تو مثل صبح شنبه زندگی از روت میبارید
ولی حالا شبیه عصر جمعه زرد و دلگیری
من از تو درس عشق و زندگی آموختم، بانو
چرا از عشق، از من، از خودت، از زندگی سیری؟
میروم رفتن از این دیدار مشکلتر که نیست
دوری از وصلی حقارتبار مشکلتر که نیست
گیرم آتش زد مرا اندوه بیسامانیام
سوختن از ساختن با عار مشکلتر که نیست