• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
این راهِ درست است که در پیش گرفتند
تصمیم به آزادی هم کیش گرفتند


شُد روزنه ایی باز از این دخمه تاریک
تا عَزم , به جذبِ دگراندیش گرفتند



با قَهر نشُد باز , درِ بسته به تاریخ
کی حاصلی از آنهمه تفتیش گرفتند؟



آزادی اندیشه نگوئید محال است
سودا زده گانند که تشویش گرفتند



دنیا … نه فقط بازی نَرد است
صَدبار اگر باز دوتا شیش گرفتند …



در عاقبت از بُرد و ظَفر نیست خبر , نیست
از غیر نه … این بُرد , خود از خویش گرفتند



امروز همان لحظه ی موعود زمان است
غفلت زده گانند که آتیش گرفتند
[h=4]مرتضی عباسی زاده[/h]
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
خرم تن آن کس که دل ریش ندارد
و اندیشهٔ یار ستم‌اندیش ندارد
گویند رقیبان که ندارد سر تو یار
سلطان چه عجب گر سر درویش ندارد؟
او را چه خبر از من و از حال دل من
کو دیدهٔ پر خون و دل ریش ندارد
این طرفه که او من شد و من او وز من یار
بیگانه چنان شد که سر خویش ندارد
هان، ای دل خونخوار، سر محنت خود گیر
کان یار سر صحبت ما بیش ندارد
معشوق چو شمشیر جفا بر کشد، از خشم
عاشق چه کند گر سر خود پیش ندارد؟
بیچاره دل ریش عراقی که همیشه
از نوش لبان، بهره بجز نیش ندارد
فخرالدین عراقی
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
45
محل سکونت
طهران
از تن تو میگذرم آنچنان که از جهان،

شکمت میدانْچهی گُر گرفته از آفتاب است،
سینه‌هایت دو معبد توأمانند که در آنها
خون اسرار موازی‌اش را حراست می‌کند،
نگاهی پیچک‌ْوار بر تو می‌پیچد،
تو شهری در محاصره‌ی دریایی،
بارویی قسمت شده به نور،
همرنگ هلو وُ صخره وُ مرغان دریایی
مقهور نسیانِ روز،
جامه‌ات همرنگ هوس‌های من است
و در اندیشه‌ام عریان میگذری،
به چشمان دریایی‌ات سفر می‌کنم،
چشمانی که ببرها
برای نوشیدن رؤیا به کنارشان می‌آیند
و مرغانِ مطّلا در آن خاکستر می‌شوند،
از پیشانی‌ات میگُذرم
آنچنان که از قرص ماه،
و از اندیشه‌هایت آنچنان که از پنبه‌های ابر،
و از بطنت چونان که از رؤیا،
ذرت‌زار دامنت موج بر میداردُ
ترانه می‌خواند،
دامنی از بلورُ آب،
لبانُ طرّه‌ی گیسُ نگاهت،
شبانه روز می‌باریُ سینه‌ام را
ـ به سرانگشتانی از آب ـ میگشایی،
چشمانم را با لبانی از آب می‌بندی،
بر استخوانم می‌باری،
و درختی مایع به اعماق سینه‌ام ریشه می‌دهد،

به سان رودی سرتاسرِ تو را می‌گذرم،
تنت را چونان جنگلی درمی‌نوردم،
مانند راهی که به کوهستان سرگردان استُ
به هیچ می‌رسد
بر هِرّه‌ی اندیشه‌های تو گام برمی‌دارم
و سایه‌ام در سپیده‌دم پیشانی‌ات فرو می‌ریزد
و تکه تکه می‌شود،
تکه‌ها را جمع می‌کنمُ بی‌تَنُ کورمال
راه را می‌پیمایم،
دهلیزِ بی‌انتهای حافظه،
دری گشوده بر اتاقی خالی که تابستانها همه در آن می‌پوسند،
آنجا که گوهرِ تشنگی از درون میگدازد،
سیمایی که چندان که به یاد می‌آید از یاد میشود،
دستی که به تماسی از هم می‌پاشد،
تاری که عنکبوتان بر تبسّمِ سالیانِ گذشته تنیدند.

....



جهان در بوسه های ما زاده می شود / ترجمه: یغما گلرویی
 

imanbaraty

Registered User
تاریخ عضویت
12 اکتبر 2009
نوشته‌ها
442
لایک‌ها
136
محل سکونت
ایران
سلام آقای ماه
تنهایم
و حالم خوب نیست
یک تکه ابر می خواهم تا بخورم
شاید سردم شود
می خواهم از پشت سرت رد شوم
به کسی نگو
مرا دیده ای
می خواهم گم شوم
دستهایم را بگیر
و به آن سوی آسمان پرتابم کن
امشب زنجیرم را جویده ام
من
به خاطر کس دیگری زنده ام
صبر کن مثل اینکه
جامانده ام
بگذار بروم
خودم را بیاورم
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
اما ...

با این همه

تقصیر من نبود

که با این همه ...

با این همه امیدِ قبولی

در امتحان سادۀ تو رد شدم

اصلاً نه تو ، نه من!

تقصیر هیچکس نیست

از خوبیِ تو بود

که من

بد شدم!
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
45
محل سکونت
طهران
کسانی از سرزمین‌مان سخن به میان آوردند
من اما به سرزمینی تهی‌دست می‌اندیشیدم
به مردمانی از خاک و نور
به خیابانی و دیواری
و به انسانی خاموش -ایستاده در برابر دیوار-
و به آن سنگ‌ها می‌اندیشیدم که برهنه بر پای ایستاده‌اند
در آب رود
در سرزمین روشن و مرتفع آفتاب و نور.

به آن چیزهای از یاد رفته می‌اندیشیدم
که خاطره‌ام را زنده نگه می‌دارد،
به آن چیزهای بی‌ربط که هیچ‌کس‌شان فرا نمی‌خواند:

به خاطر آوردن رویاها، آن حضور نابهنگام
که زمان از ورای آن‌ها به ما می‌گوید
که ما را موجودیتی نیست
و زمان تنها چیزی است که باز می‌آفریند خاطره‌ها را
و در سر می پروراند رویاها را
سرزمینی در کار نیست به جز خاک و به جز تصویرهایش:
خاک و نوری که در زمان می‌زید.

قافیه‌یی که با هر واژه می‌آمیزد:
آزادی
که مرا به مرگ می‌خواند،
آزادی
که فرمانش بر روسبی‌خانه روا است و بر زنی افسونگر
با گلوی جذام گرفته.
آزادی من به من لبخند زد
همچون گردابی که در آن
جز تصویر خویش چیزی باز نتوان دید.

آزادی به بال‌ها می‌ماند
به نسیمی که در میان برگ‌ها می‌وزد
و بر گلی ساده آرام می‌گیرد
به خوابی می‌ماند که در آن

ما خود رویای خویشتنیم

به دندان فروبردن در میوه‌ی ممنوع می‌ماند آزادی
به گشودن دروازه‌ی قدیمی متروک و دست‌های زندانی.

آن سنگ به تکه نانی می‌ماند
آن کاغذ‌های سفید به مرغان دریایی
آن برگ‌ها به پرنده‌گان.

انگشتانت پرنده‌گان را ماند:
همه چیز به پرواز درمی‌آید!



از: اکتاویو پاز

ترجمه احمد شاملو
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
نگفته بودی رفتنت.... انقد عذابمون میده
نگفته بودی هفت تو.... تلخیو یادمون میده
نگفته بودی این لباس.... از تن تو بیرون میاد
نگفته بودی پای تو...... از تو زمین بیرون میاد
ببین چقدر داغون شده..... قلبای ما بدون تو
آخه بگو چیکار کنیم؟ ..... کیو بیاریم جای تو
بیا بزن تو گوشمون...... بگو که خوابه رفتنت
میخوایم دوباره با غرور..... لباس 7 کنی تنت.....
 

Imanjj

Registered User
تاریخ عضویت
8 ژوئن 2013
نوشته‌ها
1,228
لایک‌ها
3,063
محل سکونت
SH0MAL
گاه گاهی به یادت غزلی می خوانم/ تا نگویی که دلم غافل از آن عهد و وفاست/ خوب رویان همه گر بادل من خوب شوند/ خوبِ من، با همه خوبان, حساب توجداست
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
45
محل سکونت
طهران
اگر روزی کسی از من بپرسد
که دیگر قصدت از این زندگی چیست ؟
بدو گویم که چون می ترسم از مرگ
مرا راهی به غیر از زندگی نیست
من آن دم چشم بر دنیا گشودم
که بار زندگی بر دوش من بود
چو بی دلخواه خویشم آفریدند
مرا کی چاره ای جز زیستن بود؟...
ابلیس ای خدای بدی ها توشاعری!
من بارها به شاعری ات رشک برده ام!
شاعرتویی که این همه شعرآفریده ای!
غافل منم که این همه افسوس خورده ام!
عشق وقمارشعرخدانیست شعرتوست
هرگزکسی به شعرتوبی اعتنا نماند
غیرازخدا که هیچ یک ازاین دو را نخواست
درعشق ودرقمارکسی پارسانماند!...
امااگرتوشعرفراوان سروده ای
ای شعرخدا یکی است
ولی شاهکاراوست
دانم چه شعرها که توگفتی واونگفت
یاازتوبیش گفت ونهان کرده نام را
امااگرخداوتوراپیش هم نهند
آیا توخودکدام پسندی؟
کدام را؟
نادر نادرپور
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
45
محل سکونت
طهران
به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!
شعر از :آقای فاضل نظری
 

Nereid

کاربر فعال زبان
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 نوامبر 2006
نوشته‌ها
2,145
لایک‌ها
852
محل سکونت
staring at a closed door!
در فغانم از دل دير آشناي خويشتن

خو گرفتم همچو ني با ناله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ های خويشتن

جز غم و دردي كه دارد دوستیها با دلم

يار دل‌سوزي نديدم در سراي خويشتن

من كي‌م؟ ديوانه‌اي كز جان خريدار غم است

راحت‌‌‌‌‌‌‌ی را مرگ مي‌داند براي خويشتن

شمع بزم دوستانم، زنده ام از سوختن

در ورای روشنی بینم فنای خویشتن

آن حبابم کز حیات خویش دل برکنده‌ام

زان‌‌‌‌که خود بر آب می‌بینم بنای خویشتن

غنچه پژمرده‌ای هستم که از کف داده‌‌‌‌‌‌‌ام

در بهار زندگی عطر و صفای خویشتن

آرزها‌ی جوانی همچو گل بر باد رفت

آرزوی مرگ دارم از خدای خویشتن

هم‌دمی دل‌‌‌‌‌سوز نبود (مهستی) را هم‌چو شمع

خود بباید اشک ریزد در عزای خویشتن

مهستی گنجوی

پ ن: خوندن زندگینامه ی شاعر که در لینک بالا آورده شده توصیه میشه!
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران


ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان با دگران وای به حال دگران

رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند

هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

میروم تا که به صاحبنظری بازرسم

محرم ما نبود دیده‌ی کوته نظران

دل چون آینه‌ی اهل صفا می‌شکنند

که ز خود بی‌خبرند این ز خدا بیخبران

دل من دار که در زلف شکن در شکنت

یادگاریست ز سر حلقه‌ی شوریده سران

گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود

لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

ره بیداد گران بخت من آموخت ترا

ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن

کاین بود عاقبت کار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی و دربدری

شورها در دلم انگیخته چون نوسفران



شهریار
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبارآلود و دور

یا خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

روزی از این تلخ و شیرین روزها

روز پوچی همچو روزان دگر

سایه‌ای ز امروزها‌، دیروزها

دیدگانم همچو دالان‌های تار

گونه‌هایم همچو مرمرهای سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

من تهی خواهم شد از فریاد درد

می خزند آرام روی دفترم

دست‌هایم فارغ از افسون شعر

یاد می‌آرم که در دستان من

روزگاری شعله می زد خون شعر

خاک می خواند مرا هر دم به خویش

می رسند از ره که در خاکم نهند

آه شاید عاشقانم نیمه شب

گل به روی گور غمناکم نهند

بعد من ناگه به یک‌سو می روند

پرده‌های تیرهٔ دنیای من

چشم‌های ناشناسی می خزند

روی کاغذها و دفترهای من

در اتاق کوچکم پا می نهد

بعد من، با یاد من بیگانه‌ای

در بر آیینه می‌ماند به جای

تار مویی، نقش دستی، شانه‌ای

می‌رهم از خویش و می‌مانم ز خویش

هر چه بر جا مانده ویران می‌شود

روح من چون بادبان قایقی

در افقها دور و پنهان می‌شود

می‌شتابند از پی هم بی‌شکیب

روزها و هفته‌ها و ماه‌ها

چشم تو در انتظار نامه‌ای

خیره می‌ماند به چشم راه‌ها

لیک دیگر پیکر سرد مرا

می‌فشارد خاکِ دامنگیر خاک

بی‌تو دور از ضربه‌های قلب تو

قلب من می‌پوسد آنجا زیر خاک

بعدها نام مرا باران و باد

نرم می‌شویند از رخسار سنگ

گور من گمنام می‌ماند به راه

فارغ از افسانه‌های نام و ننگ



فروغ فرخزاد
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
45
محل سکونت
طهران
هنوز گوشم از گفتگوی بی گریه مان گرم بود!

از جایم بلند شدم،
پنجره را باز کردم
و دیدم زندگی هم هر از گاهی زیباست!
شنیدم که کلاغ دیوار نشین حیاط
چه صدای قشنگی دارد!
فهمیدم که بیهوده به جنونِ مجنون میخندیدم!
فهیدم که عشق،
آسمان روشنی دارد!
رو به روی عکسِ سیاه و سفید تو ایستادم،
دستهایم را به وسعتِ « دوستت می دارم!» باز کردم،
و جهان را در آغوش گرفتم!


"یغما گلرویی / از دفتر: مگر تو با ما بودی"
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
دستفروشی دوره گردم من
گرمی می فروشم به آفتاب
و روشنی به ماه
خنده دارم در سبد
برف دارم
شعله دارم
کمی هم جنون
سپیده دمان
همه ی اینها را از شاخه های درخت دوستی چیده ام
آی آدم هایِ دلمشغولِ گرفتار
ترانه دارم برای شما.
آواز قسمت می کنم و آزادی را
باز کنید پنجره ها را.
آی آدم ها
رضابرزگر
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
45
محل سکونت
طهران
وقتی تو می خوانی مرا

وقتی تو آوازم می کنی

صدایت

لایه ای از دانه روز برمی دارد

و پرندگان زمستانی

هم آوایت می شوند.



گوش دریا

پر است از زنگ و زنجیر و زنجره

از موج و اوج و حضیض

و من

پرم از تو

وقتی تو آوازم می کنی.



"پابلو نرودا"
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
45
محل سکونت
طهران
ما در عصر احتمال به سر می‌بریم
در عصر شک و شاید
در عصر پیش‌بینی وضع هوا
از هر طرف که باد بیاید ...
در عصر قاطعیت تردید
عصر جدید
عصری که هیچ اصلی
جز اصل احتمال، یقینی نیست
اما من
بی نام تو
حتی یک لحظه احتمال ندارم
چشمان تو عین‌الیقین من
قطعیت نگاه تو دین من است
من از تو ناگزیرم
من بی نام ناگزیر تو می‌میرم

"قیصر امین پور"
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
شاعر : امید صباغ نوصبح فردا
بعد از تو چشم آرزویم بی‌تماشا ماند
تنهایی‌ام در گوشه‌ای کز کرد و تنها ماند
رفتی و گفتی صبح فردا بازمی‌گردی
یک عمر تقویمم به شوق صبح فردا ماند
افتاد صد گُل بین دستانم، ولی رد شد
مثل ارس بودم، همه رفتند سارا ماند
قسمت نشد تا سهم عشقی مشترک باشیم
این واقعیت بود، اما توی رویا ماند
من صخره تو دریا، یکی بایست جا می‌زد
هرگز نفهمیدی که ردت بر تنم جا ماند
پرونده‌ی یوسف اگرچه بایگانی شد
پیراهنش در موزه‌ی درد زلیخا ماند
 

Imanjj

Registered User
تاریخ عضویت
8 ژوئن 2013
نوشته‌ها
1,228
لایک‌ها
3,063
محل سکونت
SH0MAL
لحظه دیدار نزدیک ست.
باز من دیوانه ام ٬ مستم.
باز می لرزد ٬ دلم ٬ دستم.
باز گوئی در جهان دیگری هستم.
های ! نخراشی بغفلت گونه ام را ٬ تیغ !
های نپریشی صفای زلفکم را ٬ دست !
و آبرویم را نریزی دل !
- ای نخورده مست -
لحظه ی دیدار نزدیک ست.
 
بالا