Hamidreza23
Registered User
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
چرخ بر هم زنم ار گر به مرادم نرود
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
چرخ بر هم زنم ار گر به مرادم نرود
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر میکنند
در همه روی زمین چشم و دل باز که راست / مکن آزار مکن جانب اغیار مرو
مبر از یار مبر خانه اسرار مسوز / گل و گلزار مکن جانب هر خار مرو
وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شب های جدایی
يار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدي مادر و من با همه پيري پسرم
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
یکی آهم کز این آهم بسوزد دشت و خرگاهم
یکی گوشم که من وقفم شهنشاه شکرخا را
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
یار زیبا گر هزارت وحشت از وی در دلست
بامدادان روی او دیدن صباح مقبلست
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست زدامان بدارمت
تبسم کنان گفت ای تیز هوش
اصم به که گفتار باطل نیوش
شکستن صف من کار بی صفایان نیست
که شهریارم و صاحبدلان **** منست
تا تو نگاه می کنی کارمن آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تو میر عشقی عاشقان بسیار داری
پیغمبری با جان عاشق کار داری
یلدای غمم را سحری پیدا نیست
گریه های سحرم را اثری پیدا نیست
ترسم این قوم که بر درد کشان می خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
ای یاد تو بهترین سرآغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز
زهر است عطای خلق هرچند که دوا باشد
حاجت زکه می خواهی جایی که خدا باشد