از خود فقط یک ردپا جا می گذارم
آن را به اندوه نگاهت می سپارم
هرشب خیالت می نشیند روبه رویم
تا صبح برهم می زند صبرو قرارم
چون موج های رفته از آغوش دریا
در خلوتم یک لحظه آرامش ندارم
ای کاش همچون ساحلی با مهربانی
پیدا شوی در لحظه ای از روزگارم
چون عابری با ردپای زرد پاییز
می آیم از فصل خزان ای نوبهارم
تنها به این امید می آیم که روزی
باشی تو پشت پنجره در انتظارم
هرگز نمی خواهم جوابی از نگاهت
حتی به یک لبخند تو امیدوارم
تنها تویی یاد آور عشقی قدیمی
از روز های رفته تنها یادگارم
حالا دعایم این شده هر روز و هرشب
من در کنارتو، تو باشی در کنارم
آخرشبی با یاد آن دوران شیرین
در کوچه باغ خاطره جان می سپارم
سمیه حیدری