• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
پدر

از زمانهای دور تا کنون
من
تو
و همه
وامدار پدریم
وامدار دستهای پینه بسته اش
وامدارتک تک تارهای سفید مویش
وامدار چین مقدس چشمانش
و شکن قشنگ صورتش
وامدار قلب مهربانش
و خون درون رگهایش

که به خاطر ما قلیان داشت
و دارد

پدرم
چگونه گویم سپاس
خستگی سالها یی که
جوانیت را پیر کردی
و زندگیت را،
وجودت را
فدای من

پدرم
تو پرستار من در تب داغ زندگی
تو یاور من تو مسیر زندگی
سختی زندگیم را تو بر دوش کشیدی
شانه هایت تکیه گاه وجود خسته ام

پدرم
سیاهت سفید شد
تا کودکی من بزرگ شود
تا بزرگی من بالغ شود
و من
من شوم
منی که در پس چشمانم
تو را میبینم
با کوله باری از رنج و مهنت
با توشه ی عشق و محبت

پدرم
چگونه گویم سپاس
درد سالهای دوری تو از وطن
درد فراغ از یاران عزیز تر از تن
فراغی که برایم شیرین بود با همه تلخیش
چون که میدانستم تو را دارم
و تو بودی برایم
همدم و همنفس وهمدل


کاش واژه ای زیباتر می آموختم
و یا پیدا میکردم
که نیست
که اگر بود لایق تو بود
پدرم
دوستت دارم
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
روي دلاي آدما هرگز حسابي وا نكن
از در نشد از پنجره ، زوري خودت رو جا نكن
آدمكاي شهر ما بازيگرايي قابلن
وقتش بشه يواشكي رو قلب هم پا مي زارن
تو قتلگاه آرزو عاشق كشي زرنگيه
شيطونك مغزاي ما دلداده دو رنگيه
دلخوشي هاي الكي ، وعده هاي دروغكي
عشقاشونم خلاصه شد تو يك نگاه دزدكي
آدمكاي شب زده قلبا رو ويرون مي كنن
دل ستاره ي منو ، از زندگي خون مي كنن
ستاره ها لحظه ها رو با تنهايي رنگ مي زنن
به بخت هر ستاره اي ، آدمكا چنگ مي زنن
عمري به عشق پر زدن قفس رو آسون مي كنن
پشت سكوت پنجره چه بغضي بارون مي كنن !
مردم سر تا پا كلك ، رفيق جيب هم مي شن
دروغه كه تا آخرش ، همدل و هم قسم مي شن
رو دنده حسادتا زندگي رو مي گذرونن
عادت دارن به بد دلي نمي تونن خوب بمونن
قصه روزگار اينه ، به هيچ كسي وفا نكن
روي دلاي آدما هرگز حسابي
زیبا بود مرسی!
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
هم گریه

مهتاب با شب راه نیومد
خزون که کوتاه نیومد
چشمات که بارونی شدن
ابرا که زندونی شدن
اونکه غم بغضمو دید
اونکه به دادم نرسید
رفت و تو خواب قصه مرد
حرمت فریادمو برد
پرده آخر تگرگ
کوچ تو بود و بغض مرگ
رو آسمونا بنویس
نای پریدن دیگه نیست
تو چشمای قاصدکا
شوق رسیدن دیگه نیست
با این شکسته بال و پر
دیگه غریبگی نکن
هنوز هراس کوچه ها
تو رو به یادم میارن
ستاره های شب زده
بغض چشاتو کم دارن
نذار گلای باغچمون
محکوم این خزون بشن
کبوترای نیمه جون
مصلوب آسمون بشن
حادثه هق هق من
حیفه که ناتموم بشه
طلوع بی وقفه تو
به دست من حروم بشه
خورشید دشنه خوردمو
تو سایه ها امون بده
تو بهت این ثانیه ها
عشقو به من نشون بده.
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
سلام این شعر ها مال کی بود؟
اين نغمه ز من بود و ز من گم شده ديري است
....................................................
متاسفانه اسم شاعرش را در خاطر ندارم ولي مهم نيست كه شاعر شعر ها كيه .بلكه مهم اينه كه اينشعرها بتونه بر دل هر بيدار دلي نقش خاطره بزنه اونم نقشي همنوا و مانوس با دل و روح اون فرد.
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
از این خلسه ناگوار
تا تو
بی واژه
بی اشک
بی لبخند
در حیرتی شیرین
چقدر فاصله است

واژه ها فاصله را کوتاه نمی کنند

واژه ها فاصله را تصویر می کنند

من در تمام آسمانهای صاف
خدا را جستجو کرده ام

بارها به زمین خورده ام اما

از تماشای آسمان
دست بر نداشته ام

من تمام پرنده های بی وطن را

به تو تشبیه کرده ام
و هیچ گاه پرنده ای را

که فرود آمد
دوست نمی دارم


کاش دستهای تو باشد

بر میدان این نگاه
و خلسه ناگزیر
من بیدار می شوم...
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
اگر از این دیوارهای آهنین
فقط یک روزنه دیده میشد
به اندازهء نوری کوچک

اگر میدانستم که حتی یک نفر
در این لحظه به فکر من است
و اگر میدانست چه میکشم
بی درنگ به سویم میشتافت

اگر فقط یک گوش بود که حرفهایم را می شنفت
یک عقل بود که مرا می فهمید
یک قلب بود که دردم را حس میکرد

اگر شعرهایم را
شاعری بلند میخواند و لذت میبرد
رهگذری می شنفت و به اوج آرامش می رسید
فیلسوفی نگاه می کرد و به فکر فرو میرفت
عاشقی به معشوقش میداد
و هر دو از عشق لبریز میشدند

شاید در این ظلمتِ شب
که دل تنگتر از کوچه های غربت است
تنها نبودم
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
می خواهم بگذرم،
بگذرم از هر آنچه که تو ندیدی و من احساس کردم
تو نشنیدی هر چند بار که من گفتم و تکرار کردم
ساختم و تو خراب کردی
و من چقدر تشنهء حرفهایی بودم که تو هرگز نزدی

اشک ریختم،
برای روزهایی که چه نیازمند تو در کنارم بودم
برای خودم که چگونه غرق تو شدم

و به یاد آوردم،‌
خودم را
که چگونه پر از تفکرات بزرگ بودم
چگونه پرواز را دوست داشتم
و تو را
که بالهای مرا شکستی
همچون قلبم

می خواهم بگذرم،
!از تو
از عشق ویران کنندهء تو
از منی که با تو بوجون میامد
و چه غریب بود

قلب این پرنده امروز از پیش تو پرواز خواهد کرد
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
و به دنبال آسمانی آبی تر
مردمانی مهربانتر
عاشقان پاکباخته
میگشتیم

ولی افسوس
که آسمان همه جا تیره تر است
دلها سنگی
همه با هم قهرند
دوستان، همه با فاصله اند
همه حدی دارند
همه مرزی دارند
عشق بی همتا را
دگر نمی ستایند
"پشتِ دیوارهای "حافظِ دل
همه پنهان شده اند
همه به هم بدبین
اعتماد دیگر نیست
سخن شیرین یار هم کلکیست
همه از نگاه هم بیزارند
هیچکس بهتر نیست
هیچکس فرق ندارد
دگر حتی
من و تو هم شده ایم
!مثلِ همه
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
می نويسد
او که قلم در دستانش
جای آشنای هميشگی را دارد
واژه ها را با موسيقی افکارش می رقصاند
آرام و آهسته
گاهی تند تند
...
می کِشم سر انگشتانِ خود را
به دور ميز
چشمانم را می بندم
و حس ميکنم
آنچه را که هميشه ساده از آن ميگذريم
این ميز است
گوشه ها و کناره های ميز
مرز بين هوا و جسم
پرتگاه سقوط
...يا لبهء نجات از مرگ
!مرگ
چه واژهء سياهی
...
کِی واژه ها را رنگ کرديم؟
آه... رنگها را نيز رنگ کرديم

سرخ جامگان عاشق سپيد پوش شدند
معنی باران عشق را نميدانند
زمزمهء آرش را در کتاب می ستایند
باران عشق فقط سمبل بود
سمبل از رنگ کردن واژه ها
عطر يک زن
عطر يک مرد
که در هم آميخته شدند
ساده تر از فلسفه بود
سخت تر از فهميدن
...
می نويسد اما
هنوز نويسنده نيست
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
تقدیم به !


دوستت دارم اما
عطر گل شب بویت را حس می کنم
جای پایم را می گذارم تا گلت هم مرا ببوید

دوستت دارم اما
قلبم را زنده به گور میکنم
دلیلش؟
خب چون قطار زندگیم باید همچنان بتازد!
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
گاهی سکوت بیانگر تمام دردها میشود
چرا فکر کردم مرا
با سخن گفتن بیش مهرت میشود؟
دیگر هرگز لب از لبم باز نمی شود...
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
من همی عاشق میهن هستم
من همی منتظر دیدن روزی هستم
که رسد
تا رخ یار ببینم باری
مردم دیگر این دوره به من می گویند
تو همی عاشق دیوانهء سرمست و خرابی
آری
من همی عاشق و بی رنگ و ریا
از کنار نرم و بیهوده پرستان زمان
این صداهای محبت، کذبگویان روان
می گذرم
من همی چشمانم میدوزم
به همان روز سعادتواری
که به سویت ایم
که به سویم ایی
 

jang-geum

Registered User
تاریخ عضویت
11 ژانویه 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
0
محل سکونت
karaj
زلیلایی شنیدم یا علی گفت به

به مجنونی رسیدم یا علی گفت

نسیمی غنچه ای را باز می کرد

به گوش غنچه کم کم یاعلی گفت

چمن با ریزش باران رحمت

دعائی کردو او هم یا علی گفت

که این پروردگار آفرینش

به مو جودات عالم یا علی گفت

خمیر خاک آدم را سرشتند

چو برمی خاست اوهم یا علی گفت

عصا دردست موسی اژدها شد

کلیم الله آنجا یا علی گفت

مسیحاهم دم ار اعجاز میزد

زبس بیچاره مریم یا علی گفت

علی را ضربتی کاری نمیشد

گمانم ابن ملجم یا علی گفت

مگر خیبر ز جایش کنده میشد

یقین آنجاعلی هم یا علی گفت

مگر این وادی دارالجنون است

که هر دیوانه دیدم یا علی گفت
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
دلم را برده آن چشم سیاهت
چه راهت می فتد بر من نگاهت
نشینم آنقدر من در کنارت
که آخر سر رود این انتظارت
سفر کردم که باز ایم به سویت
تا نمانم بیش از این در آرزویت
اگر حالا کسی دیگر نمرده است
فقط از درد دلهای تو بوده است
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
یک روز روی دیوار کوچه تان خواهم نوشت
برمی گردم وصدایم رابا خود می برم
این را به هزاران زبان دنیا ترجمه خواهم کرد
شایدتو خواب بوده ای آنوقت
زیرسنگینی نفسهایت غرق خواهم شد
شاید نگاهت قایق نجاتم باشد
می دانم کسی نخواهد فهمید
که من کیستم
ازکجاآمده ام و
به کجاخواهم رفت
ایا اثرم بودو ربود؟
ولی شاید
شاید زیرسنگینی احساس تو من له شده ام
آری له شده ام
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
آن روز که مُردم هیچ خبری ازمن نبود!
ایا بود؟
کس مرا ندانست که
از کجا آمده ام
به کجا می روم و
آمدنم مرگ که بود
آنروز که رفتم ازدست !
کسی از من خبری داشت؟
شب!!!
شبی از بی حوصلگی خوابم نبود
شب به رخم حادثه ها می نمو
د بغض شبا ترانه ها گفته بود
سوی دلم قافلـــه ها می نمود
منتظرم که باز خواهم گفت!
خبری از دست رفتنم
منتظرم!؟
شاید انتظار خبری بیاورد
شاید باز اید به دستم؟
منتظرم؟
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
حسِ غریبانه ای
سوی دلم می رود
شور به پا می کند
زمزمه ها کرده و
ناز به ما می کند
گاه خبرمی دهد
غافلم ازخویشتن
درد درونم بزرگ
زخم دلم پرشکاف
خنده ام ازبی کسی
گریه ام از نوبجاست
مُهر اسارت بدل
حُکم جهادم کجاست؟
گول نخوردم که او
خائن صدچهره است
گو به اورا که من
زنده ام از بی کسی
خنده ام از روزگار
ناله کجا کرده ام
شرمم از این بوده چون
گریه از احکام ناب
خنده ما نارواست؟
دین سیاست زده
خورده سند چون جداست
حال یقین کرده ام
حُکم شهادت به دل
مُهر اسارت کجاست؟
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
من اینک در درون خود
دل گم کرده ای دارم
سراغش را نمی گیرم
زهجرش ناله ای دارم
بسی در ظلمت شبها
به یادش زنده می سازم
حیاط خلوت دل را
به امیدفرداها!
ترامن درکجا یابم
ترامن از کجابویم
ترامن درکجابینم
ترامن ازکجاجویم
دل گم کرده خودرا
که ویران گشته از دوری
چگونه درتوآمیزم
چگونه از توپس گیرم
ولی آن دل من کو؟
چرارفت آنهمه شادی
چراغم در تن ماشد
چراهرگونه توهین است
به امثال من وماشد؟
دروغ ازنوع اندیشه
ستم بانام خوشبختی
جنایت را نبرد حق
هدف خشکاندن ریشه
گذشتم درتوگم گشتم
نه ازراهی که برگشتم
شدم آزاد ولی این بار
ندانستم پرز غم گشتم
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
ترانه ای زیبا
بانام توخواهم گفت

شبی سیه تا صبح
درکنج توخواهم خفت

ترانه ای رنگین
در گوش تو خواهم خواند

تا آخراین دنیا
درپیش تو خواهم ماند
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
ایستاده ام
تنها
پشت میله های خاطرات دیروز
این جا
انگشت هایم را می شمارم
یک
دو
سه......
ودست های تو در هم فرو رفته اند
تو
غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی
که مهربا نی ات را ثابت کنی
ولی...
ولی نفهمیدی که من
آن سوی خیابان
انتظارت را می کشم
تو بی وقفه فریاد کشیدی...
ومن
دیگر آزارت نمی دهم
زین پس
قصه هایم را برای هیچ کس تعریف نمی کنم
مطمئن باش...
هنوز هم قافیه را به چشمان تو
می بازم
مطمئن باش!
 
بالا