کسی در آنطرف در انتظارم نیستخیابانهایش بوی خاطرات کهنه و تیز می دهندو درینجا کسی از رفتن من اشکی نمی ریزدمن به خاطر جاده ها باید دوباره کوچ کنمدر یک روزی که باران می باردو ابرهای سیاه دلم را می لرزانند
گفتمش: دل ميخري؟!
پرسيد چند؟!
گفتمش: دل مال تو، تنها بخند. خنده کرد و دل ز دستانم ربود
تا به خود باز آمدم او رفته بود
دل ز دستش روي خاک افتاده بود
جاي پايش روي دل جا مانده بود
پسرکی دو خط سیاه موازی روی تخته کشید!!
خط اولی به دومی گفت ما می توانیم زندگی خوبی داشته باشیم ..!!
دومی قلبش تپید و لرزان گفت : بهترین زندگی!!!
در همان زمان معلم بلند فریاد زد : " دو خط موازی هیچگاه به هم نمی رسند"
و بچه ها هم تکرار کردند: ....دو خط موازی هیچگاه به هم نمی رسند
مگر آنکه یکی از آن دو برای رسیدن به دیگری خود را بشکند !!
زندگی می گذرد
چه به شادی چه به غم
اندرین خانه ی کوچک که دلم پیش تو است، با من ای دوست بمان... در دو روز غم و شادی هامان
چشمهایت با من
اشک هایت با من...
و بدان ارزش عشقم کمتر از مجنون نیست
و وجودم...
از همه زیبا تر
آتش عشق مرا سرد نکن
زندگی را به دلم زهر نکن
من که دلبسته ب آغوش توام..
زنده بر عطر نفسهای توام
و تو هم...
تا ابد با من باش تا که ثابت بکنیم عشقمان بی همتاست...
کوچک که بوديم چه دل هاي بزرگي داشتيم
اکنون که بزرگيم چه دلتنگيم
کاش همان کودکي بوديم که حرفهايش را
از نگاهش مي توان خواند
اما اکنون اگر فرياد هم بزنيم کسي نمي فهمد
و دل خوش کرده ايم که سکوت کرده ايم
سکوت پر بهتر از فرياد تو خاليست
دنيا را ببين... بچه بوديم از آسمان باران مي آمد
بزرگ شده ايم از چشمهايمان مي آيد!!
بچه بوديم دل درد ها را به هزار ناله مي گفتيم همه مي فهميدند
بزرگ شده ايم درد دل را به صد زبان به كسي مي گوييم ...هيچ كس نمي فهمه
روزی عابدی مستجاب الدعوه از كنار كوهی رد می شد ، ناگهان فكری به ذهنش رسید و دعا كرد خدایا این كوه را برایم به طلا تبدیل كن و ناگهان كوه به طلا تبدیل شد مرد كه بسیار خوشحال شد بود گفت خدایا بمیران كسی را كه از تو كم بخواهد ... و همان لحظه عابد دارفانی را وداع گفت
به سکوت آرام خانه کاغذی ات قسم که می دانم رویاهای تو به زیبایی خیالات من باورکردنی است. تو از سکوت من به باور عرفانی عشق رسیده ای. من از سکوت تو به نقطه نهایی ایمان رسیده ام. شاید نتوان درک کرد که گفته های ما از آن دنیای کاغذی که ساخته ایم، شنیدنی است. ولی می شود دست به کار شد و رنگ سبز به شاخه های خاکستری درختهای کاغذی کشید. من که نقاشی کردن می دانم. تو هم که نقاشی کردن می دانی. پس چرا دست به کار نمی شوی؟ وقتی بچه بودم، برایم آبرنگ نمی خریدند. می رفتم سراغ باغچه کنار رودخانه هر چه گلهای رنگی بود می چیدم و نقاشی می کردم. اگر کمی در باغ کاغذی کنار خانه کاغذی مان جستجو کنیم حتماً گلهای کاغذی دارد که رنگ قرمز عشق به باورهایمان بکشیم
زندگی،یعنی بازی.سه،دو،یک...سوت داور.....بازی شروع شد...! دویدی،دست و پا زدی،غرق شدی،نجات پیدا کردی، خیانت کردی، دل شکستی،عاشق شدی،بی رحم شدی،مهربان شدی،بچه بودی؛بزرگ شدی،پیرشدی سوت داور.................. بله،بازی تمام شد... زندگی را باختی یا بردی، اگه بردی خوش بحالت اگر هم که باختی،اشکاتو پاک کن همسفر گاهی باید بازی رو باخت، اما اینو یادت باشه باز میشه زندگی رو ساخت
ای کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود!
ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم
نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم !
ای کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کردم !
ایکاش کودک بودم تا تنها نگرانی زندگی ام شکستن نوک مدادم بود !
ای کاش کودک بودم که هیج وقت عاشق نمیشدم !
خدایا ای کاش کودک بودم !
دلم تنگ است...
دلم به تنگی سوراخ یک سوزن است...
آنقدر تنگ....
که نخ هیچ عشقی از آن رد نمی شود.
دل تو بزرگ است...
آنقدر بزرگ...
که تمام پرستوها,تمام شاهین ها,
وتمام بادبادک های دنیا
در آسمانش اوج می گیرند
و زیبا می شوند.
مگر کسی که دلش آسمان است
دلتنگ هم می شود؟! می شود؟!
یادم باشد یادم باشد حرفی نزنم
که به کسی بر بخورد نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
راهی نروم که بیراه باشد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
یادم باشد که روز و روزگار خوش است
همه چیز رو به راه و بر وفق مراد است و خوب
تنها
تنها دل ما دل نیست ...
................
آری
یادم باشد جواب کین را با کمتر از مهر و جواب دورنگی را با کمتر از صداقت ندهم
یادم باشد باید در برابر فریادها سکوت کنم و برای سیاهی نور بپاشم
یادم باشد از چشمه درس خروش بگیرم و از آسمان درس پاک زیستن
یادم باشد سنگ خیلی تنهاست
باید با سنگ هم لطیف رفتار کنم ، مبادا دل تنگش بشکند
یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام
نه برای تکرار اشتباهات گذشتگان
یادم باشد زندگی را دوست دارم
یادم باشد هرگاه ارزش زندگی از یادم رفت
در چشمان حیوان بی زبانی که به سوی قربانگاه میرود زل بزنم
تا به مفهوم بودن پی ببرم
یادم باشد می توان با گوش سپردن به آواز شبانه ی دوره گردی که از سازش عشق میبارد
به اسرار عشق پی برد و زنده شد
یادم باشد معجزه ی قاصدک ها را باور داشته باشم
یادم باشد گره تنهایی و دلتنگی هر کس فقط به دست دل خودش باز می شود
یادم باشد هیچگاه لرزیدن دلم را پنهان نکنم ، تا تنها نمانم
یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و نترسانم
یادم باشد از بچه ها می توان خیلی چیزها آموخت
یادم باشد پاکی کودکیم را از دست ندهم
یادم باشد زمان بهترین استاد است
یادم باشد با کسی آنقدر صمیمی نشوم ! شاید روزی دشمنم شود
یادم باشد با کسی دشمنی نکنم ، شاید روزی دوستم شود
یادم باشد قلب کسی را نشکنم
یادم باشد زندگی ارزش غصه خوردن ندارد
یادم باشد پل های پشت سرم را ویران نکنم
یادم باشد امید کسی را از او نگیرم ، شاید تنها چیزی است که دارد
یادم باشد که عشق کیمیای زندگی ست
یادم باشد که آدمها همه ارزشمندند و همه می توانند مهربان و دلسوز باشند
یادم باشد زنده ام و اشرف مخلوقات
یادم باشد زنده ام ....
میشه از عشق تو گفت
میشه با ستاره های چشم تو ، مغرب نو ، مشرق نو بر پا کرد
میشه از برق نگات خورشید خاکستر کرد...
میشه از گندمی های سر زلفت یه عالم شعر نوشت...
آره از عشق تو دیوانگی هم عالمیه
آره ار عشق تو مردن داره.
میشه از عشق تو مرد دیگه از دست همه راحت شد
میشه از عشق تو مرد دیگه از دست تو هم راحت شد..!
آره، از عشق تو دیوانگی هم عالمیه...
آره، از عشق تو دیوانگی هم عالمیه...
حافظه براي عتيقه كردن عشق نيست براي زنده نگه داشتن عشق است . اگر پرنده را در قفس بيندازي مثل اين است كه پرنده را قاب گرفته باشي ، پرنده قاب گرفته فقط تصور غلطي از پرنده است . عشق در قاب يادها پرنده ايست درقفس . منت آب و دانه بر سر او مگذار و امنيت و رفاه را به رخ او نكش .عشق طالب حضور است و پرواز ، نه امنيت و قاب . هيچ چيز همچون اراده به پرواز پريدن را آسان نمي كند .
همیشه فکر میکردم که آنچه مرا از پیری متنفر میکند،
چروک صورت، لرزش دستها و ناتوانی تمام و کمالیست که تمامیتم را زیر سوال میبرد!
اما حالا نظر دیگری دارم! آن چیز که در پیری مرا بیشتر آزار میدهد این است که در مقابل انبوه خاطراتت تنها باشی!
اگر از من بپرسید، میگویم تنهایی را میتوان تحمل کرد، پیری را هم!
اما اگر پیر و تنها باشی، هیچ چیز پیش نمیرود!
از این راهرو یک نفر رد شده ، که عطرش همونیه که تو میزنی برای به زانو درآوردنم ، تو از مرگ حتی جلو میزنی از این راهرو یک نفر رد شده ، مثل وقتایی که تو ناراحتی نفس میکشم با تمام وجود ، عجب عطر خوبی زده لعنتی یه جوری دلم تنگ میشه برات محاله بتونی تصور کنی گمونم نمیتونی حتی خودت جای خالیتو تو دلم پرکنی صدات میکنم تا همه بشنون ، جواب صدام غیر پژواک نیست من اونقدر شکستم حس می کنم که هیچ ارتفاعی خطرناک نیست یه جوری دلم تنگ میشه برات محاله بتونی تصور کنی گمونم نمیتونی حتی خودت جای خالیتو تو دلم پرکنی