• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
سلام جری جون خوبی؟
راستی در رابطه با اون موضوع میتونم با خالم مشورت کنم کارش در مورد همین چیزاست
اگه دوست داری بگو تا مشورت کنم باهاش گلم



از تنگناي محبس تاريكي
از منجلاب تيره اين دنيا
بانگ پر از نياز مرا بشنو
آه اي خدا ي قادر بي همتا
يكدم ز گرد پيكر من بشكاف
بشكاف اين حجاب سياهي را
شايد درون سينه من بيني
اين مايه گناه و تباهي را
دل نيست اين دلي كه به من دادي
در خون تپيده آه رهايش كن
يا خالي از هوي و هوس دارش
يا پاي بند مهر و وفايش كن
تنها تو آگهي و تو مي داني
اسرار آن خطاي نخستين را
تنها تو قادري كه ببخشايي
بر روح من صفاي نخستين را
آه اي خدا چگونه ترا گويم
كز جسم خويش خسته و بيزارم
هر شب بر آستان جلال تو
گويي اميد جسم دگر دارم
از ديدگان روشن من بستان
شوق به سوي غير دويدن را
لطفي كن اي خدا و بياموزش
از برق چشم غير رميدن را
عشقي به من بده كه مرا سازد
همچون فرشتگان بهشت تو
ياري به من بده كه در او بينم
يك گوشه از صفاي سرشت تو
يك شب ز لوح خاطر من بزداي
تصوير عشق و نقش فريبش را
خواهم به انتقام جفاكاري
در عشقش تازه فتح رقيبش را
آه اي خدا كه دست توانايت
بنيان نهاده عالم هستي را
بنماي روي و از دل من بستان
شوق گناه و نقش پرستي را
راضي مشو كه بنده ناچيزي
عاصي شود بغير تو روي آرد
راضي مشو كه سيل سرشكش را
در پاي جام باده فرو بارد
از تنگناي محبس تاريكي
از منجلاب تيره اين دنيا
بانگ پر از نياز مرابشنو
آه اي خداي قادر بي همتا
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
دوستت دارم ها ..... اه ..........چه کوتاهند !
دوستت خواهم داشت
بيشتراز باران
گرم تراز لبخند
داغ چون تابستان
دوستت خواهم داشت
شادتر خواهم شد
ناب تر، روشن تر
بارور خواهم شد
دوستم داشته باش ...
برگ را باور کن
افتابی تر شو...
باغ را از بر كن
دوستم داشته باش ..
عطر ها در راهند ..
دوستت ارم ها .آه......چه کوتاهند..
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
اي ستاره ها كه بر فراز آسمان
با نگاه خود اشاره گر نشسته ايد
اي ستاره ها كه از وراي ابرها
بر جهان نظاره گر نشسته ايد
آري اين منم كه در دل سكوت شب
نامه هاي عاشقانه پاره ميكنم
اي ستاره ها اگر بمن مدد كنيد
دامن از غمش پر از ستاره ميكنم
با دلي كه بويي از وفا نبرده است
جور بيكرانه و بهانه خوشتر است
در كنار اين مصاحبان خودپسند
ناز و عشوه هاي زيركانه خوشتر است
اي ستاره ها چه شد كه در نگاه من
ديگر آن نشاط ونغمه و ترانه مرد ؟
اي ستاره ها چه شد كه بر لبان او
آخر آن نواي گرم عاشقانه مرد ؟
جام باده سر نگون و بسترم تهي
سر نهاده ام به روي نامه هاي او
سر نهاده ام كه در ميان اين سطور
جستجو كنم نشاني از وفاي او
اي ستاره ها مگر شما هم آگهيد
از دو رويي و جفاي ساكنان خاك
كاينچنين به قلب آسمان نهان شديد
اي ستاره ها ستاره هاي خوب و پاك
من كه پشت پا زدم به هر چه كه هست و نيست
تا كه كام او ز عشق خود روا كنم
لعنت خدا بمن اگر بجز جفا
زين سپس به عاشقان با وفا كنم
اي ستاره ها كه همچو قطره هاي اشك سربدار
سر بدامن سياه شب نهاده ايد
اي ستاره ها كز آن جهان جاودان
روزني بسوي اين جهان گشاده ايد
رفته است و مهرش از دلم نميرود
اي ستاره ها چه شد كه او مرا نخواست ؟
اي ستاره ها ستاره ها ستاره ها
پس ديار عاشقان جاودان كجاست ؟
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
كارون چو گيسوان پريشان دختري
بر شانه هاي لخت زمين تاب مي خورد
خورشيد رفته است و نفس هاي داغ شب
بر سينه هاي پر تپش آب مي خورد
دور از نگاه خيره من ساحل جنوب
افتاد مست عشق در آغوش نور ماه
شب با هزار چشم درخشان و پر زخون
سر مي كشد به بستر عشاق بي گناه
نيزار خفته خامش و يك مرغ ناشناس
هر دم ز عمق تيره آن ضجه مي كشد
مهتاب مي دود كه ببيند در اين ميان
مرغك ميان پنجه وحشت چه مي كشد
بر آبهاي ساحل شط سايه هاي نخل
مي لرزد از نسيم هوسباز نيمه شب
آواي گنگ همهمه قورباغه ها
پيچيده در سكوت پر از راز نيمه شب
در جذبه اي كه حاصل زيبايي شب است
روياي دور دست تو نزديك مي شود
بوي تو موج مي زند آنجا بروي آب
چشم تو مي درخشد و تاريك مي شود
بيچاره دل كه با همه اميد و اشتياق
بشكست و شد به دست تو زندان عشق من
در شط خويش رفتي و رفتي از اين ديار
اي شاخه شكسته ز طوفان عشق من
 

nemessisor

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 جولای 2007
نوشته‌ها
485
لایک‌ها
4
سن
32
نوشتم این چنین نامه به الله// فرستادم دوقبضه سوی درگاه

به نام تو که رحمان و رحیمی// خدای قادرو رب کریمی

منم فرزند آدم، پور حوا // سلامت می کنم من ازهمين جاهمان آدم که اورا آفریدی // ولی از خلقتش خیری ندیدی

ازاوّل او به راهی بس خطا رفت// به سوی کشتن و جرم و جفا رفت

زتو بخشش ازاوعصیان گري بود// زتو نرمش از اوويرانگری بود

خدایا از خودم شرمنده هستم // ازاینکه ظاهراً من بنده هستم

نياوردم به جا من بندگي را // وبالم كرده ام شرمندگي را

ندادم گوش برفرمانت ای دوست// ومي دانم كه می گويي چه پُررّوست

زبس از آدميّت گشته ام دور// نكردم اعتنا بر لوح و منشور

لذا با عرض پوزش من ازامروز// وبا شرمندگي واز سر سوز

شوم مستعفی از شغلی كه دادي// و نام آدمی بر آن نهادی

اگر باشد جواب نامه مثبت// و استعفا قبول افتد زسويت

خدايي را در حق ّاين خطا كار// در حق بندۀ مستعفی زار

به جا آور زروی لطف و ياری// كه باشد از صفات ذات باری

به جای دستمزد این همه سال // که بودم بنده ات باری به هر حالعطا كن خانه ای در كنج جنّت// برای دورۀ خوب فراغت

بكن هم خانه ام يك حور زيبا // که تا تنها نباشم من در آنجا

چو نامه خوانده شد از سوی یزدان// ندا آمد زسوی حی سبحان

توای« جاويد » گرچه پررّو هستی// ودست سنگ پا از پشت بستی

ولی چون برگنُه اقرار کردی// به نادانی خود اصرار کردی

قبول افتاده شد موضوع خانه// چه چیزی را دگر گیری بهانه ؟

به عزراییل گفتم تا بیاید// تورا فوراً به این خانه رساند

بلرزیدم زنام مالک موت// چنان گویی که دارم می کنم فوت

پریدم من زخواب خوش به یکبار//نگشتم لاجرم نائل به دیدار
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
نوشتم این چنین نامه به الله// فرستادم دوقبضه سوی درگاه

به نام تو که رحمان و رحیمی// خدای قادرو رب کریمی

منم فرزند آدم، پور حوا // سلامت می کنم من ازهمين جاهمان آدم که اورا آفریدی // ولی از خلقتش خیری ندیدی

ازاوّل او به راهی بس خطا رفت// به سوی کشتن و جرم و جفا رفت

زتو بخشش ازاوعصیان گري بود// زتو نرمش از اوويرانگری بود

خدایا از خودم شرمنده هستم // ازاینکه ظاهراً من بنده هستم

نياوردم به جا من بندگي را // وبالم كرده ام شرمندگي را

ندادم گوش برفرمانت ای دوست// ومي دانم كه می گويي چه پُررّوست

زبس از آدميّت گشته ام دور// نكردم اعتنا بر لوح و منشور

لذا با عرض پوزش من ازامروز// وبا شرمندگي واز سر سوز

شوم مستعفی از شغلی كه دادي// و نام آدمی بر آن نهادی

اگر باشد جواب نامه مثبت// و استعفا قبول افتد زسويت

خدايي را در حق ّاين خطا كار// در حق بندۀ مستعفی زار

به جا آور زروی لطف و ياری// كه باشد از صفات ذات باری

به جای دستمزد این همه سال // که بودم بنده ات باری به هر حالعطا كن خانه ای در كنج جنّت// برای دورۀ خوب فراغت

بكن هم خانه ام يك حور زيبا // که تا تنها نباشم من در آنجا

چو نامه خوانده شد از سوی یزدان// ندا آمد زسوی حی سبحان

توای« جاويد » گرچه پررّو هستی// ودست سنگ پا از پشت بستی

ولی چون برگنُه اقرار کردی// به نادانی خود اصرار کردی

قبول افتاده شد موضوع خانه// چه چیزی را دگر گیری بهانه ؟

به عزراییل گفتم تا بیاید// تورا فوراً به این خانه رساند

بلرزیدم زنام مالک موت// چنان گویی که دارم می کنم فوت

پریدم من زخواب خوش به یکبار//نگشتم لاجرم نائل به دیدار

خیلی عالی بود لذت بردم
 

nemessisor

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 جولای 2007
نوشته‌ها
485
لایک‌ها
4
سن
32
خیلی عالی بود لذت بردم

مرسی از لطفتون:)

فتاد همهمه در ميان ماهيان : چه غم شده است ؟
عجيب است ولي آب رود كم شده است

درخت پير لب رود را نگاه كنيد
به سوي خاك از اندوه آب خم شده است

و گيج و گنگ به چشمان خويش مي ديدند
وجودشان همه بازيچه ي عدم شده است

ز آفتاب و ز ابر و ز باد پرسيدند :
چه كرده ايم كه اين چنين بر ما ستم شده است ؟
****
كسي نگفت ‘ نه ابر و نه آفتاب و نه باد
به ماهيان كه چرا آب رود كم شده است ؟
 

dariushiraz

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
7 جولای 2006
نوشته‌ها
1,078
لایک‌ها
2
محل سکونت
شیراز
روزی زسر سنگ عقابی به هوا خاست
واندر طلب طعمه پرو بال بیاراست
برراستی بال نظر کرد و چنین گفت
امروز همه روی جهان زیر پر ماست
بر اوج چو پرواز کنم از نظر تیز
می بینم اگر ذره یی اندر تک دریاست
گر بر سر خاشاگ یکی پشه بجنبد
جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست
بسیار منی کرد و زتقدیر نترسید
بنگر که ازین چرخ جفا پیشه چه بر خواست
ناگه زکمینگاه یکی سخت کمانی
تیری زقضای بد بگشاد برو راست
بر بال عقاب آمد آن تیر جگر دوز
و از ابر مر اورا بسوی خاک فرو کاست
بر خاک بیفتاد و بغلتید چو ماهی
وانگاه پر خویش گشاد از چپ و از راست
گفتا عجبست این که زچوبی و زآهن
این تیزی و تندی و پریدن زکجا خاست
زی تیر نگه کرد و پر خویش برو دید
گفتا زکه نالیم که از ماست که برماست

 

nemessisor

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 جولای 2007
نوشته‌ها
485
لایک‌ها
4
سن
32
eid_amad.gif
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
دلتنگی هایم تمام نمی شوند

و تو هیچگاه از من دور نمی شوی

در دلتنگی هایم تو جریان داری

آبی و پاك و زلال

و مهر بانی چشمهایت همیشگیست

نه/ تو هیچگاه از من دور نبودی

نه در دلتنگی هایم نه در خلوت تنهایم با ماه

وچقدر دلتنگی هایم زیباست

وقتی كه تو می زدایی

هر چیزی كه غیر از خوبی است و مهر

و تنها خوبی و عشق است كه می ماند.
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor

"بیا و از خیر خواندن خواب و تعبیر ترانه‌ام بگذر
تو كه از بادیه‌ی بادها بر‌نمی‌گردی
دیگر چه كار به كار عطر گلاب گریه‌های من داری؟
بگذار شاعری
در این سوی سیاهی مدام خواب تو را ببیند
مگر چه می‌شود؟
چه می‌شود كه هی بگویم بیا و نیایی؟
من به هم‌كلامی با كاغذ
و همین عكس سیا‌ه سفید قاب خاتم راضی‌ام
تو رضایت نمی‌دهی؟
باور كن گریستن تقدیر تمام شاعران است!
كوچه را ببین
هنوز آن غول زیبا در مهتابی خاموش خود می‌گرید
آن‌سوترك زنی تنها در غربت آینه
و این‌سو شاعری از اهالی آفتاب
دیگر به كجای ابرها برمی‌خورد
كه من هم بی‌امان برای تو ببارم
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
روز اول پيش خود گفتم
ديگرش هرگز نخواهم ديد
روز دوم باز ميگفتم
ليك با اندوه و با ترديد
روز سوم هم گذشت اما
بر سر پيمان خود بودم
ظلمت زندان مرا ميكشت
باز زندانبان خود بودم
آن من ديوانه عاصي
در درونم هايهو مي كرد
مشت بر ديوارها ميكوفت
روزني را جستجو مي كرد
در درونم راه ميپيمود
همچو روحي در شبستاني
بر درونم سايه مي افكند
همچو ابري بر بياباني
مي شنيدم نيمه شب در خواب
هايهاي گريه هايش را
در صدايم گوش ميكردم
درد سيال صدايش را
شرمگين مي خواندمش بر خويش
از چه رو بيهوده گرياني
در ميان گريه مي ناليد
دوستش دارم نمي داني
بانگ او آن بانگ لرزان بود
كز جهاني دور بر ميخاست
ليك درمن تا كه مي پيچيد
مرده اي از گور بر مي خاست
مرده اي كز پيكرش مي ريخت
عطر شور انگيز شب بوها
قلب من در سينه مي لرزيد
مثل قلب بچه آهو ها
در سياهي پيش مي آمد
جسمش از ذرات ظلمت بود
چون به من نزديكتر ميشد
ورطه تاريك لذت بود
مي نشستم خسته در بستر
خيره در چشمان روياها
زورق انديشه ام آرام
مي گذشت از مرز دنيا ها
باز تصويري غبار آلود
زان شب كوچك ‚ شب ميعاد
زان اطاق ساكت سرشار
از سعادت هاي بي بنياد
در سياهي دستهاي من
مي شكفت از حس دستانش
شكل سرگرداني من بود
بوي غم مي داد چشمانش
ريشه هامان در سياهي ها
قلب هامان ميوه هاي نور
يكديگر را سير ميكرديم
با بهار باغهاي دور
مي نشستم خسته در بستر
خيره در چشمان رويا ها
زورق انديشه ام آرام
ميگذشت از مرز دنيا ها
روزها رفتند و من ديگر
خود نميدانم كدامينم
آن مغرور سر سخت مغرورم
يا من مغلوب ديرينم ؟
بگذرم گر از سر پيمان
ميكشد اين غم دگر بارم
مي نشينم شايد او آيد
عاقبت روزي به ديدارم
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
امشب از آسمان ديده تو
روي شعرم ستاره ميبارد
در سكوت سپيد كاغذها
پنجه هايم جرقه ميكارد
شعر ديوانه تب آلودم
شرمگين از شيار خواهشها
پيكرش را دوباره مي سوزد
عطش جاودان آتشها
آري آغاز دوست داشتن است
گرچه پايان راه ناپيداست
من به پايان دگر نينديشم
كه همين دوست داشتن زيباست
از سياهي چرا حذر كردن
شب پر از قطره هاي الماس است
آنچه از شب به جاي مي ماند
عطر سكر آور گل ياس است
آه بگذار گم شوم در تو
كس نيابد ز من نشانه من
روح سوزان آه مرطوب من
بوزد بر تن ترانه من
آه بگذار زين دريچه باز
خفته در پرنيان رويا ها
با پر روشني سفر گيرم
بگذرم از حصار دنياها
داني از زندگي چه ميخواهم
من تو باشم ‚ تو ‚ پاي تا سر تو
زندگي گر هزار باره بود
بار ديگر تو بار ديگر تو
آنچه در من نهفته درياييست
كي توان نهفتنم باشد
با تو زين سهمگين طوفاني
كاش ياراي گفتنم باشد
بس كه لبريزم از تو مي خواهم
بدوم در ميان صحراها
سر بكوبم به سنگ كوهستان
تن بكوبم به موج دريا ها
بس كه لبريزم از تو مي خواهم
چون غباري ز خود فرو ريزم
زير پاي تو سر نهم آرام
به سبك سايه تو آويزم
آري آغاز دوست داشتن است
گرچه پايان راه نا پيداست
من به پايان دگر نينديشم
كه همين دوست داشتن زيباست
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
نيمه شب در دل دهليز خموش
ضربه پايي افكند طنين
دل من چون دل گلهاي بهار
پر شدم از شبنم لرزان يقين
گفتم اين اوست كه باز آمده
جستم از جا و در آيينه گيج
بر خود افكندم با شوق نگاه
آه لرزيد لبانم از عشق
تار شد چهره آيينه ز آه
شايد او وهمي را مي نگريست
گيسويم در هم و لبهايم خشك
شانه ام عريان در جامه خواب
ليك در ظلمت دهليز خموش
رهگذر هر دم مي كرد شتاب
نفسم نا گه در سينه گرفت
گويي از پنجره ها روح نسيم
ديد اندوه من تنها را
ريخت بر گيسوي آشفته من
عطر سوزان اقاقي ها را
تند و بيتاب دويدم سوي در
ضربه پاها در سينه من
چون طنين ني در سينه دشت
ليك در ظلمت دهليز خموش
ضربه پاها لغزيد و گذشت
باد آواز حزيني سر كرد
 

nemessisor

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 جولای 2007
نوشته‌ها
485
لایک‌ها
4
سن
32
انسان نبود... خاك نبود... يك مشت استخوان
در جهل دست و پا زده اي گنگ و بي زبان

انسان جهول بود، سر از پا نمي شناخت
تنها دو چشم بود و سر و بيني و دهان
تنها دو دست در پي يك قوت لايموت
تنها دو پا كه در پي آبي روان، دوان
انسان گيج سر به هوا با صداي تو
در خود فرو نشست همانند خاكدان
يا ايها المزمل و ذكر اسمه...
برخاست عاشقانه پلي زد به آسمان
بوي تو آنچنان به گل مرده اش وزيد
تا رودخانه اي شد و آرام شد روان
انسان كنار نام تو ديگر فرشته بود
انسان- فرشته بود... نه انسان آب و نان
با تو وسيع شد و زمين را زمين گذاشت
وسعت گرفت تا كه شد انسان آسمان

دستي كشيد روي سرسنگ هاي سخت
رودي شدند و چشمه اي و دشت... ناگهان
 

hajagha

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
20 دسامبر 2002
نوشته‌ها
470
لایک‌ها
4
سن
48
میگ این آرام چهطوری یک شبه ره صد ساله میره. نگو به جای روزی یک شعر تازه، روزی 100 شعر تازه پست میکنه !!!!

دوش با من گفت (پنهان)، کاردانی تیز هوش (وزشما پنهان نشاید کرد راز پیر می فروش)
گفت "آسان گیر بر خود کارها
کز روی طبع، سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت کوش.

وانگهم در داد جامی کز فروغش بر فلک، زهره در رقص آمد و
بربط زنانم گفت " نوش!"

تا نگردی آشنا، زین پرده رمزی نشنوی.
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش.

با دل خونین، لب خندان بیاور (همچو جام)
نی گرت زخمی رسد، آیی توچنگ اندر خروش!!

بر بساط نکته دانان، خود فروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گوی ای مرد بخرد، یا خموش!!

(در فیلم ناصر الدین شاه آکتور سینما، عکاس باشی به شاه میگوید cut. شاه میگوید کات یعنی خَفَه شو!!
یا سخن دانسته گوی ای مرد بخرد، یا خموش= cut !!)
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
يكروز بلند آفتابي
در آبي بيكران دريا
امواج ترا به من رساندند
امواج ترا بار تنها
چشمان تو رنگ آب بودند
آن دم كه ترا در آب ديدم
در غربت آن جهان بي شكل
گويي كه ترا بخواب ديدم
از تو تا من سكوت و حيرت
از من تا تو نگاه و ترديد
ما را مي خواند مرغي از دور
مي خواند بباغ سبز خورشيد
در ما تب تند بوسه ميسوخت
ما تشنه خون شور بوديم
در زورق آبهاي لرزان
بازيچه عطر و نور بوديم
مي زد ‚ مي زد درون دريا
از دلهره فرو كشيدن
امواج ‚ امواج نا شكيبا
در طغيان بهم رسيدن
دستانت را دراز كردي
چون جريان هاي بي سرانجام
لبهايت با سلام بوسه
ويران گشتند ...
يك لحظه تمام آسمان را
در هاله اي از بلور ديدم
خود را و ترا و زندگي را
در دايره هاي نور ديدم
گويي كه نسيم داغ دوزخ
پيچيده ميان گيسوانم
چون قطره اي از طلاي سوزان
عشق تو چكيد بر لبانم
آنگاه ز دوردست دريا
امواج بسوي ما خزيدند
بي آنكه مرا بخويش آرند
آرام ترا فرو كشيدند
پنداشتم آن زمان كه عطري
باز از گل خوابها تراويد
يا دست خيال من تنت را
از مرمر آبها تراشيد
پنداشتم آن زمان كه رازيست
در زاري و هايهاي دريا
شايد كه مرا بخويش مي خواند
در غربت خود خداي دريا
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
شبست و من همه در فكر روزهاي جواني
در اين سكوت به گوشم رسد صداي جواني
منم به زنده دلي چون درخت پر بهاري
كه گل كند به خيالم جوانه هاي جواني
خبر دهد زي پيري شهنشهان جهان را
كه تخت و تاج فروشند در بهاي جواني
جوان پير بسي ديده ام و پير جوان را
ز سال و ماه برونن است انتهاي جواني
اگر كه عقل جواني بود شباب به كام است
بسا جوان كه نبوده است آشناي جواني
غم بزرگ جهان را اگر ز پير بپرسي
بگويدت : غم پيرست در عزاي جواني
بهار عمر گل افشان كند زمين و زمان را
ز شاخ خشك دمد غنچه در هواي جواني
مگر نسيم خيال گذشته ها به ترنم
به گوش ما برساند صداي پاي جواني
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
رفت تنها آشنای بخت من

رفت و با غم ها مرا تنها گذاشت

چون نسیم تندپو از من گریخت

آهوانه سر به صحراها گذاشت .



ماه را گفتم که : ماهِ من کجاست ؟

گفت : هر شب روی در روی منست .

در دل شب هرکجا مهتاب هست، ماهِ تو بازو به بازوی منست.



باغ را گفتم که : او را دیده ای ؟

گفت : آری عطر این گلها از اوست .

لحظه ای در دامن گلها نشست ،نغمه ی جانبخش بلبل ها از ائست .



چشمه را گفتم : ازو داری نشان ؟

گفت : او سرمایه ی نوش منست .

نیمه شبها با تنی مهتابرنگ

تا سحرگاهان در آغوش منست .



از نسیم فرودینش خواستم

گفت : هر شب می خزم در کوی او

این همه عطری که در چنگ منست

نیست جز عطر سر گیسوی او



ای دمیده ! ای گریزان عشق من !

چشمه ای ؟ نوری؟ نسیمی؟چیستی؟

دختر ماهی ، عروس گلشنی

با همه هستی و با من نیستی ... !
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
کجایی تو ، ای گرمی جان من ؟!
که شد زندگی بی تو زندان من



کجایی تو ای تک چراغ شبم ؟

که دور از تو جان میرسد بر لبم .



لبم ،بوسه جوی لبِ نوش تُست

در آغوش من بوی آغوش تُست



به هر جا گلی دیده ،بو کردم

ز گلها تو را جستجو کرده ام



شب آمد، سیاهی جهان را گرفت

غم تو ،گریبانِ جان را گرفت



بیا ای درخشنده مهتاب من

که عشق تو بُرد از سرم خواب من



رهایم مکن در غمِ بی کسی

کنم ناله ، شاید به دادم رسی



خطاکارم ، اما ز من گوش کن

بیا رفته ها را فراموش کن ...
 
بالا