• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

بانوی آسمان وشب

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
19 ژوئن 2007
نوشته‌ها
77
لایک‌ها
0
محل سکونت
هر دلی که آبی باشه مثل آسمون
اجازه هست عشق تو را تو کوچه ها داد بزنم ؟

رو پشت بوم خونه ها اسمتو فریاد بزنم ؟

اجازه هست مردم شهر، قصه ما را بدونن ؟

اسم منو ، عشق تو رو ، توی کتابا بخونن ؟

اجازه هست که قلبمو برات چراغونی کنم ؟

پیش نگاه عاشقت ، چشمامو قربونی کنم ؟

اجازه می دی تا ابد سر بزارم رو شونه هات ؟

روزی هزارو صد دفعه ، بگم که میمیرم برات ؟

اجازه میدی که بگم حرف ترانه هام تویی ؟

دلیل زنده بودنم ، حرف بهانه هام تویی ؟

اجازه دارم که به همه بگم تو مال منی ؟

ستارتم اینو میگه ، که تو ، تو اقبال منی ؟

اجازه هست تا ته مرگ منتظر تو بشینم ؟

تو رویاهای صورتیم ، خودم رو با تو ببینم ؟

اجازه هست جار بزنم بگم چقدر دوست دارم ؟

بگم می خوام بخاطرت سر به بیابون بزارم ؟

اجازه هست برای تو از ته دل دیوونه شم ؟

اجازه می دی که بگم همین روزا میای پیشم ؟

اجازه هست عکس تو را ، رو صورت ماه بزنم ؟

طلسم قصه ها مونو ؛ با داشتن تو بشکنم ؟

اجازه هست پناه من گرمی آغوشت بشه ؟

هر اسمی جز اسمه خودم ، دیگه فراموشت بشه ؟
 

بانوی آسمان وشب

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
19 ژوئن 2007
نوشته‌ها
77
لایک‌ها
0
محل سکونت
هر دلی که آبی باشه مثل آسمون
«نگاه ناب»

تنها وخسته بودم، در خود شكسته بودم
در خلوتم نشستم، زان سان گسسته بودم
احساس می‌نمودم، دیگر كسی نیاید
در حجم كوچك دل، آنجا كه بسته بودم
هر لحظه بی‌تبسم، هر روز بی‌تكاپو
در ژرفنای پوچی، بی‌تو نشسته بودم
ناگاه آمدی تو، بی‌ترس و بی‌هیاهو
بشكست قفل این در، دربی كه بسته بودم
زان پس دلم برایت، بس عاشقانه می‌زد
گفتم گریزم از تو، دیدم كه رسته بودم
دیگر خبر ندارم، از خود چو آمدی تو
در آن نگاه نابت، قابی شكسته بودم
دانم كه جز فراغت،‌ طرفی دگر ببندم
اما چه غم كه دم را با تو خجسته بودم
دست و قلم فدایت، چشمم به زیر پایت
چشمی كه در دو چشمت مشتاق بسته بودم
كوبیدن در تو گرچه دراز دستیست
گر كوفتم بر این در، تنها و خسته بودم
 

بانوی آسمان وشب

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
19 ژوئن 2007
نوشته‌ها
77
لایک‌ها
0
محل سکونت
هر دلی که آبی باشه مثل آسمون
آدم


نامت چه بود؟ آدم

فرزندِ كی ؟ من را نیست نه مادری و نه پدری بنویس اول یتیم عالم خلقت

محل تولد؟ بهشت پاک

اینک محل سکونت؟ زمین خاک

آن چیست بر گُرده نهادی؟امانت است.

قدت؟ روزی چنان بلند که همسایه خدا ، اینک به قدر سایه بختم بروی خاک

اعضای خانواده؟ حوای خوب و پاک، قابیل وحشتناک،هابیل زیر خاک

روز تولدت؟در جمعه ای ،به گمانم روز عشق

رنگت؟ اینک فقط سیاه ز شرم چنان گناه

وزنت؟نه آنچنان سبک که پَرم در هوای دوست نه آنچنان سنگین که نشینم به این زمین

جنست؟ نیمی مرا زخاک نیمی دگر خدا

شغلت؟ در کار کشت امید بروی خاک

شاکی تو؟ خدا

نام وکیل؟ آن هم فقط خدا

جرمت؟ یک سیب از درخت وسوسه

تنها همین؟ همین و بس

حکمت؟ تبعید در زمین

همدمت در گناه ؟ حوای آشنا

ترسیده ای؟ کمی

زچه؟ که شوم من اسیر خاک

آیا کسی به ملاقاتت آمده است؟ بلی

چه کس؟ گاهی فقط خدا

داری گلایه ای؟ دیگر گِله نه ولی...

ولی که چه؟حکمی چنین آن هم به یک گناه؟!!!!

دلتنگ گشته ای؟ زیاد

برای که؟ تنها فقط خدا

آورده ای سند؟ بلی

چه؟دو قطره اشک

داری تو ضامنی؟ بلی

چه کس؟ تنها کس خدا

در آخرین دفاع؟ می خوانمش چنان که اجابت کند دعا
 

Ying Yang

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
17 دسامبر 2006
نوشته‌ها
39
لایک‌ها
0
محل سکونت
فرحزاد
به به
سلام دوست عزیز بانوی آسمان
چه زیبا شعر میگین
خیلی قشنگه
دستتون درد نکنه
واقعا کولاک کردید.
 

Ying Yang

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
17 دسامبر 2006
نوشته‌ها
39
لایک‌ها
0
محل سکونت
فرحزاد
سلام
فکر کنم ایشون رو بن کردن چون با ایدی ایناز هم تو سایت فعالیت می کردند و فکر کنم برا همین ایشون بن شدند!

کار خیلی بدیه
نباید این کارو انجام میدادن
ولی خودمونیم شعرای ایشون واقعا جذابند
رو من تاثیر عجیبی میزاشتن.
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
لبانت به ظرافت شعر
شهوانی ترین بوسه ها را به شرمی چنان مبدل می کند
که جاندار غارنشین از آن سود می جوید
تا به صورت انسان در آید!!
و گونه هایت با دو شیار مورب
که غرور تو را هدایت می کنند و سرنوشت مرا
که شب را تحمل کرده ام
بی آنکه به انتظار صبح
مسلح بوده باشم!
و بکارتی سر بلند را
از روسبی خانه های داد و ستد
سر به مهر باز آورده ام
هرگر کسی اینگونه به کشتن خویش بر نخواست
که من به زندگی نشستم!

 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor

در این تجلی گاه نیک و بد
در این صحرای آتشناک صدها عابد و موبد
در این غوغای بی اندازه و بی حد
بروی پوسته ای از استخوانها جار خواهم زد
دلم را دار خواهم زد........دلم را دار خواهم زد
درون من ولی از خشمِ بی اندازه می باشد
درون من ولی از زخم های تازه می باشد
درون من ولی از کفر
از یک کفر تاریک
ولی از آتش و خون و شرنگ و شورش و سرد است
ولی از زشتی و شوریدگی و هرزه پوئی هاست
دلم از جنس یک گرگ است....
یک گرگ پژوهنده....درنده....
سخت پوینده....
که می سازد برایت بمب آتش زا
که می گیرد به دستش شاخه ای از گل....گل مریم
و می کوبد به فرقت زندگانی را....!
به لبهایش بود لبخند....لبخند«ژکوند»ی وار
ولی از چشمش بود از کینه آکنده
دلم از جنس شیطان است
بلی شیطان!
همان که اولین خصم قدیم نسل انسان است
که اینک از وجودش تلخ می گرید
که ایمان از وجودش سخت گریان است
دلم را تیر خواهم زد....
دلم را سیر خواهم زد...
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor

می‌خواهم و می‌خواستمت، تا نفسم بود

می‌سوختم از حسرت و عشق تو بسم بود

عشق تو بسم بود، که اين شعله بيدار

روشنگر شب‌های بلند قفسم بود

آن بخت گريزنده دمی آمد و بگذشت

غم بود، که پيوسته نفس در نفسم بود

دست من و آغوش تو، هيهات، که يک عمر

تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود

بالله، که به جز ياد تو، گر هيچ کسم هست

حاشا، که به عشق تو، گر هيچ کسم بود

سيمای مسيحائی اندوه تو، ای عشق

در غربت اين مهلکه فرياد رسم بود

لب بسته و پر سوخته، از کوی تو رفتم

رفتم، به خدا گر هوسم بود، بسم بود
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
او تمام مدت همين حرف را مي زند
سر به شانه ي خسته ام مي سايد
قلبش را پيشكش مي كند به ستاره هاي چشمانم
و اهسته با عشق مي گويد
دوستت دارم
اه من هميشه حقيقت را در حرف هايش گم مي كنم
و شانه هايم ناگاه تهي مي شوند
وقتي كه شانه هايش تكيه گاه دگري است
و او باز اهسته مي گويد
دوستت دارم
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor

رويای باران می بينم
رويای باغ ها را در ميان صحرای شن
از خواب بر می خيزم٬ با روياهايی پوچ
رويای عشق می بينم٬ و زمان از دستانم می گريزد
رويای آتش می بينم
در رويايم دو قلب در هم می پيچند و هرگز نمی ميرند
و در کنار آتش
سايه ها هوس انسانی را نقاشی می کنند
اين گل سرخ شيرين صحرا
که سايه اش رازی نهان در خود دارد
اين گل صحرا
شيرينیِ هيچ عطری اين چنين آزارت نمی دهد
و حالا او باز گشته است
و چنين است که او منطق روياهايم را ويران می کند
اين آتش می سوزاند
در می يابم که به هيچ چيز شبيه نيست
رويای باران می بينم
چشم به آسمانِ بالای سرم می دوزم
چشمانم را می بندم
اين عطر کمياب شيرينی مست کننده ی عشق است
گل سرخ شيرين صحرا
اين خاطره ی قلب ها و روح های پنهان است
اين گل صحرايی
اين عطر کمياب شيرينیِ مست کننده ی عشق است
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
تو دور مي شوي
و انگار ابرها ستاره ام را مي چينند
و تك شقايقم در مرداب مي ميرد
و حال در بطن اين لحظه هاي سرد
سبد هاي سيب پر از خالي است
ومن اهسته زير سايه ي درخت ها تب مي كنم
و در اغتشاش توهم برگ ها هذيان مي گويم
اه تو هركجا هستي سري به خواب من بزن
وببين كه هنوز بي شقايق بي ستاره در چشم سيب ها رنگ مي بازم
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
زندگي شطرنج دنيا و دل است
قصه ي پررنج صدها مشکل است
شاه دل کيش هوسها مي شود
پاي اسب آرزوها در گل است
فيل بخت ما عجب کج مي رود
در سر ما بس خيالي باطل است
ما نسنجيده پي فرزين و او
غافل از اينکه حريفي قابل است
مهره هاي عمر من نيمش برفت
مهره هاي او تمامش کامل است​
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
زندگي شطرنج دنيا و دل است
قصه ي پررنج صدها مشکل است
شاه دل کيش هوسها مي شود
پاي اسب آرزوها در گل است
فيل بخت ما عجب کج مي رود
در سر ما بس خيالي باطل است
ما نسنجيده پي فرزين و او
غافل از اينکه حريفي قابل است
مهره هاي عمر من نيمش برفت
مهره هاي او تمامش کامل است​


می خواهی بروی ؟!
پس بی بهانه برو !
بيدار نکن خاطره های خواب آلوده را ...
صدايت همان صدا ، نگاهت نـاتـنی و دستهايت سرد است ،
و من می دانم :
محبت ساختگیـت ،عشق دروغينت و چشمان پر فريبت ،
آخر روزی گرفتارت خواهند ساخت
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
اینقدر شمع نکش
اینقدر از دیوان خواجه مثال نیاور
اینقدر لاف سوختن پروانه را نزن
برو پای برهنه در آفتاب بایست
تا تاول بزنی
چقدر گفتم از درون آتش گرفته ام باور نکردی
برو برو جهنم را از نزدیک ببین
اما بدبخت گرما اینجاست
زیر خاکستر قلب من​
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست



اين زندگي غمزده غير از قفسي نيست
تنها نفسي هست ولي هم نفسي نيست
اين قدر نپرسيد كجا رفت و كي آمد
اشعار پراكنده ي من مال كسي نيست
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
تو هم آخر توانستی به قلبم داغ بگذاری

و عشق آتشینم را ز سردی هیچ انگاری

تظاهر بود گفتی : تو را من دوست می دارم

ندانستم که خنجر زیز بال و پر داری
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست

ببخش که اينهمه زخم در گلو
واژه‌هايم را تلخ می‌کند

...
چقدر به رفتن مانده‌ست؟
يک نگاه و نيم
قهوه؟
سرد شد
قرعه؟
سوخت
فال؟
دروغ بود
مقصد؟
اين قطار يک وجب هم از جای خود نجنبيده‌ست
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست


بر بالهایِ خیس یادهایِ از یاد رفته ام
پلک بارانی و ژولیده
تنهانشسته ام.
به فردا هم دل نمی دهم!
ماه و خورشید خوب می دانند
پشتِ پرچینِ دلِ تاوول زده ام
جای پای چه نا اهلا نی است .
و درانحنایِ
احساسی پاک
فسیل خواهم شد؛
می توانم
فروردینِ را
تکبیر نماز مرگ
باشم!
بنگر
چه بی مهابا
می نشیند در دل
تازیانه ی نگاهی خیس!تو
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
امشب هوس کردم برايت چيز بنويسم
با سينه‌ای از خون دل لب‌ريز بنويسم
شايد تو از من انتظاری سبزتر داری
امّا فقط خوش دارم از پاييز بنويسم
می‌خواهم از بی‌مصرفی، تکرار، خودرويی
از بوته‌های هرزه‌ی جاليز بنويسم
تا خون قلبت را کفِ دستم بياشامم
اصرار دارم با بيانی تيز بنويسم
تاريک گفتن پيش‌ازاين‌ها مستحبّی بود
اين‌بار واجب شد که يأس‌انگيز بنويسم
 
بالا