نيست در شهر نگارى كه دل ما ببرد
بختم ار يار شود رختم از اينجا ببرد
مرا كه با توام از هر كه هست باكى نيست
حريف خاص نينديشد از ملامت عام
ماتم سرای عشق به آتش چه می کشیمست بگذشتى و از حافظت انديشه نبود
واى اگر دامن حسن تو بگيرد آهم
تو را ز کنگره عرش می زنند صفیرماتم سرای عشق به آتش چه می کشی
فردا به خاک سوختگان می کشانمت
تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چون افتادست
در همه دیر مغان نیست چو من شیداییحافظ
- ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو و باده و دفتر جایی
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یاروفا كنيم و ملامت كشيم و خوش باشيم
كه در طريقت ما كافريست رنجيدن
هر آنکه جانب اهل خدا نگه داردناگهان پرده برانداخته اى يعنى چه؟!
مست از خانه برون تاخته اى يعنى چه؟!