• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

samira banoo

Registered User
تاریخ عضویت
17 جولای 2012
نوشته‌ها
391
لایک‌ها
1,753
سن
39
محل سکونت
تهران
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]هر بار كه از سر پل صراط[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]گذشته ام[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]فريادها شنيده ام[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و چهره هايي ديده ام[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]كه آرزوي سعادت[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]در من خاموش شده است...

بیژن جلالی[/FONT]​
 

samira banoo

Registered User
تاریخ عضویت
17 جولای 2012
نوشته‌ها
391
لایک‌ها
1,753
سن
39
محل سکونت
تهران
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]مرگ چراغي است[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]با نور سياه[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]كه زندگي من را[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]روشن مي كند...

بیژن جلالی[/FONT]​
 

samira banoo

Registered User
تاریخ عضویت
17 جولای 2012
نوشته‌ها
391
لایک‌ها
1,753
سن
39
محل سکونت
تهران
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]به حرف اصلي شعرم[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]رسيده ام[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]يعني به مرگ[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و شعرم را در پاي آن[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]به خاك مي سپارم...

بیژن جلالی[/FONT]​
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
45
محل سکونت
طهران
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند

من ار چه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند

چو پرده‌دار به شمشیر می‌زند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند

چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است
چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند

غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند

شعری ازحافظ
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
اشکی چکید از دیدگان قشنگ تو
شعرِ ترِ دفترِ من شد
ای مرغک شکسته پرو بال!
پرواز کن، به باغ دلم بیا
آنجا آشیانه ای ست تو را
ازجنس عشق و اشتیاق و تمنا
که جای خالی تو را آه می کشد
بیا و نغمه خوان باغ دلم باش
که بی حضور آواز پرهای سپید تو
در بهار سبز نیز
به اندوه زرد خزان خزیده است

رضا برزگر
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
رگشتم به آغوشت مثل زندانی فراموش شده که حکم عفوش آمده
میله ها راه های میان بری هستند
برای نرسیدن
- توقف ممنوع!
آزادی مخاطب وسیعی دارد
چهار دیوار بنا کردند
که به میله ها بیاید
مثل دیوار چین که برسد به ستون های مسجد شیخ لطف الله
لباس زندان بر تنم گریه می کند
خط های روی صورتم کار من نبوده و نیست
هر خطی که روی دیوار کشیده شده کار من بوده و هست
یک روز این نقاشی دیواری به چشم می آید
مثل آوارگان ویتنامی
زیر دست و پای سربازان آمریکایی
از چشمت افتادم
دست هایی که یقه ی میله را چسبیده
روزی دور کمرت حلقه خواهد زد
تا در کلوپ شبانه ای
در سواحل مدیترانه
تانگو برقصاند تو را
لبی که می لرزد
تا قطره ای اشک
بیفتد از چشمانم
جلوی زانوی بغل کرده ام
روزی گردنت را در می نوردد
تا خون تازه جریان یابد توی رگهات
این حلقه های دود سیگارم
یقه ام را می چسبد و چهارپایه را می کشد...
برگردم به آغوشت
با دندان بر گردنم به آغوشت
الکتریسیته جریان دارد
در تمام صندلی ها که می نشینم
با چشمان بسته مقابل دیوار
می ایستم و گلوله جای من
نقش دیوار را کامل می کند
این جاده نرم تر از این حرف هاست
چین به ایران می رسد
با پارچه ای که حس می کنمش توی آغوشت...
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
از زندگی از اینهمه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و ازرده ام ز ماه
امشب دگر زهر چه و هر کار خسته ام
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام
تنها و دلگرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش
زان باده که در میکده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش
دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو می‌رسم اینک به سلامت نگران باش
خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش
ای درج محبت به همان مهر و نشان باش
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش
حافظ که هوس می‌کندش جام جهان بین
گو در نظر آصف جمشید مکان باش
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
45
محل سکونت
طهران
در غیاب پنجره ها

صدای تو روزنی است به اتاقی

که از ان آوازهای تاریک جهان می آید.



در آغاز فصلها

صدا می کنی و هر بار

هزار پرنده‌ی دور

باز می گردند از جزیره های نا امید

و من

از خواب‌های روز باز می گردم

تا در آوازهایت بشنوم

حرفهای از دست رفته را

که از تاریکی گذشت.



از: هیوا مسیح
 

mahmahot

Registered User
تاریخ عضویت
24 دسامبر 2008
نوشته‌ها
1,187
لایک‌ها
1,094
محل سکونت
تهران
اثری از‫:‬ آتیلا ایلهان, سیامک تقی زاده

دستم را بگیر، وگرنه خواهم افتاد
وگرنه ستاره ها
یکی یکی سقوط خواهند کرد
اگر شاعرم، اگر مرا می شناسی
پس می دانی که از باران می ترسم

اگر چشم هایم را به یاد آوری
دستم را بگیر، وگرنه خواهم افتاد
وگرنه ، باران مرا با خود خواهد برد

شبانه، صدایی اگر شنیدی
این منم که سرآسیمه
از باران گریز می کنم

اگر عصر باشد

در استانبول باشم
ماه سپتامبر هم باشد
و من خیس و باران خورده باشم
غم تو را فرا خواهد گرفت
و در گوشه ای ، پنهانی خواهی گریست

اگر تنها باشم، اگر باز اشتباه کرده باشم
دستم را بگیر
وگرنه خواهم افتاد
وگرنه باران مرا با خود خواهد برد
 

------------------------

Registered User
تاریخ عضویت
9 می 2013
نوشته‌ها
698
لایک‌ها
508
محل سکونت
جزیره ی سبزوار
پاسبان مردی به راهی دید و گفتا کیستی ؟
گفت : فردی بی خیال و فارغ و آزاده ام


گفت : از بهر چه می رقصی و بشکن می زنی ؟
گفت : چون دارای شور و شوق فوق العاده ام


گفت : اهل خاک پاک اصفهانی یا اراک ؟
گفت : اهل شهر آباد و خوش آباده ام


گفت : خیلی شاد هستی ، باده لابد خورده ای
گفت : هم از باده خور بیزارم ، هم از باده ام


گفت : از جام وصال نازنینی سرخوشی ؟
گفت : از شهوت پرستی هم دگر افتاده ام


گفت : پس شاید قماری کرده ای ، پولی برده ای
گفت : من در راه برد و باخت پا ننهاده ام


گفت : پولی از دکان یا خانه ای کش رفته ای ؟
گفت : دزدی هم نمی چسبد به وضع ساده ام


گفت : آخر هیچ سرگرمی نداری روز و شب ؟
گفت : سرگرم نماز و سجده و سجاده ام


گفت : لابد ثروتی داری و دلشادی به پول ؟
گفت : من مستضعف و مسکین مادر زاده ام


گفت : آیا راستی آهی نداری در بساط ؟
گفت : خود پیداست این از وصله ی لباده ام


گفت : گویا کارمند ساده ای یا کارگر ؟


گفت : بیکارم ولی از بهر کار آماده ام


گفت : بیکاری و بی پولی ؟ پس این شادی ز چیست ؟!
گفت : یک زن داشتم ، اینک طلاقش داده ام
1364645593361.png
 

------------------------

Registered User
تاریخ عضویت
9 می 2013
نوشته‌ها
698
لایک‌ها
508
محل سکونت
جزیره ی سبزوار
وارد باغ شديم
و نمي دانستيم
كه ز واروني بخت
باغبان كرده كمين پشت درخت !
من كه آن عهد زبل بودم و شيطون و بلا
از درختي پر بار
رفته بودم بالا
من شدم غرق شناسايي انديشه يك سيب گلاب
« كه فلك دسته گلي داد به آب ! »
تو شنيدي كه يكي مي آيد
تيز در رفتي و با من گفتي:
« هاي... « ملا »، در رو ! »
بنده في الفور پريدم پايين
تا به خود جنبيدم
باغبان نيز رسيد
حالتم شد نمكين !
چشم شهلاي من از ضربت اردنگي آن بي انصاف
لوچ شد مثل « اوشين » !
باغبان گوش مرا سخت كشيد
آنچنان سخت كه پنداشتي از بيخ بريد !
من به ضرب كتك افتاده به خاك
تو زدي از سر ديوار به چاك !

***
من از آن روز دگر شكر خدا
شده ام ناشنوا (!)
ولي از گردش چرخ و ايام
تو وزيري شده اي صاحب نام !

***
زن من مي گويد:
« اصغري » لخت و پتي ست
« مملي » پاره شده شلوارش
سقف هم نمناك است
ما چه سازيم، اگر در برود زهوارش؟
« با خبر باش كه سر مي شكند ديوارش ! »
و من انگار نه انگار كه اصلن سخني مي شنوم !

***
مردمان مي گويند:
« آي... آقاي وزير !
وضع ما آشفته ست
بخت هامان خفته ست
توي دنيا، آيا
نيست يك تن كه به فرياد دل ما برسد؟!
هاي... آقاي وزير... ! »
و تو انگار نه انگار كه اصلن سخني مي شنوي !

***
بر خلاف كري من كه ز «پيقولاد» است
گوش ارباب مناصب، كر مادرزاد است
« آنچه البته به جايي نرسد، فرياد است ! »


ابولفضل زرویی نصرآباد
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
45
محل سکونت
طهران
دوستت نمی دارم چنان که گل سرخی باشی از نمک
زبرجد باشی یا پرتاب آتشی از درون گل میخک
دوستت می دارم آن چنان که گاهی چیزهای غریبی را
میان سایه و روح با رمز و راز دوست می دارند

تو را دوست دارم
همانند گلی
که هرگز شکفته نشد ولی
در خود نور پنهان گلی را دارد.

ممنون از عشق تو
شمیم راستینی از عطر
برخاسته از زمین
که می روید در روحم سیاه

دوستت می دارم بی آنکه بدانم چه وقت و چگونه و از کجا
دوستت می دارم ساده و بی پیرایه، بی هیچ سد و غروری؛
این گونه دوست می دارمت،
چرا که برای عشق ورزیدن راهی جز این نمی دانم
که در آن
من وجود ندارم

و تو...
چنان نزدیکی که دستهای تو
روی سینه ام، دست من است
چنان نزدیکی که چشمهایت بهم می آیند
وقتی به خواب میروم...

"پابلو نرودا"
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
45
محل سکونت
طهران
با تو این روزها

آنقدر بی تعارف شده ام
که می توانم صادقانه بگویم
حضور از جان گذشته ات در خیابان
پاک ، غافلگیرم کرده است .
دیگر وقتش رسیده بود
که تکلیفت را
با این کارد به استخوان رسیده
یکسره می کردی ...
مرگ یکبار شیون یک بار !
و تو محشر کردی .
وقتی سازهای مخالف را مذبوحانه
روی اعصاب تو کوک می کردند
چه زرنگ و دور اندیش
از کوره در نرفتی
و سکوت سر به فلک کشیده ات را
سنگر کردی .
مبارکت باد این سنگر استوار
چه زیبا غافلگیر
و تکمیلم کرده ای
حضور با شکوهت
در این لحظه های همیشه ام
مبارکم باد ...

"عباس صفاری"
 

------------------------

Registered User
تاریخ عضویت
9 می 2013
نوشته‌ها
698
لایک‌ها
508
محل سکونت
جزیره ی سبزوار
نه !


کاری به کار عشق ندارم


من هیچ چیز و هیچ کس را دیگر


در این زمانه دوست ندارم


انگار


این روزگار چشم ندارد من و تو را


یک روز خوشحال و بی ملال ببیند


زیرا هر چیز و هر کس


که دوست تر بداری


حتی اگر یک نخ سیگار یا زهر مار باشد


از تو دریغ می کند


پس با همه وجودم خود را زدم به مردن


تا روزگار دیگر کاری به کار من نداشته باشد


این شعر را هم نا گفته می گذارم ....


تا روزگار بو نبرد


گفتم که ...


کاری به کار عشق ندارم !




"قیصر امین پور"
 

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
33
محل سکونت
shangri

وقتی دلت شکست، تنها و بی هدف
شب پرسه می زنی از هر کدوم طرف
روزای خوبتو انکار می کنی
این واقعیتو تکرار می کنی
اطرافیانتو از دست می دی و
افسرده می شی و از دست میری و
دور خودت همش دیوار می کشی
افسوس می خوری، سیگار می کشی
تن خسته ای ولی خوابت نمی بره
این حس لعنتی از مرگ بدتره
دل می کنی از این، دل می بُری از اون
یک اتفاق تلخ افتاده بینتون
می بُری از همه، از هر کسی که هست
این حال و روزته، وقتی دلت شکست...​
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
همیشه احساس می کنیم
آخرین حرف هایمان را نگفته ایم
و هر بار قسمتی از ما
با پرنده ای از شاخه بر می خیزد
به همین سادگی
جای کسی پشت شیشه ها خالی می ماند
و اشیا به شکستن عادت می کنند
هیچگاه ارتباط ماهی
که در تنگ کوچکی میمیرد
با آفتابگردان هایی که از هم رو می گردانند
روشن نخواهد شد
چاره ای نیست
آدم ها بی آنکه جدا شده باشند
از هم دور می شوند

و رودخانه در شاخه های منشعبش
زودتر خشک خواهد شد

علیرضا عباسی
 

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
33
محل سکونت
shangri

اگر خطا نکنم ، عطر عطر یار من است
کدام دسته گل امروز بر مزار من است

گلی که آمده بر خاک من نمی داند
هزار غنچه ی خشکیده در کنار من است

گل محمدی من ، مپرس حال مرا
به غم دچار چنانم که غم دچار من است

تو قرص ماهی و من برکه ای که می خشکد
خود این خلاصه ی غم های روزگار من است

بگیر دست مرا تا ز خاک برخیزم
اگرچه سوخته ام ، نوبت بهار من است


فاضل نظری​
 
بالا