• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
گيرم نشاط و شادي دنيا را يكسر به دامن دل من ريزند
يا آنچه محنت آور و نازيباست يكباره از دلم همه بگريزند
آيا در آن زمان كه بخندم شاد، لرزان لبي ز ناله نخواهد سوخت
چشمي ز پشت قطره اشكي گرم بر نقش غم نگاهي نخواهد دوخت
آيا شبي سياه برويي زرد اشكي به ياد رفته نمي لغزد
طفلي درون كلبه تنگي سرد با مادري گرسنه نمي لرزد
آخر كنار حسرت و رنج اي دوست، كجا توان شد و خوش خنديد
آن اشك را چگونه نبايد ديد ، وان ناله را چگونه توان نشنيد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
آسمان
آسمان روشن شد
ظرفها را بردم
و به ترتیب الفبا
به دم بارش رگبار شلنگ دادم و برگشتم
آسمان آبی بود
از الک دان هوا نور گرم و شفاف
به زمین می بارید
دلم از تیرگی پرده ی آویخته سنگین شده بود
کندمش
در کف حوض
به هماغوشی آب
دادمش در یک آن
آسمان قرمز بود
بوی نان می آمد
دور چرخیدم دور
صف طولانی را
دل زنبیلم پر شد از نان
آسمان دودی بود
بازگشتم
و به ترتیب الفبا
مردی شعری می خواند
زندگانی چه هوس بازی شیرینی بود
ظرف ها را شستم
همچنان او می خواند
زندگانی چه هوس
حکم از خانه ی شب بود که صادر می شد
آسمان قرمز شد
روشن شد
بوی نان آمد باز
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
شب که آرام تر از پلک تو را می بندم
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
که در این وصف زبان دگری گویا نیست
بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما
غزل توست که در قولی از آن ما نیست
تو چه رازی که بهر شیوه تو را می جویم
تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست
شب که آرام تر از پلک تو را می بندم
در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
این که پیوست به هر رود که دریا باشد
از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست
من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم
این تو هستی که سزاوار تو باز اینها نیست
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
نگاه آشنا
ز چشمی که چون چشمه آرزو
پر آشوب و افسونگر و دل رباست
به سوی من اید نگاهی ز دور
نگاهی که با جان من آشناست
تو گویی که بر پشت برق نگاه
نشانیده امواج شوق و امید
که باز این دل مرده جانی گرفت
سرایمه گردید و در خون تپید
نگاهی سبک بال تر از نسیم
روان بخش و جان پرور و دل فروز
برآرد ز خکستر عشق من
شراری که گرم است و روشن هنوز
یکی نغمه جو شد هماغوش ناز
در آن پرفسون چشم راز آشیان
تو گویی نهفته ست در آن دو چشم
نواهای خاموش سرگشتگان
ز چشمی که نتوانم آن را شناخت
به سویم فرستاده اید نگاه
تو گویی که آن نغمه موسیقی ست
که خاموش مانده ست از دیرگاه
از آن دور این یار بیگانه کیست ؟
که دزدیده در روی من بنگرد
چو مهتاب پاییز غمگین و سرد
که بر روی زرد چمن بنگرد
به سوی من اید نگاهی ز دور
ز چشمی که چون چشمه آرزوست
قدم می نهم پیش اندیشنک
خدایا چه می بینم ؟ این چشم اوست
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
ای عشق
ای عشق تو بانوی سیه فام منی
زیبای خموش عمر و ایام منی
دیری است در این باغ که گلبانگت نیست
ای مرغ غمین که بر سر بام منی
شیرینی و شور بزم جانها بودی
اینک چو شراب تلخ در جام منی
گر خوی تو با رمیدگی همراه است
کی رام منی ‌آهوک آرام منی؟
یک شمع چو قامتت نمی افروزند
اما تو همان ستاره شام منی
گر ننگ به نام عشق کردند چه بک
بدنام بدانی تو و خوشنام منی
هرچند که نکام گذشتیم ز هم
چون طعم طرب هنوز در کام منی
آغاز تو بودی ام خوشا آن آغاز
شادا به تو چون غم که سرانجام منی
چون چهره تو هنوز در تاریکی است
ای عشق تو بانوی سیه فام منی
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
خواب و خیال
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت
سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
چه کسی کشت مرا ؟
همه با آینه گفتم آری
همه با آینه گفتم که خموشانه مرا می پایید
گفتم ای آینه با من تو بگو
چه کسی بال خیالم را چید ؟
چه کسی صندوق جادویی بی اندیشه من غارت کرد ؟
چه کسی خرمن رویایی گلهای مرا داد به باد ؟
سرانگشت بر آینه نهادم پرسان
چه کس آخر چه کسی کشت مرا؟
که نه دستی به مدد از سوی یاری برخاست
نه کسی را خبری شد نه هیاهویی در شهر افتاد ؟
آینه
اشک بر دیده به تاریکی آغاز غروب
بی صدا بر دلم انگشت نهاد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
تقدیم به...تو بی وفاترین یار عالم
آخرین ناله
من از هزاران راه رفته و نرفته
گذشته ام
و در کنار تو
کنار کلبه ای تک و تنها
دمی آرام گرفته ام
دلم برای خودم
و برای تو خواهد سوخت
دلم را با هیزمهای باور رويايي عشق روشن ساختم
این آخرین هیزم زندگی من است
بسوزان و گرم شو!
 

LONA

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 اکتبر 2006
نوشته‌ها
343
لایک‌ها
0
خشک و ماتم زده در ورطه ی رسوایی ها
تکیه بر صخره ی تنهایی خود
شانه بر دست نهاده
سر سپردم به تماشای غروب...

خیره بر رنگ غروبین افق
در میان رویاها
بر کویر ذهنم
رخ زیبای تو را باز مروری کردم
و خودم را در آن گم دیدم...

سالها بود که در سینه ی من
تکه سنگی به نام دل بود
خنده ی همزاد گل پاییزی
گریه ی یک بارش بی حاصل بود
عشق اگر بود به سیمای غرور
روی آن با خط غم باطل بود
نقشت افتاد به سنگ دل من
نقش تو منظره ی ساحل بود
آمدم پای به پای دل تو
راه تو گرچه رهی مشکل بود
روزها رفت و دل سنگی من
دل شوریده ی یک بی دل بود...
 

dariushiraz

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
7 جولای 2006
نوشته‌ها
1,078
لایک‌ها
2
محل سکونت
شیراز
از بیم و امید عشق رنجورم
آرامش جاودانه می خواهم
بر حسرت دل دگر نیفزایم
آسایش بیکرانه می خواهم
پا بر سر دل نهاده می گویم
بگذاشتن از آن ستیزه جو خوشتر
یک بوسه ز جام زهر بگرفتن
از بوسه آتشین خوشتر
پنداشت اگر شبی به سرمستی
در بستر عشق او سحر کردم
شبهای دگر که رفته از عمرم
در دامن دیگران به سر کردم
دیگر نکنم ز روی نادانی
قربانی عشق او غرورم را
شاید که چو بگذرم از او یابم
آن گمشده شادی و سرورم را
آنکس که مرا نشاط و مستی داد
آنکس که مرا امید و شادی بود
هر جا که نشست بی تامل گفت
او یک +زن ساده لوح عادی بود
می سوزم از این دو رویی و نیرنگ
یکرنگی کودکانه می خواهم
ای مرگ از آن لبان خاموشت
یک بوسه جاودانه می خواهم
رو پیش زنی ببر غرورت را
کو عشق ترا به هیچ نشمارد
آن پیکر داغ و دردمندت را
با مهر به روی سینه نفشارد
عشقی که ترا نثار ره کردم
در سینه دیگری نخواهی یافت
زان بوسه که بر لبانت افشاندم
سوزنده تر آذری نخواهی یافت
در جستجوی تو و نگاه تو
دیگر ندود نگاه بی تابم
اندیشه آن دو چشم رویایی
هرگز نبرد ز دیدگان خوابم
دیگر به هوای لحظه ای دیدار
دنبال تو در بدر نمیگردم
دنبال تو ای امید بی حاصل
دیوانه و بی خبر نمی گردم
در ظلمت آن اطاقک خاموش
بیچاره و منتظر نمی مانم
هر لحظه نظر به در نمی دوزم
وان آه نهان به لب نمیرانم
ای زن که دلی پر از صفا داری
از مرد وفا مجو مجو هرگز
او معنی عشق را نمی داند
راز دل خود به او مگو هرگز


فروغ فرخزاد
 

dariushiraz

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
7 جولای 2006
نوشته‌ها
1,078
لایک‌ها
2
محل سکونت
شیراز
ز آن نامه ای که دادی و زان شکوه های تلخ
تا نیمه شب بیاد تو چشمم نخفته است
ای مایه امید من ای تکیه گاه دور
هرگز مرنج از آنچه به شعرم نهفته است
شاید نبوده قدرت آنم که در سکوت
احساس قلب کوچک خود را نهان کنم
بگذار تا ترانه من رازگو شود
بگذار آنچه را که نهفتم عیان کنم
تا بر گذشته مینگرم
عشق خویش را
چون آفتاب گمشده می آورم به یاد
می نالم از دلی که به خون غرقه گشته است
این شعر غیر رنجش یارم به من چه داد
این درد را چگونه توانم نهان کنم
آندم که قلبم از تو بسختی رمیده است
این شعر ها که روح ترا رنج داده است
فریادهای یک دل محنت کشیده است
گفتم قفس ولی چه بگویم که پیش از این
آگاهی از دو رویی مردم مرا نبود
دردا که این جهان فریبای نقشباز
با جلوه و جلای خود آخر مرا ربود
کنون منم که خسته ز دام فریب و مکر
بار دگر به کنج قفس رو نموده ام
بگشای در که در همه دوران عمر خویش
جز پشت میله های قفس خوش نبوده ام
پای مرا دوباره به زنجیرها ببند
تا فتنه و فریب ز جایم نیفکند
تا دست آهنین هوسهای رنگ رنگ
بندی دگر دوباره بپایم نیفکند
فروغ فرخزاد
 

dariushiraz

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
7 جولای 2006
نوشته‌ها
1,078
لایک‌ها
2
محل سکونت
شیراز
آه ای مردی که لبهای مرا
از شرار بوسه ها سوزانده ای
هیچ در عمق دو چشم خامشم
راز این دیوانگی را خوانده ای
هیچ می دانی که من در قلب خویش
نقشی از عشق تو پنهان داشتم
هیچ می دانی کز ای عشق نهان
آتشی سوزنده بر جان داشتم
گفته اند آن زن زنی دیوانه است
کز لبانش بوسه آسان می دهد
آری اما بوسه از لبهای تو
بر لبان مرده ام جان میدهد
هرگزم در سر نباشد فکر نام
این منم کاینسان ترا جویم بکام
خلوتی می خواهم و آغوش تو
خلوتی می خواهم و لبهای جام
فرصتی تا بر تو دور از چشم غیر
ساغری از باده ی هستی دهم
بستری می خواهم از گلهای سرخ
تا در آن یک شب ترا مستی دهم
آه ای مردی که لبهای مرا
از شراربوسه ها سوزانده ای
این کتابی بی سرانجامست و تو
صفحه کوتاهی از آن خوانده ای



فروغ فرخزاد
 

الهه مرگ

Registered User
تاریخ عضویت
23 اکتبر 2007
نوشته‌ها
40
لایک‌ها
0
پاییز می آید و من در این اندیشه ام

که بر مزار کدامین غروب

ترانه تنهایی را بسرایم

و تو آیا

همچون پرستوهای مسافر

آشیانی گرم داری برای بهاری که در سرزمین ما نامش می نهند :

پاییز ... ؟
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
ترانه
ترانه ای زیبا
بانام توخواهم گفت

شبی سیه تا صبح
درکنج توخواهم خفت

ترانه ای رنگین
در گوش تو خواهم خواند

تا آخراین دنیا
درپیش تو خواهم ماند
 

LONA

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 اکتبر 2006
نوشته‌ها
343
لایک‌ها
0
- در این اتاق ساکت تاریک

هرگاه ، من ، نگاه تو را شعر می کنم

نوری به تار و پود هوا رنگ می زند :

از تاج آفتاب خدا ، زرنگارتر !

- در این اتاق دلگیر

وقتی که من - لبالب- این صبر تلخ را

با یاد وعده های تو سر می کشم - صبور -

دانم که در جهان نفشانده ست دست عشق

در کام کس ، شرابی از این خوشگوار تر !

ای خفته بر پرنده ، سبکبال ، بی خیال

در این اتاق درهم ،

دستی ، تمام خواهش

قلبی ، تمام عشق

چشمی ، تمام شوق تماشا

شب های انتظار تو را صبح می کند

تا پر کشند سوی تو و خنده های تو

هر روز ، از نسیم سحر بی قرار تر !


دیوانگی ست – دانم – دیوانگی ست

که بخت ، از سوی تو نوید امید نمی دهد

در این اتاق غمگین ، اما

من ، هر نفس به مهر تو امید وار تر !

یک روز – بی گمان –

خواهد رسید دمی که بر آیم بر آسمان

ـ " کای آفریدگار ،

در این اتاق کوچک

در این دل شکسته ی نا استو ار

آه ، عشقی است از بنای جهان استو ار تر !
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
تقدیم به ستاره شبانگاهیم
روزگار له شدن
یک روز روی دیوار کوچه تان خواهم نوشت
برمی گردم وصدایم را با خود می برم
این را به هزاران زبان دنیا ترجمه خواهم کرد
شاید تو خواب بوده ای آنوقت
زیرسنگینی نفسهایت غرق خواهم شد
شاید نگاهت قایق نجاتم باشد
می دانم کسی نخواهد فهمید
که من کیستم
ازکجا آمده ام و
به کجاخواهم رفت
آیا اثرم بود و ربود؟
ولی شاید
شاید زیر سنگینی احساس تو من له شده ام
آری له شده ام
 

الهه مرگ

Registered User
تاریخ عضویت
23 اکتبر 2007
نوشته‌ها
40
لایک‌ها
0
بادی وزید و لانه‌ی خردی خراب کرد
بشکست بامکی و فرو ریخت بر سری
لرزید پیکری و تبه گشت فرصتی
افتاد مرغکی وز خون سرخ شد پری
از ظلم رهزنی، ز رهی ماند رهروی
از دستبرد حادثه‌ای، بسته شد دری
از هم گسست رشته‌ی عهد و مودتی
نابود گشت نام و نشانی ز دفتری
فریاد شوق دیگر از آن لانه برنخاست
و آن خار و خس فکنده شد آخر در آذری
ناچیز گشت آرزوی چند ساله‌ای
دور اوفتاد کودک خردی ز مادری
 

الهه مرگ

Registered User
تاریخ عضویت
23 اکتبر 2007
نوشته‌ها
40
لایک‌ها
0
لاله‌ای با نرگس پژمرده گفت
بین که ما رخساره چون افروختیم
گفت ما نیز آن متاع بی بدل
شب خریدیم و سحر بفروختیم
آسمان، روزی بیاموزد ترا
نکته‌هائی را که ما آموختیم
خرمی کردیم وقت خرمی
چون زمان سوختن شد سوختیم
تا سفر کردیم بر ملک وجود
توشه‌ی پژمردگی اندوختیم
درزی ایام زان ره میشکافت
آنچه را زین راه، ما میدوختیم
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
از اول هم من و تو ما نبودیم
من و تو مانع دنیا نبودیم
از اول هم تومون سر درگمی بود
می گفتیم با همیم اما نبودیم

تمومش کن بیا از هم جدا شیم
بیا اینقدر تکراری نباشیم
تمومش کن تا همینجا توی لحظه
از این تنهایی با هم رها شیم

تمومش کن ته این جاده بسته
تهش ماییم که قلبامون شکسته
بگو اینجا کجای قصه ماست
نگاه کن اول راهیم و خسته
نترس از این که حرفام دلنشین نیست
تموم سهم ما از عشق این نیست
ما عشق اول هم بودیم اما
همیشه عشق اول بهترین نیست

 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
قسم به عشقمون قسم
همش برات دلواپسم
قرار نبود اينجوري شه
يهو بشي همه کسم
راستي چي شد چه جوري شد
اينجوري عاشقت شدم
شايد ميگم تقصير توست تا کم شه از جرم خودم
راستي چي شد چه جوري شد
اينجوري عاشقت شدم
شايد ميگم تقصير توست تا کم شه از جرم خودم
به ملاقات اومدم
ببين که دل سپرده داري
چگونه عمري از احساس عشق شدي فراري
نگاهم کن دلم را عاشقانه هديه کردم
تو دريا باش و من جويبار عشق و در تو جاري
من از پروانه بودن ها من از ديوانه بودن ه
من از بازي يک شعله سوزنده که آتش زده بر دامان پروانه نمي ترسم
من از هيچ بودن ه
از عشق نداشتن ه
از بي کسي و خلوت انسانها مي ترسم
راستي چي شد چه جوري شد
اينجوري عاشقت شدم
شايد ميگم تقصير توست تا کم شه از جرم خودم
راستي چي شد چه جوري شد
اينجوري عاشقت شدم
شايد ميگم تقصير توست تا کم شه از جرم خودم
من از عمق رفاقت ه
من از لطف صداقت ه
من از بازي نور در سينه بي قلب ظلمت ها نمي ترسم
من از حرف جدائي ها مرگ آشنائي ه
من از ميلاد تلخ بي وفائي ها مي ترسم
راستي چي شد چه جوري شد
اينجوري عاشقت شدم
شايد ميگم تقصير توست تا کم شه از جرم خودم
راستي چي شد چه جوري شد
اينجوري عاشقت شدم
شايد ميگم تقصير توست تا کم شه از جرم خودم
 
بالا