• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
از زندگي از اين همه تکرار خسته ام
از هاي و هوي کوچه و بازار خسته ام

دلگيرم از ستاره و آزرده ام ز ماه

امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام

دل خسته سوي خانه تن خسته مي کشم

ديگر از اين حصار دل آزار خسته ام

از آنکه گفت يار تو هستم ولي نبود

از خود که بي شکيبم و بي يار خسته ام

تنها و دلگرفته بي يار و بي اميد

از حال من مپرس که بسيار خسته ام
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor

بعد از آن ديوانگي ها ‚ اي دريغ
باورم نايد كه عاقل گشته ام
گوييا او مرده در من كاينچنين
خسته و خاموش و باطل گشته ام
هر دم از آيينه مي پرسم ملول
چيستم ديگر بچشمت چيستم ؟
ليك در آينه مي بينم كه واي
سايه اي هم زانچه بودم ، نيست
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor

هر چه کردم نشوم از تو جدا بدتر شد از دل ما نرود مهر و و فا بدتر شد
مثلا خواستم اين بار موقر باشم و به جای تو بگويم که شما بدتر شد
اين متانت به دل سنگ تو تاثير نکرد بلکه بر عکس فقط رابطه ها بدتر شد
آسمان وقت قرار من و تو ابری بود تازه با رفتن تو وضع هوا بدتر شد
چاره دارو و دوا نيست به حال بد من بی تو با خوردن دارو و دوا بدتر شد
روی فرش دل من جوهری از عشق تو ريخت آمدم پاک کنم عشق تو را بدتر شد
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
همه زندگی ام
در دو واژه خلاصه می شود
« عشق و نفرت »
می دانی
تمام زندگی ام را تو برايم معنا کردی!؟
 

Mahmoud58

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
29 نوامبر 2005
نوشته‌ها
882
لایک‌ها
7
باز هم تنگ غروب است و دلم تنگ دلت

شبی آخر بخورد برسر ما سنگ دلت

من وتنهایی و شب خواب پریشان توایم

چو سه لشکر به شکست آمده از جنگ دلت

گر می تپد دلم بهر عشق تو خوارش مشمار

گوش دادم به خدا گوش به آهنگ دلت
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
هرکه عاشق شد منت از ۱۰۰ يار ميبايد کشيد
بهر يک گل منت از ۱۰۰ خار ميبايد کشيد
من به مرگم راضيم اما نمی ايد اجل بخت بد بين از اجل هم ناز ميبايد کشيد
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
زندگي دفتري از خاطرهاست ... يک نفر در دل شب ، يک نفر در دل خاک ... يک نفر همدم خوشبختي هاست ، يک نفر همسفر سختي هاست ، چشم تا باز کنيم عمرمان مي گذرد... ما همه همسفريم...
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
درنيست ........

راه نيست ...........

شب نيست..............

ماه نيست ............

نه روز و نه آفتاب ،

ما بيرون زمان

ايستاده ايم

با دشنه ی تلخی

در گرده هامان .

هيچ کس

با هيچ کس

سخن نمی گويد

که خاموشی

به هزار زبان

در سخن است .

در مرده گان خويش

نظر می بنديم

با طرح خنده ای ،

ونوبت خود را انتظار می کشيم

بی هيچ

خنده ای !!!!
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
وخدا از گل مو جودی ساخت.

از روح خود در ان دمید و زنده اش کرد.

انسانش نامید.

رسم عاشق شدنش اموخت.

و ای کاش نمی ساخت... نمی دمید... و نمی اموخت.
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
به نام خدا خالق انسان . به نام انسان خالق غم ها . به نام غم ها به وجود اورنده ي اشك ها . به نام اشك تسكين دهنده ي قلب ها . به نام قلب ها ايجاد گر عشق و به نام عشق زيباترين خطاي انسان...

چه ساده با گريستن خويش زاده مي شويم و چه ساده در ميان گريستن ديگران مي ميريم و در فاصله ي اين دو سادگي ، چه معمايي مي سازيم ، به نامِ زندگــــــــي
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
اگر دنياي ما دنياي سنگ است بدان سنگيني سنگ هم قشنگ است..... اگر دنياي ما دنياي درد است بدان عاشق شدن از بهر رنج است...... اگر عاشق شدن پس يک گناه است دل عاشق شکستن صد گناه است
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
رو به غروب

ریخته سرخ غروب
جا به جا بر سر سنگ
کوه خاموش است
می خروشد رود
مانده در دامن دشت
خرمنی رنگ کبود

سایه آمیخته با سایه
سنگ با سنگ گرفته پیوند
روز فرسوده به ره می گذرد
جلوه گر آمده در چشمانش
نقش اندوه پی یک لبخند
جغد بر کنگره ها می خواند
لاشخورها سنگین
از هوا تک تک ایند فرود
لاشه ای مانده به دشت
کنده منقار ز جا چشمانش
زیر پیشانی او
مانده دو گود کبود

تیرگی می اید
دشت می گیرد آرام
قصه رنگی روز
می رود رو به تمام
شاخه ها پژمرده است
سنگها افسرده است
رود می نالد
جغد می خواند

غم بیامیخته با رنگ غروب
می ترواد ز لبم قصه سرد
دلم افسرده در این تنگ غروب
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
اینم نوشته ی یکی از بچه ها.....



آه ای دل غمگین که بدین روز فکندت?
فریاد که از یاد برفت آن همه پندت
ای مرغک سرگشته کدامین هوس آموز
بی بال و پرت دید و چنین بست به بندت؟
ای آهوی تنها و گریزان پریشان
خون می چکد از حلقهء پیچان کمندت
ای جام به هم ریخته صد بار نگفتم
با سنگدلان یار مشو می شکندت
آه ای دل آزرده در این هستی کوتاه
آتش به سرم میرود از آه بلندت
جان در صدف شعر گهر کردی و گفتی
صاحبنظرانند پشیزی بخرندت
ارزان ترت از هیچ گرفتند و گذشتند
امروز ندانم که فروشند به چندت؟
جان دادی و درسی به جهان یاد گرفتی
ارزان تر از این درس محبت ندهندت
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor

سر گردان و بي هدف ....مي تازم به جلو ...
کدامين مقصد است که مرا در بر گيرد ؟

از جاده هاي بي کسي با تني مرطوب از باران وحشت ِ فرهنگ مي گذرم

بي اتنا به درختهاي تمثيل دورويي ....بي توجه به قلبهاي پاره پاره .....بي توجه به سگ هاي هار وحشي که هر لحظه در کمين منند .... بي توجه به لاشخورهاي آسمان نفرين شده ي شهر که در دل انتظار لاشه ي بي جانم را مي کشند

همه را بدرود مي گويم و دل به غبار اين خيابان هاي خاموش شهر ِ دروغ نمي سپارم

مي تازم

تا کجا بايد دويد .....نمي دانم ...نفس را در سينه حبس مي کنم ....نگاهي به دور دست .....آيا آنجا بهتر است ؟؟؟
نمي دانم .....من تک تک کوچه هاي خاموش و روشن اين شهر را آزموده ام .....
بايد رفت

تازيد

مي تازم
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
گلهای پر پر فریاد

شبی که پرشده بودم زغصه های غریب

به بال جان سفری تا گذشته ها کردم

چراغ دیده برافروختم به شعله اشک

دل گداخته را جام جان نما کردم

هزار پله فرا رفتم از حصار زمان

هزار پنجره بر عمر رفته وا کردم

به شهر خاطره ها چون مسافران غریب

گرفتم از همه کس دامن و رها کردم

هزار آرزوی ناشکفته سوخته را

دوباره یافتم و شرح ماجرا کردم

هزار یاد گریزنده در سیاهی را

دویدم از پی و افتادم و صدا کردم

هزار بار عزیزان رفته را از دور

سلام و بوسه فرستادم و صفا کردم

چه های های غریبانه که سردادم

چه ناله ها که ز جان وجگر جدا کردم

یکی از آن همه یایران رفته بازنگشت

گره به باد زدم قصه با هوا کردم

طنین گمشده ای بود در هیاهوی باد

به دست من نرسیده آنچه دستو پاکردم

دریغ از آنهمه گلهای پرپر فریاد

که گوشواره گوش کر قضا کردم

همین نصیبم ازین رهگذر که در همه حال

ترا که جان مرا سوختی دعا کردم
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
دلتنگ توام

دلتنگ لحظه های ناب حضور

ميان دستهايت مرا فرا بگير

و خود را در لحظه هايم مکرر کن

بيا دوباره قراری بگذار يم

در يک چار ديواری امن

در حريم يک خانه

که فقط من باشم و تو

فقط من وتو

.....و ارامش ميان دستانت
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
اگر فردا ، فردا نرسد

و اگر من ، چشمهایم را ببندم و هرگز بیدار نشوم

هنوز با تو هستم

از خدا در خواست کردم ، آن لحظه را درخواست کردم


دعا کردم تا لحظه ای که می توانم در دستانم تو را بربگیرم

تا ابد با من دعا کن

زمان برای همیشه از آن ماست

این گونه که تو لبخند می زنی

این گونه که گریه می کنی

چرا من همیشه می خواهم با تو باشم ؟

این گونه است که احساس می کنم ، هنگامی که تو را درون خود در می یابم

چرا من همیشه می خواهم با تو باشم ؟

تو می توانی خیلی از من دور باشی

تو می توانی با کس دیگری باشی

ولی من با تو هستم
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
دوستي

... دوستي شايد

كوهي باشد

كه سر قله آن

مرمر برف محبت خفته است

دوستي ... شايد

آواز قناري باشد

وقت گل كردن صبح

يا به هنگام غروب

دوستي شايد

زنبوريست -

كه اگر شهد خورد ... شهد دهد

دوستي ... شايد

به هماهنگي دو خط موازي باشد

كه سر سوزني از هم

. به تنافر نروند -

دوستي ... شايد

. دو تولد باشد ... در يك روز

اين بگفتم اي دوست

تا بداني كه جدايي شرر جانسوزيست

و جدايي است كه مي سوزاند

خرمن هستي آدمها را

كاش اي آدم

درك مي كردي ... در مسير نگهت

چلچراغي كه در اين خط خيابان پيداست

انتهايش يكريز

چيده چيده ... همه تابوت شب است

تو نفهميدي و هرگز نتواني فهميد

كه صميمي بودن

همچو دريا خوبست

همچو دريا خوبست




مرید محمدی
 

BiDel.ir

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 آپریل 2007
نوشته‌ها
46
لایک‌ها
0
15.jpg


صبحست ساقیا می چون آفتاب کو
خاتون آب جامه‌ی آتش نقاب کو

چون لعل آبدار ز چشمم نمی‌رود
از جام لعل فام عقیق مذاب کو

در مانده‌ایم با دل غمخواره می کجاست
در آتشیم با جگر تشنه آب کو

اکنون که مرغ پرده‌ی نوروز می‌زند
ای ماه پرده ساز خروش رباب کو

دردیکشان کوی خرابات عشق را
بیرون ز گوشه‌ی جگر آخر کباب کو

گفتم چو بخت خویش مگر بینمت بخواب
لیکن ز چشم مست تو پروای خواب کو

خواجوکه یک نفس نشدی خالی از قدح
مخمور تا بچند نشیند شراب کو

خواجو
 
بالا