دو تكه رخت ريخته بر صندلي
يادآور برهنگي توست
سوراخ جا بخاري كه به روي زمستان بستي
شايد بهار آينده
راه عروج ماست
تا نيلگونه ها
گر قصه ي قديمي يادت باشد
اين رختخواب قاليچه ي سليمان خواهد شد
آن جا اگر بخواهم كه در برت گيرم
لازم نكرده دست بسايم به جسم تو
فصلي مقدر است زمستان براي عشق
چون در بهار بذر زمستان شكفتني است
اي طوقه هاي بازيچه
اي اسب هاي چوبي
اي يشه هاي گمشده ي عطر
آن جا كه ژاله ياد گل سرخ را
بيدار مي كند
جاي سؤال نيست
وقتي كه هر مراسم تدفين
تكثير خستگي است
ما معني زمانه ي بي عشق را
همراه عاشقان كه گذشتند
با پرسشي جديد
تغيير مي دهيم
مثل ظهور دخترك چارقد گلي
با روح ژاله وارش
با كفش هاي چرخدارش
آن سوي شاهراه
بستر همان و بوسه همان است
با چند تكه ي رخت ريخته بر صندلي
دو جام نيمه پر
ته شمع نيمه جان
رؤياي بامداد زمستان
بيداري لطيف
آن سوي جاودانگي نيز
يك روز هست
يك روز شاد و كوتاه
يادآور برهنگي توست
سوراخ جا بخاري كه به روي زمستان بستي
شايد بهار آينده
راه عروج ماست
تا نيلگونه ها
گر قصه ي قديمي يادت باشد
اين رختخواب قاليچه ي سليمان خواهد شد
آن جا اگر بخواهم كه در برت گيرم
لازم نكرده دست بسايم به جسم تو
فصلي مقدر است زمستان براي عشق
چون در بهار بذر زمستان شكفتني است
اي طوقه هاي بازيچه
اي اسب هاي چوبي
اي يشه هاي گمشده ي عطر
آن جا كه ژاله ياد گل سرخ را
بيدار مي كند
جاي سؤال نيست
وقتي كه هر مراسم تدفين
تكثير خستگي است
ما معني زمانه ي بي عشق را
همراه عاشقان كه گذشتند
با پرسشي جديد
تغيير مي دهيم
مثل ظهور دخترك چارقد گلي
با روح ژاله وارش
با كفش هاي چرخدارش
آن سوي شاهراه
بستر همان و بوسه همان است
با چند تكه ي رخت ريخته بر صندلي
دو جام نيمه پر
ته شمع نيمه جان
رؤياي بامداد زمستان
بيداري لطيف
آن سوي جاودانگي نيز
يك روز هست
يك روز شاد و كوتاه