• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
دلتنگی

هر وقت
دلت براي نگاهم تنگ شد

هر وقت
دلت براي صدايم تنگ شد

بيا با خيال پرندگان پرواز کنيم
تا
خاطرات زيبايمان را مرور کنيم.
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
شجاعت


شجاعت پیدا کردن مگه چقدر سخته؟
شجاعت پیدا کردن مگه چقدر عجیب و غریبه؟
چرا دیگه هیچ کس شجاعت نداره؟
چرا دیگه هیچ کس فکر نمیکنه که باید تکانی به خودش بده و
یه شجاعت تکان خورده پیدا کنه؟
چرا هیچ کس شجاعت نداره تا تو چشمای من طولانی طولانی زل بزنه؟
چرا هیچ کس شجاعت نداره اون طور که فکر میکنه
و
اون طور که قلبش فکر میکنه زندگی کنه
چرا هیچ کس نمی فهمه که من نصفه موندم؟
که من از همه چیزها نصفه موندم؟
که من از همه آدما نصفه موندم…
چرا من دنبال کسی هستم که نصفه نباشه؟
چرا من دنبال آدم شجاعی هستم؟
چرا من دنبال آدم شجاعی هستم که هم جرات داشته باشه تو چشمای من زل بزنه
و
هم جرات داشته باشه یه دله سیر زندگی کنه؟
 

Behnaz60t

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
245
لایک‌ها
0
قـاصـــــدک !
ــ نـور مهــتـــاب حــرامـت نــشــود ـــ؟!
خـــيـز تا صبح دگر باز رسد .
خـــيـز بــال و پر خود را بگــشــا
دل و جانم بستان
پر کش و با خود بر ... .
قـاصـــــدک !
دل من سـخـت اسـيـر است
دل من سـخـت گرفـتـه است
نـيـسـت تــابم که بـبـيـنـم
تو چنين خسته و رنجور شوی
بـال پـر کـش بـه ديــاری ديـگـر
سوی يــاری ديــگـر
نيست اميّد مرا روز وصــالــی ديــگـر .
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
هنوز از لب مردم ، فريب مي ريزد

هزار تهمت و حرفِ عجيب مي ريزد

چقدر اهالي اينجا به فكر خود هستند

کسي نديده که باران غريب مي ريزد

نخند! عابر عاشق! ميان اين كوچه،

كه صد نفر به سرت نانجيب مي ريزد

در اين برودت مطلق كسي چه مي فهمد

بهارِ آدم و حوّا ز سيب مي ريزد؟!

به ختم غائله گيرم مسيح هم آمد

دوباره گرد و غبار از صليب مي ريزد.
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
نشاني از تو ندارم اما نشاني ام را براي تو مي نويسم: درعصرهاي انتظار،به حوالي بي کسي قدم بگذار! خيابان غربت را پيدا کن و وارد کوچه پس کوچه هاي تنهايي شو! کلبه ي غريبي ام را پيدا کن، کناربيدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهاي رنگي ام! درکلبه را باز کن و به سراغ بغض خيس پنجره برو! حرير غمش را کنار بزن! مرا مي يابي
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
ناله ای در سکوت
زین محبسی که زندگی اش خوانند
هرگز مرا توان رهایی نیست
دل بر امید مرگ چه می بندم
دیگر مرا ز مرگ ، جدایی نیست
مرگ است ، مرگ تیره ی جانسوز است
این زندگی که می گذرد آرام
این شام ها که می کشدم تا صبح
وین بام ها که می کشدم تا شام
مرگ است ، مرگ تیره ی جانسوز است
این لحظه های مستی و هشیاری
این شام ها که می گذرد در خواب
و آن روز ها که رفت به بیداری
تا چند ، ای امید عبث ، تا چند
دل برگذشت روز و شبان بستن ؟
با این دو دزد حیله گر هستی
پیمان مهر بستن و بگسستن ؟
تا کی براید از دل تاریکی
چشمان روشنی زده ی خورشید ؟
تا کی به بزم شامگهان خندد
این ماه ، جام گمشده ی جمشید ؟
دندان کینه جوی خدایانست
چشمان وحشیانه ی اخترها
خندد چو دست مرگ فروپیچد
طومار عمر بهمن و آذرها
دانم شبی به گردن من لغزد
این دست کینه پرور خون آشام
دانم شبی به غارت من خیزد
آن دیدگان وحشی بی آرام
تا کی درون محبس تنهایی
عمری به انتظار فرو مانم
تا کی از آنچه هست سخن گویم ؟
تا کی از آنچه نیست سخن رانم ؟
جانم ز تاب آتش غم ها سوخت
ای سینه ی گداخته ، فریادی
ای ناله های وحشی مرگ آلود
آخر فرا رسید به امدادی
سوز تب است و واهمه ی بیمار
مرگ است و راه گمشدگان درپیش
اشک شب است و آه سحرگاهان
وین لحظه های تیرگی و تشویش
در حیرتم که چیست سرانجامم
زیرا از آنچه هست ، حذر دارم
زین مرگ جاودانه گریزانم
در دل ، امید مرگ دگر دارم
اینک تو ، ای امید عبث !‌ بازای
وینک تو ، ای سکوت گران ! بگریز
ای ماه آرزو که فرو خفتی
بار دگر ، کرشمه کنان برخیز
جانم به لب رسید و تنم فرسود
ای آسمان !‌ دریچه ی شب وکن
ای چشم سرنوشت ، هویدا شو
او را که در منست هویدا کن
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
یه سلام گرم خدمت همه شاعرا و اساتید!!!!

میگم بچه ها
تو این مدت که من نبودم چه خبر شده؟
غیر از دوست جدیدمون even star و روژه جون
کسی نیست انگار
چی شده؟
من بازم اومدم
این دفه دیگه غمگین نیستم
دوست دارم همه دردا و غمهام رو فراموش کنم.
و اگه بتونم دوباره حس طنزم رو قوی کنم
دوست دارم بهم کمک کنین بچه ها

مخلص بچه های پرشین.....

:p :p :p :p :p
رسيدن به خير دوست گرامي
اميدوارم هميشه خوش و سرحال باشي و سلامت.

از درون شب
تو ، ای چشم سیه !‌ با شعله ی خویش
شبانگاهان ، دلم را روشنی بخش
بسوزانم درین تاریکی مرگ
ز چنگال گناهم ایمنی بخش
خدا را ، آسمانا ! در فروبند
ز شیون های خاموشم مپرهیز
به چاه اخترانم سرنگون ساز
ز دار کهکشان هایم بیاویز
خدا را ، آسمانا ! پرده بفکن
مرا از چشم اخترها نهان کن
تنم در کوره ی خورشید بگداز
مرا پکیزه دل ، پکیزه جان کن
خدا را ، ماهتابا !‌ چهره بفروز
مرا درچشمه ی خود شستشو ده
به اشک نامرادی آشنا ساز
ز اشک پارسایی آبرو ده
بکوب ای دست مرگ ، ای پنجه ی مرگ
به تندی بردرم ، تا درگشایم
تو مرغان قفس را پر گشودی
من این مرغ قفس را پر گشایم
به تندی حلقه بر در زن ، مگو کیست
که در زندان هستی چون منی هست
به گوشم در دل شبهای خاموش
صدای خنده ی اهریمنی هست
شبم تاریک شد تاریکتر شد
نمی تابد ز روزن آفتابی
نمی تابد درین بیغوله ی مرگ
شبانگاهان ، فروغ ماهتابی
خدایانند و اخترها و شب ها
گواه گریه های شامگاهم
نمی دانند این بیگانه مردم
که در خود ، اشک ها دارد نگاهم
مرا ، ای سوز تب ! در بستر خویش
بسوزان ، شعله ور کن روشنی بخش
مرا زین لرزش گرم تب آلود
خدا را ، لذتی اهریمنی بخش
مرا ، ای دست خون آشام تقدیر
گریبان گیر و در ظلمت رها کن
مرا بر یال استرها فروبند
مرا از بال اخترها جدا کن
مرا در زیر دندانهای مریخ
به نرمی خرد کن ، کم کم فرو ریز
مرا در آسیای کهنه ی چرخ
غباری ساز و در کام سبو ریز
بکوب ای دست مرگ امشب درم را
که از من کس نمی گیرد سراغی
شب تاریک من بی روشنی ماند
تو ، ای چشم سیه !‌ بر کن چراغی
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
قـاصـــــدک !
ــ نـور مهــتـــاب حــرامـت نــشــود ـــ؟!
خـــيـز تا صبح دگر باز رسد .
خـــيـز بــال و پر خود را بگــشــا
دل و جانم بستان
پر کش و با خود بر ... .
قـاصـــــدک !
دل من سـخـت اسـيـر است
دل من سـخـت گرفـتـه است
نـيـسـت تــابم که بـبـيـنـم
تو چنين خسته و رنجور شوی
بـال پـر کـش بـه ديــاری ديـگـر
سوی يــاری ديــگـر
نيست اميّد مرا روز وصــالــی ديــگـر .


قاصدک؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!

این روزا دیگه فصل قاصدکا نیست
دیگه نمیشه نشونی از قاصدکا بگیری
اگه قاصدکی هم باشه
تنهاست
یا شایدم له شده زیر پای ...............
قاصدک رو میتونیم تو وجود خودمون پیداش کنیم
کافیه دنبال قاصدکه دل خودمون باشیم.
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
رسيدن به خير دوست گرامي
اميدوارم هميشه خوش و سرحال باشي و سلامت.

از درون شب
تو ، ای چشم سیه !‌ با شعله ی خویش
شبانگاهان ، دلم را روشنی بخش

سلام دوست عزیزم
ممنونم
منم واسه تو همین آرزو رو دارم
البته من در کنار دوستانه
که سر حال و سلامتم.
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
نمي نويسم .....
چون مي دانم هيچ گاه نوشته هايم را نمي خواني!
حرف نمي زنم ....
چون مي دانم هيچ گاه حرف هايم را نمي فهمي!
نگاهت نمي کنم ......
چون تو اصلاً نگاهم را نمي بيني!
صدايت نمي زنم .....
زيرا اشک هاي من براي تو بي فايده است!
فقط مي خندم ...... :D :D :D :D :D :D :D :D
چون تو در هر صورت مي گويي من ديوانه ام.:p :p
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
خار ها
خوار نیستند

شاخه های خشک
چوبه دار نیستند

میوه های کال کرم خورده نیز
روی دوش شاخه بار نیستند

پیش از آن که برگ های زرد را
زیر پای خویش
سرزنش کنی

خش خشی به گوش می رسد:
برگ های بی گناه
با زبان ساده اعتراف می کنند
خشکی درخت
از کدام ریشه آب می خورد.

"قیصر امین پور
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
در آن لحظه که من از پنجره بیرون نگا کردم
کلاغی روی بام خانه ی همسایه ی ما بود
و بر چیزی ، نمیدانم چه ، شاید تکه استخوانی
دمادم تق و تق منقار می زد باز
و نزدیکش کلاغی روی آنتن قار می زد باز
نمی دانم چرا ، شاید برای آنکه این دنیا بخیل است
و تنها می خورد هر کس که دارد
در آن لحظه از آن آنتن چه امواجی گذر می کرد
که در آن موجها شاید یکی نطقی در این معنی که شیریرن است غم
شیرین تر از شهد و شکر می کرد
نمی دانم چرا ، شاید برای آنکه این دنیا عجیب است
شلوغ است
دروغ است و غریب است
و در آن موجها شاید در آن لحظه جوانی هم
برای دوستداران صدای پیر مردی تار می زد باز
نمی دانم چرا ، شاید برای آنکه این دنیا پر است از ساز و از آواز
و بسیاری صداهایی که دارد تار وپودی گرم
و نرم
و بسیاری که بی شرم
در آن لحظه گمان کردم یکی هم داشت خود را دار می زد باز
نمی دانم چرا شاید برای آنکه این دنیا کشنده ست
دد است
درنده است
بد است
زننده ست
و بیش از این همه اسباب خنده ست
در آن لحظه یکی میوه فروش دوره گرد بد صدا هم
دمادم میوه ی پوسیده اش را جار می زد باز
نمی دانم چرا ، شاید برای آنکه این دنیا بزرگ است
و دور است
و کور است
در آن لحظه که می پژمرد و می رفت
و لختی عمر جاویدان هستی را
بغارت با شنتابی اشنا می برد و می رفت
در آن پرشور لحظه
دل من با چه اصراری تو را خواست
و می دانم چرا خواست
و می دانم که پوچ هستی و این لحظه های پژمرنده
که نامش عمر و دنیاست
اگر باشی تو با من ، خوب و جاویدان و زیباست



اخوان ثالث
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
آخرين برگ از درخت افتاد

قرار است فردا بيايد

آن را شماره کرده بوديم

تا قدم هاي شماره نخورده ي تو



ورق هاي دفترم در باد گم شدند

تقويم ها خط خوردند...



امروز به فردا رسيد!



نسيم آمده از دريا

عطر مريم هاي خيس

بشارت بهاري ديگر است

بر تقويمي که از نو ورق مي خورد
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
اینم برای روژه خودم....(که دلم براش شده 1 زره)




دلم يه چيزه خوب ميخواد ولی نميدونم چی!
دلم يه حسه سردی مثه خنک شدن زير بارون ...يه همچين چيزی ميخواد .
دلم يه اهنگ نو با ترانه ی قوی ميخواد ..گوش بدم و های های باش گريه کنم.
دلم نجواهای عاشقونت رو میخواد..
دلم صدای گرم رو ميخواد که اروم اروم بهم اميد بده...
دلم اون نگاه هميشگيت رو ميخواد که من ...
دلم همون ساعت های اوج گرمای پارك، باغ گل ها را مي خواد
ميگما نکنه دلم تو را ميخواد ؟ !!!!!!!!!!؟
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
برای روژه ی گلم


_________¤¤¤¤¤¤¤¤____________¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤__¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
___¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤
__¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_________¤¤¤¤
_¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤________¤¤¤¤
_¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_____¤¤¤¤
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤___¤¤¤¤¤
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_¤¤¤¤¤¤
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤روژه عزیزم ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
__¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
____________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
______________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
___________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_____________________¤¤¤¤¤¤
______________________¤¤¤¤
_______________________¤¤
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
زمین خیس است
باران نم نم می بارد
خیابان از عابران خالی است
چترم را می بندم و زیر باران به راه خود ادامه می دهم
همصدا با آواز دلنشین
باران این ترانه را زمزمه می کنم....
لحظه ای با من باش
تا از آن لحظه برویم تا گل
که ببندم از نگاه تو به هر ستاره پل......





(بو سه های بی هوس سروده فرزاد *******)
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
روزها رفت و سال ها گذشت.ساعت ها ثانیه ها تکرار شد اما باز رویا ی داشتن تو به حقیقت نپیوست.پاییز زرد و زمستانی سپید همگی سپری شدو بهار سبز فرا رسید ولی باز از تو خبر هیچ نیامد.
نکنه در نقطه ای دور یاد مرا به فراموشی سپردی و شاید بین سفر کسی اسم مرا از لا به لای کوله بار خستگی هایت ربود.
ای زیبای دست نیافتنی.هنوز تا دور دست ها رد پای رفتنت پیداست.کاش بودی و می دیدی جاده هم اکنون دگر برای تو مضطرب است.جاده ای که روزی بوسه گاه قدم های تو بود.
نازنینم بی تو اینجا افق سرخ است و غروب ذزه ذره اندوه نبودنت را به قلب پریشانم می نشاند.باورم سخت است نبودنت با من ولی شاید تقدیر این است که هست .کاش می دیدی من هنوز در خم و پیچ جاده ها چشم به راه نشسته ام گر چه می دانم بهار هم می رود و باز من می مانم و انتظار دیدار تو.
رویای من.بی سکوتم فریاد است.سکوت را بشکن و فضا را پر کن از طنین زیبای آمدنت.
برگرد.تا هنوز دیر نیست برگرد...




((فرزاد خا مه ای))
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
محکوم به چیستم که این گونه رهایم می کنی ؟
مگر نه این که با قلبی پر از ایمان خواستی که باشی و یا شاید...
کاش می فهمیدی که عشق بازیچه نیست و دوست داشتن یک حس نه یک اتفاق
افسوس که عشق تو مقدس نبود.بوسه هایت بی هوس نبود
بی من باش!ندیدن چاره ی درد عادت است.



((فرزاد خا مه ای))
 
بالا