• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

dariushiraz

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
7 جولای 2006
نوشته‌ها
1,078
لایک‌ها
2
محل سکونت
شیراز
بازدرخلوت من دست خیال

صورت شاد تورا نقش نمود

بر لبانت هوس مستی ریخت

در نگاهت عطش توفان بود

یاد آن شب که تورا دیدم وگفت

دل من با دلت افسانه ی عشق

چشم من دید در آن چشم سیاه

نگهی تشنه و دیوانه ی عشق

رفتی و دردل من ماند بجای


عشقی آلوده به نومیدی و درد

نگهی گمشده در پرده ی اشک

حسرتی یخ زده در خنده ی سرد

فروغ فرخزاد


 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
از دوستان جدا شدم و با خدا رفیق
یک دم سراغ درد دل ما بیا رفیق
دوری مکن چگونه بگویم که عاشقم
من را بفهم محض رضای خدا رفیق
من شعله ور...تو چرا دور ایستاده ای؟
اینجا غریبه نیست جلوتر بیا رفیق
بر دوش باد می روی و محو می شوی
این گونه تند می روی اما کجا؟ رفیق!
اینک به دست خشم رفیقان قلم شد ست
دستی که می نوشت به دیوار ها...رفیق!
رفتی و یک کلام نگفتی که می روی
این رسم عاشقی ست چنین سرد؟، نا رفیق
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
به زمين ميزني و ميشكني، عاقبت شيشه اميدي را
سخت مغروري و مي سازي سرد، در دلي ، آتش جاويدي را
ديدمت ، واي چه ديداري واي، اين چه ديدار دلازاري بود
بيگمان برده اي از ياد آن عهد را، كه مرا با تو سرو كاري بود
ديدمت؛ واي چه ديداري واي، نه نگاهي ، نه لب پرنوشي
نه شرار نفس پر هوسي، نه فشار بدن و آغوشي
اين چه عشقي است كه در دل دارم، من از اين عشق چه حاصل دارم
مي گريزي ز من و در طلبت ، باز هم كوشش باطل دارم
باز لبهاي عطش كرده من، لب سوزان ترا مي جويد
مي تپد قلبم و با هر تپشي ، قصه عشق ترا مي گويد
بخت اگر از تو جدايم كرده، مي گشايم گره از بخت، چه باك
ترسم اين عشق سرانجام مرا، بكشد تا به سر پرده خاك
خلوت خالي و خاموش مرا،تو پر از خاطره كردي ؛ اي مرد
شعر من شعله احساس من است، تو مرا شاعره كردي ؛ اي مرد
آتش عشق به چشمت يك دم، جلوه ئي كرد و سرابي گرديد
تا مرا واله و بي سامان ديد، نقش افتاده بر آبي گرديد
در دلم آرزويي بود كه مرد، لب جانبخش ترا بوسيدن
بوسه جان داد بروي لب من، ديدمت ؛ ليك دريغ از ديدن
سينه اي ؛ تا كه بر آن سر بنهم، دامني تا كه بر آن ريزم اشك
آه ؛ اي آنكه غم عشقت نيست، مي برم بر تو و قلبت رشك
به زمين مي زني و مي شكني، عاقبت شيشه اميدي را
سخت مغروري و مي سازي سرد، در دلي ؛ آتش جاويدي را
فروغ فرخزاد
 

dariushiraz

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
7 جولای 2006
نوشته‌ها
1,078
لایک‌ها
2
محل سکونت
شیراز
فضل خدای را که تواند شمار کرد؟

یا کیست آنکه شکر یکی از هزار کرد؟

آن صانع قدیم که بر فرش کائنات

چندین هزار صورت الوان نگار کرد

ترکیب آسمان و طلوع ستارگان

از بهر عبرت نظر هوشیار کرد

بحر آفرید و بر و درختان و آدمی

خورشید و ماه و انجم و لیل و نهار کرد

الوان نعمتی که نشاید سپاس گفت

اسباب راحتی که نشاید شمار کرد

آثار رحمتی که جهان سر به سر گرفت

احمال منتی که فلک زیر بار کرد

از چوب خشک میوه و در نی شکر نهاد

وز قطره دانه‌ای درر شاهوار کرد

مسمار کوهسار به نطع زمین بدوخت

تا فرش خاک بر سر آب استوار کرد

اجزای خاک مرده، به تأثیر آفتاب

بستان میوه و چمن و لاله‌زار کرد

این آب داد بیخ درختان تشنه را

شاخ برهنه پیرهن نوبهار کرد

چندین هزار منظر زیبا بیافرید

تا کیست کو نظر ز سر اعتبار کرد

توحیدگوی او نه بنی آدمند و بس

هر بلبلی که زمزمه بر شاخسار کرد

شکر کدام فضل به جای آورد کسی؟

حیران بماند هر که درین افتکار کرد

گویی کدام؟ روح که در کالبد دمید

یا عقل ارجمند که با روح یار کرد

لالست در دهان بلاغت زبان وصف

از غایت کرم که نهان و آشکار کرد

سر چیست تا به طاعت او بر زمین نهند؟

جان در رهش دریغ نباشد نثار کرد

بخشنده‌ای که سابقه‌ی فضل و رحمتش

ما را به حسن عاقبت امیدوار کرد

پرهیزگار باش که دادار آسمان

فردوس جای مردم پرهیزگار کرد

نابرده رنح گنج میسر نمی‌شود

مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد

هر کو عمل نکرد و عنایت امید داشت

دانه نکاشت ابله و دخل انتظار کرد

دنیا که جسر آخرتش خواند مصطفی

جای نشست نیست بباید گذار کرد

دارالقرار خانه‌ی جاوید آدمیست

این جای رفتنست و نشاید قرار کرد

چند استخوان که هاون دوران روزگار

خردش چنان بکوفت که خاکش غبار کرد

ظالم بمرد و قاعده‌ی زشت از او بماند

عادل برفت و نام نکو یادگار کرد

عیسی به عزلت از همه عالم کناره جست

محبوبش آرزوی دل اندر کنار کرد

قارون ز دین برآمد و دنیا برو نماند

بازی رکیک بود که موشی شکار کرد

ما اعتماد بر کرم مستعان کنیم

کان تکیه باد بود که بر مستعار کرد

بعد از خدای هرچه پرستند هیچ نیست

بی‌دولت آنکه بر همه هیچ اختیار کرد

وین گوی دولتست که بیرون نمی‌برد

الا کسی که در ازلش بخت یار کرد

بیچاره آدمی چه تواند به سعی و رنج

چون هرچه بودنیست قضا کردگار کرد

او پادشاه و بنده و نیک و بد آفرید

بدبخت و نیک بخت و گرامی و خوار کرد

سعدی به هر نفس که برآورد چون سحر

چون صبح در بسیط زمین انتشار کرد​
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
كاشكي در كوچه هاي كودكي گم مي شدم
هم صداي قاصدكهاي تكلم مي شدم

مي نشستم زير آواز سپيد چلچله
بار ديگر خيس باران ترنم مي شدم

زندگي را مي دويدم تا فراسوي اميد
تا كه در چشم تماشا يك توهم مي شدم

آرزو مي چيدم از رنگين كمان شاپرك
ناگهان در جنگل پروانه ها گم مي شدم

مي تكاندم غم غبار اشك را از چشم دل
مهربان هم بازي عشق و تبسم مي شدم

كوچ مي كردم از اين تنهايي خاكستري
بي ريا همسايه لبخند مردم مي شدم

كودكي آن سوي حسرت چشم در راه من است
كاشكي در كوچه هاي كودكي گم مي شدم
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
در شبی پر ستاره و آرام دختری در عذاب می میرد

دختری در عذاب تنهایی غرق در التهاب می میرد

در نگاه دو چشم خسته ی او زندگی موج می زد و عشق

غافل از اینکه این همه رؤیاست، عاقبت در سراب می میرد

چشم هایش پر ست از حسرت، حسرت لحضه های رؤیایی

چشم هایی که پر ز رؤیا بود آن زمان چون شهاب می میرد

دست های نیاز او آن وقت رو به سوی ستاره بالا رفت

دخترک در شکوه راز و نیاز، لحضه ی استجاب می میرد

و پریشان و خسته و غمگین در خیالش که اشتباهم چیست؟

این چه جرمی ست هر زمان احساس در همین ارتکاب می میرد

زیر آوار غصه ها خم شد آهی از عمق قلب او برخاست

بی خبر از همینکه جرمش چیست، پاسخی بی جواب می میرد

بعد از آن لحضه های بارانی چهره اش را کشید و قابش کرد

زیر آن هم نوشت این چهره زیر آوار قاب می میرد

آسمان پر از ستاره و صاف از ستاره تهی شد و غمگین

زیر رگبار آسمان آن شب دختری عمق خواب می میرد
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
دلي بر كف نمي بينم نه عقلي به سر
ياري بر صف نمي بينم نه مهري به بر
گل آفتاب بريخت گل دانه از خود
چون تو ياري مهربان بگرفت به سر
گلبرگ سرخ لاله ها بي رنگ باشد ز عشق
شقايق بدريد جامه و سرو خميده شد به صبر
نرگسها اشكبار و زنبق در خود نمايي
سراب عشق بخشكيد و نيلوفران چشم به در
رازقي ها در ياس وغم از اين عشقبازي
گل مريم به خود عطر نمي گيرد دگر
سوسن وسنبل نغمه سازي نمي كند
بنفشه مرثيه مي خواند بر اين دل باردگر
گل شيپور را بغض بشكسته حنجره
رز و شب بو را چشم گرديده تر
گلستان دلم يك صدا،دارند اين زمزمه
مهربانم بيا روح ازاين تن خسته مبر
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
تا نهان سازم از تو بار دگر راز اين خاطر پريشان را
مي كشم بر نگاه نازآلود نرم و سنگين حجاب مژگان را
دل گرفتار خواهشي جانسوز، از خدا راه چاره مي جويم
پارسا وار در برابر تو سخن از زهد و توبه مي گويم
آه...هرگز گمان مبر كه دلم با زبانم رفيق و همراهست
هر چه گفتم دروغ بود دروغ، كي ترا گفتم آنچه دلخواهست
تو برايم ترانه مي خواني، سخنت جذبه اي نهان دارد
گوئيا خوابم و ترانه تو از جهاني دگر نشان دارد
شايد اين را شنيده اي كه زنان در دل «آري » و «نه» به لب دارند
ضعف خود را عيان نمي سازند، رازدار و خموش و مكارند
آه من هم زنم ، زني كه دلش در هواي تو مي زند پر و بال
دوستت دارم اي خيال لطيف، دوستت دارم اي اميد محال
فروغ فرخزاد
 

dariushiraz

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
7 جولای 2006
نوشته‌ها
1,078
لایک‌ها
2
محل سکونت
شیراز
آيا هنوز عاشقم هستي
آنگاه كه سپيدي بر گيسوانم موج مي زند
...
آيا هنوز هم به ياد مي آوري
دختر جواني را
كه بردي
چون عروست
در يك روز باراني
در پاييز
آيا هنوز مرا سخت در آغوش مي فشاري
چون شب پيوندمان
يا ،از ياد خواهي برد
اولين روز ديدارمان را
در تابستان
هنگامي كه رزها شكوفه داده بودند
و پرندگان مي خواندند
آيا باز هم نواي خوش خنده هايمان
گوشت را مي نوازد
آيا هنوز هم به ياد داري
همه سالهاي شادي را كه در كنار هم سپري كرديم
...

قلبت را تا هميشه
برايم روشن بدار
...

ماگدا هرزبرگر

 

dariushiraz

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
7 جولای 2006
نوشته‌ها
1,078
لایک‌ها
2
محل سکونت
شیراز
عشق من به تو
مانند رود كوهستاني است
پيوسته و پايدار
عشق من به تو
شبيه تابش ابدي خورشيد است
يا مانند دريا كه هرگز نمي آسايد
امواج قوي و نجيبش
كه از آغوش بازش پيوسته مي گذرد
عشق من به تو
مانند درختي است
كه در قلب ريشه كرده است
عشقي بي قيد و شرط
حقيقي و ابدي
و خاموش نشدني ...

ماگدا هرزبرگر
 

dariushiraz

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
7 جولای 2006
نوشته‌ها
1,078
لایک‌ها
2
محل سکونت
شیراز
قوت شاعره‌ي من سحر از فرط ملال
متنفر شده از بنده گريزان ميرفت

نقش خوارزم و خيال لب جيحون مي‌بست
با هزاران گله از ملک سليمان مي‌رفت

مي‌شد آن کس که جز او جان سخن کس نشناخت
من همي‌ديدم و از کالبدم جان مي‌رفت

چون همي‌گفتمش اي مونس ديرينه‌ي من
سخت مي‌گفت و دل‌آزرده و گريان مي‌رفت

گفتم اکنون سخن خوش که بگويد با من
کان شکر لهجه‌ي خوشخوان خوش الحان مي‌رفت

لابه بسيار نمودم که مرو سود نداشت
زانکه کار از نظر رحمت سلطان مي‌رفت

پادشاها ز سر لطف و کرم بازش خوان
چه کند سوخته از غايت حرمان مي‌رفت

حافظ

 

LONA

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 اکتبر 2006
نوشته‌ها
343
لایک‌ها
0
حال که رسوا شده ام می روی ؟
واله و شیدا شده ام می روی ؟

حال که غیر از تو ندارم کسی
وین همه تنها شدهام می روی ؟

حال که چون پیکر سوزان شمع
شعله سراپا شده ام می روی؟

حال که در وادی عشق و جنون
وامق عذرا شده ام می روی ؟

حال که نادیده خریدار آن
گوهر یکتا شده ام می روی ؟

اینهمه رسوا تو مرا خواستی
حال که رسوا شده ام می روی ؟
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
در آنجا ، بر فراز قله كوه، دو پايم خسته از رنج دويدن
به خود گفتم كه در اين اوج ديگر، صدايم را خدا خواهد شنيدن
به سوي ابرهاي تيره پر زد، نگاه روشن اميدوارم
ز دل فرياد كردم كه اي خداوند: من او را دوست دارم؛ دوست دارم
صدايم رفت تا اعماق ظلمت، به هم زد خواب شوم اختران را
غبار آلود و بيتاب كوبيد، درِ زرين قصر آسمان را
ملائك با هزاران دست كوچك ، كلون سخت سنگين را كشيدند
ز طوفان صداي بي شكيبم، بخود لرزيده ، در ابري خزيدند
ستونها همچو ماران پيچ در پيچ ، درختان در مه سبزي شناور
صدايم پيكرش را شستشو داد، زخاك ره ، درون حوض كوثر
خدا در خواب رؤيا بار خود بود، بزير پلكها پنهان نگاهش
صدايم رفت و با اندوه ناليد، ميان پرده هاي خوابگاهش
ولي آن پلكهاي نقره آلود، دريغا؛ تا سحر گه بسته بودند
سبك چون گوش ماهي هاي ساحل، به روي ديده اش بنشسته بودند
صدا صد بار نوميدانه بر خاست، كه عاصي گردد و بر وي بتازد
صدا مي خواست تا با پنجه خشم، حرير خواب او را پاره سازد
صدا فرياد مي زد از سر درد، به هم كي ريزد اين خواب طلائي ؟
من اينجا تشنه يك جرعه مهر، تو آنجا خفته بر تخت خدائي
مگر چندان تواند اوج گيرد، صدائي دردمند و محنت آلود؟
چو صبح تازه از ره باز آمد، صدايم از «صدا» ديگر تهي بود
ولي اينجا بسوي آسمانهاست، هنوز اين ديده اميدوارم
خدايا اين صدا را مي شناسي؟ من او را دوست دارم، دوست دارم
فروغ فرخزاد
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
دست گذاشتم رو یکی که یک قشون خاطر خواشن
همشون هنر دارن ، یا شاعرن یا نقاشن
یا که پشت پنجرش با گریه گیتار می زنن
یا که مجنون می شنو تو کوچه ها جار می زنن
دست گذاشتم رو کسی که عاشقم نمی دونست
سر بودم از خیلیا و لایقم نمی دونست
دست گذاشتم رو کسی که ماه ازش طلب داره
خورشید از شعله ی چشمای اونه که تب داره
دست گذاشتم رو یکی که همه دور و برشن
مردشن ، دیوونشن ، مجنونشن ، پرپرشن
دست گذاشتم رو یکی که عاشقاش زیادین
همه جورشو داره ، هم عجیبن ، هم عادین
دست گذاشتم رو یکی که نه سفیده نه سیاه
ظاهرش گندمیه ، به چشمم اما کیمیا
دست گذاشتم رو یکی که داشتنش خوابه هنوز
کمترین شاگرد چشماش خود مهتابه هنوز
دست گذاشتم رو یکی که عادتش نساختنه
سرنوشت هر کسی که می خواد اونو ، باختنه
دست گذاشتم رو یکی که اون منو دوست نداره
من تو پاییزم و اون اهل یه جا ، تو بهاره
دست گذاشتم رو یکی که دست گذاشته رو همه
ولی هر کسی رو که تو نشون بدی ، می گه کمه
دست گذاشتی رو کسی که از تو خندش می گیره
اینا رو دلم می گه ، می گه و بعدش می میره
دست گذاشتن رو کسی آسونه اما ساده نیست
توی اینجور بازیا ، خوب همیشه اراده نیست
می نویسم که دیگه رو هیچکی دست نمی ذارم
ولی نه دروغه من هنوز اونو دوستش دارم
دست گذاشتم حالا رو قلبمو ، چشامو ، سرم
تا مث تو قصه ها ، از یادم اونو ببرم
ولی دست ، عاقلتر مونده روی همین یکی
چرا من بذارمش رو سر و چشام ، الکی
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
دل به دست غير دادن ديوانگي است
من پشيمانم، ولي خودكرده را تدبير نيست
خانه دل را به هر معماري من دادم نشان
گفت: كه اين ويرانه را قابل تعمير نيست
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
حس تو ،نبض تو ،دست تو خاطره شد
عشق تو ، ياد تو ، اسم تو خاطره شد
مثل يك حس زيبا ، مثل يك خواب كوتاه
من اسمت را گذاشتم «قشنگترين اشتباه»
بي تو هر لحظه من، شكست بي صدا بود
اين خنده ها دروغه، بي تو شادي كجا بود
حس نوازش تو، هنوز رو پوست منه
گرمي خوب دستات، منو آتيش مي زنه
روزهاي شادي و عشق ، حيف كه چه زود مي گذره
از قصه من و تو ، چي مونده جز خاطره
گرفته هر ستاره فانوس عشق به راهت
نرفت از ياد آينه هنوز رنگ نگاهت
رفتي تو از زندگيم، انگار كه يك خواب بودي
در لحظه هاي عمرم ، افسوس كه كمياب بودي
مي دونستم كه از اول اين رسم زندگي نيست
خوشبختيها زودگذر، هميشگي نيست
به دنبال يك رؤيا كه دست نيافتني بود
مي دونستم كه از اول قلبم شكستني بود
مثل يك حس زيبا، مثل يك خواب كوتاه
من اسمت را گذاشتم«قشنگترين اشتباه»
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
ز بس زخم زبان خوردم، دهان از گفتگو بستم؛ در دل را ز نوميدي به روي آرزو بستم
به عهد سُست او از دست دادم زندگاني را، سزاي خويش ديدم كه پيوندي به مو بستم
نهان كردم به خلوتگه دل، گنج غم او را ؛ بر اين ويرانه خاموش، راه جستجو بستم
ز بس با نامرادي خو گرفتم من ، به روي دل در اميد را با دست خويش از چارسو بستم
به اميدي كه اندازد نظر بر جان بيمارم، نگاه دردمند خويش را در چشم او بستم
چو پايم را بُريد از كوي خود، دست از جهان شستم
چو نامم را به خواري برد، چشم از آبرو بستم
وفاداري همينم بس كه با نوميدي از عشقش
وفا را صرف او كردم ، اميدم را به او بستم
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
کی دل ازمستی چشمان تو بی خواب نشد
یا کی از دست تو دل غرقه به خوناب نشد
گرچه کشتیم به دل بذر امیدت اما
هرگز این مزرعه از لعل تو سیراب نشد
رنگ رخسار به گلگونه چه می آرایی
کی گل از شرم رخت واله و بی تاب نشد؟
پرتو صبح چه زیباست ولیکن هرگز
جلوه انگیز تر از سایه مهتاب نشد
ذوق مخموری و مستی ز ازل چشم تو داشت
ورنه کس بی نگهت مست می ناب نشد
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
دلتنگ از کنار پنجره گذشتم
دیشب من چنان فیلمی در دور تند از ذهن خسته ام عبور کرد
بیهوده برایت میگویم:
« دیشب هوای بیرون بوی تو را داشت
ماه از تو سخن میگفت و ستاره از تو می نوشت
دیشب باد آواز تو را میخواند و درختان سر مست رقص تو را تکرار میکردند
راستی بگویمت دیشب فاخته هم خواند و دخترک کوچک همسایه گریه نکرد
من غرق خیال تو دوره کردم شبها و روزهای گذشته را که چگونه آواز تو را تکرار کنم
چه بگویم که غرور کلمه های پیشین تو پنجره را بست و چراغ را کشت
وآخر در زیر ملحفه ای گرفتار سرود خواندم که باید گذاشت و گذشت.... »
دلتنگ از کنار پنجره می گذرم
با یاد گذشته ای نه چندان دور که پنجره تکرارش کرد
امشب پرده را هم میکشم..........
 

Remote_Network

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 اکتبر 2006
نوشته‌ها
183
لایک‌ها
1
شاید تکراری باشد،،ولی نه ،هیچ وقت تکراری نمیشود:
بشنو اين نکته که خود را ز غم آزاده کنی
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی

آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حاليا فکر سبو کن که پر از باده کنی

گر از آن آدميانی که بهشتت هوس است
عيش با آدمی ای چند پری زاده کنی

تکيه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی

اجرها باشدت ای خسرو شيرين دهنان
گر نگاهی سوی فرهاد دل افتاده کنی

خاطرت کی رقم فيض پذيرد هيهات
مگر از نقش پراگنده ورق ساده کنی

کار خود گر به کرم بازگذاری حافظ
ای بسا عيش که با بخت خداداده کنی
 
بالا