• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
سپیده دمید
پنجره ای رو به آسمان باز شد
شاخه های نور از زمین رویید
چشمه جوشید
آهو بچه ای رقصید
غنچه خندید و گل باز شد
درختی شکوفه هایش را دید
خرگوشی سر از خواب برداشت
زاغچه ای از روی دیوار
اولین بار پرید
کوه ، هاله ی خورشید را دید
رود ، زمزمه ی صبح را شنید
ماهی رود با شور و شوق
نغمه ی هستی را سرود
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
می ایی
با خواهش این و آن
در پوشش آرزوهای دیگران
می روی
با هزار آرزوی گران
برای خود
نه برای دیگران
16.gif
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
به نوزادی که
تازه از خواب تولد برخاسته
بنگر
بنگر به نگاه پک و غریبش
و صدایی که با ملائک هم نواست
و تپش قلبش چون
تیک تک ساعتی
که تازه کوک شده
تازه
برای
دنیایی که
با همه کس
حتی ، زمان غریبه است
16.gif
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
جز برای یکی
حتی
اگر
تمام وجودت
چوتکه های ابر
ذره ذره آب شود
و چون کوه فرو ریزد
خود را
به اندازه ی سر سوزنی
برای کسی
حقیر مکن
16.gif
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
می دانم
می ایی
به سرعت نور
چون رود ، زلال و پر غرور
می دانم
همین حالا نیز
یا هر زمان که بخوانند تو را
چاره ساز نیازمندانی
از راه دور
می سازی برای آنان پل های عبور
با دریچه های امید و سرور
می دانم می ایی
16.gif
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
با ذره ای خوبی
و
ذره ای بدی
و
سرشتی پک
و
مشتی گل
و
نور
با رویشی از غرور
و حوضچه ای از
سبزینه های خیال
به دنیا آمدم
16.gif
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
در لحظه های رویش سبز
عشق را
هستی را
و بودن را
زمزمه کردم
16.gif
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
من از تبلور شبنم می ایم
در سکوت دریا می خوانم
سرود ماندن را
و در هم می شکنم هبوط آدم را
من از واژه ی غریب غربت
نگاه آِنای خود را می دزدم
و غریبان زمان را
به قصد آشنایی با فردا
می پذیرم
و گل واژه های صفا را
از سرند دوستی
با دو دست لغزان
همچون گهواره ی کودکان به لرزه می گیرم
و باب سرودن را می گشایم
من در نیایش صبحگاهی
سلام عشق را پاسخ می دهم
و می خوانم سرود ماندن را
در اذان صبح
درود ستاره را با سحر حس می کنم
و سلام سحر را همچون گوشواری بر گوش خورشید می بینم
من از باد نمی گریزم
و از توفان نمی هراسم
مگر نه این که هر دو مظهر طبیعت اند ... ؟
باران ، شستشو گر آلام من است
و طراوت بعد از آن در کوهستان
سرود زندگی ام
پس می خوانم سرود ماندن را
من از نسیم حظ می برم
و بر کجاوه ی صبا می نشینم
من در غروب به دنیا آمدم
و در فلق بار سفر خواهم بست
16.gif
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
کاش
زمین ساخته می شد
با سفالینه های دیگری
منو تو و دیگری
با زایشی دوباره
آسایشی دوباره می یافتیم
16.gif
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
سفالینه هایم
و تمام طرح های ذهنی ام
شکلی می گیرند
در بعد وجودم
و در کوره ی درونم
می سوزند و می سازند
و ذره دره
حیات می گیرند
در تمام لحظه های من
و اوج می گیرم
چون آن دمی که از دم دیگری متولد شدم
16.gif
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
دیروز با ماه و ستاره پیمان بستم
و زیر شاخه ی نور نشستم
امروز با آب و خک و هوا
و فردا
با تجسمی از گل
در تلألؤ نور
و سنگ
دوباره خواهم رست
16.gif
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
آن سوی سد زمان
نگاهی است
که مرا می خواند
رد نتوان شد از آن نگاه
برای همیشه
همان جا می ماند
16.gif
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
کاش می شد ظرفیت ها را قالب گرفت
کاش می شد در باریکه های سیال ذهن
تصویری از فرداهای دور برداشت
تا با آن ، لحظه های زیبا کاشت
کاش می شد هر روزی را که بد بود ، برداشت
جای آن روز ، روز دیگری کاشت
کاش می شد
کاش می شد با تمام باورها
با زورقی به سوی دریاها رفت
و از آنجا
تا فروغ بی نشانه
تا رؤیاها
تا اساطیر
با پای برهنه تنها رفت
12.gif
16.gif
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
تقدیم به ستاره شبانگاهیم
روزگار له شدن
یک روز روی دیوار کوچه تان خواهم نوشت
برمی گردم وصدایم را با خود می برم
این را به هزاران زبان دنیا ترجمه خواهم کرد
شاید تو خواب بوده ای آنوقت
زیرسنگینی نفسهایت غرق خواهم شد
شاید نگاهت قایق نجاتم باشد
می دانم کسی نخواهد فهمید
که من کیستم
ازکجا آمده ام و
به کجاخواهم رفت
آیا اثرم بود و ربود؟
ولی شاید
شاید زیر سنگینی احساس تو من له شده ام
آری له شده ام

آرزوی فرشته ها این است : میهمان نگاه تو باشند
مثل تو كه نمی شود بشوند مثل لبخند ماه تو باشند!

ارزوی فرشته ها این است : گاه روی زمین قدم بزنند
تا مگر بخت یارشان بشود تا مگر در مسیر تو باشند!

گاه شاگرد مدرسه بشوند تو دبیر فرشتگی باشی!
در كلاس تو درس گوش كنند پای تخته سیاه تو باشند!

ارزوی فرشته ها این است : كه بدانند قلب تو از چیست
تا مگر مثل تو لطیف شوند! تا مگر دلبخواه تو باشند!

دوست دارند دختری بشوند تا ببوسند دست های تو را
مثل من با تو درد دل بكنند میزبان نگاه تو باشند!

من خدا را چگونه شكر كنم ؟ كه تو را دارم ای فرشته ترین
كه هزاران فرشته می خواهند بعد از او در پناه تو باشند
 

الهه مرگ

Registered User
تاریخ عضویت
23 اکتبر 2007
نوشته‌ها
40
لایک‌ها
0
خوابيد آفتاب و جهان خوابيد
از برج ِ فار، مرغک ِ دريا، باز
چون مادري به مرگ ِ پسر، ناليد.


گريد به زير ِ چادر ِ شب، خسته
دريا به مرگ ِ بخت ِ من، آهسته.





سر کرده باد ِ سرد، شب آرام است.
از تيره آب ـ در افق ِ تاريک ـ
با قارقار ِ وحشي‌ ِ اردک‌ها
آهنگ ِ شب به گوش ِ من آيد; ليک
در ظلمت ِ عبوس ِ لطيف ِ شب
من در پي ِ نواي گُمي هستم.
زين‌رو، به ساحلي که غم‌افزاي است
از نغمه‌هاي ديگر سرمست‌ام.



مي‌گيرَدَم ز زمزمه‌ي تو، دل.
دريا! خموش باش دگر!
دريا،
با نوحه‌هاي زير ِ لبي، امشب
خون مي‌کني مرا به جگر...
دريا!

خاموش باش! من ز تو بيزارم
وز آه‌هاي سرد ِ شبان‌گاه‌ات
وز حمله‌هاي موج ِ کف‌آلودت
وز موج‌هاي تيره‌ي جان‌کاه‌ات...



اي ديده‌ي دريده‌ي سبز ِ سرد!
شب‌هاي مه‌گرفته‌ي دم‌کرده،
ارواح ِ دورمانده‌ي مغروقین
با جثه‌ي ِ کبود ِ ورم‌کرده
بر سطح ِ موج‌دار ِ تو مي‌رقصند...


با ناله‌هاي مرغ ِ حزين ِ شب
اين رقص ِ مرگ، وحشي و جان‌فرساست
از لرزه‌هاي خسته‌ي اين ارواح
عصيان و سرکشي و غضب پيداست.


ناشادمان به‌شادي محکوم‌اند.
بيزار و بي‌اراده و رُخ‌درهم
يک‌ريز مي‌کشند ز دل فرياد
يک‌ريز مي‌زنند دو کف بر هم:


ليکن ز چشم، نفرت ِشان پيداست
از نغمه‌هاي ِشان غم و کين ريزد
رقص و نشاط ِشان همه در خاطر
جاي طرب عذاب برانگيزد.


با چهره‌هاي گريان مي‌خندند،
وين خنده‌هاي شکلک نابينا
بر چهره‌هاي ماتم ِشان نقش است
چون چهره‌ي جذامي، وحشت‌زا.


خندند مسخ‌گشته و گيج و منگ،
مانند ِ مادري که به امر ِ خان
بر نعش ِ چاک چاک ِ پسر خندد
سايد ولي به دندان‌ها، دندان!



خاموش باش، مرغک ِ دريايي!
بگذار در سکوت بماند شب
بگذار در سکوت بميرد شب
بگذار در سکوت سرآيد شب.


بگذار در سکوت به گوش آيد
در نور ِ رنگ‌رفته و سرد ِ ماه
فريادهاي ذلّه‌ي محبوسان
از محبس ِ سياه...



خاموش باش، مرغ! دمي بگذار
امواج ِ سرگران‌شده بر آب،
کاين خفته‌گان ِ مُرده، مگر روزي
فرياد ِشان برآورد از خواب.



خاموش باش، مرغک ِ دريايي!
بگذار در سکوت بماند شب
بگذار در سکوت بجنبد موج
شايد که در سکوت سرآيد تب!



خاموش شو، خموش! که در ظلمت
اجساد رفته‌رفته به جان آيند
وندر سکوت ِ مدهش ِ زشت ِ شوم
کم‌کم ز رنج‌ها به زبان آيند.


بگذار تا ز نور ِ سياه ِ شب
شمشيرهاي آخته ندرخشد.
خاموش شو! که در دل ِ خاموشي
آواز ِشان سرور به دل بخشد.


خاموش باش، مرغک ِ دريايي!
بگذار در سکوت بجنبد مرگ...
 

LONA

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 اکتبر 2006
نوشته‌ها
343
لایک‌ها
0
تا همیشه دوست دارمت...

و این حس تند عاشقانه ی من است

این نیاز فطری پرستش است ،

میل تا همیشه با تو بودن است .

روبروی من بایست قبله ام !

دوست دارم این نماز شوق را

این غروب ساعت عروج من ،

این غروب لحظه ی رسیدن است

شمع روزهای عمر خویش را ،

نذر کرده ام برای ماندنت

هیچ ترسم از شب سیاه نیست،

چلچراغ عشق تو که روشن است

قطره قطره چشم ، سیل می شود،

غرق می شوم در این هجوم تند

دره دره می رسم به دشت ها ،

می رسم به بسترت که گلشن است

پشت سر شبی غلیظ و روبرو

ابتدای روشنای آفتاب

آفتاب می شوم ...

ومی درم این لباس تیره را که برتن است

پاره می کنم هزار بند را ،

روح می شوم بریده از قفس

خوب از خودم رها که می شوم،

می رسم به تو، تویی که در من است

سالها گذشته است و با منی ...

سالیان سال هم که بگذرد،

باز دوست دارمت ...

و این همان حس تند عاشقانه ی من است
 

RAHVAR

Registered User
تاریخ عضویت
22 ژانویه 2007
نوشته‌ها
951
لایک‌ها
453
محل سکونت
زنجان
غروبه پاییزه
دلم غمنگیزه
چشم فلک نم نم
اشکاشو میرزه
 

RAHVAR

Registered User
تاریخ عضویت
22 ژانویه 2007
نوشته‌ها
951
لایک‌ها
453
محل سکونت
زنجان
به فرهاد می گویم
بیا با هم در بیستون پتک بزنیم
می گوید :
"تو بگیر بخواب برایت بهتر است
تو خودت را مثل من اسیر نکن ...
ارزش ندارد "
 

amirhvr

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
24 نوامبر 2005
نوشته‌ها
756
لایک‌ها
15
محل سکونت
Tehran
از عشق كز اوست بر لبم مهر سكوت .... هر دم رسدم بر دل و جان قوت و نيرو
من بنده ي عشقم و مذهب و ملت من .... عشق است و علي ذالك احيي و اموت
روي تو كه رشك ماه ناكاسته است .... باغي است كه از هر گلي آراسته است
گر زان كه خدا نيز وفائي بدهد .... آني كه دل من از خدا خواسته است
 

LONA

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 اکتبر 2006
نوشته‌ها
343
لایک‌ها
0
ماه من!

غم و اندوه، اگر هم روزي مثل باران باريد

يا دل شيشه اي ات از لب پنجره عشق زمين خورد و شکست

با نگاهت به خدا چتر شادي وا کن

و بگو با دل خود که خدا هست، خدا هست ...

او هماني ست که در تارترين لحظه شب

راه نوراني اميد نشانم مي داد ...

ماه من!

غصه اگر هست بگو تا باشد

معني خوشبختي، بودن اندوه است

اين همه غصه و غم اين همه شادي و شور

چه بخواهي و چه نه! ميوه يک باغند

همه را با هم و با عشق بچين...

ولي از ياد مبر !

پشت هر کوه بلند سبزه زاري ست پر از ياد خدا

و در آن باز کسي مي خواند که خدا هست

خدا هست ...

و چرا غصه چرا ؟!
 
بالا