• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

متن های خواندنی

garshasp dragon

Registered User
تاریخ عضویت
6 جولای 2014
نوشته‌ها
6,040
لایک‌ها
11,062
سن
34
یه لیوان از تو اون کابینته بردار
+ خب.
- پرتش کن زمین.
+ خب.
- شکست؟
+ آره.
- حالا ازش عذرخواهی کن.
+ ببخشید لیوان. منظوری نداشتم.
- دوباره درست شد؟
+ نه…
- متوجه شدی . . .!!؟؟؟
 

Cya

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2014
نوشته‌ها
896
لایک‌ها
1,927
محل سکونت
127.0.0.1
گذشته را در ذهن خود حفظ نکن. تو باید به خویش ،
عشق بورزی ، اگر این کار را نکنی توسط خویش ، رد می‌شوی.
خویش، با دست‌های گشوده منتظر تو است، اما تو به جایی دیگر خیره هستی !
" ای فرزند من بیا ، همین‌قدر کافی است! حالا بیا و
من به تو آرامش خواهم داد " . اما تو گوش نمی‌کنی،
فقط به جایی دیگر خیره هستی. این خطای کیست؟
معشوق ، منتظر تو است، اما تو خیره به چراغ‌های
قرمز هستی .

پاپاجی
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
خدای من
نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی میان این دو گمم هم خود را و هم تو را آزار میدهم هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “هیچ” یعنی “پوچ”
خدایا هیچ وقت رهـــایم نکن . . .
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
حکایت ما آدم ها …
حکایت کفشاییه که …
اگه جفت نباشند …
هر کدومشون …
هر چقدر شیک باشند …
هر چقدر هم نو باشند
تا همیشه …
لنگه به لنگه اند …
کاش …
خدا وقتی آدم ها رو می آفرید …
جفت هر کس رو باهاش می آفرید …
تا این همه آدمای لنگه به لنگه زیر این سقف ها …
به اجبار، خودشون رو جفت نشون نمی دادند…
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
دلم میگیرد...
از کسانی که نزدیک و دوست می نمایند...
اما هیچ نزدیک نیستند...
اصلا نزدیک نیستند!!...
و من را تنها و غریب با خیالی از دوستان نزدیک...
در دوردست ها جاگذاشته اند...


shiny7
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﭘﯿﺶ ﺳﺮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﺑﻮﺩﻡ
ﯾﻪ ﺁﻣﺒﻮﻻﻧﺲ ﻗﺒﺮﺳﺘﻮﻥ ﺍﺯ ﺑﻐﻠﻢ ﺭﺩ ﺷﺪ ﺭﻭ ﺷﯿﺸﻪ ﺍﺵ
ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ:
ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻣﺪﻝ ﻣﺎﺷﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﯽ
ﺷﯽ ﭼﯿﻪ؟
ﺯﻭﺭ ﻧﺰﻥ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺧﻮﺩﻣﯽ!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
دنیای ما پر از دست هایی است که خسته نمی شوند از نگه داشتن نقابها
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ﺑﺎﯾﺪ ﺁﺭﺍﻡ ﺭﻓﺖ،
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍﻡ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ..
ﺭﻭﺯﯼ ﺩﻟﺶ ﺑﺮﺍﯼ ﺻﺪﺍﯼ ﻗﺪﻣﻬﺎﯾﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﻮد.
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺁﺭﺍﻣﺸﺖ..
ﺩﻕ ﮐﻨﺪ،
ﺍﯾﻦ ﺳﺰﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ…
 

garshasp dragon

Registered User
تاریخ عضویت
6 جولای 2014
نوشته‌ها
6,040
لایک‌ها
11,062
سن
34
ﺳﻪ ﺗﺎ ﺯﻥ ﺗﻮﯼ ﺗﺼﺎﺩﻓﯽ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺳﻪ ﺗﺎﺷﻮﻥ
ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻬﺸﺖ!
ﺩﻡِ ﺩﺭِ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﺎﻣﻮﺭ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﮔﻔﺖ:
شﻤﺎ ﺁﺯﺍﺩﯾﺪ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﮑﻨﯿﺪ ، ﺗﻨﻬﺎ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﯾﻨﻪ
ﮐﻪ : ﺭﻭﯼ ﺍﺭﺩﮎ ﻫﺎ ﭘﺎ ﻧﺬﺍﺭﯾﻦ!
ﺯﻧﻬﺎ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻮﯼ ﺑﻬﺸﺖ.
ﺧﯿﻠﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﺳﺮﺳﺒﺰ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﺭﺩﮎ ﺑﻮﺩ!
ﻫﻤﻮﻧﺠﺎ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺯﻥ ﭘﺎﺵ ﺭﻓﺖ ﺭﻭﯼ ﯾﻪ ﺍﺭﺩﮎ ﻭ ﻟﻪ ﺷﺪ
ﻣﺎﻣﻮﺭ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﻫﻤﻮﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻣﺮﺩ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺪﻗﯿﺎﻓﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺗﻮ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺭﻭ ﻧﻘﺾ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻨﺒﯿﻬﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺑﻤﻮﻧﯽ
ﻓﺮﺩﺍ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ، ﺯﻥ ﺩﻭﻡ ﭘﺎﺵ ﺭﻓﺖ ﺭﻭﯼ ﺍﺭﺩﮎ ﻭ
ﻣﺎﻣﻮﺭ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺳﺮﯾﻊ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﯾﻪ ﻣﺮﺩ ﺯﺷت ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺗﻮﺍﻡ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺭﻭ ﻧﻘﺾ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺑﻤﻮﻧﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻨﺒﯿﻪ
ﺯﻥ ﺳﻮﻡ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﺎ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪ ﻭ
ﺣﻮﺍﺳﺸﻮ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﭘﺎﺷﻮ ﺭﻭﯼ ﺍﺭﺩﮎ ﻫﺎ ﻧﺬﺍﺭﻩ!
ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻩ ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭﯼ ﮔﺬﺷﺖ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺑﺎ ﯾﻪ
ﻣﺮﺩ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺧﻮﺵ ﺗﯿﭗ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺍﻭﻣﺪ ! ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺭﻭ
ﺑﻪ ﺯﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺷﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﭘﯿﺶ ﻫﻤﺪﯾﮕﻪ ﺑﻤﻮﻧﯿﺪ …
ﺯﻥ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﻋﻤﺮﺵ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﻣﺮﺩﯼ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺫﻭﻕ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﻭﺍﺍﺍﺍﯼ ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﭘﺎﺩﺍﺷﻢ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ..!
ﻣﺮﺩﻩ ﮔﻔﺖ : ﻣﻨﻢ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ! ﻓﻘﻂ ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺍﺭﺩﮎ ﺭﻭ ﻟﻪ ﮐﺮﺩﻡ
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
عکس های قشنگ دلیل بر زیبایی تو نیست

ساخته دست عکاس است!

درونت را زیبا کن که مدیون هیچ عکاسی نباشی
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
شرط دل دادن دل گرفتنه

شرط طمعه نشدن گرگ شدنه

دنیاى امروز ما پر از معاملات بى رحمانس

کاش قطار دنیا لااقل برای من یکى می ایستاد و پیاده می شدم
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
خداوندا نادانی دیروز شادی امروزم را گرفت

پس نادانی امروزم را بگیر تا شادی فردایم را از دست ندهم

کورش کبیر
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
بعضی ها خود را یکرنگ می پنـــدارند

آری به راسـتی یک رنــگنــد !

اما سپـــیــــد , کافیست یکـــبار با منــشـــور گـــذر زمـان دیــدشــان...

تا فهــمیــد کــه همه رنـــگهـای عــالم رابلـــدنــد !
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
خستگی
همیشه به کوه کندن نیست
خستگی
گاهی همین آخرین جرعه های امید است
وقتی لیوان
تا به لبت می رسد
از دستت می افتد
خورد و خاکشیر می شود
و تو می نشینی بر کف آشپزخانه و
بغض هزارساله ات را می شکنی زار زار
شیشه ی شیر شکست
و کیشلوفسکی چه خوب می فهمید
زن
کجای فیلم باید بغض هزار ساله اش را زار بزند!
همیشه باید شیشه ی شیری
لیوان آبی
چیزی
بر کف آشپزخانه ای بشکند
تا بهانه دستِ آدم بدهد
و کسی باید پشت پنجره ی رو به رویی
سر بر میز گذاشتنت را
تکان های شانه هایت را
دوست داشته باشد!
کیشلوفسکی چه خوب می فهمید!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
به تو احتیاج دارم خدای منمیدانی خدایا هر چه فکر میکنم هیچ نگاهی نمی ماندجز نگاه" تو "
همینکه تو نگاهم میکنی کافیست...
خدایا اگه یه روز فراموش کردم که خدایی بزرگ دارمتو فراموش نکن که بنده ی کوچکی داری...
خدایا میدانی که همیشه به موقع به داد دلم رسیده ای؟
آنجا که خسته ام، آنجا که دل شکسته ام،
آنجا که از همه عالم و آدم گسسته ام
همیشه تو همان هستی که میگیری از دلم غبار غم ها را خدایا سپاس...
سپاس..
...
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
نوشتن هیچوقت برایم سخت نبوده. از وقتی یادم می آید همینطور بوده: رادیو را روشن کن و بگذار روی ایستگاه موسیقی کلاسیک، یک سیگار یا سیگار برگ روشن کن و بطری را باز کن. تنها کاری که باید میکردم حضور داشتن بود. زندگی چیز زیادی نداشت که به آدم بدهد، وقتی زندگی بیشتر شبیه نمایشی ترسناک بود، این فرایند به من اجازه میداد که ادامه بدهم. همیشه ماشین تحریری بود که آرامم کند، با من حرف بزند، سرگرمم کند، جانم را نجات دهد. اصلا برای همین مینوشتم: که جانم را نجات دهم، تا کارم به دیوانه خانه نکشد، خیابان خواب نشوم، از شر خودم خلاص شوم.
یکبار یکی از زن های سابق سرم داد زد «تو مشروب میخوری که از واقعیت فرار کنی!»
من هم جواب دادم «البته عزیزم.»

از کتاب "هالیوود" / چارلز بوکوفسکی
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان

جلد کهنه ی شناسنامه هایشاندرد می کند
من ولی تمام استخوان بودنملحظه های ساده ی سرودنمدرد می کند

انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد، حرف نیست

درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
افسوس که آن زمان که باید دوست بداریم کوتاهی میکنیم
آن زمان که دوستمان دارند لجبازی میکنیم
و بعد برای آنچه از دست رفته آه میکشیم...
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
خوابهایم
گاهی....
زیباتراززندگی ام می شوند......
کاش گاهی....
برای همیشه خواب می ماندم......!
 
بالا