• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
جگونه باور کنم

زندگان در گور خفته را

خفته هاي ترس را

باورهاي دوران دور را

خاموش کرده ي

روشنايي خورشيد را

چگونه باور کنم
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
به دنبال دلي ميگردم

صداي شکستن

پزواک غمگيني ميايد در باد

پس چرا شن هاي ساحلي ميخندند

باد زيباست دريا زيباتر

اما من غمگينم

صورتي ابي سبز

اما من خاکستري ميمانم

به دنبال دلي ميگردم

اسمان تاريک است

چشمانم مهرباني نميبيند

اي کاش کبوتر ميشدم

پر مي کشيدم

مي رفتم....
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
هم‌چنان كه مي‌روي موهاي‌اَت عاشقي‌يِ مرا مي‌ريزند

رويِ شانه‌هايِ شهر قدم‌هايي مي‌ماسد آسمان را

از آخرِ ماندن‌اَت خفه‌گي‌اَم به وجود مي‌آيد

مثلِ تو كه از لجن‌زار



به ملاقاتِ باطله‌هاي‌اَم مي‌آيي؟

تاكسي‌ها را نگير نگرفته حمال‌تراَن

جاپاهايِ رويِ شانه‌يِ شهر را

خفه‌گي‌اَم برايِ تو

كه مثلثِ چشم‌هاي‌اَت باج نمي‌خواهند

وَ مي‌روي هم‌چنان موهايِ عاشق‌اَت را بريزي
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
براي عاشقانه ترين لحطات زندگيم
نام بهشت را انتخاب مي كنم و در تلاطم
حرفهايش از بهشت رانده مي داردم
من شيطان شدم!
به رنگ دستان و چشمانش
من سيب به او خواهم داد
من هوا شدم!؟
عجب دنياي عجيبي است!
بهشتم كو؟
چرا اينجا اينقدر گرم است
عجب خداوند دروغگوئي
آهاي! زمينيان نيكوكار
به بهشت جهنم گونه مان خوش آمديد
تابستان است
بهار گذشت
آرزويتان را براورده كرديم
قبل از آنكه آرزو كنيد
بهارتان را داديم
قبل از آنكه بهار بخواهيد
حال تابستان است
عجب دنياي عجيبي است!
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
بامدادِ تمامِ فصل هايِ شعر

تهران مثلِ بوقي خسته به خيابان زد
آغوشي ترين كلماتِ زمين
بندري چين خورده را لنگر انداختند
ـ اسبي دويده شد اين شعر كوتاه بيا
خون از رگهايِ مرداد زده بالا
جهانِ اشاره زن
روبرويِ آينه ها
ابدي شد

پشتِ بي كوبه ترين درِ دنيا
انگار همه يِ عقربه هايِ زمين دست مي زنند
ـ شما؟
يقين گمشده / دردِ مشترك

بامدادِ تمامِ فصل هايِ شعر
رويِ دستِ باد
از پلك هايِ آيدا
افتاد!
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
گرد و خاک از پيکره ام تکاندم
پيچ و تاب از تار تار موهاي بافته ام وا کردم...
چشمهايم را به سرمه کوک کردم و
لبهايم را با گلبرگهاي شمعداني...
از جلد بيرون آمدم و روح شدم..
يکسره روح...
و من : سه تار
با چوب آبنوس و تارهاي نقره
و تو ....
دستهاي تو ...
.........................................
زخمه به چشمانم بزن
تا شرار شوق به جانت زنند...
شور در پريشاني موهايم بيفکن
تا پريشانم کني...
نواي نفست را در سراشيب گريبانم رها کن
و بگذار دلم قطعه قطعه
چهار مضراب بنوازد...
کوک ميکني ٫
کوک دشتي کن ...
مينوازي ٫
در دشتي بنواز ٫
که مستم کني ...
که از سرمستي بميرانيم ...

اما
دريغ از زخمه ...
دريغ از ساز ...!
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
بيگانه ايست عشق
بيگانه ايست
وقتي ترانه ي آتش
اندوه ـ سرود دستهاي خالي زني ست
که يک روز
در گوشهاي بي کسي ش
فرياد شد.

اندوه غربت زن بود
اندوه آتشين غروري
که در محاق عشق
از لابلاي خنجر ماه ها
آزاد شد.

در ذهن کودک، اما
سرخي شعله هاي آتش
معناي زندگي و رهايي بود
وقتي که نفرين عشق
خداي را
شهيد کرد.

خالي مادرست، کنون
تهي مکرر بي پدري
وقتي که شادي يک کودکي
در شعله هاي ناگزير يک گريز
بر باد شد.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
اينجا را گويي براي من پاياني نيست

من به تماشاي همه ايستاده ام

سرگشته و گمراه

من يا شما؟

پژواک خندههايم را

ميکشم در دل

گر خلق بشنوند

مي کوبند بر سر

و من هنوز انجايم...

چه ميشود مرا...؟
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
1

به راستي كه او منظره اي است شگفت انگيز
او لال است
او از ما نيست
اما از كجا آمده است



2

با حواس خويش مزر اشيا را مي نوردد
و همزمان
در همه گوش و كنارها حضور دارد
براستي كه او غريبه اي بيش نيست
خداوندا
براستي كه او غريبه اي بيش نيست
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
سودابه دستهايت کو؟
دستهاي مشبکت که ماه راه راه
براي روشن کردن رگهايش تاب نداشت
برقص وقتي گربه هاي طلايي شهر سينه ات راپاره پاره ميدرند

برقص وقتي مورچه ها پيکر اسطوره اي ات را ميجوند
و ميدوند
به سمت چشمهاي تاريخي ات
آن يکي که نبود
تو بودي حتما
و سالروز تولدت
هيچ يک از سال هاي زمين نبود
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
مرا ببخش
مرا ببخش
ناگزيرم از نوشتن اين همه نامه هاي سربسته اي كه
امروز اواخر اردي بهشت سالي از اين همه سالهاي صبوري ست
تا چند ساعت آينده
چه نازادگاني كه منتظرند
تا ريه از هواي خرداد پر كنند
تا چند ساعت آينده
چه نوزادگاني كه رها مي شوند
بر بستر سنگلاخ رودخانه هاي فصلي بي فرجام
چشم هاي من كه آب نمي خورند
نه عزيزم
اين راه پيچ پيچ
به تركستان هيچ ضرب المثلي هم نمي رسد
به قول خواهرم
بايد براي روزنامه تسليتي بفرستم
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
بانوي ماه
شنيده ام
كه به آب هاي رفته
خبر از خوابهاي بدي داده اي
و بعد
رد تو را گرفته اند كه سراسيمه دويده اي
به سمت موزه ي برزخ
درست
موقعي كه
عاشق ترين پلنگ حفاظت شده
در خواب صخره اي بلند
خال كوبي ماه كرده بود زير دو پلكش
درست
موقعي كه
نقاره ارتكاب معجزه اي را
حنجره مي دراند
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
لحظه هاي ناب
عمر ما چون تندبادي رفت و گويي خواب بود
وان بناي آرزوها خانه يي بر آب بود
وه چه شب ها دولت بيدار بر در حلقه زد
ليكن از نا هوشياري بخت ما در خواب بود
ز دل گوري شنيدم پند قارون را كه گفت
در كف دنيا پرستان سيم و زر سيماب بود
روشني ها در پريشاني بود دل بد مكن
هر كجا ويرانه يي ديدم پر از مهتاب بود
گفت با من مردم چشمم كه قحط مردميست
جست و جو كردم بسي اين كيميا ناياب بود
موج بنيان كن شو و درياي طوفانخيز باش
مرگ بر آن كس كه عمري رفت و خود مرداب بود
دولت شب ها و توفيق دعا از دست رفت
لحظه ي معراج ما آن لحظه ي ناب بود
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
نمي دانم چه بايد كرد
نمي دانم چه بايد كرد
بمانم يا كه بگريزم
اگر خواهم بمانم با تو مي بازم جواني را
وگر خواهم بگريزم چه سازم زندگاني را
گرزيان بودن از يكسو غم فرزند از يك سو
كجا بايد كنم فرياد اين درد نهاني را
نمي دانم چه بايد كرد
بمانم يا كه بگريزم
اگر خواهم بمانم با تو اين را دل نمي خواهد
ز از خانه را هم يار پا در گل نمي خواهد
تو عاقل يا كه من ديوانه من يا تو به هر حالي
عذاب صحبت ديوانه را عاقل نمي خواهد
نمي دانم چه بايد كرد
بمانم يا كه بگريزم
اگر خواهم بمانم با تو كارم روز و شب جنگست
وگر بگريزم از تو پيش ايم كوهي از سنگست
نخواندي نغمه با ساز من و بي پرده مي گويم
صداي ضربه ي قلب من و تو ناهماهنگست
نمي دانم چه بايد كرد
نمي دانم چه بايد كرد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
عاشق صادق
من آبادي نمي خواهم خرابم كن خرابم كن
بسوزان شعله ام كن در دهان شعله آبم كن
خوشا آن شب كه با آهي بسوزم هستي خود را
خدايا تا گريزم زين تن خاكي شهابم كن
به نعمت نيستم مايل خداي خانه را خواهم
مرا گر عاشق صداق نمي داني جوابم كن
اگر جنت بود بي تو و گر دوزخ بود با تو
ز جنت ها گريزانم به دوزخ ها عذابم كن
ز شرم تنگدستي مي گريزم از تهي دستان
مرا اي دست قدرت يا بميران يا سحابم كن
دلم خواهد بسوزم تا به عالم روشني بخشم
تو اي مهر آفرين در برج هستي آفتابم كن
پس از مرگم تو اي افسانه گو سوز نهانم را
ببر در قصه ها افسانه ي صدها كتابم كن
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
هر چه بر آن بسته در کوفته شد سر به در

زآن بت بت بشکنان هيچ نيامد خبر


بس که پي منزلش گشتم و گرديده ام

پا ز کفم رفت و باز هيچ ندادم ثمر


خسته ز امواج سخت , لنگر سکني به دست

صخره ي اميد ما , هيچ نيامد به بر


آي , کجا رفته ايد اهل يقينان که من

هيچ نديدم کسي , کو بچشاند شکر


چونکه نيامد کسي , نوبت کوچ است و بس

قصه ي فرهاد و سر , رو تو بپرس از تبر
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
تهران ـ كندوان دو انگشت بيشتر نبود

لباسي كه از درزهاش باران گرفته بودم
مادر تمام عروسك هايِ اتاق شد

پاييز
اينهمه نريخت
به زنگي فراموش شده خلاصه شود
( تولدت مبارك!)
تنها دو شمع
كه روي سينه هاي تو روشن شد
هيچ كيكي برهنه تر از اين نيست

از اينجا به بعد جاده
مه گرفته سطرها
درد از سر و كولِ
تو رو خدا بگير بخواب!
نفس هاي عرق كرده
طعم انار گرفتند
ماسه هايِ اين ساحلِ هميشه شلوغ

پشت درهايِ باز
با دكمه هايِ رقصيده
گر گرفته اين شعر
وگرنه
واژه ها
خجالتي تر از گونه هاي تو
قرمز نمي شدند
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
و لعن الله امتآ سمعت بذالک فرضية به
صامت،
ايستاده درپاي پيکري
اويخته از دو سو

خاموش،
همچون نگاه ساکت ميخ

راحت،
اسوده خاطر،
زيرا که زخم گردنش، از دست کارد بود.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
دود اين عينک دودي
که برايت فرستاده ام
به چشمهاي خودم ميايد

... نکند

که تو سيگار کشيده باشي
تار هائي را که از کاسه سرم
اويزان دست هاي توست
مضراب زده باشي

...گوشي
لطفا وصل شود به انگشتهاي تو

...نکند

که به سيم اخر زده اي
ناخنت را
کشيده اي خيش
به روي سرم
بار نخواهد داد

نه!

امشب خيال کوک شدن ندارد اين سر
از سر انگشتهاي تو
ازاين همه حلقه حلقه دود
يکي درون انگشت دست چپم خوابش نمي برد

نه!

نه از بستن چفيه ات به دور کمرم رقص ميگيردم
نه از شنيدن تکنو
..........................................
تمام روزهاي تار شدن چشمهايم
که آب ميخورد از چشمهايت
...خشکيد


بوي
دود
ميايد
بوي
اجاقهاي کور

... که نيستي
... ببيني
خاکستري هاي کتت هم
نشان خوبي بود
...................................
...گمش کردم...
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
گمان مبر كه گر خموش و ساكتم

زبان دل بود چو صحبتم خموش

به مجمر قديمي اتاق دل

شرار خفته ايست تا ابد به هوش
 
بالا