• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
شعر ناتمام
نه او با من
نه من با او
نه او با من نهاد عهدی ، نه من با او
نه ماه از روزن ابری بروی برکه ای تابید
نه مار بازویی بر پیکری پیچید
نه
شبی غمگین
دلی تنها
لبی خاموش
نه شعری بر لبانم بود
نه نامی بر زبانم بود
در چشم خیره بر ره سینه پر اندوه
بامیدی که نومیدیش پایان بود
سیاهی های ره را بر نگاه خویش می بستم
و از بیراهه ها راه نجات خویش می جستم
نه کس با من
نه من با کس
سر یاری
نه مهتابی
نه دلداری
و من تنهای تنها دور از هر آشنا بودم
سرودی تلخ را بر سنگ لبها سخت می سودم
نوای ناشناسی نام من را زیر دندانهای خود بشکست
و شعر ناتمامی خواند
بیا با من
از آن شب در تمام شهر می گویند
...
او با تو ؟
ولی من خوب می دانم
نه او با من
نه من با او
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز

بوی هجرت می آید
باید امشب بروم
من كه از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت كردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
من به اندازه یك ابر دلم میگیرد
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
كه به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
كه درختان حماسی پیداست

ایول even جان زدی به سهراب
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
چه کنم ؟؟

دلم از سنگ که نیست

دل من میشکند

آره آدما دل می شکنند چه عمدا چه سهوا
ماها باید یاد بگیریم باهاش کنار بیایم
مثلا من الان سرشار از بغضم و اشک تو چشمام جمع شده.........
ولی یاد گرفتم که نباید کسی به دلم احترام بزاره:(
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود
با سار ِ پشت پنجره جایم عوض شود
هی کار دست من بدهد چشم های تو
هی توبه بشکنم و خدایم عوض شود
با بیت های سر زده از سمت ِ ناگهان
حس می کنم که قافیه هایم عوض شود
جای تمام گریه ، غزل های ناگــــــزیر
با قاه قاه ِ خنده ی بی غم عوض شود
سهراب ِ شعرهای من از دست می رود
حتی اگر عقیده ی رستم عوض شود
قدری کلافه ام و هوس کرده ام که باز
در بیت های بعد ، ردیفم عوض شود
حـوّای جا گرفته در این فکر رنج ِ تلخ
انگــار هیچ وقـت به آدم نـمی رسد
تن داده ام به این که بسوزم در آتشت
حالا بهشت هم به جهنم نمی رسد
با این ردیف و قافیه بهتر نمی شوم !
وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
با شماهستم مردم!
نوشيده اند امشب برادرهايتان مردم!
اين زهرراازکاسه ي سرهايتان مردم!
اين غيرت پوسيده اتش مي زندشب را
دررقص نافرجام خنجرهايتان مردم!
درخانه کز کرديدومشغول دعامانديد
نفرين به راه و رسم و باورهايتان مردم!
گيسوبران،گيسوبران،گيسوبران است آه
آلوده شد دامان خواهرهايتان مردم!
ازاين گناه آغشته خواهدشدشبي بي شک
با بوي خون لخته بسترهايتان مردم!
مرديدخيلي وقت پيش اما هنوز انگار
درگورمي رقصندپيکرهايتان مردم!
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
میان بودن خویش و باور نایافته ام
پل می زنم
پلی از جنس باوری نایافته
باوری به رنگ سبزترین خاطره بارانی زندگانی
تقدیم به ...
تسلیم
از سر کوچه قلبم تا دم دروازه روز
یک مسیر سبز رویایی است
این همان خانهء دلتنگ من است
که در اندوه زمان گم شده است
خانهء ویران شدهء دلتنگم
تو چسان من بیچاره و تنها را
در پس اندوه زمان گم کردی
تو چسان زورق خوشبختی را
در کنار برکه ای تاریک-رها کردی
من میان دل و احساسم پل زده بودم!
تا به دشت خاطره ها
باورها
به آن سبزترین دشت زمین
به همان کلبهء خوشبختی ما
سر بزنم.
من همان بودم که بهر قطره ای اشک
چه غو غا می کردم
من همان بودم که....


آه از دست تو ای چرخ بازیگر!
آه از دست تو ای تقدیر!


بازیت من و احساسم بود
یک زمان زورق احساسم را
به بلندای مکان می بردی
روز دیگر دل مجنونم را
غرق سیلاب زمان می کردی.


آه از دست تو ای بازیگر بازی ده!
بازیت ناتمام است و به آخر نرسد
تا چنین هستم من.
آخرین مهره بازی من هستم
تا چنین هستم من.


آه از دست تو ای چرخ بازیگر!
آه از دست تو ای تقدیر!

بازی این بازیگه آخر بر مراد ما نگشت!

دستها بالا تسلمم من
جانی نیست
ناتوانم
بهر جنگ با تو
راهی نیست.
غرقه گشتم من
بهر این یک دو نفس
نایی نیست.


بهر بودن
روزنی از مهر نبود
مردم
بهر ماندن
هنری از عشق نبود.
می روم همره گرداب زمان
تا به هر جا که رود
میروم از پس آن راهی نیست
می روم چون پر کاهی بر آب.....


روزی اگر از هول گذر بر لب آبت افتد
اندکی صبر نما
شاید نظرت بر من تنها افتد
زیر این تل لجن مال زمانه
تن پوسیدهء من را خواهی یافت
اگر از صبر نگاهت بر آب افتد.
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
میان بودن خویش و باور نایافته ام
پل می زنم
پلی از جنس باوری نایافته
باوری به رنگ سبزترین خاطره بارانی زندگانی تقدیم به ...

[/SIZE][/COLOR]

ایشاالله برسه به دستش



مي رود ز يكسو،دلبر از سويي ديگر
جان زتن برون گشت ،دلبرما ،دلبر كويي ديگر
درد از پس درد آيد فرود ،غم از پي غم
اشك من روان و جويي از پي جويي ديگر
بهاران خزان وآفتاب تموز گرديده خاموش
صبر مي خواهد اين دل و از پس آن حلاجي ديگر
رهروان خسته و پاها بسي غرقه به خون از خس و خاشاك
درحسرت مرحمي از مهر يا سوز نمك بر زخمي ديگر
سر در گريبان دارم و در كف اندك از خودم
مهربانا رخصتي تا كنم اندك غرورم در پي اصراري ديگر
شاهدان بازيگر و يار ديرين در بهتي از انتظار
تا كه شايد بيابد مهربان يار خود ز بازاري ديگر
قحط محبت است در اين ديار ،خدايا رحمتي فرست
ايوب و نوح را به پا دار يا كه طوفاني ديگر
ميخانه ها ويران و ساغرها بشكسته است
تا كه مهربان آيد در بر و از نو جامي ديگر
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
غم آن نيست كه در سفره كمى نان دارم
به صميميت دستان تو ايمان دارم
سال ها،سال،دلم شاهد يك موج نبود
اينك از بركت چشمان تو طوفان دارم
چشم تو چشمه ى آرامش روحانى من
گرچه در سينه دلي سخت پريشان دارم
تو اگر باشى،سرشار بهارم همه عمر
چه غم از فتنه ى پاييز و زمستان دارم
كفش ها راوى وامانده ى بن بست منند
آه...زجري كه من از بهت خيابان دارم
نعره ها،حنجره ها،زل زدن پنجره ها
خاطراتي چه از اين دست فراوان دارم
دوست،اي دوست! مرا شب- همه شب-دست بگير
بس كه فانوس غزل هاي درخشان دارم
نيست در كوچه ى آيينه، غباري در كار
روز و شب، در گذر عاطفه باران دارم
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
ببخشید جری جان انتظار نداشتم شما منو مسخره کنید چون من این شعر را در حال و هوای دلم گفتم و انتظار تمسخر اونم از سمت شما را نداشتم.هر چند چنین برداشتها و رفتارهایی را در این زمانه نباید به دل گرفت.شاید انتظارم از شما دوستان عزیز زیادیه!!!!!!!!!:(:(:(:(:(:(:(
بر ما به حقارت منگر زانکه چو فرصت
در رتبه بلندیم ولی از همه پستیم

دل من دیر زمانی است که می پندارد
دوستی نیز گلی است
مثل نیلوفر و ناز
ساقه ترد ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است
آن که روا می دارد
جان این ساقه نازک را
دانسته
بی آزارد!
 

dariushiraz

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
7 جولای 2006
نوشته‌ها
1,078
لایک‌ها
2
محل سکونت
شیراز
یار مرا،غار مرا،عشق جگر خوار مرا
یار توی ،غار تویی،خواجه نگهدار مرا
نوح تویی،روح تویی،فاتح و مفتوح تویی

سینه ی مشروح تویی،بر در اسرار مرا
نور تویی،سور تویی،دولت منصور توی
مرغ که طور تویی،خسته به منقار مرا
قطره تویی،بحر تویی،لطف تویی،قهر تویی
قند تویی،زهرتویی،بیش میازار مرا
حجره ی خورشید تویی،خانه ی ناهید تویی
روضه ی امید تویی،راه ده ای یار مرا
روز تویی،روزه تویی،حاصل دریوزه تویی
آب تویی،کوزه تویی،آب ده این بار مرا
دانه تویی،دام تویی،باده تویی،جام تویی
پخته تویی،خام تویی،خام بمگذار مرا
این تن اگر کم تندی،راه دلم کم زندی
راه شدی تا نبدی،اینهمه گفتار مرا

مولانا
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
دیگه هیچ نشونه ای / از اونهمه عاشقی نیس
جا گذاشتیم همه رو / تو کاغذای چکنویس
همه ی خاطره ها / مونده توی دفتر باد
با سکوت من و تو / چی به سر قصه می یاد
واسه مرگ گلامون / به باغبون پیله نکن
خودمون مقصریم / به این و اون پیله نکن
با یه خورشید دیگه / می شه جوونه زد ولی
من هنوز تورو می خوام / تویی که عشق اولی
چرا گریه می کنی / گریه که درمون نمی شه
اینطوری تو شبامون / ستاره مهمون نمی شه
باید این فاصله رو / عاشقونه خط بزنیم
دیکته های غلطو / دونه دونه خط بزنیم
حالا که قصه ی ما / رسیده به آخر خط
بیا باز شروع کنیم / یه بار دیگه از سر خط ....
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
ببخشید جری جان انتظار نداشتم شما منو مسخره کنید چون من این شعر را در حال و هوای دلم گفتم و انتظار تمسخر اونم از سمت شما را نداشتم.هر چند چنین برداشتها و رفتارهایی را در این زمانه نباید به دل گرفت.شاید انتظارم از شما دوستان عزیز زیادیه!!!!!!!!!:(:(:(:(:(:(:(
بر ما به حقارت منگر زانکه چو فرصت
در رتبه بلندیم ولی از همه پستیم

واقعا برای خودم متاسفم که حرفی را که از روی بغض و احساس ناراحتی و همدردی برای شما نوشتم رو تمسخر می نماید:(:(:(
یادم باشد که دیگر به شعر گذاشتن کسی در اینجا احساس بغض نکنم

اصلا انتظار نداشتم آقا روژه هم چین پیامی بزارید:(
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
دل من دیر زمانی است که می پندارد
دوستی نیز گلی است
مثل نیلوفر و ناز
ساقه ترد ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است
آن که روا می دارد
جان این ساقه نازک را
دانسته
بی آزارد!

متلک بندازید باشه
منم خدایی دارم:(:(:(
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
دل من می شکنه هیچ کسی عاری نیست
ای خدااااااااا تو ببین که خلایق چه م:eh:ی کنند/؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
پيداست هنوز شقايق نشدي
... زنداني زندان دقايق نشدي
... وقتي که مرا از دل خود مي راني
... يعني که تو هيچ وقت عاشق نشدي
... زرد است که لبريز حقايق شده است
...تلخ است که با درد موافق شده است
... شاعر نشدي وگر نه مي فهميدي
... پاييز بهاريست که عاشق شده است
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
واقعا برای خودم متاسفم که حرفی را که از روی بغض و احساس ناراحتی و همدردی برای شما نوشتم رو تمسخر می نماید:(:(:(
یادم باشد که دیگر به شعر گذاشتن کسی در اینجا احساس بغض نکنم
اصلا انتظار نداشتم آقا روژه هم چین پیامی بزارید:(
بخشای بر آن مرغ که خونش گه بسمل
بر خاک بریزند و رهیدن نگذارند

قصدم توهین و تحقیر کسی نبوده و نیست. از شما هم معذرت می خوام.شاید زاویه دید متفاوت و سوء برداشت باعث چنین اشتباهی شد.امیدوارم عفو کنید.
اون پست را حذف کردم .
قصد من نیت آزار نبود
جنس من در خور بازار نبود
جنسم از خاک و دلم خاکی تر
قلب من از تو ز من شاکی تر
........
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
نیمه ی یک راهم
که گم کرده ست پایانش را و
فراموش کرده آغازش را
مثل قطاری که ریل را به یاد نمی آورد
و کودکانی که عصر های منتظر،
دست تکان می دادند عقربه های دونده را.
مثل رودی که در میانه ی راه پشیمان شده از رفتن
و پایش نمی رسد به کوه زاینده.
مثل ستاره ای که از چشم خدا افتاده
ول شده ام در خیابان شلوغ شب.

سرنوشتم انتظار کشیدن حادثه ایست
سنگی به سمت قطار ایستاده پرت نمی شود.
رود، تشنه فرو می رود در خاطرات ابر
ستاره ای که "شمال" نیست گم می شود
و فراموش می شود

طی کن مرا شبی
و تمامم کن
 

dariushiraz

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
7 جولای 2006
نوشته‌ها
1,078
لایک‌ها
2
محل سکونت
شیراز
انان که خاک را به نظر کیمیا کنند
ایا بود که گوشه چشمی به ما کنند
Those who turn lead into gold
Will they ever our sight behold?

دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه غیبش دوا کنند
I hide my ills from false physicians
May my cure come from the invisible fold.


چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست
ان به که کار خود به عنایت رها کنند
Salvation is not in piety,
The deed for its own sake should unfold.


می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند
Drinking the forbidden wine with sincerity
Surpass the moral rules we pretend to uphold.


حالی درون پرده بسی فتنه می رود
تا ان رمان که پرده بر افتد چه ها کنند
Behind the veil, many schemes remain,
After unveiling, how will they be sold?


معشوق چون نقاب ز رخ بر نمی کشد
هر کس حکایتی به تصور چرا کنند
When beloved reveals a glimpse
Many tales by many are told.


گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار
صاحبدلان حکایت دل خوش ادا کنند
Heartwarming tales of lovers in this world
Warm even the hearts that may be ice cold.


پیراهنی که اید از او بوی یوسفم
ترسم برادران غیورش قبا کنند
The shirt that carried Joseph’s scent,
His brothers would gladly have sold.


بی معرفت مباش که در من یزید عشق
اهل نظر معامله به اشنا کنند
Be fair with my increasing love
Let not others mock me and scold.


بگذر به کوی میکده تا زمره حضور
اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند
Come, show yourself in the tavern
To the servants whom your passage extolled.


پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان
خیر نهان برای رضای خدا کنند
Keep jealous eyes away, because the good
For God’s sake, choose the good and bold.


حافظ مدام وصل میسر نمی شود
شاهان کم التفات به حال گدا کنند
Hafiz, sustained union cannot be cajoled;
Kings in the marketplace rarely strolled.

 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
نيست ياري تا بگويم راز خويش؛ ناله پنهان كرده ام در ساز خويش
چنگ اندوهم خدا را زخمه اي ؛ زخمه اي تا بركشم آواز خويش
بر لبانم قفل خاموشي زدند؛ با كليدي آشنا بازش كنيد
كودكِ دل رنجه دست جفاست؛ با سرانگشت وفا نازش كنيد
پركن اين پيمانه را اي همنفس؛ پركن اين پيمانه را از خون او
مست مستم كن چنان كز شور مي؛ باز گويم قصه افسون او
رنگ چشمش را چه مي پرسي ز من ؛ رنگ چشمش كي مرا پابند كرد
آتشي كز ديدگانش سر كشيد؛ اين دل ديوانه را در بند كرد
از لبانش كي نشان دارم به جان؛ جز شرار بوسه هايي دلنشين
بر تنم كي مانده از او يادگار؛ جز فشار بازوان آهنين
من نمي دانم سر انگشتش چه كرد؛ در ميان خرمن گيسوي من
آنقدر دانم كه اين آشفتگي ؛ زان سبب افتاده اندر موي من
آتشي شد بر دل و جانم گرفت؛ راهزن شد، راه ايمانم گرفت
رفته بود از دست من دامان صبر؛ چون ز پا افتادم ، آسانم گرفت
گم شدم در پهنه صحراي عشق؛ در شبي چون چهره بختم سياه
ناگهان بي آنكه بتوانم گريخت؛ بر سرم باريد باران گناه
مست بودم، مستِ عشق و ناز؛ مردي آمد قلبِ سنگم را رُبود
بَسكه رنجم داد و لذت دادمش؛ ترك او كردم ، چه مي دانم كه بود
مستيم از سر پريد اي همنفس؛ بار دگر پر كن اين پيمانه را
خون بده ، خون دلِ آن خودپرست؛ تا به پايان آرم اين افسانه را
فروغ فرخزاد
 
بالا