• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
دل پیش تو و دیده به جای دگر ستم
تا خصم نداند که تو را می نگرستم
روزی به در آیم من از این پرده ناموس
هرجا که بتی چون تو ببینم بپرستم
المنه لله که دلم صید غمی شد
کز خوردن غمهای پراکنده برستم
آن عهد که گفتی نکنم مهر فراموش
بشکستی و من بر سر پیمان درستم
تا ذوق درونم خبری می دهد از دوست
از طعنه دشمن به خدا گر خبرستم
می خواستمت پیشکشی لایق خدمت
جان نیک حقیر است ندانم چه فرستم
چون نیک بدیدم که نداری سر سعدی
بر بخت بخندیدم و بر خود بگرستم


غزلیات سعدی
 

nemessisor

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 جولای 2007
نوشته‌ها
485
لایک‌ها
4
سن
32
در انتظار صبحم , خورشید من! درآئی
آیا شود که شعری از غربتم سرایی؟!

از یاد چشم مستت , از قلب مخملینت
آسان گذر نمودم , اما تو با وفائی

هجران کرده پیرم , در بند غم اسیرم
شوقت شده امیدم , زیرا تو با صفائی

فریاد احتیاجم , بیمار لاعلاجم
دستم به دامن تو , طبیب من کجائی؟

تنها شده نگاهم , خامش شده صدایم
در آرزوی مرگم , گر پیش من نیائی

راضی مشو که قلبم , پرخون شود عزیزم!
هشیار میشوم من , گر یاد من بیائی

یاد دل عزیزت , آتش زده به جانم
من غرق در سکوتم , جانم!چه پر نوائی!

از وسعت خیالت , از قلب بی ریایت
از چشم پاک ومستت , من میکنم گدائی

ای بلبل چمنزار! , ای هجرتودل آزار!
از بهر این غریبه , زیباترین سرائی

دیدی چونان سبکبال , چون از قفس پریدم
با یاد نغمه ات بود , ای نغمه رهائی !

بار دگر خرامان , خواهم که سویت آیم
من بنده ات شوم تا , بر من کنی خدائی

خواهم همه وجودم , در پای تو بسوزد
میگردم آن زمان من ,"عاشقترین فدائی"

ای کاش! میشدم من , همسوز قلب پاکت
گردیم هردو شیدا , با شور همنوائی

فریاد میکنم من ؛ ای اهل دل! خدا را!
دلگیرم از وجودم , این زاهد ریائی!

خسته ازین تباهی , بیزار ازین دوراهی
بر قلب من نظر کن , تو بهترین دوائی

هرشب نشسته ام من , در ازلت نیایش
خوانم تورا دمادم , تو لذت دعائی!

بندم اگر گسستم , عهدم اگر شکستم
بگذشتی از گناهم , چون عاشق رضائی!
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
دختر كنار پنجره تنها نشست و گفت
اي دختر بهار حسد مي برم به تو
عطر و گل و ترانه و سر مستي ترا
با هر چه طالبي بخدا مي خرم ز تو
بر شاخ نوجوان درختي شكوفه اي
با ناز ميگشود دو چشمان بسته را
ميشست كاكلي به لب آب تقره فام
آن بالهاي نازك زيباي خسته را
خورشيد خنده كرد و ز امواج خنده اش
بر چهر روز روشني دلكشي دويد
موجي سبك خزيد و نسيمي به گوش او
رازي سرود و موج بنرمي از او رميد
خنديد باغبان كه سرانجام شد بهار
ديگر شكوفه كرده درختي كه كاشتم
دختر شنيد و گفت چه حاصل از اين بهار
اي بس بهارها كه بهاري نداشتم
خورشيد تشنه كام در آن سوي آسمان
گويي ميان مجمري از خون نشسته بود
مي رفت روز و خيره در انديشه اي غريب
دختر كنار پنجره محزون نشسته بود
 

nemessisor

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 جولای 2007
نوشته‌ها
485
لایک‌ها
4
سن
32
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

خواهد که سرآید غم هجران تو یا نه
ای تیره غمت را دل عشاق نشانه

جمعی به تو مشغول و تو غایب زمیانه

رفتم به در صومعه عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد

در میکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد

یعنی که تو را می طلبم خانه به خانه

روزی که برفتند حریفان پی هر کار
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار

من یار طلب کردم و او جلوه گه یار
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار

او خانه همی جوید و من صاحب خانه

هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو
هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو

در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو

مقصود تویی ...کعبه و بتخانه بهانه

بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید

عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید

دیوانه منم ..من که روم خانه به خانه


عاقل به قوانین خرد راه تو پوید
دیوانه برون از همه آئین تو جوید

تا غنچهء بشکفتهء این باغ که بوید
هر کس به بهانی صفت حمد تو گوید

بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه

بیچاره بهایی که دلش زار غم توست
هر چند که عاصی است ز خیل خدم توست

امید وی از عاطفت دم به دم توست
تقصیر "خیالی" به امید کرم توست

یعنی که گنه را به از این نیست بهانه
"شیخ بهایی"
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
احسان جان اینایی که با مشکی نوشتی مثل اینکه خودش یه شعره
 

hajagha

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
20 دسامبر 2002
نوشته‌ها
470
لایک‌ها
4
سن
48
همه روز روزه بودن همه شب نماز کردن
همه سال حج نمودن سفر حجاز کردن

زمدینه تا به کعبه سر و پا برهنه رفتن
دو لب از برای لبیک به وظیفه باز کردن

به مساجد و معابد همه اعتکاف کردن
ز مناهی ملاهی همه احتراز کردن

به خدا که هیچ کس را ثمر آنقدر نباشد
به روی نا امیدی در بسته باز کردن
 

hajagha

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
20 دسامبر 2002
نوشته‌ها
470
لایک‌ها
4
سن
48
سلام
در جواب آرام و احسان، یک گریزی میزنم و بحث رو منحرف میکنم و بعد دوباره برمیگردیم!
در شعر، یک صنعتی هست به نام صنعت تضمین. این صنعت یعنی اینکه یا شاعری یک مصرع یا بیتی از شعر شاعر دیگه ای رو توی شعرش میاره. مثل مشهورش شعر سعدیست که از فردوشی شاهد میاره و درواقع بیت "میازار موری که دانه کش // که جان دارد و جان شیرین خوش است" فردوسی رو توی شعر خودش تضمین کرده.
حالت دیگه تضمین اینه که شاعری برداره و کل شعر رو تضمین کنه که مشهور ترین شاعر از این دست، شیخ بهاییست. که اشعار دیگران رو برمیداشت، چندین بیت بهش اضافه میکرد و منتشر میساخت. با این کار هم شعر رو خیلی خیلی زیباتر میکرد، هم اسم اون شاعر گمنام رو ماندگار.
خب ما شاعری داشتیم به نام خیالی بخارایی. جناب بخارایی شعر زیر رو سرود:

ای تیره غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب زمیانه

گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را می طلبم خانه به خانه

حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همی جوید و من صاحب خانه

مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی ...کعبه و بتخانه بهانه

یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه منم ..من که روم خانه به خانه

هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه

تقصیر "خیالی" به امید کرم توست
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه
بعد شیخ بهایی اومد و شعری که احسان نوشته بود سرود.
اما چرا در شعر احسان برخی از مصرعها پررنگ شده اند؟
دلیلش اینه که یک بیت، قاعدتاً باید 2 تا مصرع داشته باشه. ولی اگر دقت کنی، می بینی که شعر شیخ بهایی به 5 تا مصرع 5 تا مصرع تقسیم شده. به هر کدوم از این 5 مصرع ها یک بند میگویند که مصرع آخر پایان اون بند است. این مصرع ها را نویسنده پر رنگ کرده تا هر بند از دیگری مشخص شود.
حالا اگر ما بخوایم شعر شیخ بهایی رو بنویسیم طوری که شعر خیالی بخارایی هم درش مشخص باشه، میشه شعر زیر که پر رنگها شعریست که خیالی بخارایی در قرن ششم سروده بود:
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد که سرآید غم هجران تو یا نه
ای تیره غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب زمیانه

رفتم به در صومعه عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد
در میکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را می طلبم خانه به خانه

روزی که برفتند حریفان پی هر کار
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار
من یار طلب کردم و او جلوه گه یار
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همی جوید و من صاحب خانه

هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو
هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی ...کعبه و بتخانه بهانه

بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه منم ..من که روم خانه به خانه

عاقل به قوانین خرد راه تو پوید
دیوانه برون از همه آئین تو جوید
تا غنچهء بشکفتهء این باغ که بوید
هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه

بیچاره بهایی که دلش زار غم توست
هر چند که عاصی است ز خیل خدم توست
امید وی از عاطفت دم به دم توست
تقصیر "خیالی" به امید کرم توست
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه
درواقع صحیحترش این است که بگوییم شعر بالا، از بخارایی و شیخ بهاییست.
همونطور که می بینید، همین 3 تا مصرعهایی که شیخ بهایی به شعر بخارایی اضافه کرده، حسابی شعر رو دل انگیزتر ساخته.
ضمن اینکه باز هم از انحراف تاپیک معذرت میخوام، امیدوارم که این انحراف لا اقل مفید بوده باشه و جواب آرام رو کامل داده باشم. اگر نه، آرام رودرواسی نکن. میدونی ید طولایی در انحراف دارم!!
قربان همگی
 

ARTMIS

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
12 آپریل 2007
نوشته‌ها
65
لایک‌ها
0
صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست
چاره عشق احتمال شرط محبت وفاست
مالک رد و قبول هر چه کند پادشاست
گر بزند حاکمست ور بنوازد رواست
گر چه بخواند هنوز دست جزع بر دعاست
ور چه براند هنوز روی امید از قفاست
برق یمانی بجست باد بهاری بخاست
طاقت مجنون برفت خیمه لیلی کجاست
غفلت از ایام عشق پیش محقق خطاست
اول صبحست خیز کخر دنیا فناست
صحبت یار عزیز حاصل دور بقاست
یک دمه دیدار دوست هر دو جهانش بهاست
درد دل دوستان گر تو پسندی رواست
هر چه مراد شماست غایت مقصود ماست
بنده چه دعوی کند حکم خداوند راست
گر تو قدم می‌نهی تا بنهم چشم راست
از در خویشم مران کاین نه طریق وفاست
در همه شهری غریب در همه ملکی گداست
با همه جرمم امید با همه خوفم رجاست
گر درم ما مسست لطف شما کیمیاست
سعدی اگر عاشقی میل وصالت چراست
هر که دل دوست جست مصلحت خود نخواست
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
پیچید زیر لاله گوشم صدای او

گل کرد ماجرای من و ماجرای او

گفتم به او که زنده منم از برای تو

با شوق وشور آنکه بمیرم برای او

مثل بهار آمد و رفت از برم ولی

هر جا که رفت رفت دلم در هوای او

چشمی به پشت پنجره دارم به انتظار

تا یک دو قطره شوق بریزم به پای او

صوفی وشم به حلقه گلهای نو ظهور

اما چه حیف باغ ندارد صفای او

با خنده مدام لبش خاطرم خوشست

سرخست روی محفل و سبزست جای او

من دل زهر چه هست بریدم که عهد عشق

زنجیر شد به گردن جانم وفای او

در پای او همیشه عرق ریختم ز شرم

جان ارزشی نداشت که گفتم فدای او
 

ARTMIS

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
12 آپریل 2007
نوشته‌ها
65
لایک‌ها
0
سلام جری خوبی ؟
خوشحالم میبینمت

من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را
وین دلاویزی و دلبندی نباشد موی را
روی اگر پنهان کند سنگین دل سیمین بدن
مشک غمازست نتواند نهفتن بوی را
ای موافق صورت و معنی که تا چشم منست
از تو زیباتر ندیدم روی و خوشتر خوی را
گر به سر می‌گردم از بیچارگی عیبم مکن
چون تو چوگان می‌زنی جرمی نباشد گوی را
هر که را وقتی دمی بودست و دردی سوختست
دوست دارد ناله مستان و هایاهوی را
ما ملامت را به جان جوییم در بازار عشق
کنج خلوت پارسایان سلامت جوی را
بوستان را هیچ دیگر در نمی‌باید به حسن
بلکه سروی چون تو می‌باید کنار جوی را
ای گل خوش بوی اگر صد قرن بازآید بهار
مثل من دیگر نبینی بلبل خوشگوی را
سعدیا گر بوسه بر دستش نمی‌یاری نهاد
چاره آن دانم که در پایش بمالی روی را
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
به خاکپای عزیزت که عهد نشکستم
ز من بریدی و با هیچ کس نپیوستم
کجا روم که بمیرم بر آستان امید
اگر به دامن وصلت نمی رسد دستم
شگفت مانده ام از بامداد روز وداع
که بر نخاست قیامت چو بی تو بنشستم
بلای عشق تو نگذاشت پارسا در پارس
یکی منم که ندانم نماز چون بستم
نماز کردم و از بیخودی ندانستم
که در خیال تو عقد نماز چون بستم
نماز مست شریعت روا نمی دارد
نماز من که پذیرد که روز و شب مستم
چنین که دست خیالت گرفت دامن من
چه بودی ار برسیدی به دامنت دستم
من از کجا و تمنای وصل تو ز کجا
اگر چه آب حیاتی هلاک خود جستم
اگر خلاف تو بودست در دلم همه عمر
نه نیک رفت خطا کردم و ندانستم
بکس چنانکه توانی که سعدی آن کس نیست
که با وجود تو دعوی کند که من هستم

غزلیات سعدی
 

nemessisor

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 جولای 2007
نوشته‌ها
485
لایک‌ها
4
سن
32
سلام
در جواب آرام و احسان، یک گریزی میزنم و بحث رو منحرف میکنم و بعد دوباره برمیگردیم!
در شعر، یک صنعتی هست به نام صنعت تضمین. این صنعت یعنی اینکه یا شاعری یک مصرع یا بیتی از شعر شاعر دیگه ای رو توی شعرش میاره. مثل مشهورش شعر سعدیست که از فردوشی شاهد میاره و درواقع بیت "میازار موری که دانه کش // که جان دارد و جان شیرین خوش است" فردوسی رو توی شعر خودش تضمین کرده.
حالت دیگه تضمین اینه که شاعری برداره و کل شعر رو تضمین کنه که مشهور ترین شاعر از این دست، شیخ بهاییست. که اشعار دیگران رو برمیداشت، چندین بیت بهش اضافه میکرد و منتشر میساخت. با این کار هم شعر رو خیلی خیلی زیباتر میکرد، هم اسم اون شاعر گمنام رو ماندگار.
خب ما شاعری داشتیم به نام خیالی بخارایی. جناب بخارایی شعر زیر رو سرود:

بعد شیخ بهایی اومد و شعری که احسان نوشته بود سرود.
اما چرا در شعر احسان برخی از مصرعها پررنگ شده اند؟
دلیلش اینه که یک بیت، قاعدتاً باید 2 تا مصرع داشته باشه. ولی اگر دقت کنی، می بینی که شعر شیخ بهایی به 5 تا مصرع 5 تا مصرع تقسیم شده. به هر کدوم از این 5 مصرع ها یک بند میگویند که مصرع آخر پایان اون بند است. این مصرع ها را نویسنده پر رنگ کرده تا هر بند از دیگری مشخص شود.
حالا اگر ما بخوایم شعر شیخ بهایی رو بنویسیم طوری که شعر خیالی بخارایی هم درش مشخص باشه، میشه شعر زیر که پر رنگها شعریست که خیالی بخارایی در قرن ششم سروده بود:
درواقع صحیحترش این است که بگوییم شعر بالا، از بخارایی و شیخ بهاییست.
همونطور که می بینید، همین 3 تا مصرعهایی که شیخ بهایی به شعر بخارایی اضافه کرده، حسابی شعر رو دل انگیزتر ساخته.
ضمن اینکه باز هم از انحراف تاپیک معذرت میخوام، امیدوارم که این انحراف لا اقل مفید بوده باشه و جواب آرام رو کامل داده باشم. اگر نه، آرام رودرواسی نکن. میدونی ید طولایی در انحراف دارم!!
قربان همگی
حاجاقا جان واقعا دست شما درد نکنه بخاطر توضیحات کامل و واضحی که در این زمینه دادید واقعا به اطلاعاتمون اضافه شد باز هم تشکر:)

برای جلوگیری از انحراف تاپیک:

در هوای دوگانگی، تازگی چهره ها بژمرد
بیائید از سایه - روشن برویم
بر لب شبنم بایستیم، در برگ فرود آییم.
و اگر جا پایی دیدیم، مسافر کهن را از پی برویم.
برگردیم، و نهراسیم، در ایوان آن روزگاران، نوشابه ی
جادو سرکشیم.

شب بوی ترانه ببوییم، چهره ی خود گم کنیم.
او روزن آن سوها بنگریم، در به نوازش خطر بگشاییم.
خود روی دلهره پرپر کنیم.
نیاویزیم، نه به بند گریز، نه به دامان پناه.


نشتابیم، نه به سوی روشن نزدیک، نه به سمت مبهم دور.
عطش را بنشانیم، پس به چشمه رویم.
دم صبح، دشمن را بشناسیم، و به خوشید اشاره کنیم.
ماندیم در برابر هیچ، خم شدیم در برابر هیچ، پس نماز
مادر را نشکنیم.
 

dariushiraz

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
7 جولای 2006
نوشته‌ها
1,078
لایک‌ها
2
محل سکونت
شیراز
هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان ایوان مدائن را آیینه‌ی عبرت دان

یک ره ز ره دجله منزل به مدائن کن وز دیده دوم دجله بر خاک مدائن ران
خود دجله چنان گرید صد دجله‌ی خون گویی کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان
بینی که لب دجله کف چون به دهان آرد گوئی ز تف آهش لب آبله زد چندان
از آتش حسرت بین بریان جگر دجله خود آب شنیدستی کاتش کندش بریان
بر دجله‌گری نونو وز دیده زکاتش ده گرچه لب دریا هست از دجله زکات استان
گر دجله درآموزد باد لب و سوز دل نیمی شود افسرده، نیمی شود آتش‌دان
تا سلسله‌ی ایوان بگسست مدائن را در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان
گه‌گه به زبان اشک آواز ده ایوان را تا بو که به گوش دل پاسخ شنوی ز ایوان
دندانه‌ی هر قصری پندی دهدت نو نو پند سر دندانه بشنو ز بن دندان
گوید که تو از خاکی، ما خاک توایم اکنون گامی دو سه بر مانه و اشکی دو سه هم بفشان
از نوحه‌ی جغد الحق مائیم به درد سر از دیده گلابی کن، درد سر ما بنشان
آری چه عجب داری کاندر چمن گیتی جغد است پی بلبل، نوحه است پی الحان
ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما بر قصر ستم‌کاران تا خود چه رسد خذلان
گوئی که نگون کرده است ایوان فلک‌وش را حکم فلک گردان یا حکم فلک گردان
بر دیده‌ی من خندی کاینجا ز چه می‌گرید گریند بر آن دیده کاینجا نشود گریان
نی زال مدائن کم از پیرزن کوفه نه حجره‌ی تنگ این کمتر ز تنور آن
دانی چه مدائن را با کوفه برابر نه از سینه تنوری کن وز دیده طلب طوفان
این است همان ایوان کز نقش رخ مردم خاک در او بودی دیوار نگارستان
این است همان درگه کورا ز شهان بودی دیلم ملک بابل، هندو شه ترکستان


این است همان صفه کز هیبت ار بردی بر شیر فلک حمله، شیر تن شاد روان
پندار همان عهد است از دیده‌ی فکرت بین در سلسله‌ی درگه، در کوکبه‌ی میدان
از اسب پیاده شو، بر نطع زمین رخ نه زیر پی پیلش بین شه مات شده نعمان
نی نی که چو نعمان بین پیل افکن شاهان را پیلان شب و روزش گشته به پی دوران
ای بس پشه پیل افکن کافکند به شه پیلی شطرنجی تقدیرش در ماتگه حرمان
مست است زمین زیرا خورده است بجای می در کاس سر هرمز خون دل نوشروان
بس پند که بود آنگه بر تاج سرش پیدا صد پنو نوست اکنون در مغز سرش پنهان
کسری و ترنج زر، پرویز و به زرین بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان
پرویز به هر بزمی زرین تره گستردی کردی ز بساط زر زرین تره را بستان
پرویز کنون گم شد، زان گمشده کمتر گو زرین تره کو برخوان؟ روکم ترکوا برخوان
گفتی که کجار رفتند آن تاجوران اینک ز ایشان شکم خاک است آبستن جاویدان
بس دیر همی زاید آبستن خاک آری دشوار بود زادن، نطفه ستدن آسان
خون دل شیرین است آن می که دهد رزبن ز آب و گل پرویز است آن خم که نهد دهقان
چندین تن جباران کاین خاک فرو خورده است این گرسنه چشم آخر هم سیر نشد ز ایشان
از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد این زال سپید ابرو وین مام سیه پستان
خاقانی ازین درگه دریوزه‌ی عبرت کن تا از در تو زین پس دریوزه کند خاقان
امروز گر از سلطان رندی طلبد توشه فردا ز در رندی توشه طلبد سلطان
گر زاده ره مکه تحقه است به هر شهری تو زاد مدائن بر سبحه ز گل سلمان
این بحر بصیرت بین بی‌شربت ازو مگذر کز شط چنین بحری لب تشنه شدن نتوان
اخوان که ز راه آیند آرند ره‌آوردی این قطعه ره‌آورد است از بهر دل اخوان
بنگر که در این قطعه چه سحر همی راند مهتوک مسیحا دل، دیوانه‌ی عاقل جان
 

hajagha

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
20 دسامبر 2002
نوشته‌ها
470
لایک‌ها
4
سن
48
ای نور چشم من! سخنی هست، گوش کن!
تا ساغرت پر است، بنوشان و نوش کن!
پیران، سخن به تجربه گویند. گفتمت هان ای پسر، که پیر شوی، پند گوش کن.
در راه عشق، وسوسه اهرمن بسیست،
پیش آی و گوش دل، به پیام سروش کن!
تسبیح و خرقه ، لذت مستی نبخشدت، همت دراین عمل، از می فروش کن!
ساقی! که جامت از می صافی تهی مباد!
چشم عنایتی به من دُرد نوش کن
سرمست در قبای زرافشان چو بگذری،
یک بوسه، نذر حافظ پشمینه پوش کن!

(قربانت بروم!!)
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
دانم اكنون از آن خانه دور
شادي زندگي پر گرفته
دانم اكنون كه طفلي به زاري
ماتم از هجر مادر گرفته
هر زمان مي دود در خيالم
نقشي از بستري خالي و سرد
نقش دستي كه كاويده نوميد
پيكري را در آن با غم و درد
بينم آنجا كنار بخاري
سايه قامتي سست و لرزان
سايه بازواني كه گويي
زندگي را رها كرده آسان
دورتر كودكي خفته غمگين
در بر دايه خسته و پير
بر سر نقش گلهاي قالي
سرنگون گشته فنجاني از شير
پنجره باز و در سايه آن
رنگ گلها به زردي كشيده
پرده افتاده بر شانه در
آب گلدان به آخر رسيده
گربه با ديده اي سرد و بي نور
نرم و سنگين قدم ميگذارد
شمع در آخرين شعله خويش
ره به سوي عدم ميسپارد
دانم اكنون كز آن خانه دور
شادي زندگي پر گرفته
دانم اكنون كه طفلي به زاري
ماتم از هجر مادر گرفته
ليك من خسته جان و پريشان
مي سپارم ره آرزو را
بار من شعر و دلدار من شعر
مي روم تا بدست آرم او را
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
يك شب ز ماوراي سياهي ها
چون اختري بسوي تو مي آيم
بر بال بادهاي جهان پيما
شادان به جستجوي تو مي آيم
سرتا بپا حرارت و سرمستي
چون روزهاي دلكش تابستان
پر ميكنم براي تو دامان را
از لاله هاي وحشي كوهستان
يك شب ز حلقه كه به در كوبم
در كنج سينه قلب تو مي لرزد
چون در گشوده شد تن من بي تاب
در بازوان گرم تو مي لغزد
ديگر در آن دقايق مستي بخش
در چشم من گريز نخواهي ديد
چون كودكان نگاه خموشم را
با شرم در ستيز نخواهي ديد
يكشب چو نام من به زبان آري
مي خوانمت به عالم رويايي
بر موجهاي ياد تو مي رقصم
چون دختران وحشي دريايي
يكشب لبان تشنه من با شوق
در آتش لبان تو ميسوزد
چشمان من اميد نگاهش را
بر گردش نگاه تو ميدوزد
از زهره آن الهه افسونگر
رسم و طريق عشق مي آموزم
يكشب چو نوري از دل تاريكي
در كلبه ات شراره ميافروزم
آه اي دو چشم خيره به ره مانده
آري منم كه سوي تو مي آيم
بر بال بادهاي جهان پيما
شادان به جستجوي تو مي آيم
 

nemessisor

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 جولای 2007
نوشته‌ها
485
لایک‌ها
4
سن
32
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم؟

از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟
به کجا می روم آخر؟ ننمایی وطنم

مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا؟
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم؟

جان که از عالم علوی است یقین می دانم
رخت خود باز بر آنم که همانجا فکنم

مـرغ بـاغ مـلـکـوتـم نـيـم از عالم خاک
دو سـه روزي قـفـسي ساخته اند از بدنم

اي;خوش آن روز که پروازکنم تا بر دوست
بـه هـواي سـر کـويـش پـر و بـالي بزنم

کـيست در گوش که او مي شنود آوازم؟
يا کدام است سخن مـي نـهد اندر دهنم؟

کيست در ديده که از ديده برون مي نگرد؟
يا چه جان است، نگويي، که منش پيرهنم؟

تـا بـه تـحـقـيـق مرا مـنزل و ره ننـمايي،
يـک دم آرام نـگـيـرم، نـفـسـي دم نـزنم

مـي وصـلـم بـچشـان تـا در زنـدان ابـد
از سـر عـربـده، مـستانه به هم در شکنـم

من به خود نامدم اينجا که به خود باز روم
آن کـه آورد مـرا، بـاز بـرد در وطـنـم

تو مـپـنـدار که من شعر به خود مي گويم
تا که هـشـيارم و بـيـدار، يـکـي دم نـزنم

شـمس تـبـريز، اگـر روي بـه من بنمايي،
والله ايـن قـالـب مـردار به هـم در شکنم
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
چرخ و فلک مي خواستيم،
فلک نصيبمون شد
-ساده , ساده بوديم
کلک نصيبمون شد
دنباله يک حقيقت
تو آينه ها مي گشتيم
اما تو قاب گريه
ترک نصيبمون شد
قصه کهنه دروغ بود
منو ما بچگي کرديم
که به جاي قصه خوندن
قصه رو زندگي کرديم
حالا تو قحطي رويا
اجاق ترانه سرده
کسي رو بخار شيشه
دل رو نقاشي نکرده
کن قصه گو کتاب رو وا
اسم آخر رو صدا کن
سايه ئ بلند خواب رو
از ترانه ها جدا کن
از سر سطر ستاره
بنويس تا راه چاره
بنويس که دل براي
حرف تازه بي قراره
آسمونه قصه مونو
بنويس با رنگ آبي
عشقو با رنگ ترانه
شبو با رنگ خرابي
فصل آخر کتابو
پر کن از عطر علاقه
تا ديگه براي ريشه
تيشه دست نگيره , ساقه
قصه کهنه دروغ بود
منو ما بچگي کرديم
که به جاي قصه خوندن
قصه رو زندگی کردیم
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
بهت نگفتم تا حالا
اینکه چقد دوست دارم
اما حالا بهت می گم
بی تو دارم کم میارم
بهت نگفتم تاحالا
که بدجوری عاشقتم
بهت نگفتم تا حالا
اما حالا بهت می گم

داری کجا ها می کشی
با این دل در به در و
قشنگ مهربون من
اینجوری از پیشم نرو

بهت نگفتم تا حالا
اینکه چقد دوست دارم
اینکه چقد آرزومه
پیش چشات کم نیارم

دلم می خواد باور کنی
از ته دل می خوام تو رو
وقتی می گم بمون , بمون
وقتی می گم نرو , نرو

بری هزار سالم بشه
چشم انتظارت می مونم
بازم برای دل تو
ترانه هامو می خونم
خودت می دونی که تورو
از دل و از جون میخوامت
لیلی عشق من شدی
من مثه مجنون می خوامت

بهت نگفتم تا حالا
اینکه چقد دوست دارم
اما حالا بهت می گم
بی تو دارم کم میارم

بهت نگفتم تا حالا
که بد جوری عاشقتم
بهت نگفتم تا حالا
اما حالا بهت می گم

دلم می خواد باور کنی
از ته دل می خوام تو رو
وقتی می گم بمون , بمون
وقتی می گم نرو , نرو

ناصر عبداللهی
 
بالا