واي از اين افسردگان ، فرياد اهل درد كو؟
ناله ي مستانهاي دل هاي غم پرورد كو ؟
ز بنفشه تاب دارم که زند ز زلف او دم
تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد
تو را چندين كه با من بود ياري بندگي كردم
چو دانستم كه غيرازمن گرفتي يارمن رفتم
منم آن تشنه ی گهر برده
بخت من زنده بخت تو مرده
مرا گويي چرا دل دادي از دست
مگر از دست خوبان ميتوان رست
تو را چندين كه با من بود ياري بندگي كردم
چو دانستم كه غيرازمن گرفتي يارمن رفتم
كرده ام عهد كه كاري نگزينم جز عشق
بي تأمل زده ام دست به كاري كه مپرس