• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
هزار قطعة مگو

چکه چکه٬ تکه های عشق

می چکد درون قلب ساده ام

تکه تکه باوری عجیب

جلوه می کند برابرم

بر ابر پاره ای که هیچ نیست

می نویسد او٬ که من منم

ومن که هیچ می شوم برابرش

بر ابر ساده ای ٬که می تراود از تنفسم

می نویسم اوست همیشه در برم

بنشین برای لحظه ای مقابلم

وچکه چکه عشق را حواله کن

به لحظه لحظه های خسته ام

بنشین برای لحظه ای مقابلم

بگو که چیست تکه تکه های باورت

که پازلی عجیب و در هم است و

قطعه قطعه اش یادگار توست

در هزار شب از هزار و یکشب

قصه‌هاي عشق و اشک و آه من

بیا بچین کنار هم

هزار قطعه مگو

بگو که چیست این تصوری

که روز شب می کشاند ومی چلاندم

که بار ها و بارها خوانده اند

کولیان کوچه های سرد شهر

این هزار شب جنون ساده را

از خطوط بی حساب دست من


هزار قطعة مگو

چکه چکه٬ تکه های عشق

می چکد درون قلب ساده ام

تکه تکه باوری عجیب

جلوه می کند برابرم

بر ابر پاره ای که هیچ نیست

می نویسد او٬ که من منم

ومن که هیچ می شوم برابرش

بر ابر ساده ای ٬که می تراود از تنفسم

می نویسم اوست همیشه در برم

بنشین برای لحظه ای مقابلم

وچکه چکه عشق را حواله کن

به لحظه لحظه های خسته ام

بنشین برای لحظه ای مقابلم

بگو که چیست تکه تکه های باورت

که پازلی عجیب و در هم است و

قطعه قطعه اش یادگار توست

در هزار شب از هزار و یکشب

قصه‌هاي عشق و اشک و آه من

بیا بچین کنار هم

هزار قطعه مگو

بگو که چیست این تصوری

که روز شب می کشاند ومی چلاندم

که بار ها و بارها خوانده اند

کولیان کوچه های سرد شهر

این هزار شب جنون ساده را

از خطوط بی حساب دست من
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
اسم من نقاشی است.

خانه ام در بوم نقاشی یک نقاش پیر...

از هزاران طرح ورنگ و سایه روشنهای او

من شدم آیینه غمهای او

او مرا در بهترین ایام عمر خود کشید..

لیکن از بخت بدش پایان کارش را ندید

آن هنرمند...آشنای بوم و رنگ

ناپدیدم کرد در دنیای رنگ.
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
... و من از حادثه ي يك شب سرد آمده ام
و به كابوس كسي ريخته ام
من كه از رفتن اين ثانيه ها پوچ ترم
بر ساحل افكار بلند،
از حس غم آگين صدفي بي در پوچ ترم
من درين خاموشي،
پي خود مي گردم
و چرا اي آه
كوچ من بازنگشته است مدد
شب من تاريك است
شب من تاريك است
شب من تاريك است
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
روزي، قفس، حضور
من شاپرك، تو نور
برفي، چه پر سكوت
راهي كه دور دور
چشم و نگاه و قاب
قابي به روي شور
شوري ز حس عشق
عشقي پر از سرور
رفتي ولي چه زود
يك شب و تو عبور
من مانده ام چه سود
يا عشق، يا غرور

محبوبه فراهاني
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
به باغ همسفران
صدا كن مرا
صداي تو خوب است
صداي تو سبزينه آن گياه عجيبي است
كه در انتهاي صميميت حزن مي رويد


در ابعاد اين عصر خاموش
من از طعم تصنيف درمتن ادراك يك كوچه تنهاترم
بيا تابرايت بگويم چه اندازه تنهايي من بزرگ است
و تنهايي من شبيخون حجم ترا پيش بيني نمي كرد
و خاصيت عشق اين است


كسي نيست
بيا زندگي را بدزديم آن وقت
ميان دو ديدار قسمت كنيم
بيا با هم از حالت سنگ چيزي بفهميم
بيا زودتر چيزها را ببينيم
ببين عقربك هاي فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردي بدل مي كنند
بيا آب شو مثل يك واژه در سطر خاموشي ام
بيا ذوب كن در كف دست من جرم نوراني عشق را


مرا گرم كن
و يك بار هم در بيابان كاشان هوا ابر شد
و باران تندي گرفت
و سردم شد آن وقت در پشت يك سنگ
اجاق شقايق مرا گرم كرد


در اين كوچه هايي كه تاريك هستند
من از حاصل ضرب ترديد و كبريت مي ترسم
من از سطح سيماني قرن مي ترسم
بيا تا نترسم من از شهرهايي كه خاك سياشان چراگاه جرثقيل است
مرا باز كن مثل يك در به روي هبوط گلابي در اين عصر معراج پولاد
مرا خواب كن زير يك شاخه دور از شب اصطكاك فلزات
اگر كاشف معدن صبح آمد صدا كن مرا
و من در طلوع گل ياسي از پشت انگشت هاي تو بيدار خواهم شد


و آن وقت
حكايت كن از بمبهايي كه من خواب بودم و افتاد
حكايت كن از گونه هايي كه من خواب بودم و تر شد
بگو چند مرغابي از روي دريا پريدند
در آن گير و داري كه چرخ زره پوش از روي روياي كودك گذر داشت
قناري نخ زرد آواز خود را به پاي چه احساس آسايشي بست
بگو در بنادر چه اجناس معصومي از راه وارد شد
چه علمي به موسيقي مثبت بوي باروت پي برد
چه ادراكي از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراويد


و آن وقت من مثل ايماني از تابش استوا گرم
ترا در سر آغاز يك باغ خواهم نشانيد

سهراب سپهری
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
زنـدگي چيــز كـمي نيسـت ، خـودم مـي دانم
قسـمت اين بود غمــي نيست خـودم مي دانم

شور عشق است است به ني زير و بمي مي بخشد
ني به جز پيـچ وخمي نيسـت ، خـودم مي دانم

آنكــه چشـمان تـرا چيـز كـمي مــي پنداشـت
آدم محــترمــي نيســـت ، خــودم مــي دانم

در ده مـا كــه دل مــــرده فـــــــــراوان دارد
دلـخوشي جــرم كـمي نيسـت ، خـودم مي دانم


نه زندگي اشتباست خودم ميدانم
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
کوچ ماه از آسمان من
من باور دارم که روزی
ماه از شهر من کوچ خواهد کرد ....
و آسمان گرسنه ديارم را
با گونه های مهتابی پر اشکش
وداع می گويد

-- تو باور نکن!--
(من کی گفتم مهم است !!)
اما...
او هر شب می امد و آسمان پنجره ام را پولکدوزی می کرد
و به شب نشينی پشت بام های تاريک می امد...

این روزها انگار خون در رگ هایش آواره شده...
یعنی ماه هم راکد شده؟!!

شنیده ام این روزها شبگرد شده...
روز میلادش ؟ ... می خواهم هدیه ای ببرم شاید:

ف
ا
ن
و
س
ی
!!
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
بر سنگ مزار
الا ، اي رهگذر ! منگر ! چنين بيگانه بر گورم
چه مي خواهي ؟ چه مي جويي ، در اين كاشانه ي عورم ؟
چه سان گويم ؟ چه سان گريم؟ حديث قلب رنجورم ؟
از اين خوابيدن در زير سنگ و خاك و خون خوردن
نمي داني ! چه مي داني ، كه آخر چيست منظورم
تن من لاشه ي فقر است و من زنداني زورم
كجا مي خواستم مردن !؟ حقيقت كرد مجبورم
چه شبها تا سحر عريان ، بسوز فقر لرزيدم
چه ساعتها كه سرگردان ، به ساز مرگ رقصيدم
از اين دوران آفت زا ، چه آفتها كه من ديدم
سكوت زجر بود و مرگ بود و ماتم و زندان
هر آن باري كه من از شاخسار زندگي چيدم
فتادم در شب ظلمت ، به قعر خاك ، پوسيدم
ز بسكه با لب مخنت ،‌زمين فقر بوسيدم
كنون كز خاك فم پر گشته اين صد پاره دامانم
چه مي پرسي كه چون مردم ؟ چه سان پاشيده شد جانم ؟
چرا بيهوده اين افسانه هاي كهنه بر خوانم ؟
ببين پايان كارم را و بستان دادم از دهرم
كه خون ديده ، آبم كرد و خاك مرده ها ، نانم
همان دهري كه بايستي بسندان كوفت دندانم
به جرم اينكه انسان بودم و مي گفتم : انسانم
ستم خونم بنوشيد و بكوبيدم به بد مستي
وجودم حرف بيجايي شد اندر مكتب هستي
شكست و خرد شد ، افسانه شد ، روز به صد پستي
كنون ... اي رهگذر ! در قلب اين سرماي سر گردان
به جاي گريه : بر قبرم ، بكش با خون دل دستي
كه تنها قسمتش زنجير بود ، از عالم هستي
نه غمخواري ، نه دلداري ، نه كس بودم در اين دنيا
در عمق سينه ي زحمت ، نفس بودم در اين دنيا
همه بازيچه ي پول و هوس بودم در اين دنيا
پر و پا بسته مرغي در قفس بودم در اين دنيا
به شب هاي سكوت كاروان تيره بختيها
سرا پا نغمه ي عصيان ، جرس بودم در اين دنيا
به فرمان حقيقت رفتم اندر قبر ، با شادي
كه تا بيرون كشم از قعر ظلمت نعش آزادي
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
آرامگاه عشق
شب سياه ، همانسان كه مرگ هست
قلب اميد در بدرومات من شكست
سر گشته و برهنه و بي خانمان ، چو باد
آن شب ،‌رميد قلب من ، از سينه و فتاد
زار و عليل و كور
بر روي قطعه سنگ سپيدي كه آن طرف
در بيكران دور
افتاده بود ،‌ساكت و خاموش ، روي كور
گوري كج و عبوس و تك افتاده و نزار
در سايه ي سكوت رزي ، پير و سوگوار
بي تاب و ناتوان و پريشان و بي قرار
بر سر زدم ، گريستم ، از دست روزگار
گفتم كه اي تو را به خدا ،‌سايبان پير
با من بگو ، بگو ! كه خفته در اين گور مرگبار ؟
كز درد تلخ مرگ وي ، اين قلب اشكبار
خود را در اين شب تنها و تار كشت ؟
پير خميده پشت ؟
جانم به لب رسيد ، بگو قبر كيست اين ؟
يك قطره خون چكيد ، به دامانم از درخت
چون جرعه اي شراب غم ، از ديدگان مست
فرياد بر كشيد : كه اي مرد تيره بخت
بر سنگ سخت گور نوشته است ، هر چه هست
بر سنگ سخت گور
از بيكران دور
با جوهر سرشك
دستي نوشته بود
آرامگاه عشق

کارو
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
نه... من ديگر نمي خندم
نه من ديگر بروي ناكسان هرگز نمي خندم
گر پيمان عشق جاوداني
با شما معروفه هاي پست هر جايي نمي بندم
شما كاينسان در اين پهناي محنت گستر ظلمت
ز قلب آسمان جهل و ناداني
به دريا و به صحراي اميد و عشق بي پايان اين ملت
تگر ذلت و فقر و پريشاني و موهومات مي باريد
شما ،‌كاندر چمن زار بدون آب اين دوران توفاني
بفرمان خدايان طلا ،‌ تخم فساد و يأس مي كاريد ؟
شما ، رقاصه هاي بي سر و بي پا
كه با ساز هوس پرداز و افسونساز بيگانه
چنين سرمست و بي قيد و سراپا زيور و نعمت
به بام كلبه ي فقر و بروي لاشه ي صد پاره ي زحمت
سحر تا شام مي رقصيد
قسم : بر آتش عصيان ايماني
كه سوزانده است تخم يأس را در عمق قلب آرزومندم
كه من هرگز ، بروي چون شما معروفه هاي پست هر جايي نمي خندم
پاي مي كوبيد و مي رقصيد
ليكن من ... به چشم خويش مي بينم كه مي لرزيد
مي بينم كه مي لرزيد و مي ترسيد
از فرياد ظلمت كوب و بيداد افكن مردم
كه در عمق سكوت اين شب پر اضطراب و ساكت و فاني
خبر ها دارد از فرداي شورانگيز انساني
و من ... هر چند مثل ساير رزمندگان راه آزادي
كنون خاموش ،‌در بندم
ولي هرگز بروي چون شما غارتگران فكر انساني نيم خندم

کارو
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
درد
من اگرديوانه ام
با زندگي بيگانه ام
مستم اگر يا گيج و سرگردان و مدهوشم
اگر بي صاحب و بي چيز و ناراحت
خراب اندر خراب و خانه بر دوشم
اگر فرياد منطق هيچ تأثيري ندارد
در دل تاريك و گنگ و لال و صاحب مرده ي گوشم
به مرگ مادرم : مردم
شما اي مردم عادي
كه من احساس انساني خودرا
بر سرشك ساده ي رنج فلاكت بارتان
بي شبهه مديونم
ميان موج وحشتناكي از بيداد اين دنيا
در اعماق دل آغشته با خونم
هزار درد دارم
درد دارم
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
چو کودکان.............
نه بوی عشق از این روزگار می آ ید
نه فیض ناله ای از این دیار می آید
چو کودکان دل خود تا به کی فریب دهم؟
غبار خانه بیفشان که یار می آید
گهی که در کشفم هر دو چون ز یک جنسند
به چشم من اثر از شاخسار می آید
کسی جواب مرا در شکایت تو نداد
جواب من گهی از کوهسار می آید
گذشت عمر ونیامد شبی به بالینم
به کار من چو نیامد چه کار می آید
خزان که نخل شباب مرا ز پا افکند
ازاین چه سود که فصل بهار می آید
شکایت از تو به روز شمار خواهم کرد
ظهیر اگر چه کجا در شمار می آید.

ظهیر فاریابی
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
زیبایی
و،
صدا كردم نامش را.
زیبایی
از تمامِ واژه­ی نامش
مثلِ بارانِ بهاری بی هوا می­بارید.
نامش را،
یك­بارِ دیگر نیز
از تَهِ دل فریادی كردم:
ـ آی،
باری، تو!
آری، آری تو! ـ
امّا،
نشنید
یا، شاید
شنید و با خود گفت:
ـ "نه، نه،
نشنیدم" ـ !
نامش
با برگ گل
و،
تمامِ لحظه ­های خوبِ روییدن از خاك
سخت پیوندی داشت.
نامش،
آن­چنان زیبا بود
كه هرباری،
بر زبانم جاری می­شد؛
گل­های تمامِ عالم، نیز
نامش را، آهسته
با خود می­گفتند!
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
زخم جاری
هنوز پا به پای شب-
به نا کجای دور نور-جاریم.
و لحظه لحظهء شبانه را-به دوش میکشم.

نگاه می کنم -به پشت سر-
به دور دست فصل ها و نسل ها-
هیاهویی غریب-
زبانه می کشد هنوز.

صدای کودکی -
در آسمان خاطرم-چو خطی از شهاب-
کمانه میکشد هنوز.

جوانیم-
سوار بر دوچرخهءقدیمیم
عرق-عرق-رکاب میزند-هنوز-
ولی به من -به من- به من- نمیرسد

فضای پشت سر-
افق افق-حصار
نگاه و اخم اخم کوه-
نگاه و زخم زخم دره ها.
نگاه و بغض بغض ابرها.
ولاشه های دشتها و سم نشان اسب ها-
غبار در غبار -
و کشته ها و پشته ها-
و لاشخوار و لاشخوار و لاشخوار.

عبور میکنم.
نگاه زخم خورده قدیم را-
به جمع زخم زخم تازه می برم

هنوز پا به پای شب-
زجادهءغریب عشق-
به دوردست نور-کوچ میکنم.
 

Xing ying

Registered User
تاریخ عضویت
23 ژانویه 2006
نوشته‌ها
461
لایک‌ها
9
محل سکونت
Valinor
سلام خدمت تمام دوستان با صفاي اين جمع
اينجا شعرهاي زيبايي نوشته ميشه كه هر كدوم دنياييه!
ميخواستم پيشنهادي بدم:
اينكه فقط هر كس نياد شعر خودشو بنويسه و بره
شعر بقيه هم خونده بشه
اگر كسي نظري داره بده
يا راجع بهش صحبت بشه
خلاصه اينك صفحاتو فقط با نوشتن هر روزه شعر ها پر نكنيم
اونا رو بخونيم
راجع بهش نظر بديم و............
البته اين يه پيشنهاده!
كه من در زيباترين ابيات هم مطرح كردم!


نظر ديگر دوستان چيه؟
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
به نقل از Xing ying :
سلام خدمت تمام دوستان با صفاي اين جمع
اينجا شعرهاي زيبايي نوشته ميشه كه هر كدوم دنياييه!
ميخواستم پيشنهادي بدم:
اينكه فقط هر كس نياد شعر خودشو بنويسه و بره
شعر بقيه هم خونده بشه
اگر كسي نظري داره بده
يا راجع بهش صحبت بشه
خلاصه اينك صفحاتو فقط با نوشتن هر روزه شعر ها پر نكنيم
اونا رو بخونيم
راجع بهش نظر بديم و............
البته اين يه پيشنهاده!
كه من در زيباترين ابيات هم مطرح كردم!
نظر ديگر دوستان چيه؟
پیشنهاد خیلی خوبیه .اگر دوستان دیگه هم موافق باشند.
هرچند که شاعران شعر را همچون عطر گل در هوا پراکنده میکنند و هر کس با توجه به حس و احساس خودش از اون بویی را استنشاق میکنه که دوست داره.
البته به نظر من بهتره جدا از جنبه های تکنیکی و فنی دوستان اگر در زمینه حس و برداشت شخصی خودشون هم نظر بدند خیلی خوب میشه.
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
كاش روز شمار عمرم پيش از اين به پايان رسيده بود!
خيال خام مردمان راحت.....
صفحه اخر شناسنامه مرا مهر مي زدند
مهر ازادي من از زندان!
كه دوران حبس تمام است...
ان ها خاك بر روي جسدم مي ريختند
و من
خاك دنيا از روح مي تكاندم
انها بر روي گور من سنگ مي گذاشتند
و من
سنگ سنگين دنيا از پا مي گشودم
انها دستهايم را مي بستند
و من
بال مي گشودم
انها مي گريستند
و من
مي خنديدم
انها مي ماندند
و من
مي رفتم..
كاش پيش از اين.....

تو آب باش اگر روزگار ما سنگی است
شکوفه باش اگر فصل-فصل دلتنگی است
نگاه کن که چه نرم و زلال می خندد
بلور چشمه که درگیر جبههء سنگی است
طنین نغمهء موزون عشق را دریاب!
که های و هوی زمان-موج ناهماهنگی است
بخود نگیردت این چهره های چشم فریب
در این زمانه که طاوسی است واژرنگی است
مخواه داوری صادقانه از گردون
که قرنهاست سحر رومی و شب زنگی است
می حماسه چه ارزد-چو جام بی ساقی است؟
ترانه خوان چه بخواند-چو چنگ بی چنگی است؟
به هوش باش-چو بهمن که نشکنی در خویش
چو لفظ ها همه زخم و نگاه ها جنگی است.
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
دل من دير زماني ست كه مي پندارد:
دوستي نيز گلي ست…مثل نيلوفر و ناز
ساقه ي ترد ظريفي دارد
بي گمان سنگ دل است آنكه روا مي دارد جان اين ساقه ي نازك را دانسته بيازارد
در زميني كه ضمير من و توست
از نخستين ديدار ؛ هر سخن هر رفتار
دانه هايي ست كه مي افشانيم؛برگ و باري ست كه مي رويانيم
آب و خورشيد و نسيمش مهر است
گر بدان گونه كه بايست به بار آيد
زندگي را به دل انگيزترين چهره بيارايد
آنچنان با تو درآميزد اين روح لطيف
كه تمناي وجودت همه او باشد و بس!
بي نيازت سازد از همه چيز و همه كس
زندگي گرمي دل هاي به هم پيوسته است
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است
در ضميرت اگر اين گل ندميده است هنوز
عطر جان پرور عشق؛گر به صحراي نهادت نوزيده است هنوز
دانه ها را بايد از نو كاشت
آب و خورشيد و نسيمش را از مايه جان خرج مي بايد كرد
رنج مي بايد برد… دوست مي بايد داشت!
فريدون مشيري
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
برای تو که با همه شبهایم سحر شدی ...



پائیز عمر من زودتر از موعد فرا رسید

و من نمی دانم!

آمدن پاییز را

ترنم باران نوید می دهد

یا نگاه سرد تو!



بیتوته ای زیر پلک چشمانت بنا کرده ام

و با مردمان چشمت

به زندگی نشسته ام

پس هیچگاه چشمانت را به گریه وا مدار

زیرا در یک چشم بر هم زدن

سقف آرزوها بر سرم آوار خواهد شد.



چشم مهتاب تا تو را دید،

شب را به فردا سپرد

و خورشید از خجلت حضورت

چشمانش را بست و خسوفی شد

که بی نور تو یارای دیدن نبود...
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست




از هرچه بگذریم

از چشمان تو که نمی شود گذشت

چقدر قشنگ حرف می زنند

وقتی من سکوت کرده ام

چشمان تو مادرزادند!

تو اما دیگر به خواب من نیا

نیا که ببینمت تو او نیستی

کاش لبخندت را در نامه ای برایم پست کنی

کاش .....

دیگر به جنگ من نیا

من به دیگری باخته ام هر آنچه تو می خواستی


...............

آتش، زبان آب را نمی فهمد


و آب زبان آتش را


آه، از زبانه های آتشین زبان تو


که قطره قطره وجودم را آب می کند!

...............

نه آبي, نه آتش

تو هوايي

كه كه به نظاره مينشيني

هم باختن

هم ساختنم را

يا در خرمن خود

چو شعله تاختنم را !!!!
 
بالا