shifte shab
Registered User
گفتگو با شهرخ آغداشلو : از ايران تا «خانهاي از ماسه و مه» در كاليفرنيا
«خانهاي از ماسه و مه»، فيلم جديدي است بر اساس نوول آندره دوباس که داستان يک خانواده مهاجر ايراني را روايت ميکند که در تلاشاند خود را در شمال كاليفرنيا جا بياندازند. در اين فيلم شهره آغداشلو نقش نادي همسر سرهنگ سابق ارتش شاهنشاهي (بن كينگزلي) را بازي ميكند. آغداشلوي ۵۱ ساله، مانند نادي، در بحبوحه انقلاب، ايران را ترك كرده و دستآخر سر از كاليفرنيا درآورده است. اما برعكس نادي كه در فيلم، بهرغم حضور مداومش، كمسروصدا و مظلوم است (در مقابل همسرش به احترام سر خم ميكند و از اتاق بيرون ميرود)، شهره آغداشلو فمينيست صريح و منتقد سياسي جسوري است كه حدود ده سال در تلويزيون "جام جم" لسآنجلس همهكاره يك برنامه فرهنگي ـ اجتماعي بوده. «حانهاي از ماسه و مه»، با وجود سابقه طولاني آغداشلو در سينما و تئاتر ايران، اولين فيلم بلند و قابل توجه امريكايي او به حساب ميآيد. ماه گذشته نيكول لاپورت، سينمايينويس "ورايتي" گفتوگويي با او در لسآنجلس انجام داده كه ميخوانيد.
● كارتان را از كارگاه نمايش تهران شروع كرديد. از وضعيت آنجا در دهه هفتاد بگوييد. ● گروه پرسروصدا و حساسيتبرانگيزي داشتيم. «دوشيزگان» ژان ژنه را با لباسهاي يكسره و چسبان اجرا كرديم. تماشاگران باورشان نميشد با چنين لباسي روي صحنه آمديم. تصورش را بكنيد در چه فضايي كار ميكرديم. از شكسپير به پينتر رسيدن براي غرب چهارصد سال طول كشيد. اما ما يكشبه به پينتر رسيده بوديم. ● در دوران انقلاب چه به سر كارگاه نمايش آمد؟ ● هرروز صبح به كارگاه نمايش ميرفتيم. برنامه روزانهمان هم اين بود: اول رقص، بعد نرمش و در آخر تمرين نمايشمان. يك روز صبح كه به كارگاه رفتم ديدم درش را بستهاند. سال ۱۹۷۸ بود. همانموقع تصميم گرفتم از ايران بروم. ● و كجا رفتيد؟ ● آنموقع شايعه شده بود كه قرار است آيتالله خميني به ايران برگردد، براي همين هم نخست وزير وقت فرودگاه را بسته بود. با ماشين از ايران به تركيه، از تركيه به يوگسلاوي، از يوگسلاوي به ونيز، از ونيز به كاله در فرانسه، و از كاله به لندن رفتيم. لندن را ميشناختم. مادرم در بچهگي مرا به لندن ميبرد و دست خانمهاي پيري ميسپرد كه يادم ميدادند چطور به انگليسي احوالپرسي كنم: "How are you?" "I'm fine, thank you." ● چه چيزهايي از ايران همراه برديد؟ ● چيز زيادي نميتوانستيم بار كنيم، وگرنه جلويمان را ميگرفتند و ميگفتند: «آهاي، با اين چمدونا كجا ميرين؟» فقط توانستم چند عكس، اولين لباسي كه روي صحنه در نقش مادام ايكس «استريندبرگ» پوشيدم، چند ژاكت ـ براي سرماي فوريه ـ و طلاهايم را همراه ببرم. طلا و جواهرات، هديههاي عروسيام بود كه خانوادهام براي ازدواج اولم يا به عنوان كادوي تولد به من داده بودند. لحظهاي كه به لندن رسيدم به يك امانتفروشي رفتم و همهاش را به قيمت خوبي ـ ۱۳ هزار پوند، حدود ۲۰ هزار دلار ـ فروختم. ● حتماً خيلي برايتان سخت بود. ● راستش را بخواهيد، نه. زندگيام نجات پيدا كرد. آدم ديگري شدم. ● در انگلستان مدركتان را در رشته ارتباطات بينالملل گرفتيد و تئاتر را رها كرديد. بعد چه شد كه دوباره به صحنه برگشتيد؟ ● ميخواستم خبرنگار شوم كه هم تحصيلاتم را تكميل كرده باشم، هم در جريان اوضاع دور و برم باشم. اما بعد از سه سال تازه فهميدم كه هيچچيز نميدانم. بعد از فارغالتحصيلي، در يك مهماني، يكي از دوستان نمايشنامهنويس ايرانيام را ديدم. او به من گفت كار جديدي نوشته و ميخواهد نقش اصلياش را من بازي كنم. داستانش درباره يك ايراني بود كه متهم به عضويت در حلقهاي از نورچشميهاي شاه شده و جانش به خطر افتاده. برايم جذاب بود. فكر كردم اينطوري شايد بتوانم موثرتر باشم و توجه بيشتري از جانب رسانهها به اوضاع داخلي ايران جلب كنم. ● چطور شد از لندن به لسآنجلس آمديد؟ ● نمايش را به امريكا آورديم و شهربهشهر اجرا كرديم. يك شب در لسآنجلس به ديدن تئاتر ديگري رفتيم كه يكي از بچههاي قديمي كارگاه نمايش نوشته بود. آنجا من عاشق نمايش و نمايشنامهنويس، هوشنگ توزيع ـ همسرم ـ شدم. اول ميترسيدم خودم را درگير ازدواج و خانواده كنم؛ ميخواستم براي حقوق بشر و حقوق زنان بجنگم. اما متوجه شدم هوشنگ هم مثل خودم است. وقتي به لندن برگشتم و به خانه رسيدم، ديدم كارت پستالش دم در منتظرم است. رويش، تقريباً پانصد بار، نوشته بود "بيا". هنوز دارمش. بيدرنگ به لسآنجلس برگشتم. سال ۱۹۸۷ بود.
● قبل از ترك ايران در فيلم «گزارش» عباس كيارستمي بازي كرديد و در چند نمايش و فيلم ديگر مانند «سوتهدلان» هم نقش داشتيد. اما تا قبل از «خانهاي از ماسه و مه» همه نقشآفرينيهاي شما در سينماي امريكا محدود ميشد به نقشهايي مثل كارگر خارجي خشكشويي در «متلاك» يا چند كار كمبيننده سينماي مستقل. از اين وضع نااميد نشده بوديد؟ ● نه. چرايش را بهتان ميگويم. ما در ايران يك طريقت معنوي داريم به نام صوفيگري. طريقت صوفي، سير و سلوك از يك وادي به وادي ديگر است. ميدانيد بايد اين مراحل را گذراند، اما نه تا ابد. بايد بر كاري كه حالا ميكنيد متمركز باشيد و بدانيد داريد از يك وادي ميگذريد. من با اين ذهنيت هيچوقت اذيت نشدم. ● نقشي هست كه بازي در آن را رد كنيد؟ ● نقش تروريستها. فكر ميكنم اين سريالهاي تلويزيوني و فيلمهاي سينمايي كه آدمهاي درستوحسابي در امريكا ميسازند بيشتر بهدرد تروريستها ميخورد كه ياد بگيرند چطور بمب بسازند. وكيلم هميشه ميگويد «بالاخره سينما از زندگي واقعي تقليد ميكند.» من هنوز مخالفم. هنوز هم ميگويم بهتر است اين فيلمها ساخته نشوند. ● قبل از بازي در فيلم، كتاب «خانهاي از ماسه و مه» را خوانده بوديد؟ ● من هميشه سر ساعت دو برنامه «آپرا» را ميبينم. دو سه سال پيش، آپرا در بخش معرفي كتابش، اين كتاب را معرفي كرد و گفت: "دو جلد بخريد؛ يكي براي خودتان، يكي هم براي دوستتان." من هم يك جلد براي خودم خريدم، يكي هم براي دوستم ژا ژا، كه حدود سي سال است با هم دوستيم. وقتي كتاب را ميخواندم در عجب بودم كه اين نويسنده غيرايراني چه خوب فرهنگ ما را درك كرده. به شوهرم گفتم اگر يك روز فيلمي از روي كتاب بسازند خيلي بايد بيانصاف باشند كه نقش نادي را به من ندهند. او هم گفت: "خيالبافي نكن شهره. كسي از رو اين كتاب فيلم نميسازه." ● شهره آغداشلو، كه خودش يك ايراني تحصيلكرده و جسور است، چطور توانست با نقش ناديِ «خانهاي از ماسه و مه»، كه زني مطيع و سنتي است، رابطه برقرار كند؟ ● با اينكه من هيچوقت اينطوري زندگي نكردهام، متاسفانه شاهد زنهايي مثل نادي بودهام و هستم ـ نه فقط در ايران، كه در انگليس و امريكا هم. زنان سنتياي كه تربيت شدهاند تا هرچه زودتر به خانه شوهر بروند، مطيع همسرانشان باشند و خودشان را وقف خانواده كنند. به عبارت ديگر، هيچوقت زندگي خودشان را نداشته باشند. من با اين نوع شخصيت آشنايي كامل دارم. ● از ۱۹۹۷ كه محمد خاتمي به رياست جمهوري ايران رسيد، سختگيري قوانين سانسور كمتر شد و اين بر چهره زنان در فيلمهاي ايراني هم موثر بود. نگين نبوي كه در دانشگاه پرينستن سينماي ايران تدريس ميكند بهتازگي گفته "سينماي ايران به يكي از مهمترين نمودهاي تغيير وضعيت زنان ايراني بدل شده است." با اين حرف موافقي؟ ● من زنان سينماگر ايران را براي كاري كه ميكنند ستايش ميكنم. فيلم ساختن در شرايط ايران كار آساني نيست. ميدانم كه زنان بيشتري اين روزها در سينماي ايران فعاليت ميكنند، اما واقعيت اين است كه زني كه مجبور باشد با چادر و دستكش كار كند... تمرکز كافي بر کارش نخواهد داشت.