برگزیده های پرشین تولز

معرفي انيميشن هاي جديد و قديمي دنيا

linghuchong

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
14 ژوئن 2006
نوشته‌ها
5,569
لایک‌ها
2
سن
45
محل سکونت
Victoria
با سلام!

راستش ما کوچکتر از این هستیم که در مورد انیمه معرفی و تحلیل بدهیم و اینجا پست بزاریم . فقط چون سفرنامه مصور:lol: جالبتان را دیدم. گفتم هم سلامی عرض کنم و هم اظهار خوشحالی بخاطر آماده شدن بموقع برنامه matlab. امیدوارم که سمینار و ارائه به بهترین نحو گذشته باشه.;)
سلام

ممنون، يه جورايی بخير گذشت:p، با همون دوستم که بهت گفته بودم نشستيم درستش کرديم ولی کلاً وقت برای پروسس اون همه اطلاعات کم بود:(.

در مورد زيرنويس canon تا اونجا که من ميدونم a.f.k., sprocket hole subs & the waffle house, kickassanime, eclipse & static-subs, aquastar-anime, shinsen-subs و rockman-x encodes کارتون رو زيرنويس کردن و هيچ کدوم soft sub نزدن و همه اينا Hard sub هستن. مگه اينکه يه کسی اينا رو جداا کرده باشه که بتونی پيداش کنی.:blink:

اگه خيلی واجب باشه هم و اگه حوصله داشته باشی ميتونی خودت بشينی با اون برنامه اي که ميثم معرفی کرده بود، زيرنويسش رو جدا کنی!:wacko:

خلاصه نميدونم من نتونستم چيزی پيدا کنم. :(

ps:

راستی اگه خواستی اين لينک ها رو هم چک کن:
1
1 2 3 4
 

linghuchong

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
14 ژوئن 2006
نوشته‌ها
5,569
لایک‌ها
2
سن
45
محل سکونت
Victoria
007.gif

امضامو ببین!
013.gif

هم زمانی جالبی شد!
003.gif
چه جالب! :D
 

linghuchong

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
14 ژوئن 2006
نوشته‌ها
5,569
لایک‌ها
2
سن
45
محل سکونت
Victoria

linghuchong

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
14 ژوئن 2006
نوشته‌ها
5,569
لایک‌ها
2
سن
45
محل سکونت
Victoria
منم عشق هواپيما، کلى خوش به حالم شد و ذوق کردم، ميگم فريدا جون، بيا برو اين عکس هاتو تو www.airliners.net آپلود کن، خيلى باحالند
yes.gif
lol :p خوشحالم خوشت اومد، من کلی از اين عکس ها دارم :happy: خوشم ميآد از اون بالا عکس بگيرم ، مخصوصاً از ابرها، بعضی هاشون خيلی خوشگلن! :Dحالا بيشتر آپلود ميکنم.;)

پانتی تو به جای من آپلودشون کن. من همين 2 جا باشم از سرم هم زياده نميرسم يه ور ديگه هم برم.:p

اتفاقاً ميخوام از معبد مورمون مورد علاقت بگم.;)
 

Daneel Olivaw

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
12 جولای 2006
نوشته‌ها
2,316
لایک‌ها
31
محل سکونت
In my shell
دنی درام بين شدی؟!!!:blink::D اينو برای منم بزن! :happy::rolleyes: tnxxxx :wub:

خیلی با گروه خونیم جور در نمیاد ... مثلا از Forbidden love خوشم نیومد
hanghead.gif
ولی گاهی برای تنوع خوبه (وقتی سریال مورد علاقه ات تموم شده و حس فیلم و انیمه هم نیست
sad24.gif
)

//

اوکی می رایتیم حتما
rollingf.gif


//

بالاخره ناروتو شیپودن رو شروع کردم. اولش که خیلی هیجان انگیز بوده. به امید اینکه همینجوری پیش بره
1837.gif
 

linghuchong

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
14 ژوئن 2006
نوشته‌ها
5,569
لایک‌ها
2
سن
45
محل سکونت
Victoria
سلام خواهر فریدای بزرگ ^_^

چه اعتماد به نفسی! من برای یه گزارش نیم ساعته که فقط باید به کلاس خودمان ارائه کنیم بیشتر از یک هفته است دارم تمرین می کنم شما تازه یه روز مانده به کنفرانس اسلاید حاضر می کردین ...
ين ين جون مثل من دقيقه 90 بودن تمرين ميخواد!:lol: من يه 25 سالی هست دارم تمرين ميکنم و ناپلئون بناپارتی کاراما جلو ميبرم!;):p

راستی گفتم با همه اون شرايط بليچ و ناراتو رو miss نکردم!:D

خیلی ممنون :دی گوش دادم اینجا تی شنیده میشه ولی مثلا تو همون ناراتو من هر چی دقت کردم تی رو نشنیدم یا مثلا همون کارتن فوتبالیست ها من ژاپنیش رو دارم بازم سوبا میشنوم :پی
بازم ممنون از لینکی که دادی:D
اصلاً tsu جز يکی از حروف زبون ژاپنی و چينی محسوب ميشه!:) ت تلفظ ميشه ولی اينقدر سريع که نميشنوی!:wacko:
 

linghuchong

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
14 ژوئن 2006
نوشته‌ها
5,569
لایک‌ها
2
سن
45
محل سکونت
Victoria
ایول گزارش جهانگردی ... از آدم ها هم عکس بگیر ، ببینیم ملت خارجی چه شکلی ان ... ندید-بدید هستیم دیگه ...
preved.gif
من که از در و ديوار و هر چی گيرم ميآد عکس ميگيرم.:wacko: آدم ها هم لاش هستن ديگه! :D

راستی من تا مدتها فکر می کردم تسوباسا کرونیکل ، به فوتبالیستها ربط داره ... بعد هی به خودم می گفتم چرا این سری انقدر معروفه و طرفداره توی اینترنت ...
1436.gif


نديدی؟!:blink: اي ... :p چی بگم؟ برو بشين ببين!;)

خیلی با گروه خونیم جور در نمیاد ... مثلا از Forbidden love خوشم نیومد
hanghead.gif
ولی گاهی برای تنوع خوبه (وقتی سریال مورد علاقه ات تموم شده و حس فیلم و انیمه هم نیست
sad24.gif
)

==========

اوکی می رایتیم حتما
rollingf.gif


==========

بالاخره ناروتو شیپودن رو شروع کردم. اولش که خیلی هیجان انگیز بوده. به امید اینکه همینجوری پیش بره
1837.gif
forbidden love اولش جالب بود بعدش يه کم چيز شد!:wacko: ...

ولی خيلی برام جالب بود که ديدم همون فرهنگ مرد سالاری تو ژاپن هم حکمفرماست! :blink::eek::blink:

357x5002005012700775gd0.gif


=========

ممنون :happy:

=========

همينطور مهيج تر ميشه! :D;)
 

qwerty1002

Registered User
تاریخ عضویت
10 سپتامبر 2007
نوشته‌ها
179
لایک‌ها
0
محل سکونت
Nature!

سلام!
خوشحال شدم که بخیر گذشت چون معمولاً برای بیش از 90 درصد به کابوس تبدیل میشه!:D

ممنون که وقت گذاشتی و سرچ کردی!

آخر سر یه چند تاشون ایمیل زدم.یکیشون گفت که اگر بقیه گروه مشکل نداشته باشند برایم میفرستم.البته هنوز که خبری نیست.:(

لینکها را هم چک کردم، همه را فرصت نکردم ببینم ولی عکسهای قشنگی بودند.:rolleyes: پیشنهاد میدم که یک تاپیک مستقل باز کنی و همه را و بمرور عکسهایت را آنجا بگذاری با توضیح که بشه یک نمایشگاه حسابی!!;)
 

amin_lili

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
24 آپریل 2007
نوشته‌ها
532
لایک‌ها
2
سن
43
محل سکونت
ای کاش آنجا ...
سرنديپيتي و ديگران
دايناسور صورتي

درست است كه آن موقع بچه بوديم و عقلمان كف پايمان بود، ولي بالاخره يك چيزهايي از عشق و عاشقي حالي‌مان مي‌شد، حالا بعضي‌ها ناخودآگاه بعضي‌ها هم خودآگاه.

شايد آن عقل كف پايمان اسم اين‌جور دوست داشتن را «عاشقيت» نمي‌گذاشت ولي به هر حال آن بابايي كه اين سرنديپيتي را درست كرده بود، قيافة اين موجودِ ظاهرا هيولا و واقعا «معشوقة افلاطوني» را طوري درست كرده بود كه با همان يكي دو قسمت اول، دل همة بچه‌هاي هم سن و سال‌ما را ببرد.

داستان وقتي شروع شد كه كشتي‌اي كه بابا و مامانِ كُنا سوارش بودند در طوفان كله پا شد و همة آدم‌هاي تويش افتادند توي دريا و از آن‌جا يك راست پرواز كردند به آسمان آبي.

اما از آن‌جايي كه خدا هميشه بچه‌هاي كوچولو و معصوم را دوست دارد، كُنا مي‌افتد روي يك تخم بزرگ صورتي ‌رنگ و با آن تخم به ساحل يك جزيره مي‌رسد و از طوفان جان سالم به در مي‌برد.
serendipity-zr.jpg


چند روز بعد كه آفتاب حسابي توي سر تخم صورتي مي‌زند، يك چيزي شبيه دايناسور از تويش بيرون مي‌آيد: موجود صورتي رنگي به اسم سرنديپيتي با چشمان بزرگ آبي.

اسم اين جزيره هم كه اصلا معلوم نيست كجاي دنيا قرار گرفته «جزيره ناشناخته» است، توي بعضي كشورها آن‌را هم «جزيره بهشت» Paradise Island معني كرده‌اند.

توي افسانه‌هاي ژاپني آمده كه سرنديپيتي نگهبان درياست. حتي توي نسخة فرانسوي كارتون هم اسم كُنا «بابي» Bobby است كه به معني پليس و پاسبان است.

حالا شما انكار كنيد، ولي توي يكي از اين سايت‌هاي معتبر نوشته بود كه «همان موقعي كه سرنديپيتي به دنيا مي‌آيد، كُنا عاشقش مي‌شود » براي همين تصميم مي‌گيرد توي همان جزيره لنگر بيندازد و خانه بسازد و زندگي كند.

cona2-zr.jpg

فرمانده جزيره يك موجود ناديده بود به اسم «خانم لورا». خانم لورا يك پري دريايي سبز رنگ كوچولو با موهاي صورتي و تاج طلايي بود كه البته خيلي كم ديديمش.

جزيرة ناشناخته معلوم نبود كه واقعا چي است! وقت‌هايي كه كاپيتان اسماج و آن كشتي فسقلي‌اش گير سه پيچ مي‌دادند كه پيدايش كنند و طلاهايش را بالا بكشند حكم اتوپيا يا بهشت را پيدا مي‌كرد و وقت‌هايي كه ساكنان كله تيغ‌تيغي‌اش سر هيچ و پوچ با تير و كمان به جان هم مي‌افتادند، دقيقا معادل دنيايي مي‌شد كه داريم تويش زندگي مي‌كنيم.

cona-zr.jpg

البته از جايي كه باهوش‌ترين عضوش يك دلفين پير عينكي به اسم «آقاي دلف» بود كه براي نطق خطابه‌هايش هر از گاهي روي سنگ سبز شدة وسط دريا پيدايش مي‌شد و خبرچين‌اش يك طوطي هفتاد رنگ به اسم پيلا‌پيلا بود و همة جك و جانورهايش توانايي اين را داشتند كه مثل آدميزاد حرف بزنند از اين بيشتر هم نمي‌شد توقع داشت.

سرنديپيتي اصلا يك اسم من در آوردي نيست. Serendipity توي انگليسي به معني خوشبختي يا نعمت غيرمترقبه است، دقيقا مثل ورود سرنديپيتي صورتي‌ رنگ اين كارتون به جزيرة ناشناخته.

كُنا و سرنديپيتي توي 26 قسمت چنان با جزيره و ساكنانش جفت و جور شدند و يكي دو بار چنان با شجاعت جزيره را نجات دادند (مثل همان قسمتي كه پيلا‌پيلا را نجات دادند) كه توي قسمت‌هاي آخر ديگر كسي فكر نمي‌كرد كه اين دو نفر توي اين جزيره غريبه‌اند، انگار كه نگهبانان ابدي و ازلي آن‌جا بوده‌اند، همان‌طوري كه از افسانه‌هاي قديمي ژاپني برداشت مي‌شد. راستي اين را هم داشته باشيد كه توي عربستان به اين كارتون مي‌گفتند: «ميمونه و مسعود».

يونيکو از کجا آمد؟

تک‌شاخ‌ها اصالتا مربوط به افسانه‌هاي قديمي، به خصوص الهه‌هاي يوناني مثل پگاسوس (اسب بالدار) هستند.

خود اوساما تزوکا، خالق يونيکو، گفته فيلم سينمايي «ماجراهاي عجيب يونيکو» هم از آن افسانه‌ها گرفته شده.
unico4-zr.jpg


يکي از آن‌ها داستان کوپيد و سيکه است. کوپيد خداي عشق بود که به صورت کودک مجسم شده و سيکه هم خداي زيبايي است که کوپيد به دام عشقش گرفتار مي‌شود.

ظاهرا يونيکو ترکيبي از کوپيد و سيکه بوده و داستان تبعيد او توسط خدايان هم مربوط به افسانه‌هاي ديگر مي‌شود. کاراکتر يونيکو، يعني همان بچه تک شاخِ مو‌قرمز، اولين بار توي کميک‌استريپ‌هايي که تزوکا بين سال‌هاي 1976 تا 1979 توي مجلة «ليريکا» مي‌کشيد، ديده شد.
unico1-zr.jpg


بعد از ساخت سري کارتون‌هايي که کمپاني OAV از روي اين کميک‌استريپ‌ها براي تلويزيون درست کرد، کمپاني «تزوکا» و سانريو تصميم گرفتند که يک فيلم سينمايي با محوريت يونيکو بسازند و نتيجة اين تصميم «ماجراهاي عجيب يونيکو» شد که 14 مارچ 1981 توي ژاپن اکران شد. تزوکا خودش فيلم را کارگرداني کرد و ماساکي تموجي فيلم‌نامه‌اش را نوشت.

دومين فيلم يونيکو که هيچ‌وقت براي ما پخش نشد «يونيکو در جزيرة جادو» بود که توسط موريبي مورانو کارگرداني شد و دو سال بعد از فيلم اول توي سينماها اکران شد.

کاراکترهاي فرعي فيلم دوم، خيلي بيشتر از اولي است و برخلاف قسمت اول که فقط شمه‌اي از باورهايي بودايي را در دل داستان پياده کرده بود، قسمت دوم به شدت تحت‌تأثير اعتقادات بوديستي است.

يونيکو، همان فيلم نود دقيقه‌اي که واضح‌تر از هر کارتون 90 قسمتي ديگري توي ذهن مانده است

تک شاخِ موقرمزي

از سينما بيرون آمديم، سينما بلوار. تا يک هفتة بعدش من «باد غرب» بودم و داداشم «باد شب».


unico3-zr.jpg

unico2-zr.jpg

من چادر مامان، همان سفيد گل گليه را مي‌انداختم روي شانه‌ام و از اين طرف هال به آن طرف مي‌دويدم تا باد زيرش بيفتد و روي هوا شناورش کند، مثل باد غرب.

داداشم هم با باراني بلند و سياه بابا از من تقليد مي‌کرد، باد توي باراني مي‌پيچيد و آن را شبيه بال‌هاي سياه باد شب مي‌کرد، ترسناک و رعب‌آور. پسر همساية روبه‌رويي مي‌شد خدايانِ حسودي که يونيکو را به سرزمين فراموشي تبعيد کرده بودند و متکاي روي تختم مي‌شد همان کره اسب تک‌ شاخ دوست‌داشتني که من مدام با خودم به اين طرف و آن طرف مي‌بردم‌اش. سر يک هفته من مي‌شدم متکا، متکا مي‌شد خدايان، داداشم مي‌شد بچه‌سنگ و تختم مي‌شد باد غرب.

خيلي‌ها روي حساب زبان‌داني‌‌شان هنوز هم ادعا مي‌کنند که يونيکو غلط است و اسم آن کارتون يونيکورن (يعني تک ‌شاخ) بود، ولي براي من آن تک شاخ کوچولوي سفيد هنوز هم همان يونيکو است، چه درست چه غلط، مثل همان قديم‌ها، همان موقعي که دلم با يک متکا و يک تخت و چهار تا اسم الکي و يک کارتون زلم زيمبويي خوش بود، زماني که ته دل مردم هنوز جايي براي سينماها بود و لابه‌لاي صندلي‌هاي سينماها جايي براي بچه‌ها.

همان موقع که «مدرسه موش‌ها» گيشه‌ها را مي‌ترکاند، سينما گلريز «لوک خوش‌شانس و دالتون‌ها» را پخش مي‌کرد و پرفروش‌ترين فيلم سال «گلنار» مي‌شد.

ديگر خبري از آن چيزها نيست، نه سينماها بچه‌ها را تحويل مي‌گيرند و نه بچه‌ها سينماها را. کمتر بچه‌اي براي تماشاي «کلاه ‌قرمزي و سروناز» هم دمار پدر و مادرش را درمي‌آورد تا به سينما ببرندش.

عصر ديجيمون همين است ديگر. يونيکو براي همان دوران بود: دوران طلايي. او تک‌ شاخ کوچولويي بود که قدرت عجيبي در خوشحال کردن دل مردم داشت. هنوز هم کسي نمي‌داند که اين قدرت جزو خصوصيات شخصيتي‌اش بود يا به مدد شاخ‌اش چنين قدرتي را به دست آورده بود.

اين قضيه باعث حسادت خدايان مي‌شود، به عقيدة آن‌ها فقط خدايان هستند که بايد تعيين کنند چه کسي خوشحال باشد و چه کسي ناراحت. آن‌ها يونيکو را به «سرزمين فراموشي»‌، جايي در انتهاي کرة زمين، تبعيد مي‌کنند و به باد غرب دستور مي‌دهند که او را به آن‌جا ببرد.

باد غرب نمي‌تواند اين تقدير تحميلي که براي موجود بي‌گناهي مثل يونيکو رقم خورده را تحمل کند، بنابراين تصميم مي‌گيرد که برخلاف نظر خدايان مدام او را از جايي به جاي ديگر ببرد تا از غضب آن‌ها در امان باشد.

بعد از تو زرد در آمدن باد غرب، خدايان «باد شب» را مأمور مي‌کنند که کار را تمام کند، بادي بدجنس که به پيروي از آيين انيميشن‌هاي مانگا، رنگي به شدت تيره داشت.

هيچ‌وقت نفهميدم که آن مقر پر از سنگِ بچه‌سنگ کجا بود، يونيکو کجا زندگي مي‌کرد، بادِ غرب و شب از کجا مي‌آمدند و آن قصر آخر فيلم کجاي اين کرة خاکي بود. همه چيز در يک انتزاع ابدي و ازلي مي‌گذشت، در يک ناکجاآباد مرموز و عجيب.

عاشق همين مرموزيت‌اش بودم، عاشق آن بچه‌سنگِ آبي رنگي که متحول مي‌شد و يونيکويي که پاک مي‌ماند و باد غربي که مدام کمکش مي‌کرد. بچه‌سنگ (با اسم واقعي بيزل که يک جورهايي بهترين دوست يونيکو هم به حساب مي‌آمد) به دم فلش مانندش قانع نبود و شاخ افسانه‌اي يونيکو را مي‌خواست تا بر همه‌چيز و همه‌کس مسلط باشد.

چائو، همان گربه سياه و کوچولو هم دوست داشت به جاي گربه، يک زن جادوگر بود. يونيکو هم به هيچ کدام «نه» نگفت، چائو را تبديل به يک دختر زيبا کرد و شاخ‌اش را براي مدتي به بچه سنگ قرض داد.

هر وقت من و داداشم از يونيکو حرف مي‌زديم با چند جفت چشم متحير و متعجب روبه‌رو مي‌شديم، انگار هيچ‌کس آن را نديده بود، نه توي سينما نه تلويزيون. هر وقت اين اتفاق مي‌افتاد خوشحال‌تر مي‌شديم، خوشحال از اين که خاطره‌اش فقط محدود به جمع کوچکي مي‌شود، يک جمع شايد هزار نفري توي چند ميليون بچه‌اي که به راحتي مي‌توانستند در اين خاطره سهيم باشند.

انگار ديدن آن هم مثل فضايش رؤيايي بيش نبوده، رؤيايي از روزهاي خوشي که ديگر هيچ‌وقت تکرار نمي‌شود.

چگونه توشي‌ شان عاقبت به خير شد؟

معمولا رسم است در ابتداي تيتراژ، منبع اقتباس را هم ذكر كنند، اما گاهي اين اتفاق نمي‌افتد. كارتون «توشي شان»، يكي از همين نمونه‌هاست. تازه پس از تماشاي چندبارة اين كارتون دلپذير در كودكي و نوجواني بود كه به‌طور ناگهاني در جواني، خيلي اتفاقي منبع اقتباس اين اثر را فهميدم و حيرت كردم. اين كارتون، اقتباس غيرمتعارفي بود از تراژدي «اوديپِ شهريار» اثر سوفوكل (495 سال پيش از ميلاد).

toushishan-zr.jpg


حجم انبوه جزئيات افزودني (مثل ماجراي آن پيرمرد كه سه آرزوي توشي شان را برآورده مي‌كرد) تشخيص رد پاي «اوديپ» را در «توشي شان» سخت مي‌كرد.

نمايشنامة «اوديپ»، نمايشنامه‌اي است بسيار تكان‌دهنده دربارة سرنوشت محتوم و تلخ شهريار جوان. (اين همان اثري است كه زيگموند فرويد، روانكاوِ شهير، بر پاية آن، نظرية «عقدة اوديپ» را طرح كرد.

اوديپِ شهريار هم، مانند توشي شان در كودكي به طرز دردناكي از مادرش جدا مي‌شود و پس از سال‌ها، كه دوباره با مادرش مواجه مي‌شود، او را به‌جا نمي‌آورد؛ زيرا كه اينك او پادشاه يك كشور شده و مادرش، همسر پادشاه كشور رقيب است.

اوديپ موفق مي‌شود در طي نبردي خونين، پادشاه كشور رقيب را شكست دهد و همه چيز او را (از جمله همسرش) را از آنِ خود كند. اما يك فرق عمده، ميان اين كارتون و آن نمايشنامه وجود دارد و آن هم در نحوة پايان‌بندي آن است.

سازنده، «توشي شان» را از پايان تلخ و تكان‌دهندة «اوديپ» معاف مي‌كند و به شكلي اميدواركننده، توشي‌شان را به آغوش گرم مادرش باز مي‌گرداند و همه چيز را سر و سامان مي‌دهد.

با خواندن اصل نمايشنامة «اوديپِ شهريار» سوفوكل است كه مي‌فهميم سازندة «توشي شان» چه رحمي به تو‌شي‌شان كرده و مي‌فهميم چه خطري را از بيخ گوشش رد كرده است و آن وقت، آسوده خاطر، نفس راحتي مي‌كشيم.

مادري با سنجاق‌سر‌ آبي

«افسانه توشي‌شان» يكي از آن كارتون‌هايي بود كه فكر مي‌كردي با ديدنش و فهميدن حرف‌هايش سرت به تنت مي‌‌ارزد. بحث عشق و قدرت و غرور و ثروت بود.

بدون استثنا هر بار با ديدن كارتون «توشي‌شان» خودم را مي‌گذاشتم جايش و تصور مي‌كردم كه اگر من بودم چطور تصميم مي‌گرفتم.

معمولا هميشه هم آخرش افسرده مي‌شدم و از روي مادرم خجالت مي‌كشيدم. فكر مي‌كردم هيچ‌وقت از پس اين همه سختي، آن همه پله و آن صخره‌هاي بلند و آن همه ماليخوليا برنمي‌آمدم، حتي براي نجات جان مادرم.

وقتي قرار بود توشي‌شان توي آن مرحلة آخر، آن همه پله را برود بالا و اسم مادرش را صدا نزند و گريه نكند، دلم تاپ‌تاپ مي‌كرد.

اگر من بودم، غر مي‌زدم و «ننه، ننه» راه مي‌انداختم. از خودم بدم مي‌آمد. غير از اين‌ها يادم است اولين بار كه مادر توشي‌شان گفت كه پسرش را نمي‌شناسد، چقدر دلم براي پسرك سوخت و در عين حال به‌اش مي‌گفتم: «چقدر خرفتي! بايد بفهمي ماجرا از چه قرار است.»

هميشه هم توي گل سرهايم دنبال يك‌جور سنجاق سري مي‌گشتم كه شبيه گل سر مادر توشي‌شان باشد.

واي پيرمرده را بگو. به نظرم مي‌آمد آدم بايد خيلي كار درست باشد كه همچين آدم مهمي بيايد سر راهش و بگويد: «امشب موقع غروب آفتاب جايي كه ساية سرت افتاده را بكن.»

مثل خيلي ديگر از كارتون‌ها، وهم بيداد مي‌كرد. آن كلاهخود و زره جادويي كه به خاطر غرور توشي‌شان رفتند، آن صندوق طلا و جواهر كه برق مي‌زدند و آن فقر و فلاكت بعدش. آن سياه‌چال و سربازهاي شكم‌گنده ناپدري «توشي‌شان» و ته‌ريش‌هاي احمقانه‌شان يا آن اسب سفيد كه قرار بود مادرش باشد.

آن قطره اشك و ماندن لاي در، راستي نمي‌دانم اصل قضيه چي بود، فقط ته ذهنم يك دختر كوچولو وول مي‌خورد كه هر از گاهي با توشي‌شان بود. كسي مي‌داند آخرش با هم عروسي كردند يا نه؟

ماركوپولوي ما

«ماركوپولو، تاجر و جهانگردي بود كه از زادگاه خود در ونيز براي سياحت به ايران، هند و چين رفت و مدت‌ها در دربار قوبلاي قاآن ماند و...» توي كتاب‌ها دربارة ماركوپولو اين‌‌طوري مي‌نويسند. براي ما اما ماركوپولو هيچ‌كدام اين‌ها نبود.

براي ما ماركوپولو، يك دوست بود، يك آشنا، كه شنبه عصرها به ديدن‌مان مي‌آمد و با موسيقي عجيبي شبيه آهنگ «كريزي دايموند» پينك فلويد از عجايب جهان مي‌گفت.
Marcopo.jpg


سال‌ها بعد از ديدن آن كارتون ـ مستند و طي شدن دورة كودكي، كتاب‌هاي زيادي دربارة ماركوپولو و نقاشي‌ها و فيلم‌هاي زيادتري دربارة اين تاجر ونيزي خواندم و ديدم.

اما هيچ‌كدام از اين ماركوهاي جديد، آن ماركوپولوي دوست‌داشتني ما نشدند. براي ما، انگار زمان در سال‌هاي دهه 60 متوقف شده و ماركو، در آن كارتون ژاپني تا ابد جوان و با صورتي كه هنوز مو در نياورده، باقي مانده است.

همان شيري كه با دمش تيتراژ را پاك مي‌كرد

آقا شيره وارد كادر مي‌شود، پاچه‌هاي كلفت و قيافة خفنش آدم را مي‌ترساند، اخم كرده است و آرام مي‌غرد. يكهو يك آهنگ مسخره شروع به نواختن مي‌كند، آقا شيره نمي‌تواند جلوي حركت دمش را بگيرد.


lion-zr.jpg

اسم كارتون بالا مي‌آيد، شير با دمش عين برف پاك‌كن اسم را پاك مي‌كند، اين كار اختياري نبوده. براي همين عين گاگول‌ها به دوربين نگاه مي‌كند و عين چي متعجب است.

شرمنده مي‌شود و به اين طرف و آن طرف نگاه مي‌كند. نكند كسي ديده باشد! اما كارگردان بدجنس، آقا شيره را بيشتر اذيت مي‌كند، همراه با آن آهنگ شاد و شنگول، شير بنده خدا عينهو باربا پاپا تبديل به چند حيوان مختلف مي‌شود؛ سگ، گنجشك و بز... و در نقطة اوج آهنگ تبديل به قورباغه مي‌شود و قور قور مي‌كند و جَلدي مي‌پرد توي رودخانه.

خودش هم انگار با اين تيريپ حال كرده و كلا شاد شاد است! «بهترين داستان‌هاي دنيا»، يكي از بهترين كارتون‌هاي كودكي‌ام بود.

آن موقع خيلي نخودي بودم! شايد هشت يا نه سال، اما آن‌قدر اين كارتون خوب بود و خوب اجرا شده بود، كه هنوز يك وجب هم از توي كله‌ام تكان نخورده است. واي شخصيت‌هاي شاهكارش را بگو!

حيوانات و يا آدم‌هايي كه همگي آن‌ها به يك چيز اشتراك داشتند، پاهاي بسيار كلفت و دستان زمخت! حتي خرگوش‌هاي كارتون هم عجيب و غريب بودند و سبيل‌هايشان انگار كه با ماژيك تخته وايت‌برد كشيده شده بود! فضاي كار هيچ رنگ خاصي نداشت، فقط در رنگ غالب: «سياه و قهوه‌اي»، ته دپرس! حيواناتي كه خورده مي‌شدند ديگر پس گرفته نمي‌شدند!

يعني عين كارتون‌هاي بي‌مزة ديگر نمي‌شد شكم گرگه را پاره كرد و خرگوش‌ها را بيرون آورد و آن را دوباره دوخت! اين‌جا هر كس خورده مي‌شد، مي‌مرد! به همين راحتي، به همين خوشمزگي! كارتون كلا از لحاظ روان‌شناسي كودك، چيزي در حد صفر بود! تقريبا در هر قسمت يكي از اين قسمت‌هاي بامزه را شاهد بوديم، يا گرگه خرگوشه را مي‌خورد يا روباه، مرغ را، يا شير توي چاه مي‌افتاد! چيزهاي هراس‌آوري كه براي من فسقلي خيلي جذاب بود.

بعدها كه متوجه علاقة شديد خودم به نوآرها (فيلم سياه) و فيلم‌هاي گنگستري تيره و تار شدم، دليل جذابيت آن كارتون برايم روشن شد. آقا! «بهترين داستان‌هاي دنيا» يك فيلم نوآر تمام عيار بود! آن قسمت را يادتان هست؟ قسمتي كه قرار شد همة حيوانات جنگل به شير باج بدهند.

خرگوش باج نداد. به شير گفت من دارم به حيواني قوي‌تر از تو باج مي‌دهم، شير عصباني شد و از خرگوش خواست او را پيش آن جانور مرموز ببرد، خرگوش شير را سر چاهي برد.

شير عكس خودش را توي چاه ديد و براي خودش نعره كشيد و عصباني شد و پريد توي چاه. مي‌خواست دخل آن حيوان عوضي (خودش!) را بياورد، صداي آب آمد و شير مرد! يا آن قسمتي كه الاغِ يك نمك فروش براي اين‌كه بارش سبك‌تر شود، هيچ‌وقت از روي پل رد نمي‌شد و از توي آب مي‌گذشت تا نمك‌ها حل شود و بار او سبك‌تر، ولي يك بار نمك فروش براي تنبيه كردن الاغ به جاي نمك، پنبه بارش كرد! الاغ پريد توي آب، بارش از قبل، ده‌ها برابر سنگين‌تر شد، نگاهي ملتمسانه به دوربين كرد و توي آب ماند و غرق شد! داستان‌هايي از اين‌ها دپرس‌تر سراغ داريد؟

بهترين داستان‌هاي دنيا مثل شكلاتي بود كه تلخي‌اش را هم داشت و اصلا همين تلخي به‌جايش بود كه توي كله‌ام ماندگارش كرده. كارتون‌هاي الان را ببينيد، همه اميدبخش و جينگيل مستان هستند. آيا بچه‌هاي الان اين چيزها را درك مي‌كنند؟

شصت كارتون با يك بليت

ماجراي پيدا كردن اطلاعات و تصاوير كارتون «بينوايان»، يكي از مهيج‌ترين بخش‌هاي كار اين مجموعه بود. اولين بار در سايت گوگل دنبال تركيب دو كليدواژة بينوايان (Les Mirablse) و animation گشتيم. بعد لغت كوزت و انيميشن.

بعد دنبال مقالاتي دربارة بينوايان و تبديل‌هاي آن به فيلم و اپرا و انيميشن. هيچ‌كدام از اين روش‌ها جواب نداد. جست‌وجو با اسم ويكتور هوگو هم همين‌طور.

سايت رسمي طرفداران ويكتور هوگو (victorhugoonline.com) در اين زمينه اطلاعاتي داشت. 4 انيميشن از روي بينوايان. دو تايشان خيلي جديد (بعد از 2000) بودند، يكي يك كارتون كوتاه 7 دقيقه‌اي و يك سريال كارتوني به اسم «ماجراهاي ژان والژان» (1972) محصول شركت توئي.

معلوم است كه فقط اين آخري مي‌توانست هماني باشد كه ما ديده‌ايم. در جست‌وجوهاي بعدي اما مشخص شد كه اين كارتون هم كارتون موردنظر ما نيست.

جست‌وجوي عنوان ژاپني «بينوايان» هم جواب نداد. به نظر مي‌رسيد كه ديگر بايد از اين كارتون مهم صرف‌نظر كنيم كه يكباره در يكي از صفحات كاتالوگ‌فروش كارتون كه متعلق به يك كشور عربي بود، عكس كوزت پيدا شد.

اسم فايل تصوير بود hikayat.jpg. همين شد موضوع يك جست‌وجوي جديد. جست‌وجو در سايت‌هاي اينترنتي مشخص كرد كه فقط دو كارتون هست كه عنوان عربي‌شان «حكايات» است.

با پيدا كردن معادل‌هاي انگليسي و ژاپني اين دو تا، معلوم شد كه اسم آن كارتوني كه ما به نام بينوايان ديده‌ايم، «داستان‌هاي پريان از سراسر دنيا» يا manga fairy tales of the world. محصول مشترك كمپاني‌هاي dax (كه نل را هم ساخته) و madhouse (كه ماركوپولو را هم ساخته) در سال1976 و با 107 قسمت توي اين مجموعه، داستان‌هايي از تمام مجموعه ادبيات دنيا بود.

از قصه‌هاي ازوپ و كريستين آندرسن تا شاهكار ويكتور هوگو. براي ما 30 قسمت كارتون را سوا كرده بودند و به اسم «بينوايان» نشانمان داده‌اند. ما بقية قسمت‌ها را هم جداجدا (و بدون عنوان خاصي) ديده‌ايم. خودتان عكس‌ها را نگاه كنيد:

بينوايان، ما بوديم

اين، نامردي بود. نامردي محض بود كه از روي «بينوايان» براي بچه‌ها، كارتون بسازند. ما بچه بوديم. مي‌دانيد؟ يك مشت بچة معصوم. با همان دهان‌هاي باز معروف، دماغ‌هاي آويزان و چشم‌هاي بزرگ بي‌گناه كه قرار بود رنج، وسوسه، ايمان، ترديد، بي‌عدالتي، كفر و اندوه بشري را ببينند و با همان دهان‌هاي باز و دماغ‌هاي آويزان يك‌جوري از پس‌ آن بر بيايند.


بعضي وقت‌ها فكر مي‌كنم ما شانس آورديم كه آن ژاپني‌هاي ديوانه ‌به سرشان نزد، داستايفسكي را كارتون كنند.

وقتي ژان والژان و ژاور مي‌توانند كارتون شوند، ‌راسكولينكف چرا نتواند؟ بچه‌اي كه مي‌تواند ترديد يك دزد را با شمعدان نقره، بالاي سر يك كشيش، زير نور آن مهتاب لعنتي كه مثل وجدان بشريت، بيدار و تابان بود، هضم كند، ترديد جوان بيكارة رواني‌اي را كه با تبر بالاي سر يك پيرزن نزول خور ايستاده را هم مي‌تواند.

bivayan-zr.jpg

بله ما مي‌توانستيم. اما اين نامردي بود. ما بچه بوديم. يك مشت بچة معصوم كه هر چه را مي‌ديديم با دهان باز، باور مي‌كرديم. اين، «ماهيت» يك بچه است. مي‌دانيد؟

«بچگي» يك بچه است. ما بچگي‌مان را با ژان والژان، ‌توي آن جنگل سياه دويديم و يك «قرص نان» را از دست بچه‌اي كه از وحشت، گريه مي‌كرد، دزديديم.

ما با او توي تابوت خوابيديم و از دير بيرون آمديم. بله! «دير». بچگي ما دير هم داشت. ما دندان‌هايمان را كشيديم.

موهايمان را فروختيم و همان‌طور كه پشتمان از سردي گلوله‌هاي برف و تمسخر مردم،‌ تير مي‌كشيد به دختر كوچولوي بدبختمان فكر كرديم كه پيش «تنارديه»‌هاي حيوان، فقيرتر و بدبخت‌تر مي‌شد.

بله! «تنارديه‌هاي حيوان». بچگي ما تمثيل هم داشت. وقتي «رابرت» داشت، چطور مي‌توانست تمثيل نداشته باشد؟ به عنوان يك بچه، ما از خود «كوزت»، «كوزت»‌تر بوديم. ما، ‌بينوايان بوديم.

جيغ
فرانسوي‌ها اصطلاح خوبي دارند مي‌گويند: «كراي دِلا ناتوق». مي‌گويند: فرياد طبيعت. مي‌گويند وظيفة هنر اين است كه فرياد طبيعت را به گوش آدم‌ها برساند. مي‌گويند تابلوي «جيغ» ادوارد مونش (همان كه شبيه كارهاي ون گوك است و يك زني بالاي پل دارد جيغ مي‌كشد) بهترين نمونة اين فرياد است. مي‌گويند طبيعت درد دارد. بايد فريادش زد. فرياد.

cartoon5-zr.jpg


يك عقاب را از برادرش جدا كرده بودند. يك ميمون را با زنجير بسته بودند. بچه‌هاي يك خرس را كشته بودند. هميشه و همه‌جا آدم‌هاي عوضي‌اي بودند كه فكر مي‌كردند فقط خودشان حق دارند، چون آدم هستند و فقط خودشان مهم هستند. چون بقية طبيعت، حيوان هستند. آن حيوان‌ها، يادم هست، دقيق يادم هست. آن حيوان‌ها از هر آدمي، آدم‌تر بودند.

وقتي « خانواده وحوش» را مي‌ديدم، هنوز آن اصطلاح فرانسوي را نخوانده بودم. هنوز نمي‌دانستم كه «گونه‌هاي در حال انقراض» يعني چي. هنوز معناي تمدن و مدرنيته را نمي‌دانستم. هنوز بچه بودم. اما به خدا همان وقت هم صداي صيحة عقاب‌هاي توي كارتون كه مي‌آمد، مي‌فهميدم كه طبيعت درد دارد. طبيعت زخمي است. يكي بايد فرياد بزند.

وحشت در پياده‌رو

مي‌گويند: «حرف زدن بلد نيستي، حرف نزدن كه بلدي» راجع به نل هم من حرف نزدن بلدم. نمي‌خواهم ياد خودش و آن همه وحشت بيفتم.


Nell03.jpg

وحشتي زنانه، تو ماليخولياي رنگ‌هاي تيره، توي دربه‌دري و بي‌پدر مادري، به دنبال وهمي به اسم «پارادايس». چقدر يك دختر مي‌تواند بي‌كس باشد و دلخوش به يك جعبة موسيقي و سوز صداي آن كه هر بار دلهره‌آورتر مي‌شد و غمي كه يك جايي توي دلت را چنگ مي‌زد.

(مي‌گويند قصه بر اساس يكي از داستان‌هاي ديكنز به نام جعبه موسيقي است) باور كنيد حالم دارد بد مي‌شود.

Nell04.jpg


هر چي بيشتر يادش مي‌افتم حالم بدتر مي‌شود. كفش‌هاي قلمبه‌اش، لحظه‌هاي ترس و اندوه‌اش، آن موهاي عجيب و پاپيون سرش با آن گربة كوچك، با آن چمدان كه انگار به سنگيني همة غم و غصه‌هاي عالم تو دست نل بود.

آن پدربزرگ قمارباز بداخلاق كه من را ياد تمام بدبختي‌ها و غصه‌هاي خيالي‌ام مي‌انداخت و آن همه تاريكي و تنهايي و سياهي. نه خدايا ديگر نمي‌خواهم يادم بيايد.

نه آن دو مرد مضحك، «كيپ» چاق و گنده و وكيل‌اش «براس» كه دنبال نل بودند و نه آن جوان قدبلند ريشوي پالتوپوش را كه آخرسر برادر نل از آب درآمد و ازش خوشم مي‌آمد.حتي آن را هم كه يادم مي‌آيد دل آشوبه مي‌گيرم.

نمي‌خواهم بزنم زير گريه. نمي‌خواهم به كودكي‌ام در كنار نل فكر كنم، نمي‌خواهم به آن سياهي‌اي كه باعث مي‌شد همه چيز را تيره‌تر ببينم نزديك شوم.

Nell05-zr.jpg


آن تباهي‌ها جادو دارند، يك جادوي بي‌بازگشت. وقتي بروي تويش، وقتي غرق بشوي، دلت مي‌خواهد همين‌طور بدبخت بماني. فلك‌زدة بيچاره، دلت مي‌خواهد هميشه غصه بخوري.

حتي اگر دليلي برايش نداشته باشي. نمي‌خواهم راجع به نل حرف بزنم. قصة آن من را ياد قسمت‌هاي خاكستري خودم كه شيفته‌شان بودم و نمي‌توانستم ازشان بيرون بيايم مي‌اندازد. حتي اگر ته قصه‌اش به جاي خوبي ختم شود، به قبر يك مادر كه نور به‌اش مي‌بارد!

منبع : وبسایت همشهری
 

seymour

مدیر بازنشسته
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
3 آگوست 2005
نوشته‌ها
6,209
لایک‌ها
84
محل سکونت
Tehran
من دارم Full metal panic رو می بینم ... سری سوم و آخر (تا اینجا) ... جزو سری های مورد علاقه مه انصافا ... درام خوبی داره ... حیف کوتاهه و به کاراکترها نزدیک نمیشه طبق معمول ...


واسه این بود که من school rumble رو دوست داشتم (با وجود مخالفتدنی) ، چون هر چقدر هم که لوس بود ، حداقل خوب سنت شکنی می کرد : تا دلت بخواد به کاراکترهای فرعی پرداخته بود (blood+ باید یاد بگیره) ... توسعه شخصیت داشت به مقدار کافی (death note باید ازش یاد بگیره)... و ضمنا هجو خیلی خوبی داشت ...
wink.gif



آدم دلش خنک می شد ...
shy34.gif

من که از در و ديوار و هر چی گيرم ميآد عکس ميگيرم.:wacko: آدم ها هم لاش هستن ديگه! :D
تو باید به طرف بگی : " خانم یه دقیق بی حرکت وایسا ! می خوام عکست رو بگیرم بفرستم واسه دوستام "
photosmile.gif
... ما " عکس درخواستی " می خوایم ..
frantic.gif
 

linghuchong

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
14 ژوئن 2006
نوشته‌ها
5,569
لایک‌ها
2
سن
45
محل سکونت
Victoria
يه کم هم از کارتو ن هايی که قراره بيان بگيم!:D

2475fbed22c9f0.jpg


Persona: Trinity Soul

خوب اين کارتون از روی بازی PS2 سونی به همين اسم ساخته شده و ماجرای اون به 10 سال بعد از اتمام بازی بر ميگرده. 3 برادر که بعد از مدت ها دور هم جمع ميشن و شروع به حل کردن معمای اتفاق های عجيبی که رخ ميده ميکنن.:cool:

arte%20grande%201.jpg


اصل بازی هم از روی يه يه سری يه کارتونی ديگه به اسم Shin Megami Tensei ساخته شده بوده!:)


s26399_ps2_36.jpg

s26399_ps2_20.jpg


کارتون قراره 28 ژانويه پخش بشه!:rolleyes:

منبع: ANN

حتماً تريلر رو ببينين:D:


http://www.4shared.com/file/3186400...Soul_-_Trailer_1.html?dirPwdVerified=fe97edb7
 

mahsa_nini

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
3 مارس 2007
نوشته‌ها
586
لایک‌ها
0
سلام
به به چقدر استاد :blink:
نی نی به همه دوستان سلام میکنه
بعد از مدتها 1 سر کوچولو زدم :D
با سرعت دیال آپ من نمیشه چند جا فعالیت کرد.
ولی تصمیم گرفتم اگه پستی داشتم که شاید برای دوستان جالب باشه اینجا هم بذارم.
بازم میام:p
بای:lol:
 

mahsa_nini

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
3 مارس 2007
نوشته‌ها
586
لایک‌ها
0
Fullmetal Alchemist

Episodes 1- 30
نگاهي دوباره به فول متال


فول متال پديده رسانه اي بزرگي بود كه همچون بمبي در ژاپن منفجر شد.واقعا سر آدم از اسمهاي بزرگي كه در اين داستان دور هم جمع شده بودن سوت مي كشيد.
چه چيزي دز سر هيرومو آراكاوا ( كارگردان ). مربع يونكس ( پيشتر در بازي فاينال فانتزي شهرت بسياري كسب كرد ) مي گذشت؟

مربعي كه شامل كمپانيهاي مشهوري از قرار
------------------
Bandai
( فعال به عنوان بازي ساز و ناشر )
------------------
Sony
( فعال در زمينه هاي صوتي تصويري )
------------------
Shounen Gangan
( فعال در توليد مانگا )
------------------
و البته
Studio BONES
-------------------
كه در اين انيميشن گرد هم آمده بودند.
هر يك از اين نامها يكي از اركان حمايت فول متال بودند كه از طريقي كه بشه فكرش رو كرد اين كار رو ميكردن.
From novels to bath towels
فول متال رو ميشد همه جا ديد.


وقتي براي اولين بار اونو نگاه ميکنيد فکر ميکنيد اين با تصويري که شما از يک سريال جادويي به همراه هيولاهايش داريد تفاوت زيادي داره.

اين سريال درباره علم شگفت انگيزي است که ما اون رو به نام کيماگري ميشناسيم.برعکس جادوگري که در آن چيزي را از هيچ خلق ميکنند کيمياگري از قوانين همچون داد وستد پيروي ميکند يعني ساختن چيزي از چيزي ديگر؛ ميتوان از مقداري قلوه سنگ يک خانه ساخت يا از پارهاي فلز يک شمشير؛ البته ديدن پسري که آب رو به نمک تبديل ميکنه نميتونه سريال جالبي رو بوجود بياره بنابراين فول متال از عواملي براي افزايش تخيل در سريال استفاده کرد مانند دواير مشخصي به نام دايره تبديل (گاهي اريز ناميده ميشد )

با تمام اين حرفها قوانيني وجود داره که هرگز نبايد شکسته بشه و اينجاست که اولين تضادها در داستان ديده ميشود

برادران جوان ادوارد و آلفونسو الرويک مادرشان را در يک بيماري واگيردار از دست دادند و بخاطر فاصله بسيار دور اونها شانسي براي تماس گرفتن با پدر نداشتند.
آنها براي پر کردن اين جاي خالي شروع به يادگيري کيمياگري کردند .بعد از تمرينهاي مخفيانه ؛ طولي نکشيد که آنها به اکثر اعمال کيمياگري ممنوعه دست يافتند :احياي انسان .اما آنها شکست خوردند.

آنها براي اين شکست بهاي بسياري پرداختند تا آنجايي که ادوارد تمام بازوي راست و قسمت پايين پاي چپ خود را ازدست داد و آلفونسو همه چيز خود را .
ادوارد در يک لحظه تفکر و قبل از افزايش درد و خارج شدن خونش روح آلفونسو را با استفاده از کيمياگري به يك زره کامل پيوند زد . در اين ميان آلفونسو از بدن جديد خود براي انتقال ادوارد به خانه خيشاوندشان استفاده کرد.
راک بل
در اينجا بود که اعضايي مصنوعي که "اتوميل" ناميده ميشد به روي بدن ادوارد نصب شد.هديه مخصوص راکبل که سبب افزايش کارايي؛حرکت و نيرو ادوارد ميشد.

بعد از بهبودي آنها اين شانس را بدست آوردند که وارد يک مدرسه ويژه شوند؛ جايي که به آنها اين فرصت را ميداد که بعنوان يک کمياگري دولتي شناخته شوند .( فارغ التحصيل دولتي در کيمياگري ).

ادوارد و آلفونسو اين موقعيت را نه تنها فرصتي براي پيشرفت در کيمياگري بلکه فرصتي براي دسترسي بيشتر به علم احياي انسان يافتند.خوشبختانه آنها متوجه شدند که چگونه بايد بدنشان را بازيابي کنند ؛براي اين کار آنها نيازبه افزايش تواناييها با استفاده از شيئي ديگر داشتند .
The Philosopher's Stone
و از اينجا بود که بزرگترين ماجراجويي آنها آغاز شد
قسمتهاي اوليه به بيان داستان کلي فول متال اختصاص دارد ولي داستان اصلي در حقيقت 5 سال بعد از آن اتفاقات سياه شکل گرفته و دو برادر را در يک مسير قرار ميدهد.دانستن درباره رخدادهاي گذشته باعث افزايش علاقه شده و به ما انگيزه لازم براي پيگيري داستان را ميدهد.داستان بطور کلي بيان کننده زنجيره اي از رفتارهاي خوب است .هر شخص گذشته اي دارد که قابل جوستجو است . گذشته اي که به اندازه حال اهميت دارد و تماشاچيان به دنبال آنند که هر دو سوي داستان را کامل درک کنند .داستانهايي که در ماوراي جوستجوي برادران ارويک همگي همچون زنجيري در جايي به يکديگر پيوند ميخورند.
با نگاهي به گذشته و پستي و بلنديهاي آن متوجه ميشويم که اکثر موضوعات تازه و سرزنده بوده است.با گذشت زمان و ورود کاراکترهاي جديد سطح شور و هيجان داستان به طرز شگفت انگيزي افزايش ميابد.در يک بيان در هر قسمت شاهد روند صعودي هيجان در داستان هستيم.

فول متال مملو از کاراکترهاي جالبي است که به خوبي شخصيت پرداري شده اند و بايد بخاطر اين ارتباط عالي بين زمان گذشته و حال داستان تشکر کرد.ما چيزهاي زيادي را در ارتباط با شخصيتهاي مختلف در زماني کوتاه فرا ميگيريم و اين شانس را داريم که شاهد پيشرفت رفتارهاي اين کاراکترها باشيم .پيشرفتي که گاه از پيشرفت يک کيماگر نظامي در جنگ نيز ساده تر است گرچه زماني نيز همچون يک جشن تولد خصوصي بنظر ميرسند.
اغلب رفتارها و عکس العملها مطابق با زندگي گذشته شخصيتها است و ما تغييرات را تنها در موارد خاص و اضطراري مشاهده ميکنيم.
به هوش باشيد: به هيچکسي در داستان ايمان نداشته باشيد.

يکي از بزرگترين تواناييهاي اين سريال توانايي آن در گمراه کردن بيننده است در حالي که احساسي غير واقعي از امنيت به شما ميدهد؛ قصد و حرکات افراد بسرعت تغيير ميکنند و يک شخصيت خوب و محبوب بسرعت به شخصي منفي و زشت تبديل ميشود و البته هر يک از اينها به راه خود مي روند.
ما بايد اعتراف كنيم که برخي از شخصيتهاي انيمه به بهترين شکل طراحي شده اند.شما هرگز با شخصيتهاي گيج در فول متال روبه رو نميشويد چرا که هر شخصيت وضعيتي کاملا شفاف دارد و اين حجم از محاسبات تنها براي اين بوده که با دو شخصيت مشابه در داستان روبه رو نشويم و اين بطور ويژه اي اهميت دارد چراکه اکثر اشخاص پرسنل ارتش هستند که اغلب در يونيفورم نظامي ديده ميشوند.اختلافي که در ادوارد قابل رويت بود اختلاف در پوشيدن لباس نسبت به ديگر آشنايان بود او اغلب سويي شرتي سياه با کتي قرمز بر تن داشت.
صدا كاملا تميز و صاف است و رنگها كاملا براق و زنده اند حتي رنگهاي مرده و خسته كننده هم به گونه اي برافروخته بنظر مي رسند.كار هميشه غرق در رودي از رنگهاست با اين حال شما هرگز حس نمي كنيد كه اين انيمه براي تماشا بيش از اندازه شلوغ يا زجرآور باشد .آنها حتي دربعضي از سكانسها از عكسهاي گرفته شده در حين جنگ جهاني دوم استفاده كردند و در جايي ديگر از جلوه هاي ويژه كامپيوتري براي هرچه جاندار كردن كاراكترها استفاده شد.

موسيقي نيز به همان اندازه از اهميت برخوردار است .آهنگهاي آغازي و پاياني كه توسط ستارگان موسيقي براي اين انيمه تهيه شده بود و نه تنها بخاطرخواننده ها و نوازنده ها بلكه بخاطر تنوع كارها نيز قابل ستايش بود و البته هركسي كه با موسيقي سر و كار داشته باشه متوجه ميشه كه در فول متال چي گذشته .
موسيقي هرگز شما رو آزار نميده . بسياري از آهنگهايي كه داستان را همراهي ميكنند واقعا يك اركستربر پايه سازهاي بادي و كوبه اي با صدايي گوش نواز هستند كه شنونده را براي دقايقي از محيط حاضر غافل و در خود محو مي كنند.
سخن آخر:
اگر همچنان در محبوبيت فول متال ترديد داريد ميتوانيد به آمار منتشر شده در سال 2004 – 2003 مراجعه كنيد كه در آنجا بيشترين جوايز سالانه و ميزان تماشاچي را نصيب خود كرد و همه اينها در حضور عنوانهايي شناخته شده نظير جستجو اژدها 5 در ژاپن . فاينال فانتزي در آمريكا و اروپا و همچنين مانگاي فول متال در ژاپن بدست آمد .
همانطور كه مشاهده كرديد اين كار بزرگيه .

برگرفته شده از ANN​
 

seymour

مدیر بازنشسته
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
3 آگوست 2005
نوشته‌ها
6,209
لایک‌ها
84
محل سکونت
Tehran
من دارم Wolf's Rain رو می بینم ... خوبه ... ریتمش کاشکی یه ذره تندتر بود ... موسیقی عالی ...
rastaman2.gif
 

linghuchong

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
14 ژوئن 2006
نوشته‌ها
5,569
لایک‌ها
2
سن
45
محل سکونت
Victoria
arislan_webring.jpg


ديدم ANN متن جالبی در مورد کارتون امير ارسلان پادشاه ايرانی، جاده ابريشم ، ... گزاشته! :)توصيه ميشه بخونين:


در مورد کارتون بايد بگم که فقط به دوران نوجوانی امير ارسلان ميپردازه و اي کاش يه کم بيشتر روش کار کرده بودن!:rolleyes::eek:

z-anime_arslan3.JPG

 

linghuchong

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
14 ژوئن 2006
نوشته‌ها
5,569
لایک‌ها
2
سن
45
محل سکونت
Victoria
Kodomo no Jikan
24764ff5342418.jpg



خوب يه کارتون جديد که من عاشقش شدم! به عکسش يه نگاه بکنين (فريدا از اين کارتونا دوست نداره!!! خورشيد از کدوم ور در اومده؟!!! )

خوب راستش من داشتم کارتون هايی که dl کرده بودم رو ، رو دور تند ميديدم که ببينم کدومشون به درد نگاه کردن ميخوره که يهو از رو شانس يا هر چيز ديگه اي به يه قسمت از اين کارتون بر خوردم که توجهم رو جلب کرد!

يه دختر بچه دبستانی 6-7 سالش بيشتر نيست، دامنش رو زده بالا و معلم مرد بدبخت بيچاره ميگه " اين چه کاريه! من بايد با مادر و پدرت صحبت کنم."



و دختر بچه به اون سن و سال جواب ميده: "فکر ميکنی اگه من الان جيغ بزنم و بگم کمک، بقيه چی فکر ميکنن؟!"



و خيلی جالب از معلم بدبختی که هيچ کاری هم نکرده حق السکوت ميگيره!



خوب اين شد که من گفتم بايد اين کارتون رو ديد! اين کارتون دقيقاً مصداق اين جملست: don't judge a book by its cover!!!

خوب حالا خودتون رو بزارين جای يه معلم جوون که تازه کار خودش رو شروع کرده! و در مقابل يه دختر بچه قرار گرفته که 1000 مرتبه از سنش بيشتر درک ميکنه و بدتر از اون رفتار ميکنه! و از هر روشی برای se*ual harassment اين معلم فلک زده هم استفاده ميکنه!



از طرفی عاشق اين معلم هم شده! از طرفی اين دختر بچه کلی شيرينه! (البته موقعی که در حال se*ual harassment نيست! )



حالا اگه جای اين معلم بودين با اين بچه چی کار ميکردين؟! خودتون رو راضی ميکردين که به تهديد هاش گوش بدين و پا به پاش برين يا اينکه جلوش وايسين و موقعيت خودتونو به خطر بندازين!

کارتون ماجرای اين معلم جوون هست و 3 تا دختر بچه که اصل کاری اسمش رين هست و کلی شيطنت های بزرگسالانه ميکنه (البته يه نکته مهم اينه که چرا اين دختر اين کارا رو ميکنه! تمام جذابيت داستن به همينه!)!

4710.jpg


کارتون +18 در نظر گرفته ميشه و صحنه های سانسوری يا غير سانسوری داره که بسيار بامزه هستن! که نشون داده نميشن و به جای صحبت های سانسوری صدای انواع و اقسام پرنده ها از جيک جيک گنجشک گرفته تا چيزاي ديگه پخش ميشه! صحنه سانسوری:



کارتون در يه لغت kawaii هست ! ديدنش به بچه های بالای 18 (زياد جدی نگيرين ) توصيه ميشه! (مخصوصاً دختر ها)

با ناميدی فراوان امروز ديدم که کارتون 12 قسمت بيشتر نيست که 10 قسمتش تا الان در اومده . rating کارتون رو هم ميتونين ببينين:

Seen in part or in whole by 194 users, rank: #1281
Median rating: Very good
Arithmetic mean: 7.5538 (Very good-.44), std. dev.: 2.8503, rank: #766
Weighted mean: 7.3072 (Good+.30), rank: #833
Bayesian estimate: 7.32421 (Good+.32), rank: #638

کارتون از روی مانگايی به اسم Nymphet ساخته شده که اون هم rating خوبی داره:

Seen in part or in whole by 69 users, rank: #457
Median rating: Very good
Arithmetic mean: 8.5484 (Excellent-.45), std. dev.: 1.3402, rank: #221
Weighted mean: 8.2603 (Very good+.26), rank: #310
Bayesian estimate: 8.20711 (Very good+.20), rank: #130


606.jpg


openig کارتون رو ببينين، احتمالاً دست تون ميآد که با چه جور کارتونی سر و کار دارين!!!
کارتون بسيار زيبا و لطيف و kawaii هست.

247650b659d3a9.jpg


ps:
يه قسمت کارتون به گذشته رين و مادرش بر ميگرده که آهنگ ending بسيار زيبايی داره، اگه کسی تونست اينو پيدا کنه ، ممنون ميشم اينجا بزاره!​

 

Daneel Olivaw

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
12 جولای 2006
نوشته‌ها
2,316
لایک‌ها
31
محل سکونت
In my shell
دارم Night Head Genesis رو می بینم. تلخه، جدیه، تاریکه، پس خوبه
Laie_63Amini.gif



2005000231519564285_rs.jpg

//

اگه یکی لطف کنه و لینک تورنت مانگای Old Boy رو برام پیدا کنه ممنون میشم. کلمه مانگا رو نمیشه سرچ کرد و منم آنتی فیلخیسم چند وقته از کار افتاده
dontknow2-20071027073002.gif
 

Asura

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 جولای 2006
نوشته‌ها
124
لایک‌ها
3
دنی مانگای Old Boy رو اینجا می تونی دانلود کنی، لینکا مستقیمن!
2668.gif
(فکر می کردم نیستی، گقتم یه کم شلوغ کنم!
screaming.gif
)
 

Asura

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 جولای 2006
نوشته‌ها
124
لایک‌ها
3
دانلود کردن فایلها یه کم دنگ و فنگ داره، اول باید کد امنیتی رو وارد کنی تو صفحه بعد هم دکمه Hit Me رو باید بزنی!
4fvgdaq_th.gif
 

seymour

مدیر بازنشسته
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
3 آگوست 2005
نوشته‌ها
6,209
لایک‌ها
84
محل سکونت
Tehran
Kodomo no Jikan
24764ff5342418.jpg




يه دختر بچه دبستانی 6-7 سالش بيشتر نيست، دامنش رو زده بالا و معلم مرد بدبخت بيچاره ميگه " اين چه کاريه! من بايد با مادر و پدرت صحبت کنم."
]​

اوه ... از این لوس ها که دنی بدش میاد ...
garfield.gif
 
بالا