هم من از غم تو این همه بیداد نبود
مرغ دل جز به هوای غمت آزاد نبود
کس نفهمید که یکباره چه آمد به سرم
بس که میسوختم و قدرت فریاد نبود
سر تقسیم گل و عشق و غزلهای قشنگ
همه بودند و نبودی و دلم شاد نبود
دردِ فرهاد مرا هیچ طبیبی نشناخت
سر بالین من آن لحظه که شیرین نبود
دلم از سردی مهر تو به خود میپیچید
مگر ای دوست! بهار دلت آباد نبود؟
بال پرواز مرا یک نفر آرام شکست
این هم از لطف کسی جز خود صیاد نبود!
نشد انگار بگویی که دلت با ما نیست
نکند درد تو را هم لب فریاد نبود؟