• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

بانوی آسمان وشب

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
19 ژوئن 2007
نوشته‌ها
77
لایک‌ها
0
محل سکونت
هر دلی که آبی باشه مثل آسمون
سر می گذارم

روی شانه های خیال

و از گرمای تنش گم می شوم

در حضورش،

همچون گیسوانم در باد.

من و تو نشسته ایم

بر تابی خواب آلوده

در یک شب زمستانی

و تو بی صدا سر می گذاری

روی شانه هایم.

و من می کشم دست نوازش

بر سرت

همچون که خیال

بر گیسوان من.

و ماه می چکد

قطره قطره

از چشمان مواج تو

و اشک هایت

همچون کومه های هیزمی است

که بر آتش وجودم می ریزی.

و ای کاش

تو این را می دانستی.

و من تنگ تر از هر زمانی

در آغوشت می کشم.

و تو خود

نزدیک تر می آیی.

انگار که می دانی

جز شانه های خسته ی من

نداری سر پناهی.

و من بهتر می دانم

که اگر خیال حضور تو نبود

نداشتم هیچ راه فراری

از روزگاری که با همه سختی اش

انگار هرگز نخواهد گذشت

مگر زمانی که تو باز آیی.
 

بانوی آسمان وشب

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
19 ژوئن 2007
نوشته‌ها
77
لایک‌ها
0
محل سکونت
هر دلی که آبی باشه مثل آسمون
چشمانت را مبند،

نگاهت را

آن زیبایی ممنوعه را

از من دریغ مدار.



سر انگشتانت را

نوازشت را

آن جادوی ممنوعه را

از من دریغ مدار.



لبانت را

بوسه ها و لبخندهایت را

آن آرامش ممنوعه را

از من دریغ مدار.



بازوانت را

آغوشت را

آن مامن ممنوعه را

از من دریغ مدار.



حضورت را

و وجودت را

آن سیب ممنوعه را

از من دریغ مدار.
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
فقط اين لحظه روشن باش


به من شك ميكني خونه شبيه بغض من مي شه
به من شك مي كني و خون، رو ديوارا كفن ميشه
پر از شک می شی و حسرت، پر از آوار من مي شه
پر از شک می شم و چشمام، پر از خالي شدن مي شه
به من شك ميكني، كوچه، پر از تشويش و شك ميشه
دوباره رو دلم زخمِ شباي بي تو حك مي شه



همين امشب، تمومش كن، اگه شك، يا اگه انكار
همين امشب تمومش كن، همين امشب، همين ديدار
بذار این لحظه ی آخر گذشتن از هم آسون شه!
بذار باور کنم دوریم، بذار قلب منم خون شه!


فقط اين لحظه رو با من، مث آيينه صادق باش
يه لحظه ترسو حاشا كن، همون هم بغض سابق باش
فقط يك لحظه عاشق شو، فقط يك لحظه با من باش
تو اين خاموشيِ بي نبض، فقط اين لحظه روشن باش
از اين خاموشیِ دلگير، چراغ غربتو كم كن
به من شك كن، ولي باش و همین امشب، حلالم كن


همين امشب، تمومش كن، اگه شك، يا اگه انكار
همين امشب تمومش كن، همين امشب، همين ديدار
بذار این لحظه ی آخر گذشتن از هم آسون شه!
بذار باور کنم دوریم، بذار قلب منم خون شه!
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
صدای تو...


امشب که شعله می زندم ماجرای تو
بر این سرم که سر بگذارم به پای تو
بی تاب و بی قرارم و بی واهمه ولی
جز حرف عاشقانه ندارم برای تو
امشب هزار مرتبه بی تو دلم شکست
یعنی هزار مرتبه مردم برای تو
من راضی ام به این همه دوری ولی عزیز
راضی ترم به اینکه ببینم رضای تو
حالا درخت و جاده به راهت نشسته اند
حالا سکوت و سایه پر است از صدای تو
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
عدالت کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
محال.......


چشمانم تسلیم بی اشکی میشوند...

همه چیز بوی حقارت و شومی بخود میگیرد....

تصاویر میچرخند و جان میگیرند...

سرم از این همه سنگین میشود...

دلم در خودش فرو میرود...

خستگی نفسهایم را میبُرد...

وحشت هوش و حواسم را از ریشه قطع میکند.....

فرصتِ فراموشی در کدام پستوی زندگی گم شد؟....

کنار آمدن با گذشته دوامی ندارد...

میخواهم فراموش کنم....

محال است انگار!...
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
دوست ندارم شب تمام بشود


دلم می خواهد ستاره ها همیشه در اطرافم باشند


و ماه چراغ خلوت تاریک من باشد

دلم می خواهد شب یکریز و پیوسته ادامه داشته باشد

دلم می خواهد خدا کنار من بنشیند و برایم شعر بخواند

دلم می خواهد همهء رنجها را فراموش کنم


همهء دردها , هراسها , دغدغه ها و غصه ها را دوربریزم

دلم می خواهد فقط تو با شی و عطر تو آسمانها را بشوید



دوست ندارم شب تمام بشود

حیف است این خلوت ساده به هم بخورد

دلم می خواهد امشب به هیچ قفسی فکر نکنم


دلم می خواهد آن سوی میله ها باشم

رها و سبک در جاده ای که می آید تا به تو برسد



دلم می خواهد امشب فقط من وتو باشیم

و چتری که فرشته ها از رنگین کمان برایمان ساخته اند



بالای سرمان باشد

دلم می خواهد قبل از اینکه نا قوسها برای همیشه سکوت کنند


و پاره های ابرها بر سرم بریزد

دست در دست تو در خیا بانهای سبز بهشت قدم بزنم


نمی دانم تو هم امشب احساس مرا داری یا نه؟
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
مرا در اوج می خواستی تماشا کن تماشا کن
دروغ این بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن

چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهایی است

ببین مرگ مرا در خویش ،که مرگ من تماشایی است...

مرا در اوج می خواهی تماشا کن

دروغین بودم ار دیروز ،مرا امروز حاشا کن

در این دنیا که حتی ابر،نمی گرید به حال ما

همه از من گریزانند تو هم بگذر، از این تنها

فقط اسمی به جا مانده از آنجه بودم و هستم

دل من چون دفترم خالی،قلم خشکیده در دستم

گره افتاده در کارم به خود کرده،گرفتارم

به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم......

چه راهی پیش رو دارم!؟...........

 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
چرا؟؟؟

در درون ذهن من هرگز نمی میرد کسی

مرگ احساس مرا ماتم نمی گیرد کسی

رفته ام من سالهاست از خاطرات این و آن

یک سراغ ساده هم از من نمی گیرد کسی

غرق عشقم در درون موجهای بی کسی

پس برای یاری من بر نمی خیزد کسی؟

شانه های عاشقان ،گر تکیه گاه اشکهاست

پس چرا بر شانه ام اشکی نمی ریزد کسی؟

اشکی نمی ریزد کسی؟............
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
امشب شوق باریدن دارم

می خواهم ببارم در سرزمین نگاهت

و در اغوش گیرم پونه های خاكی یادت را.

امشب شوق پریدن دارم

می خواهم شاپركی با شم و در اسمان دلت

به پرواز در ایم و در ابر نفسهایت ارام گیرم.

امشب شوق سوختن دارم

می خواهم خاكستر شوم در اتش اشتیاق دستان

تو و گهگاهی شعله ور شوم با نسیم عشقت.

امشب شوق دریا شدن دارم

می خواهم در دریای وجودت شناور شوم

وبا امواج خواستنت به ساحل چشمانت برسم.

امشب شوق سیراب شدن دارم

می خواهم بر كویر احساسم نظر كنی و

جاری كنی چشمه زلال مهرت را.

امشب شوق وصل دارم

می خواهم برسم به تك نیلوفر مرداب ارزوهایم

می خواهم برسم به اوج خواستن.

برسم به تو.

گم شوم در تو.

بمانم با تو..

دانی از زندگی چه می خواهم

من تو باشم .... تو ... پای تا سر تو

زندگی گر هزار باره بود

بار دیگر تو ... بار دیگر تو
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
می خواهم عشق بماند و
اشک بماند و
لبخندی که هدیه ی لبهای توست
می خواهم تو باشی و
من باشم و
زندگی
و سیارگان سرشاری
از انعکاس ما


هميشه از نگاه تو با تو عبور مي كنم

از اينكه عاشق توام حس غرور مي كنم

دوباره با سلام تو تازه تازه مي شوم

با نفس ساده غرق ترانه مي شوم

با توستاره مي شوم با تو ستاره مي شوم

از سايه هاي ملتهب هميشه مي گريختم

با رفتن تو هر نفس بغض دوباره مي شوم

ناجي شام شوكران با دل عاشقم بمان

به حرمت حضور تو چون تو يگانه مي شوم

خانه به خانه ديدمت همچو فسانه ديدمت

با تو ستاره مي شوم با توستاره مي شوم

 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
تقدیم به تو... بانوی ستاره ها
بی تو میمیرم
بايد بروم و با ستاره ها هم صدا شوم
ستاره اي مرا مي خواند
در فراسوي باورهاي هميشگي
در انکار ترديد و دغا
تو را بر گزيدم
و اين رياي رنگين را چون سرابي نوشيدم
و از لذت اين خماري سر بر نداشتم
چشم و دل را با خدئه اي بي ثمر
به شور و طپشي عبث واداشتم
و حالا بعد از تو
خانه ء خيالم دوباره سوت و کور است
اين دهليز خاموش بوي کهنگي قرنها سکوت گرفته
با چشماني بي فروغ و دلي خاموش
در اين تاريکي دنيوي
ستاره ها را فرياد مي زنم
من بي تو ميميرم



می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ويرانه خويش
بخدا می برم از شهر شما
دل شوريده و ديوانه خويش

می برم، تا كه در آن نقطه دور
شستشويش دهم از رنگ گناه
شستشويش دهم از لكه عشق
زينهمه خواهش بيجا و تباه

می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو، ای جلوه اميد محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از اين پس نكند ياد وصال

ناله می لرزد، می رقصد اشك
آه، بگذار كه بگريزم من
از تو، ای چشمه جوشان گناه
شايد آن به كه بپرهيزم من

بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چيد
شعله آه شدم، صد افسوس
كه لبم باز بر آن لب نرسيد

عاقبت بند سفر پايم بست
می روم، خنده بلب، خونين دل
می روم، از دل من دست بدار
ای اميد عبث بی حاصل


 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
تو....

تو ان خورشید گرم و مهربانی
که تابش انوار نگاهت مرا گرم می کند
ذوب می کند
و گاه می سوزاند.

من...

من در هجوم وحشیانه ی خیال همواره
دل را به دیدار تو خوش می کنم
و به خیال لحظه ی وصال درون کومه ی تاریک دل به انتظار می نشینم
و همه ی هستی ام را
به پای تو می ریزم.
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
beatris90 جان چه شعر های زیبایی و چه قلب شاکی و معترضی؟
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
ديگر نکنم از روي ناداني
قرباني عشق او غرورم را
شايد که چو بگذرم از او يابم
آن گمشده شادي و سرورم را
آنکس که مرا نشاط و مستي داد
آنکس که مرا اميد و شادي بود
هر جا که نشست بي تأمل گفت
" او يک زن ساده لوح عادي بود "
ميسوزم از اين دورويي و نيرنگ
يکرنگي کودکانه ميخواهم
اي مرگ از آن لبان خاموشت
يک بوسه جاودانه مي خواهم
رو ؛ پيش زني ببر غرورت را
کو عشق تو را به هيچ نشمارد
آن پيکر داغ و دردمندت را
با مهر روي سينه نفشارد
عشقي که تو را نثاره کردم
در سينه ديگري نخواهي يافت
زان بوسه که بر لبانت افشاندم
شورنده تر آذري نخواهي يافت
در جستجوي تو و نگاه تو
ديگر ندود نگاه بي تابم
انديشه آن دو چشم رٍٍويايي
هرگز نبرد ز ديدگان خوابم
ديگر به هواي لحظه اي ديدار
دنبال تو در بدر نميگردم
دنبال تو اي اميد بي حاصل
ديوانه و بي خبر نمي گردم
اي زن که دلي پر از صفا داري
از مرد وفا مجو؛ مجو ؛ هرگز
او معني عشق نمي داند
راز دل خود به او مگو هرگز
فروغ فرخزاد
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
خودشكن


اين مرد خود پرست
اين ديو، اين رها شده از بند
مست مست
استاده روبه روي من و
خيره در منست
به گفتم خويشتن
آيا توان رستنم از اين نگاه هست ؟
مشتي زدم به سينه او،
ناگهان دريغ
آئينه تمام قد روبه رو شكست .



حمید مصدق
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
نقش

آسمان سربي رنگ
من درون قفس سرد اتاقم
دلتنگ
مي پرد مرغ نگاهم
تا دور
آه باران باران
پر مرغان نگاهم را شست
از دل من اما
چه كسي
نقش او را خواهد شست؟


حمید مصدق
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
خواب

خواب روياي فراموشيهاست !
خواب را دريابم،
كه در آن دولت خاموشيهاست .
من شكوفايي گلهاي اميدم را در روياها مي بينم،

و ندايي كه به من ميگويد :
گر چه شب تاريك است
دل قوي دار،
سحر نزديك است

دل من، در دل شب،
خواب پروانه شدن مي بيند .
مهر در صبحدمان داس به دست
آسمانها آبي،
پر مرغان صداقت آبي ست
ديده در آينه صبح تو را مي بيند .

از گريبان تو صبح صادق،
مي گشايد پرو بال .
تو گل سرخ مني
تو گل ياسمني
تو چنان شبنم پاك سحري ؟
نه؟
از آن پاكتري .
تو بهاري ؟
نه،
بهاران از توست .
از تو مي گيرد وام،
هر بهار اينهمه زيبايي را .

هوس باغ و بهارانم نيست
اي بهين باغ و بهارانم تو

حمید مصدق
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
آتش عشق

گاه مي انديشم،
خبر مرگ مرا با تو چه كس مي گويد ؟
آن زمان كه خبر مرگ مرا
از كسي مي شنوي، روي تو را
كاشكي مي ديدم .

شانه بالا زدنت را،
- بي قيد -
و تكان دادن دستت كه،
- مهم نيست زياد -
و تكان دادن سر را كه،
- عجيب ! عاقبت مرد ؟
- افسوس !
- كاشكي مي ديدم !

من به خود مي گويم :
چه كسي باور كرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاكستر كرد ؟



حمید مصدق
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
گل نيلوفر آبي
پشت پلك من مي خوابي
ميشي خورشيدي خصوصي
واسه خودم بتابي
آروم آروم
بازي بازي
با دل تنگم ميسازي؟؟؟
من هنوز در به در طره اون زلف سياتم
من هنوزم سبز سبزم
ريشه دارم
يكي از پاپتي هاتم
آقاي كوچيك نواز بنده پرور
من هنوزم صله گير چشم باروني اون ابر نگاتم
منوكشتي
منوكشتي
منو كشتي
كشته باشي...
خوش به حالم
من هنوزم كه هنوزه يكي از اون كشته هاتم
من هنوز دربه در طره زلف سياتم
من هنوزم سبز سبزم
ريشه دارم
يكي از پاپتي هاتم
شما كه سواد داري
ليسانس داري
روزنامه خوني
با بزرگا ميشيني
حرف ميزني
همه چي رو ميدوني
شما كه كلت پره
معلم مردم خوبي
واسه هر چي كه ميگن جواب داري در نمي موني
بگو از چيه كه من دلم گرفته؟؟؟
راه مي رم دلم گرفته
پا مي شم دلم گرفته
گريه مي كنم، ميخندم ،پا مي شم،دلم گرفته
من خودم آدم بودم
باد زد وهواي منو برد
سوار اسبي بودم كه روز باروني زمين خورد
شما كه سواد داري
ليسانس داري
روزنامه خوني
با بزرگا ميشيني
حرف مي زني
همه چي رو ميدوني
شما كه كلت پره معلم مردم خوبي
واسه هر چي كه مي گن جواب داري در نمي موني
بگو از چيه كه من دلم گرفته؟؟؟

محمد صالح علاء
 
بالا