• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
آمد ، به طعنه کرد سلامی و گفت : مرد
گفتم : که ؟ گفت : آنکه دلت را به من سپرد
وانگه گشود سینه و دیدم که اشک عجز
تابوت عشق من ، به کف نور ، می سپرد
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
به به سلام استاد
چه عجب سری به ما زدین
خیلی خوب کردی که دوباره برگشتی
ولی دوباره ناراحت که!!!!!!!!!!!!!!!
انگار که طنز رو کنار گذاشتی و داری هجو میکنی
خیلی عالیه که طنز پردازی مثل شما
خیلی خوب میتونه هجو کنه.
ولی آرشیتکت جان
من که دلم واسه طنزهات لک زده.
میدونم دیگه طنز نمیگی
ولی به خاطر من و بچه های هر روز
یه بار دیگه ما رو به یه طنز شیرین مهمون کن.
اینم میدونم که روی منو زمین نمیندازی.
موفق باشین.

سلام دوست عزیز
شما به من لطف دارین
هجو که نه
اینا حرفای دلمه همین.
دیگه نمیتونم طنز بگم
چون حسم خراب شده
ولی به خاطر شما
یه دونه از قبل هست
واست میزارمش
امیدوارم خوشتون بیاد
شما هم موفق باشین.
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
من از همه بچه ها عذر میخوام
قصد توهین به کسی رو ندارم
این فقط طنزه.
شایدم به مناسبت آشنایی دو تا از بچه ها با هم .


خواستگاری خر

خری آمد به سوی مادر خویش ****بگفت مادر چرا رنجم دهی بیش
برو امشب برایم خواستگاری **** اگر تو بچه ات را دوست داری
خر مادر بگفتا ای پسر جان****تو را من دوست دارم بهتر از جان
ز بین این همه خرهای خوشگل **** یکی را کن نشان چون نیست مشکل
خرک از شادمانی جفتکی زد **** کمکی عرعر نمود و پشتکی زد
بگفت مادر به قربان نگاهت**** به قربان دو چشمان سیاهت
خر همسایه را عاشق شدم من **** به زیبایی نباشد مثل او زن
بگفت مادر، برو پالان به تن کن****برو اکنون بزرگان را خبر کن
به آداب و رسومات زمانه ****شدند داخل به رسم عاقلانه!!!
دو تا پالان خریدند پای عقدش **** یه افسار طلا با پول نقدش
خریداری نمودند یک طویله ****همانطوری که رسم است در قبیله
خر عاقد کتاب خود گشایید ****وصال عقد ایشان را نمایید
دوشیزه خر خانم آیا رضایی؟****به عقد این خر خوش تیپ در آیی؟
یکی از حاضرین گفتا به خنده ****عروس خانم به گل چیدن برفته
برای بار سوم خر بپرسید ****که خر خانم سرش یکباره جنبید
خران عر عر کنان شادی نمودند **** به یونجه کام خود شیرین نمودند
به امید خوشی و شادمانی**** برای این دو خر در زندگانی
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
من از همه بچه ها عذر میخوام
قصد توهین به کسی رو ندارم
این فقط طنزه.
شایدم به مناسبت آشنایی دو تا از بچه ها با هم .


خواستگاری خر

خری آمد به سوی مادر خویش ****بگفت مادر چرا رنجم دهی بیش
برو امشب برایم خواستگاری **** اگر تو بچه ات را دوست داری
خر مادر بگفتا ای پسر جان****تو را من دوست دارم بهتر از جان
ز بین این همه خرهای خوشگل **** یکی را کن نشان چون نیست مشکل
خرک از شادمانی جفتکی زد **** کمکی عرعر نمود و پشتکی زد
بگفت مادر به قربان نگاهت**** به قربان دو چشمان سیاهت
خر همسایه را عاشق شدم من **** به زیبایی نباشد مثل او زن
بگفت مادر، برو پالان به تن کن****برو اکنون بزرگان را خبر کن
به آداب و رسومات زمانه ****شدند داخل به رسم عاقلانه!!!
دو تا پالان خریدند پای عقدش **** یه افسار طلا با پول نقدش
خریداری نمودند یک طویله ****همانطوری که رسم است در قبیله
خر عاقد کتاب خود گشایید ****وصال عقد ایشان را نمایید
دوشیزه خر خانم آیا رضایی؟****به عقد این خر خوش تیپ در آیی؟
یکی از حاضرین گفتا به خنده ****عروس خانم به گل چیدن برفته
برای بار سوم خر بپرسید ****که خر خانم سرش یکباره جنبید
خران عر عر کنان شادی نمودند **** به یونجه کام خود شیرین نمودند
به امید خوشی و شادمانی**** برای این دو خر در زندگانی
منم از شما خیلی عذر میخوام یعنی میفرمایین این شعر از خودتونه؟!
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
منم از شما خیلی عذر میخوام یعنی میفرمایین این شعر از خودتونه؟!

:blink::blink::blink::blink::blink:


پری جون !!!!!!!!!!!!!!:blush:


یادش بخیر دیروز
آنروزهای رفته که از یادمان نرفته

آنروزها که دیده غافل به زیر پا بود
در جان وباور ما شوری دگر بپا بود

شور جوانیه ما آنروزها دگر بود
فکر رسیدن اما ، از شام تا سحر بود

آنروزهای آبی ، آن شوکت جوانی
آن عشق و آن حرارت، تازگی و طراوت

جزء خاطرات دیروز
چیزی نمانده امروز

ازمن چه مانده باقی ، عزلت به کنج غربت
از تو چه مانده بر جای ، افسوس و آه و حسرت.
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
زندگی خاطرات اطاق کوچک طبقه اول ساختمانیست
که شمع کم سوی کنار طاقچه ی آن
نگاه پر نیاز تو را به چشمان تشنۀ ی من میدوخت
تا دستان سرد و لرزان مرا
در انبوه گرم و مواج گیسوانت
به میهمانی فرا خواند.
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
زمانه در گیرو دار چرخه عمر
تجربه را بمن آموخت

و شرنوشت
در پسکوچه های بیراهه
تلخی ناملایمات را نمایان ساخت
در این آشفته بازار
دل ، مرا کشان کشان سوی تو خواند
تا ، واپسین لحظات زیبا را با تو بسازد.
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
بالهایم را بگستران
تا در آسمان دشت وجودت به پرواز در آیم
ودر آن بلندی
نظاره گر وجود پر ابهّتت باشم

بالهایم را بگستران
تا به ابرهای خیالت برسم
و با تصورات شیرینت
همنشین شوم
ای بی همتای من
بالهایم را بگستران تا بی پروا بسویت پَر کشم
و در آسمان آبیت به انتظار نشینم .
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
بگذار در این قصه
پروانه سرمست بماند
بلبل بخواند
دشت بخندد
چهرۀ من و تو
شاداب بماند

بگذار که بد خواه بداند
در سیطرۀ ما
سَر خود ، اگر از دربیآید
نتواند ، نتواند .
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
تنهائی جای پایش را عمیق تر
و ماندن در این غربت
لحظه های غرق در مرداب را
شدت بخشیده

مانند شاخه ای خشک شکننده
و چون عمر یک حباب
لحظه های شیرین، کوتاه
کوره راه خوشبختی، تاریک و متروک
زمان در تسخیر پائیز
و من
همچنان در انتظار بهار ....
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
در پی آب به سراب قدم نهادم
سختی دوری راه را
به جان خریده ام
بیخبر از پوچی آن
خار بیابان گشته ام
اکنون تشنه ی بادم
تا با وزیدنش
مرا برهاند .
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
من از همه بچه ها عذر میخوام
قصد توهین به کسی رو ندارم
این فقط طنزه.
شایدم به مناسبت آشنایی دو تا از بچه ها با هم .


خواستگاری خر

خری آمد به سوی مادر خویش ****بگفت مادر چرا رنجم دهی بیش
برو امشب برایم خواستگاری **** اگر تو بچه ات را دوست داری
خر مادر بگفتا ای پسر جان****تو را من دوست دارم بهتر از جان
ز بین این همه خرهای خوشگل **** یکی را کن نشان چون نیست مشکل
خرک از شادمانی جفتکی زد **** کمکی عرعر نمود و پشتکی زد
بگفت مادر به قربان نگاهت**** به قربان دو چشمان سیاهت
خر همسایه را عاشق شدم من **** به زیبایی نباشد مثل او زن
بگفت مادر، برو پالان به تن کن****برو اکنون بزرگان را خبر کن
به آداب و رسومات زمانه ****شدند داخل به رسم عاقلانه!!!
دو تا پالان خریدند پای عقدش **** یه افسار طلا با پول نقدش
خریداری نمودند یک طویله ****همانطوری که رسم است در قبیله
خر عاقد کتاب خود گشایید ****وصال عقد ایشان را نمایید
دوشیزه خر خانم آیا رضایی؟****به عقد این خر خوش تیپ در آیی؟
یکی از حاضرین گفتا به خنده ****عروس خانم به گل چیدن برفته
برای بار سوم خر بپرسید ****که خر خانم سرش یکباره جنبید
خران عر عر کنان شادی نمودند **** به یونجه کام خود شیرین نمودند
به امید خوشی و شادمانی**** برای این دو خر در زندگانی

این شعر رو من دوم راهنمایی شنیده بودم

http://forum.ya-mahdi.info/index.php?topic=1607.15


این شعر همدر جواب شعرتون اقا ارشیتکت گفتم بذارم براتون اخه نیست عاشق طنز هستین (گرچه هر دو شعر از یه سایته که بالا گذاشتم)

]

امروز شاید باید از خون گلو خورد
نان شرف از سفره های آبرو خورد

امروز شاید باید از باد هوا خورد
با اشتها از ابتدا تا انتها خورد

امروز شاید باید از نو مثل سابق
پیش تمام راستان فی الفور تا خورد

ای کاش می شد اکس ترکاند و هوا رفت
آنقدر پر زد تا به دیوار فضا خورد

یا مثل آن استادمان یک گوشه افتاد
هی شعر گفت و پشت بندش هی دوا خورد

***
یک شب درون جنگلی خوابیده بودم
خرسی مرا در رختخوابش دید، جا خورد

آمد مرا یک لقمه چپ سازد، اما
بیچاره را از پشت سر یک اژدها خورد

آن اژدها مثل زمین خواری زمین را
از قطب تا پایینِ خط استوا خورد

ترسید از ترکیب مان رودل بگیرد
آن را جدا، این را جدا، من را جدا خورد

(البته او در راستای انقلاب است
چیزی اگر هم خورد در این راستا خورد)

***
شاید تمام حرفم این باشد، جماعت!
لب تشنه باشی می شود گاهی ربا خورد..
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
منم از شما خیلی عذر میخوام یعنی میفرمایین این شعر از خودتونه؟!

من کی همچین چیزی گفتم؟؟؟؟؟؟:blink::blink:
اگه پست قبل از اون رو خونده بودین متجوه میشدین که من گفتم دیگه حس طنز ندارم.
گفتم یکی هست واست میزارمش
نگفتم مال خودمه
چون دیگه نمیتونم طنز بگم.
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
این شعر رو من دوم راهنمایی شنیده بودم




این شعر همدر جواب شعرتون اقا ارشیتکت گفتم بذارم براتون اخه نیست عاشق طنز هستین (گرچه هر دو شعر از یه سایته که بالا گذاشتم)

]

امروز شاید باید از خون گلو خورد
نان شرف از سفره های آبرو خورد

امروز شاید باید از باد هوا خورد
با اشتها از ابتدا تا انتها خورد

امروز شاید باید از نو مثل سابق
پیش تمام راستان فی الفور تا خورد

ای کاش می شد اکس ترکاند و هوا رفت
آنقدر پر زد تا به دیوار فضا خورد

یا مثل آن استادمان یک گوشه افتاد
هی شعر گفت و پشت بندش هی دوا خورد

***
یک شب درون جنگلی خوابیده بودم
خرسی مرا در رختخوابش دید، جا خورد

آمد مرا یک لقمه چپ سازد، اما
بیچاره را از پشت سر یک اژدها خورد

آن اژدها مثل زمین خواری زمین را
از قطب تا پایینِ خط استوا خورد

ترسید از ترکیب مان رودل بگیرد
آن را جدا، این را جدا، من را جدا خورد

(البته او در راستای انقلاب است
چیزی اگر هم خورد در این راستا خورد)

***
شاید تمام حرفم این باشد، جماعت!
لب تشنه باشی می شود گاهی ربا خورد..

بازم در جواب شما بگم
من نگفتم شعر مال خودمه
تو پست قبلیش گفتم که دیگه حس طنز ندارم
گفتم یکی هست واستون میزارمش
همین........




منم یه شعر در جواب شما میزارم
تشخیصش با شما
ببینین طنزه
یا مرثیه یا هجو..........




زمان زمانه مرگ است و من نمیدانم
چگونه در دل این قرن زنده میمانم
صدای قلب مرا حرف کفر میخوانند
چه تهمتی به تپش خورد، سخت حیرانم
چقدر خسته ام از دست عاقلان بزرگ
که فکر فاسد آنها گرفته دامانم
برای آنکه نبینند حرف فردا را
به شعر دیشبم کرده اند ویرانم
هزار مهر به لبهای دل زدند ولی
منم که نغمه خود را هنوز میخوانم
منی که این دل شاعر نشان و پاکم را
به جرم کافری از پیش خود نمیرانم
زمان تهمت و مرگ است!!!! خوب میدانم
ولی هنوز در این قرن زنده میمانم......
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
او که می سوزد کدامین اختر است
شعله هایش مهر را ماند ولی
روی پوش گوهرش خاکستر است
از کدامین داغ می سوزد که باز
بانگ او شب را پریشان می کند
رهزنان را نیز حیران می کند
خویش را می سوزد و با سوختن
شعرهایش
روشنی بخش شبان
مقصدش دل های تار افروختن
دوستان را همدلی با شعله ها
دشمنان را وحشت از این همدلی
وز همه مقصودشان بی حاصلی
شعله است این یا که در خون پرزدن
بال بال شعله بر هر در زدن
ساحل هر آرزو را سر زدن
نیست باکش از سرشت روز کور
دشمت این خفتگان خسته نیست
از حسودان می کند پنهان عبور
حاسدان شعله های شعر او
خاک پاشان در فروغ چشم او
لیک او خورشید و اینان کورسو
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
تو هم با من نبودی ،
یار!
مثل من با من
و حتی مثل تن با من!
تو هم با من نبودی،
و آن که می پنداشتم
باید هوا باشد!
و یا حتی
گمان می کردم این تو،
باید از خیل خبرچینان جدا باشد
تو هم با من نبودی!
تو هم از ما نبودی!
آن که ذات درد را،
باید صدا باشد!
و یا با من،
چنان همسفره ی شب،
باید از جنس من و عشق و خدا باشد
تو هم مومن نبودی،
بر گلیم ما
و حتی،
در حریم ما.
ساده دل بودم
که می پنداشتم ،
دستان نااهل تو باید،
مثل هر عاشق رها باشد
تو هم از ما نبودی!
تو هم با من نبودی
یار!
ای آوار!
ای سیل مصیبت بار!
 

Ying Yang

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
17 دسامبر 2006
نوشته‌ها
39
لایک‌ها
0
محل سکونت
فرحزاد
سلام دوست عزیز
شما به من لطف دارین
هجو که نه
اینا حرفای دلمه همین.
دیگه نمیتونم طنز بگم
چون حسم خراب شده
ولی به خاطر شما
یه دونه از قبل هست
واست میزارمش
امیدوارم خوشتون بیاد
شما هم موفق باشین.

salam ostad
mamnonam ke mano ghabel donestin.
shere hashangi bod
dasteton dard nakone
bazam mamnonam.:rolleyes::rolleyes::rolleyes::):):):):)
 

Ying Yang

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
17 دسامبر 2006
نوشته‌ها
39
لایک‌ها
0
محل سکونت
فرحزاد
منم از شما خیلی عذر میخوام یعنی میفرمایین این شعر از خودتونه؟!


این شعر همدر جواب شعرتون اقا ارشیتکت گفتم بذارم براتون اخه نیست عاشق طنز هستین (گرچه هر دو شعر از یه سایته که بالا گذاشتم.


dostan chera shoma ba ghsd matalebeton ro minevisin?
arshitect ke nagoftan khodeshon in shero goftan
khobe khodesh gofte hese tanz ro nadaram.
ostad shoma narahat nashin.
 

BiDel.ir

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 آپریل 2007
نوشته‌ها
46
لایک‌ها
0
چند اين شب و خاموشی ؟ وقت است که برخيزم
وين آتش خندان را با صبح بر انگيزم

گر سوختنم بايد افروختنم بايد
ای عشق بزن در من کز شعله نپرهيزم

صد دشت شقايق چشم در خون دلم دارد
تا خود به کجا آخر با خاک در آميزم

چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان
صد زلزله برخيزد آنگاه که برخيزم

برخيزم و بگشايم بند از دل پر آتش
وين سيل گدازان را از سينه فرو ريزم

چون گريه گلو گيرد از ابر فرو بارم
چون خشم رخ افروزد در صاعقه آويزم

ای سايه سحرخيزان دل واپس خورشيدند
زندان شب يلدا بگشایم و بگريزم

هوشنگ ابتهاج
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
به به سلام بی دل جان راه گم کردید به ما سر نمی زنید دیگه؟!!!!!!!!!!!!1
 
بالا