمارگونه اش بارها آزرده شده است و اساس همه ي خود پسندي ها و توقعات و تفاخر و بزرگ جلوه دادن خويش است."
-------------------------------------------
درباره 2 كتاب علي رضا قلي:
علی رضا قلی دو کتاب دارد با عنوان های "جامعه شناسی نخبه کشی" و "جامعه شناسی خودکامگی". هر دو این کتاب ها به ریشه های اجتماعی استبداد و خودکامگی در جامعه ایران می پردازند. کتاب "جامعه شناسی نخبه کشی" با بررسی نحوه تعامل جامعه استبداد زده ایران با سه شخصیت اصلاح گر که فرصت حضور در طبقات بالای قدرت را پیدا کردند، قائم مقام فراهانی، امیرکبیر و دکتر محمد مصدق، به گشایش بحث می پردازد و خودکامگی تاریخی موجود در ساخت قدرت ایران را در مولفه های عمیق اجتماعی جستجو می کند.
کتاب "جامعه شناسی خودکامگی" در ادامه بحث گشوده شده در کتاب قبلی، سعی در یافتن ریشه های اجتماعی خودکامگی در جامعه ایران، همراه با تحلیل اشاره های شاهنامه فردوسی به این مقوله دارد.
. در "جامعه شناسی خودکامگی" می خوانید:
- تحمیل آزادی های سیاسی به ملتی که الگو های رفتاری آن را خود تجربه نکرده است، امکان ندارد. همانطور که نمی توان خودکامگی را به هر ملتی تحمیل کرد.
- با ظهور و تجلی اسلام در عربستان، اعراب بر ایران حاکمیت یافتند و آن اسلامی را با خود به ایران آوردند که ساختار اجتماعی-فکری یک فرد بدوی و قبیله ای می توانست آن را بفهمد. قطعا از زاویه ای که ما نگاه می کنیم جامعه ساسانی از نظر تمدن مرحله پیشرفته تری نسبت به اعراب بدوی داشته است.
- بی تردید این تفکر {قضا و قدری} به تن هر جامعه ای وارد شود، ضحاک از آن سر بر می آورد زیرا افراد را در مقابل **** اجتماعی فاسد خلع سلاح می کند و سلاح را به خارج از حیطه آنان می برد.
{ که چنین باور تا هست،
عمر آن بهره کش قحبه دراز است.
احمد شاملو }
- ستم دستگاه حاکمه با پدیده هایی همچون جهل و خرافات و تعطیل عقل و تسلیم سرنوشت بودن و جادومزاجی و ... در میان توده مردم رابطه مستقیم دارد. کاربرد اجتماعی این عوامل این است که رنج فکر کردن و مشکل تحلیل عقلانی در امور روزمره را از دوش انسان بر می دارد.
- اگر مردم پادشاهی دارند که جبار است، سزاوار آنند.
منبع:
كتابدوست - معرفي دوكتاب از علي رضا قلي
-------------------------------------------
درباره تفكر زائد:
نوشتهٔ پشت جلد: تفكر زايد پندار و توهمي است كه در لباس انديشه متجلي ميگردد. تا زماني كه اين نوع تفكر (و در حقيقت توهم) حاكم بر ذهن است، زندگي و هستي انسان در ابري از تيرگي خواهد گذشت ـ بي هيچ هدف و مسير روشن و بدون كمترين تسلط بر زندگي.
بخش هايي از كتاب:
"انسان بجاي ارتباط با خود زندگي، با سايهي زندگي رابطه برقرار ميكند. اينكه گفته ميشود انسان در خواب زندگي ميكند، به اين معناست كه زندگي واقعي را از دست داده، از واقعيات زندگي منفك شده و از اوهام، پندارها، تصاوير و تعابير براي خود يك زندگي و يك عالم ذهني ساخته است و در آن عالم رؤياگونه بسر ميبرد."
"بعد از درك اين واقعيت كه مهمترين هدف زندگي و روابط انسانها را مبارزه و رقابت تشكيل ميدهد، انسان به معناي واقعي كلمه ديگر زندگي نميكند، علاقه و توجهاش از زندگي و آنچه در آن ميگذرد سلب ميشود و به تنها چيزي كه ميانديشد مبارزه و كسب برتري “ارزش“ي است. انسان احساس ميكند كه در صحنه جنگ قرار گرفته است و بايد هرچه بيشتر حربه و ابزار اين جنگ را فراهم كند. بنابراين به تمام جريانات و پديدههاي زندگي تنها بعنوان وسيله و حربه جنگ نگاه ميكند. و اين امر او را خودبخود در مسير منفي و مخرب قرار ميدهد و پيش ميبرد؛"
" انسان ساختمان رواني و هويت خود را بر پديدهاي بنا كرده است كه هر لحظه دگرگون خواهد شد. هر لحظه متزلزل و از اين رو به آن رو خواهد شد. در اين صورت آيا انسان در يك ترس، دلهره، يأس، بياعتمادي و احساس ناايمني عميق و هميشگي به سر نخواهد برد؟! (اميدوارم دوستاني كه كتابهايي ميخوانند از قبيل “چگونگي تقويت اعتماد به نفس“، يا دوستاني كه ميگويند “خوش به حال فلانكس كه اعتماد به نفس دارد“، به اين اصول توجه كنند. كدام “نفس“؟ كدام “اعتماد“؟ اعتماد به چه چيز؟ به پديدهاي كه بنيانش بر يك مقدار ارزشهاي تعبيري، قراردادي و هوايي است؟ به پديدهاي كه چيزي جز سايه و تصوير نيست؟ آيا به چنين “نفس“ و “هويتي“ ميتوان اعتماد كرد؟)"
" مسألهي ديگري كه از رابطهي رقابتي و مقايسهاي ببار ميآيد اين است كه انسان خودبخود بطرف يك زندگي سطحي، نمايشي، متظاهرانه و بيعمق كشانده ميشود. بعد از اينكه انسان در صحنهي جنگ قرار گرفت و همه چيز را بعنوان ابزار رقابت نگاه كرد علاقهاش خودبخود به نفس پديدهها و بخاطر خود آنها از بين ميرود و امور زندگي را نه تنها فقط از يك بعد نگاه ميكند، بلكه همان يك بُعد را هم بطور اصولي و اساسي نگاه نميكند. به هر چيز فقط تا آن حد علاقه و توجه پيدا ميكند كه بتواند بوسيلهي آن برتري خود را نسبت به رقباي شناخته و ناشناخته احراز نمايد. فرضاً شما مشغول ياد گرفتن يك زبان خارجه هستيد. اگر علاقهي شما به نفس آن زبان باشد، يادگيريتان يك كيفيت عميق و اساسي خواهد داشت. ولي اگر داريد آنرا براي اين ميآموزيد كه به ديگران نشان دهيد شما هم يك زبان خارجه ميدانيد، در ياد گرفتن فقط تا آن حد پيش ميرويد كه اين نيت و مراد حاصل شود. وضع ما مثل سربازي است كه فقط سعي ميكند سلاح خود را به دشمن پر جلوه دهد. اگر سلاحش پوچ هم بود مهم نيست. مهم فقط اين است كه دشمن را در اين تصور نگه دارد كه سلاحش پُر است."
" وقتي ميگوييم انسان از دنياي واقعيات بريده و در عالم ارزشهاي “خودساخته“ بسر ميبرد معنايش اين است كه در تمام زمينهها اينطور است. فرضاً شما به ارزش اعتباري شغلتان بيشتر اهميت ميدهيد، توجه داريد و به آن فكر ميكنيد تا به خود كاري كه عملاً انجام ميدهيد. ارزش اعتبارياي كه براي مبل و ماشين خود قايليد چنان ذهن شما را بخود مجذوب و مشغول داشته است كه به واقعيت مبل و ماشين توجهي نداريد. اگر ازدواج كردهايد، ارزش اعتباري شوهر داشتن براي شما مهمتر از خود شوهر است. اگر ازدواج نكردهايد بيارزشي شوهر نداشتن بيشتر از واقعيت شوهر نداشتن اسباب رنج شما است. نوع زن يا شوهري كه انتخاب ميكنيد بيش از آنچه بستگي به كيفيات واقعي داشته باشد تحت تأثير ارزشهاي اعتباري است. بطور كلي “ارزش“ها حاكم بر ما است، نه واقعيات."
منبع:
محمدجعفر مصفا: جزئیات و قسمتی از متن کتاب "تفکر زائد"