• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
اگر پرسند از من زندگانی چیست،
خواهم گفت:
همیشه جستجو کردن جهان بهتری را آرزو کردن...
ژاله اصفهانی
 

equinoxx

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
8 ژانویه 2014
نوشته‌ها
65
لایک‌ها
173
سن
34
محل سکونت
اصفهان
تنها یک روز در سراسر حیات کافی است ..
نگاه از گذشته برگیر و بر آن غبطه مخور ،
چرا که از دست رفته است ..

در غم آینده نیز مباش ،
چرا که هنوز فرا نرسیده است

زندگی را در همین لحظه بگذران و آن را چنان زیبا بیافرین ،
که ارزش به یاد ماندن را داشته باشد ..
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
هر عاشق اولان عشقه گرفتار اولابیلمز
هر خورما ساتان میثـــــم تمـــار اولابیلمز

مخلوق خداوند اوزونه اولمیان عاشیق
حق عاشقه تك صاحب ایثار اولابیلمز

دونیا مالونا شهرتینه وورقون اولانلار
انفاق ایلهمز طالب دیدار اولابیلمز

ماموره اگر رشوه یماخ اولماسا عادات
مظلوملارین قاننه ظالم سورا بیمزا

میمون تكین هر سوزه تقلید ایلینلر
اندیشه ادیب صاحب افكار اولابلمز

صابر یمه غم هر گونین اوز قصه سه واردور
مفرق پاراسه گوهر شهوار اولابیلمز
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
بیر نامه یازدیم باد صبا یاره یتیرسین
شرح غمی اول بوت خونخواره یتیرسین

هجران المی سالدی آیاقدان من زاری
داروی وصالین من بیچاره یتیرسین

صبریم کسیلیب، یار منیم جانیمی آلسین
یا شاد ائله سین وصل ایله دیلداره یئتیرسین

دونیاده و عوقباده گوروم مطلبه یتسین
هر کس منی اول یار وفاداره یتیرسین

بیر یول ورین ای محنت هجران کی پیامیم
تا باد صبا اول گول گولزاره یتیرسین

یوز حسرتیله بو دیل هجرانه گیرفتار
قوی یاره اوزون بو دیل آواره یتیرسین

بی کس لییمه رحم ائیله سین خالیق بی چون
حیران او شهبازه دیگرباره یتیرسین
 

Morak

Registered User
تاریخ عضویت
8 فوریه 2009
نوشته‌ها
160
لایک‌ها
603

سلام ای ناخدای کشتی دنیا، خدا !
ببینم حال و احوالت چطور است ؟
تو می گویی نشستی عدل و دادت را نصیب ما زمینی ها کنی
ولی من خوب می دانم که آن بالا بروی تخت زرینت نشستی
کنارت حوری و غلمان فراوانند
ملائک گرد تو جمعند و انگور بهشتی حبه حبه بر دهانت می نهند
تو سیری
بی نیازی
ثروت و مکنت فراوان داری و
با آن همه قدرت به خود می نازی و
با ما دمادم می کنی بازی
هوا خوب است می دانم
بهشت تو همان بالاست
تو آن بالا درون رود مشروبات خود
می غلتی و می خندی و حمام می گیری
چه مستی تو، چه مستی
در این مستی قضاوت می کنی بر عالم هستی
چه می گویند آدمها: عجب عدلی خدا دارد ؟!
خدایا چشم هم داری ؟
تو می بینی و خاموشی ؟
خدا از زجر آدمها خبر داری ؟
خبر داری تو از سنگینی درد فراموشی ؟
خدا از فقر و بیماری، خدا از غارت و دزدی، دروغ و جهل و نادانی خبر داری ؟
خدا از مرز نامحدود نابودی خبر داری ؟
خدا از مرگ وجدانها و خوبی ها
خبر از قتل آزادی به نام واژهء بی بندوباری که
گرسنه بودن و لب تشنه بودن تا خود مرگ خبر داری ؟
خبر داری حراج آبروها را ؟
خبر داری سراب آرزوها را ؟
چشیدی تا به الان طعم تلخ زندگانی را ؟
خدایا گوش هم داری ؟
صدای ناله ها و زجه ها می آید آن بالا ؟
تو ای تنها خدای ما زمینی ها
تعفن، بوی خون، بوی جنون آیا مشامت را نیازرده ست ؟
چه می گویم به تو ای وای که هم لالی و هم کوری و هم کر
بیا جرات کن و یک روز، فقط یک روز
به این پایین نگاهی کن
نه در مستی که در هنگام هشیاری
بیا جرات کن و یک روز، فقط یک روز
خودت را جای ما بگذار
ببین فرق زمین ما و آن شهر جهنم چیست
همینجا نیست ؟
بهشت تو همان بالا و آتشدانت این پایین
چه می گویند آدمها: عجب عدلی خدا دارد ؟!
خدایا بودنت افسانه تلخی ست
همان بهتر نباشی تو
تو حتا عاجزی از اینکه تغییری بسی کوچک پدید آری
چه فرقی می کند آخر که باشی یا نباشی تو ؟
اگر خود زادهء فکر خدا سازنده ای
یه روز، یک شب، یک زمان، یک دم
فرود آ از چه می ترسی ؟
فرود آ تا ببینی کاخ ظلمت را
که از هر گوشه اش نکبت، مذلت، رنج، بدبختی فرو ریزد
فرود آ از چه می ترسی ؟
اگر این مردمان را قدرت طغیان و سرپیچی و سرکوبی فرو برده ست
تو را دیگر با چارچوب عدل خویش پیوندی نخواهد بود
فرود آ از چه می ترسی ؟
حکایت می کنند از تو کنار بستر رودی
شبی با مریم عذرا گنه کردی و
عیسی زادهء فرجام آن شام گنهکاری ست
ببینم این گنه را راستی کردی ؟
این دگر عالی ست، عالی !
خالقی اینگونه مخلوقات خود را پند می گوید
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
گل ها همه آفتاب گردانند
از تمام رمز و راز های عشق
جز همین سه حرف
جز همین سه حرف ساده ی میان تهی
چیز دیگری سرم نمی شود
من سرم نمی شود
ولی..
راستی
دلم که می شود
 

Morak

Registered User
تاریخ عضویت
8 فوریه 2009
نوشته‌ها
160
لایک‌ها
603
کاخ عمرت همه ویران شده ای هموطنم
زندگی بر تو چه زندان شده ای هموطنم
زیر رگبار هزاران غم و آژیر ستم
قصه مرگ تو آسان شده ای هموطنم
باز بر سر غم آمد و ما لال شدیم
آخ اینک که زمستان شده ای هموطنم
برگ و باری که در آن نیست دگر تاب و توان
باز هم بستر طوفان شده ای هموطنم
صبح کاذب چقدر جلوه جادویی داشت
مگر امروز چه عریان شده ای هموطنم
نه چراغی نه نظامی نه امید سحری
بر سرت این چه شبستان شده ای هموطنم
مفتی و محتسب و طالب و سوداگر دین
هر یکی حاکم دوران شده ای هموطنم
با چه تعبیر کنم خاطره رویاها
خواب آشفته پریشان شده ای هموطنم
وقت آنست که دیگر ننشینیم خموش
چون شب حادثه لرزان شده ای هموطنم
تو بیا در پی یک نظم نوین برخیزیم
که وطن یکسره ویران شده ای هموطنم
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
چشم هوشي باز شد ، آيينه ي حيران شديم
يك سحر آيينه گم كرديم، سرگردان شديم
اشك در چشمان ما پر شد، پري ها پر زدند
شيشه از دست پري افتاد، ما انسان شديم
دل ز دنيا كندن آسان بود، چون دل بستنش
بسته شد تا چشم دنيا ، محو در مژگان شديم
غيرت ما اين نبود و قيمت ما اين نبود
هر چه دنيا قدر پيدا كرد ، ما ارزان شديم
شطح وطاماتي سر هم شد به سوداي غزل
با خيال خويش، وهم آلوده ي عرفان شديم
غيرتي آموختيم و طاعتي اندوختيم
جرأتي گل كرد، در باغ ملك پرّان شديم
هوي هويي از هر كه بشنيديم ، ياهويي زديم
خانقاهي هر كجا ديديم ، دست افشان شديم
اي چراغ مطمئن ! در ما طلوعي تازه باش
ما كه عمري در شب زلف تو سرگردان شديم

__________________
قزوه
 

Morak

Registered User
تاریخ عضویت
8 فوریه 2009
نوشته‌ها
160
لایک‌ها
603
گفتند: پیامبری آمده است.
گفتم: این پیامبر دهان دارد ؟!
گفتند: بله
گفتم: برای خوردن مال مردم آمده است.
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
مثل یک درنای زیبا تا افق پرواز کن

نغمه ای دیگر برای فصل سرما ساز کن

زندگی تکرارِ زخمِ کهنه دیروز نیست

بالهای خسته ات را رو به فردا باز کن ...
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
مرو راهی که با ریگی بلغزی

مشو بیدی که با بادی بلرزی

تو را قدر و تو را قیمت گران است

مکن کاری که یک ارزن نیرزی . . .
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
چقدر خوب است

که صبح بیدار شوی

به تنهایی

و مجبور نباشی به کسی بگویی

دوستش داری

وقتی دوستش نداری

دیگر.

ریچارد براتیگان
 

Morak

Registered User
تاریخ عضویت
8 فوریه 2009
نوشته‌ها
160
لایک‌ها
603
هر بد که به خود نمی پسندی
با کس مکن ای برادر ِ من
گر مادر خویش دوست داری
دشنام مده به مادر من
 

Hoseinm

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آپریل 2014
نوشته‌ها
102
لایک‌ها
61
سن
45
من آدمِ نرفتن ام
آدمِ دوست موندن
یا اصلن آدمِ دیر رفتن ام
خیلی دیر ..
اما وقتی برم
دیگه آدمِ برگشتن نیستم.
آدمِ مثل قبل شدن نیستم.
باور کن !

- آنا گاوالدا
 

Hoseinm

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آپریل 2014
نوشته‌ها
102
لایک‌ها
61
سن
45
سوگواران را مجال بازدید و دید نیست
بازگرد ای عید از زندان که مارا عید نیست

عید نوروزی که از بیداد ضحاکی عزاست
هر که شادی میکند از دوده جمشید نیست

بی گناهی گر به زندان مرد با حال تباه
ظالم مظلوم کش هم تا ابد جاوید نیست

وای بر شهری که در آن مزد مردان درست
از حکومت غیر حبس و کشتن و تبعید نیست

- فرخی یزدی
 

Hoseinm

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آپریل 2014
نوشته‌ها
102
لایک‌ها
61
سن
45
ندانم کجا دیده ام در کتاب
که ابلیس را دید شخصی به خواب

به بالا صنوبر، به دیدن چو حور
چو خورشیدش از چهره می تافت نور


فرا رفت و گفت: ای عجب، این تویی
فرشته نباشد بدین نیکویی

تو کاین روی داری به حسن قمر
چرا در جهانی به زشتی سمر؟

چرا نقش بندت در ایوان شاه دژم
روی کرده ست و زشت و تباه؟

شنید این سخن بخت برگشته دیو
بزاری برآورد بانگ و غریو

که ای نیکبخت این نه شکل من است
ولیکن قلم در کف دشمن است

- سعدی
 

Hoseinm

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آپریل 2014
نوشته‌ها
102
لایک‌ها
61
سن
45
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم

شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم
نسیم عطرگردان را شکر در مجمر اندازیم

چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش
که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم

صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز
بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم

یکی از عقل می لافد یکی طامات می بافد
بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم

بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه
که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم

سخندانی و خوشخوانی نمی ورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم

حافظ شیرازی
 

Hoseinm

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آپریل 2014
نوشته‌ها
102
لایک‌ها
61
سن
45
دیگر منتظر کسی نیستم
هر که آمد
ستاره از رویاهایم دزدید
هر که آمد
سفیدی از کبوترانم چید
هر که آمد
لبخند از لب‌هایم برید
منتظر کسی نیستم
از سر خستگی در این ایستگاه نشسته‌ام!


- رسول یونان
 

Hoseinm

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آپریل 2014
نوشته‌ها
102
لایک‌ها
61
سن
45
این اتفاق بارها و بارها رخ داد:
مردی زنی را دوست داشت

این اتفاق بارها و بارها رخ داد:
زنی مردی را دوست داشت

این اتفاق بارها و بارها رخ داد:
زنی و مردی
کسی که دوست‌شان داشت را دوست نداشتند

روزی، روزگاری
اتفاقی افتاد
و احتمالاً همان یک بار بود:

مردی و زنی
همدیگر را دوست داشتند.
 

Hoseinm

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آپریل 2014
نوشته‌ها
102
لایک‌ها
61
سن
45
روزگاری رفت و مردی برنخاست
زین خراب آباد گردی برنخاست
دشمنان را دشمنی پیدا نشد
دوستان را هم نبردی برنخاست
هرکه چون من گرم خویی پیشه کرد
از دلش جز آه سردی برنخاست
صد ندا دادیم،دشمن سر رسید
از میان جمع فردی برنخاست
درد از درمان گذشت و هیچکس
از پی درمان دردی بر نخاست
در ره ازادگی از جان حمید
چون (مصدق)رهنوردی برنخاست.

- حمید مصدق
 
بالا