• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
همه اینو می دونن
که بارون
همه چیز و کسمه
آدمی و بختشه
حالا دیگه وقتشه
که جوجه ها را بشمارم
چی دارم چی ندارم
بقاله برادرم
می رسونه به سرم
آخر پاییزه
حسابا لبریزه
یک و دو !‌ هوشم پرید
یه سیاه و یه سفید
جا جا جا
شکر خدا
شب و روزم بسمه



حسین پناهی
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
ما بدهکاریم
به کسانی که صمیمانه ز ما پرسیدند
معذرت می خواهم چندم مرداد است ؟
و نگفتیم
چونکه مرداد
گور عشق گل خونرنگ دل ما بوده است
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
خورشید
از پس ابرها
سبد خالی آفتابگردان را می نگرد
که در انتظار فردا
دل به رویای آفتاب سپرده است
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
نمی گویم
حالا چرا
بهارهای باقی را
به دیدارم بیا
تا بباری
چون ابر
بر ریشه ی انتظار من
تا برویم
چون گیاه
در جنگل نگاه تو
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
شبهای دراز زمستان را
طاقت می آورم
و در تنهایی بی ترانه ی خویش
به جای گریه و بهانه
به قندیل های خاطره
دل خوش می کنم
اما
بهار که از راه می رسد
پای هر درخت پر شکوفه ای
در باور فاصله ها
ابر بغضم
همنوای باران می شود
 

Fantasio

Registered User
تاریخ عضویت
27 نوامبر 2005
نوشته‌ها
748
لایک‌ها
76
هر یک از ما تنها بر گرده زمین
به نوری از خورشید وابسته ایم
و ناگهان غروب می شود.


کوازیمودو-شاعر معاصر ایتالیایی
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
به سلا م احمدرضا جان شعرت خیلی قشنگ بود شما که این قدر استادیم چرا کم این طرف ها میایید؟
ما رو لایق بدونید!
 

Fantasio

Registered User
تاریخ عضویت
27 نوامبر 2005
نوشته‌ها
748
لایک‌ها
76
به سلا م احمدرضا جان شعرت خیلی قشنگ بود شما که این قدر استادیم چرا کم این طرف ها میایید؟
ما رو لایق بدونید!

سلام
ممنون از لطفت. ادیت کردم و نام شاعر رو نوشتم، اونوقتی که تایپ می کردم حس رفتن و آوردن کتاب نبود:blush:
استادم کجا بود؟!
babyboy.gif

بعد هم این که این تاپیک ماشاالله اینقدر پرباره که آدم نمی دونه چه شعر هایی گفته شده و چه شعرهایی گفته نشده. و خلاصه این که چه شعر هایی تازه ست.
خوشحال می شم گاهی بیام اینجا و شعرهایی رو که دوست دارم بنویسم، از شعرهای شما و سایر دوستان هم لذت می برم
love.gif
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
خیلی ممنون احمد رضا
من که از اومدنت کلی هم خوشحال میشم اخه شعر هات و سلیقت قشنگه!
 

jang-geum

Registered User
تاریخ عضویت
11 ژانویه 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
0
محل سکونت
karaj
خواهم امشب با تو باشم تا سحر
سر در آغوشت گذارم تا سحر
با تو گويم رازهای قلب خود
تا سبک گردم من امشب تا سحر
با تو گويم از دل سر مست خود
تا تو با من مست گردی تا سحر
قلب من پر گردد از شوق وصال
تا ببينی اشتياقم تا سحر
امشب از يادت دو چشم من تر است
چشم من بر هم نيايد تا سحر
با منی هر لحظه از روز و شبم
ای تو رويای همه شب تا سحر
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن
منم آرش سپاهی مردی آزاده
به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را
اینک آماده
مجوییدم نسب
فرزند رنج و کار
گریزان چون شهاب از شب
چو صبح آماده دیدار
مبارک باد آن جامه که اندر رزم پوشندش
گوارا باد آن باده که اندر فتح نوشندش
شما را باده و جامه
گوارا و مبارک باد
دلم را در میان دست می گیرم
و می افشارمش در چنگ
دل این جام پر از کین پر از خون را
دل این بی تاب خشم آهنگ
که تا نوشم به نام فتحتان در بزم
که تا بکوبم به جام قلبتان در رزم
که جام کینه از سنگ است
به بزم ما و رزم ما سبو و سنگ را جنگ است
در این پیکار
در این کار
دل خلقی است در مشتم
امید مردمی خاموش هم پشتم
کمان کهکشان در دست
کمانداری کمانگیرم
شهاب تیزرو تیرم
ستیغ سر بلند کوه ماوایم
به چشم آفتاب تازه رس جایم
مرا نیر است آتش پر
مرا باد است فرمانبر
و لیکن چاره را امروز زور و پهلوانی نیست
رهایی با تن پولاد و نیروی جوانی نیست
در این میدان
بر این پیکان هستی سوز سامان ساز
پری از جان بباید تا فرو ننشیند از پرواز
پس آنگه سر به سوی آٍسمان بر کرد
به آهنگی دگر گفتار دیگر کرد
در ود ای واپسین صبح ای سحر بدرود
که با آرش ترا این آخرین دیداد خواهد بود
به صبح راستین سوگند
به پنهان آفتاب مهربار پاک بین سوگند
که آرش جان خود در تیر خواهد کرد
پس آنگه بی درنگی خواهدش افکند
زمین می داند این را آسمان ها نیز
که تن بی عیب و جان پاک است
نه نیرنگی به کار من نه افسونی
نه ترسی در سرم نه در دلم باک است
درنگ آورد و یک دم شد به لب خاموش
نفس در سینه های بی تاب می زد جوش
ز پیشم مرگ
نقابی سهمگین بر چهره می اید
به هر گام هراس افکن
مرا با دیده خونبار می پاید
به بال کرکسان گرد سرم پرواز می گیرد
به راهم می نشیند راه می بندد
به رویم سرد می خندد
به کوه و دره می ریزد طنین زهرخندش را
و بازش باز میگیرد
دلم از مرگ بیزار است
که مرگ اهرمن خو آدمی خوار است
ولی آن دم که ز اندوهان روان زندگی تار است
ولی آن دم که نیکی و بدی را گاه پیکاراست
فرو رفتن به کام مرگ شیرین است
همان بایسته آزادگی این است
هزاران چشم گویا و لب خاموش
مرا پایک امید خویش می داند
هزاران دست لرزان و دل پر جوش
گهی می گیردم گه پیش می راند
پیش می ایم
دل و جان را به زیور های انسانی می آرایم
به نیرویی که دارد زندگی در چشم و در لبخند
نقاب از چهره ترس آفرین مرگ خواهم کند
نیایش را دو زانو بر زمین بنهاد
به سوی قله ها دستان ز هم بگشاد
برآ ای آفتاب ای توشه امید
برآ ای خوشه خورشید
تو جوشان چشمه ای من تشنه ای بی تاب
برآ سر ریز کن تا جان شود سیراب
چو پا در کام مرگی تند خو دارم
چو در دل جنگ با اهریمنی پرخاش جو دارم
به موج روشنایی شست و شو خواهم
ز گلبرگ تو ای زرینه گل من رنگ و بو خواهم
شما ای قله های سرکش خاموش
که پیشانی به تندرهای سهم انگیز می سایید
که بر ایوان شب دارید چشم انداز رویایی
که سیمین پایه های روز زرین را به روی شانه می کوبید
که ابر ‌آتشین را در پناه خویش می گیرید
غرور و سربلندی هم شما را باد
امدیم را برافرازید
چو پرچم ها که از باد سحرگاهان به سر دارید
غرورم را نگه دارید
به سان آن پلنگانی که در کوه و کمر دارید
زمین خاموش بود و آسمان خاموش
تو گویی این جهان را بود با گفتار آرش گوش
به یال کوه ها لغزید کم کم پنجه خورشید
هزاران نیزه زرین به چشم آسمان پاشید
نظر افکند آرش سوی شهر آرام
کودکان بر بام
دختران بنشسته بر روزن
مادران غمگین کنار در
مردها در راه
سرود بی کلامی با غمی جانکاه
ز چشمان برهمی شد با نسیم صبحدم همراه
کدامین نغمه می ریزد
کدام آهنگ ایا می تواند ساخت
طنین گام های استواری را که سوی نیستی مردانه می رفتند ؟
طنین گامهایی را که آگاهانه می رفتند ؟
دشمنانش در سکوتی ریشخند آمیز
راه وا کردند
کودکان از بامها او را صدا کردند
مادران او را دعا کردند
پیر مردان چشم گرداندند
دختران بفشرده گردن بندها در مشت
همره او قدرت عشق و وفا کردند
آرش اما همچنان خاموش
از شکاف دامن البرز بالا رفت
وز پی او
پرده های اشک پی در پی فرود آمد
بست یک دم چشم هایش را عمو نوروز
خنده بر لب غرقه در رویا
کودکان با دیدگان خسته وپی جو
در شگفت از پهلوانی ها
شعله های کوره در پرواز
باد غوغا
شامگاهان
راه جویانی که می جستند آرش را به روی قله ها پی گیر
باز گردیدند
بی نشان از پیکر آرش
با کمان و ترکشی بی تیر
آری آری جان خود در تیر کرد آرش
کار صد ها صد هزاران تیغه شمشیر کرد آرش
تیر آرش را سوارانی که می راندند بر جیحون
به دیگر نیمروزی از پی آن روز
نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند
و آنجا را از آن پس
مرز ایرانشهر و توران بازنامیدند
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
با دردي سينه سوز ناله اي هنموا
لالايي
لالالالا لالا گل پونه
بيا كه بدون تو دل خونه
بيا كه بدون تو تن خستم
لبريز از حس جنونه
لالالالا لالا گل لاله
زندگي بي تو واسم محاله
بيا از اون وقتي كه رفتي
اين دل داره همش مي ناله
گريه شده كار من و
غصه شده همدم من
قطره ي اشك تو چشام
شده شريك غم من
خونه بدون تو شده
مثل يه زندون سوت و كور
من موندم و هق هق واسه
خاطره هاي جور واجور
بيا كه با اومدنت
تموم مي شه درد هاي من
بيا كه وقتي تو باشي
قشنگ مي شه دنياي من
بدون كه تو هق هق من
جز غم دوري حرفي نيست
بدون دليل گريه هام
جزبي تو بودن چيزي نيست
براي من كه عاشقم
عشق هميشگي تويي
اون كه كنارش دل خوشم
فقط تويي ،تويي ،تويي
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
مگه ميشه
توی کوچه های خلوت
راهی عشق تو بودم
راهی ترانه هائی
که برای تو سرودم
زیر لب می خوندم آروم
تک تک ترانه هاتا
به امیدی که دوباره
میشنوم بازم صداتا
ولی هرچی انتظار
کشیدم نیومدی
هرچقدر تو کوچه ها
قدم زدم نیومدی
همهء ترانه هام
توی گریه گم شدن
زیر پام خیس شد از اشکام
تو بازم نیومدی

به خودم میگفتم هرجا
که باشی میای سراغم
آخه گفته بودی جز تو
هیچ کسی رو دوست ندارم
باورم نمیشد از من
ببری واسه همیشه
آخه گفته بودی عشقت
توی جونم کرده ریشه
گفتم آخه مگه میشه
تو به یاد من نباشی
مگه میشه که بخوای تو
بری و ازم جدا شی
ولی هرچی انتظار
کشیدم نیومدی
هرچقدر تو کوچه ها
قدم زدم نیومدی
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
تقديم به...
بهانهء غمگنانه
مي خواهم بي بهانه
به خاطر بهانه
بگريم
مي خواهم براي گريه
و به خاطر سوز اشك
بگريم
مي خواهم غمگنانه
غمگين گردم
و آنگاه به خاطر خودم
با غمناك ترين
چهرهء اشك آلود بخندم!

مي خواهم
و بارها نخواسته گريسته ام.

پس مرا ميهمان
واژه هاي ناب غم
از غمهاي دلت گردان
تا در اين بازي غمگين
غمگنانه شادم سازي!

مي خواهم به خاطر بهانه اي زيبا
به خاطر پاكي نگاه
و طهارت ديده
چشمهايم را
با اشكهاي ديده غسل دهم
تا تو را با پاك ترين واژهء نگاه
و با حسي لطيف
از عشق پاك
و با نگاهي سر شار از
عطوفت رايحهء بهار
و لطافت واژهء عشق
ستايش كنم.

مي خواهم با قطرات اشك
راه دلت را
از غبار همه بديها برهانم
و با سيل اشك
سينه تبدارم را
از خشكسالي غمها نجات دهم.

اي پاك ترين واژهء عشق اهورايي
چشمهاي غمگينم را
به بزم خاطرات سرشار از
بودن و ماندن
و اشكهاي عاشقانه ببر!!!!!
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
من در کنار یأس تنها نشسته ام
من در کنار تو بی تو نشسته ام
من در باورم می شکفد لحظه ای به یاس
ای درد با تو من چه رازها نهفته ام !
تنها و سرگردان رها در باد می رفتم
معصوم و کودک وار در ساز می رقصم
سازی که نغمه اش زوزه سگ هار
ترانه اش ناله گربه ماده همسایه
خواننده اش زنده بگوری در خک !
سازو ترانه کوک نیستند
دلیل را بایست از گربه نر پرسید
هیچ میدانی چرا ؟
در شبی که سازش کو ک نیست
رقص می کردم با سایه ای افتاده برروی دیوار
سایه ای که از من نیست و هیچ نمی دانم که کیست !
او مرا می بلعید ...
او مرا می نوشید ....
روح مرا می مکید ...
من در کنارش معصومانه ایستاده بودم
شکل اولین روزی که با تو بودم
مثل اولین شبی که هنوز جنینی بودم
سایه نغمه سر داد :
ای مرد ! چقدر بی احساس !
در جوابش گفتم : احساس می خواهی چه کار ؟
گفت : برای عشق بازی با یار !
در تفکرم جاری شد این چیست که امشب مرا بر هم زده است
این فرشته از کجاست ؟
به آهستگی زدم بر سیگار
و از حلقه های دود سیگار طرح سایه بر هوا نقاشی شد
احساسم بر هم ریخت
چهره ام آشفته تر شد !
ناله گربه ماده همسایه تند تر شد !
مرا یاد شبی انداخت که کودک متولد شد !
سایه مرا می رقصاند
او به من می فهماند که نباشم مثل آوار
او به من می فهماند که باشم مثل گل آفتابگردان
من به او گفتم : از گل بیزارم
از بوی خوش گل تعفن دارم
من به او گفتم : من با یاس دلبندم
تو به شهوت پابندی
من به درد پیوندم
تو به عشق می گندی !
من گستاخ تر از همیشه فریاد می زدم
سایه هر جایی تو مرا می فهمی ؟
من به درد می گندم
تو مرا می فهمی ؟
سایه نگاهش بر لبانم دوخته شد
گیج و گم و گبهوت
تنش را از تنم پس می زد
او مرا چک می زد !
یاد اولین تنبیه خشک استاد ادبیات افتادم
به جرم آنکه گفتم از سهراب بیزارم
او مرا چوب می زد !
صدای ناله گربه ماده قطع شده
انگار گربه نرهم ارضا شده
ضربه های سیلی سایه هم قطع شده
شب من رام تر شده
می دانی ! آب دهانم خشک شده
می بینی ! جوهر خودکارم تمام شده
من در کنار یأس تنها نشسته ام
من در کنار تو بی تو نشسته ام
من در باورم می شکفد لحظه ای به یاس
ای درد با تو من چه رازها نهفته ام !
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
ردپایی از امید نمی یابم
نمی یابم
حال و روز ما روزمرگیست
روزهای پر از زجر
پر از غم
حنجره فریاد نمی زند
حنجره با واژه امید بیگانه است
دوستی از دور می گفت :
برای شکستن حصار روزمرگی عاشق شو !
برایش از نصرت خواندم :
(قرار داد کثیفی ست عشق
آری ... عشق
چگونه باورمان شد که عشق درمان است . )
دوست جوابی نداد و خاموش شد .
یادها می روند...
خاطره ها پک می شوند ...
من فراموش می شوم...
در زیر سا یه های سرد چرکین آدمکان له می شوم .
ردپایی از آرزو نمی یابم
نمی یابم
آرزو در من مرده است
در شبی که پر بود از کابوس
کابوس تلخ زندگی کردن
کابوس سخت نفس کشیدن
نگاهم بر آرزو خاموش شد .
زندگی در مقابل مرگ
مرگ در مقابل زندگی
این دو جمله سالهاست که در مغزم ویراژ میرود
در میان کابوس های تلخ نفس کشیدن
زمزمه شباهنگام من
مرگ بود ...
من خسته می شوم هر ساعت ا ز زندگی
تشنه می شوم هر دقیقه به مرگ .
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
مغزم پاد ساعتگرد می چرخد
در توده ای از سیم های به هم پیچیده در بند است
همانطور که تنم در چهار چوب دنیا زنجیر است
مغزم
زمان را می خورد و عقربکهای ساعتم را می جود
تشنه اس …
نبضم ساعتگرد می چرخد
آنقدر سریع می چرخد که خون از رگهایم بیرون می جهد
و باد درنده در فضا
گلبولهایش را می درد .
سوار بر جاده زندگی
ترانه اندوه همسفرم
در گوشه خلوت پیاده رو
لاشه ای از سر فقر مرده است
دخترکی از سر شهوت منتظر است
تن من از شدت زخم زنده است
روح من از قدرت خسته است
مغزم پاد ساعتگرد می چرخد
خلاف قانون زندگی
جریمه اش را هم باید بپردازد
یک درد همیشگی
در تکاپوی ذره ذره گلبولهای تنم
به انتهای قانون زندگی رسیده ام
به جرم شهوتی شبانه
به حکم خالقی دیوانه
درد را …
درد را …
باید حمل کنم
درد …
درد …
 

Fantasio

Registered User
تاریخ عضویت
27 نوامبر 2005
نوشته‌ها
748
لایک‌ها
76
نمی دونم اینجا کسی اسم گروس عبدالملکیان به گوشش خورده یا نه! پارسال تو نمایشگاه کتاب به توصیه کتابفروش یکی از کتاب هاش رو خریدم( به هوای نقل های کوچک رنگی رفته بودم). شاعر جوانیه و بسیار آینده دار. اسم کتابش هست: رنگ های رفته دنیا

"فلاش بک- گروس عبدالملکیان"

فرصتی نمانده است
بیا همدیگر را بغل کنیم
فردا
یا من تو را می کشم
یا تو چاقو را در آب خواهی شست

همین چند سطر
دنیا به همین چند سطر رسیده است
به اینکه انسان
کوچک بماند بهتر است
به دنیا نیاید بهتر است

اصلا
این فیلم را به عقب برگردان
آن قدر که پالتوی پوست پشت ویترین
پلنگی شود
که می دود در دشت های دور
آن قدر که عصاها
پیاده به جنگل برگردند
و پرندگان
دوباره بر زمین...
زمین...

نه!
به عقب تر برگرد
بگذار خدا
دوباره دست هایش را بشوید
در آینه بنگرد
شاید
تصمیم دیگری گرفت
 

BiDel.ir

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 آپریل 2007
نوشته‌ها
46
لایک‌ها
0
ديگر هيچ فرقي نمي كند
آسمان قد پياله باشد يا دريا
حتي اگر پشت در خانه ات يك جفت كفش زنانه هم ببينم
نمي پرسم دستان چه كسي برايت
ياس و انار و كبوتر آورده بود
مي روم حوالي علاقه ي خلوت آن سال ها
مي روم دنبال كسي كه با من تا نور مي آيد
با من تا ستاره
با من تا دربند ، تا دريا
مي روم و ديگر نمي پرسم
سهم من از اين همه سبز كه سرودم چيست
حالا مي توانم لباس هاي سبزم رابيرون بياورم
و سياه بپوشم
مي توانم تمام ستاره هاي سبز را با تفنگ ساچمه اي هدف بگيرم
ديگر نه رد پاي پروانه را دنبال مي كنم
نه رنگين كمان را
همه چيز مال خودت
سه شنبه و دي و انار و كلمه
براي سه شنبه انار دانه كن
تمام روزهاي باران را از آستين آسمانت خشك كن
نام مرا هم در كوچه اي بن بست تنها بکار و برو
حالا يك فنجان قهوه براي خودت بريز
نه انگار صداي گريه اي غريب
از قصه هاي سفيد دختري
آيينه ات را خاموش مي كند
تو قهوه ات را بنوش ...

مريم اسدی
 
بالا