مه مـــن هنـــــوز عشــــقت دل من فکــار دارد
تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد
نه بلای جان عاشــق شـــب هجـــرتست تنها
که وصـــــــال هــم بلای شــــب انتـــــظار دارد
شاید که ببینمت نگاهی
دل می دود از پی تو هر شب
ای دل تو چقدر سر به راهی
بی یاد تو بودنم گناه است
پس من نکنم دگر گناهی
من مدعی غم تو هستم
بیچاره دلم کند گواهی
آنِ منی ای خدای مستان
آخر چه بخواهی و نخواهی