• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
45
محل سکونت
طهران
من فرق کرده ام

باید باشی و ببینی

اختلاف سر و دستم را

دعوای پیشانی مرا با مشت

باید باشی و ببینی

هر دکمه ای که می افتد

سوزنی به فکر پیراهنم فرو می رود

با این آتشی که به پا کرده ام

از میان من ای کاش ای کاش

رود خانه ای می گذشت



چون بادهای آخر پاییز خسته‌ام
ای کاش دکمه‌های تو زندانی‌ام کند



ترا در کوهستان به خاطر می‌آورم
به هنگام در‌به‌دری باد
وقتی پلی را از جا می‌کند
در اتاقی کوچک به اندازۀ کف دست
و پرچمی که پاییز را دشوار کرده‌است



"غلامرضا بروسان"
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
چترها را باید بست

زیر باران باید رفت

فکر را, خاطره را, زیر باران باید برد

با همه مردم شهر, زیر باران باید رفت

دوست را زیر باران باید دید

عشق را زیر باران باید جست

زیر باران باید بازی کرد

زیر باران باید چیز نوشت, حرف زد, نیلوفر کاشت.

سهراب سپهری
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
s6mzw1[1].jpg

قسم به چشمات بعد از این جز تو گلی بو نکنم

جز به تو و به خوبیات به هیچ کسی خو نکنم

قسم به اسمت که تو رو تنها نذارم بعد از این

اسم تو رو داد می زنم تا دم دمای آخرین

قطره به قطره خونم و یک جا به نامت می کنم

دلخوشیهای دنیا رو خودم به فالت می کنم

می برمت یک جای دور می شم واست سنگ صبور

برات یه کلبه می سازم پر از یک رنگی پر نور

روح و دل و جون و تنم، نذر نگاهت می کنم

دنیاها رو فدای اون چهره ماهت می کنم
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
بر در خانه دل زنگ زدی در رفتی؟!
باز بر پنجره اش سنگ زدی در رفتی؟!



من برای دل تو با همه کس جنگیدم
طبل و شیپور تو بر جنگ زدی در رفتی!


قلب بیچاره من چنگ به دامانت زد
بر سر و صورت او چنگ زدی در رفتی!


غنچه طبع مرا یک شبه پرپر کردی!
پشت پا بر دل دلتنگ زدی در رفتی!


یک جهان را همه بر ساز خودت رقصاندی!
یک تنه بر همه نیرنگ زدی در رفتی!

شعر تا نیمه رسیده است کجایی آصف؟

باز بر قافیه تنگ زدی در رفتی؟!

مهدی یعقوبی
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
45
محل سکونت
طهران
تن تو

معبد ستایش من است

که بابوسه هام

با چشم هام

با دست هام

به عرش می رسانمش.

دهان تو

کائنات زیباترین واژگان است

معبد وقار و ناز

خانه ی پرتقال و خرمالوست

با دست هام، خودم

پرتقال و خرمالو

به دهانت می گذارم

بانوی من!

بگذار رذیلت های حکیمانه

در روزنامه های زرد

از یاد برود

بگذار نسخه با باد برود.

لب های تو

وقتی اسم مرا صدا می کنی

چشمه ی زلال طبیعت است

آواز پر جبرئیل

گلخانه ی خدا.



"عباس معروفی"
 

naz goli

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 دسامبر 2011
نوشته‌ها
45
لایک‌ها
27
به رفتن تو سفر نه ، فرار می گویند
به این طریقه ی بازی قمار می گویند

به یک نفر که شبیه تو دلربا باشد
هنوز مثل گذشته «نگار» می گویند

اگر چه در پی آهو دویده ام چون شیر
به من اهالی جنگل شکار می گویند

مرا مقایسه با تو بگو کسی نکند
کنار گل مگر از حسن ِ خار می گویند؟

تو رفته ای و نشستم کنار این همدم
به این رفیق قدیمی سه تار می گویند


کاظم بهمنی
 

naz goli

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 دسامبر 2011
نوشته‌ها
45
لایک‌ها
27
تو به من فكر مي كني اما، كاشكي بار آخرت باشد



بِگُذار از تو رد شوم هرچند، برخلاف تصورت باشد


تو خودت را به جاي من بگذار، شده تصويري از هميشه‌ي درد،


بين يك قاب كهنه‌ي زخمي، روز و شب در برابرت باشد؟


يا كه تكرار خاطرات كسي، در سرت تا هنوز درد كند


هي سرت را تكان دهي نرود، درد گنگي كه در سرت باشد؟


بعد يك عمر منتظر ماندن، ناگهان باد با خودش ببرد


خانه‌اي را كه فكر مي‌كردي، ايستگاه مسافرت باشد


تو خودت را به جاي من....اما،نه....مبادا كه جاي من باشي


نه...مبادا كه درد دربه‌دري، سرنوشت مقدرت باشد


من همينم همين كه مي‌بيني، تلخ مثل هميشه‌هاي خودم


اين منِ رقّت آورِ مأيوس، نتوانست شاعرت باشد


ما دو خط موازي گنگيم، تا ابد هم نمي‌رسيم به هم


اين كه بايد رها شوم از تو، سعي كن عين باورت باشد


زندگي در نهايت تلخي، سعي دارد به من بفهماند


آنكه خنجر در آستين دارد، مي‌تواند برادرت باشد


مهرداد نصرتي
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
45
محل سکونت
طهران
زمین ادامه دستی است که به گندم می رسد

زمین ادامه یک عشق است که سرخ ترین پیراهن را بر تن دارد .
و من ادامه زیباترین ترانه های ترس خورده بابابزرگ به ترکه های ناظم و درد بلند جریمه
به وحشت سود و زیان تاجر زنگ حساب
به کوچه های خشک آب شاهی و یخ بر خر
سکوت ماندگار پدر
و فرفره های بی باد میرسم.
چه کسی آیا
سه ماه تعطیلی ده سالگی ام را از تخم مرغ فروش و تاجر بازار امتحان حساب بازپس میگیرد
جز من که از زمین تو می رویم.
زمین ادامه یک شعر است که عشق را ادامه شبنم می داند

و سرخ ترین شال را برای شانه های فقیرت می بافد در سرخ باد سرود و سپیده.
زمین ادامه یک ریشه است تا همیشه بیشه.
زمین ادامه یک سفره است که گرده نان را به گرده گرفته است.
صحرا به انفجار تر باران ایمان دارد.
چشم بادامی من
زمین ادامه یک گنبد ستاره است و دشمن ادامه شهرزاد هزار و یک شب خواب است
زمین اما …
به گندم میرسد
زمین… به سفره مردم میرسد
ش.قنبري
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
زندگی رسم خوشایندی است.

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

پرشی دارد به اندازه عشق

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود

زندگی جذبه دستی است که می چیند

زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است

زندگی بعد درخت است به چشم حشره

زندگی تجربه شب ژره در تاریکی است

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد

زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد

زندگی ضرب زمین در ضربان دل ماست

زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست

سهراب سپهری
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
دیدمت با دیگری خلوت گرمی داری
کینه در قلب من و عشق در او میکاری

باورم نیست که میثاق شکستی آخر
گرچه رفتی نرود یاد تو هرگز از سر

از همان غروب دلگیر که رفتی ز برم
کاسه های اشک و خون بود دو چشمان ترم

یخ زده زندگیم تیره شده هر روزم
دو سه سالست که پوج و بی هدف میسوزم

خودکشی از غم عشقت آخر این دنیاست
شوق دیدار تو در خواب ابد هم زیباست
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
دیریست مرا یارای سخن گفتن نیست

یارای به راه پر مغیلان رفتن نیست

یاران مرا از جدایی مترسانید که من خود

دانم قانون رفاقت جز عهد گسستن نیست

مرا هراسی از راز دل گفتن نباشد

پل امیدی به پیمان یار بستن نیست

ای عاشق زار تا زمان مگذشته کاری کن

که در پیری دگر ترا توان جستن نیست

باز آی به دیار صابر پرده از راز خویش بردار

که دیگر ترا طاقت این راز نهفتن نیست
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
45
محل سکونت
طهران
میر من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت

خوش خرامان شو که پیش قد رعنا میرمت

گفته بودی کی بمیری پیش من تعجیل چیست

خوش تقاضا می‌کنی پیش تقاضا میرمت

عاشق و مخمور و مهجورم بت ساقی کجاست

گو که بخرامد که پیش سروبالا میرمت

آن که عمری شد که تا بیمارم از سودای او

گو نگاهی کن که پیش چشم شهلا میرمت

گفته لعل لبم هم درد بخشد هم دوا

گاه پیش درد و گه پیش مداوا میرمت

خوش خرامان می‌روی چشم بد از روی تو دور

دارم اندر سر خیال آن که در پا میرمت

گر چه جای حافظ اندر خلوت وصل تو نیست

ای همه جای تو خوش پیش همه جا میرمت
 

naz goli

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 دسامبر 2011
نوشته‌ها
45
لایک‌ها
27
سفر بهانه خوبی برای رفتن نیست
نخواه اشک نریزم دلم که آهن نیست
نگو بزرگ شدم گریه کار کوچک هاست
زنی که اشک نریزد قبول کن، زن نیست!
خبر رسیده که جای تو راحت است آنجا
قرار نیست خبرها همیشه… اصلن نیست!
شب است بی تو در این کوچه های بارانی
و پلک پنجره ای در تب پریدن نیست
حسود نیستم اما خودت ببین حتی
چراغ خانه مهتاب بی تو روشن نیست
مرا ببخش اگر گریه می کنم وقتی
نوشته ای که که غزل جای گریه کردن نیست
زنی که فال مرا می گرفت امشب گفت
پرنده فکر عبور است فکر ماندن نيست …

مژگان عباسلو
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
45
محل سکونت
طهران
حالا هیچ!
حالا گو فرق میان پسین و هوای بارانی هم هیچ!
وقتی که من ترا دوست می‌دارم
نه چراغی به خانه بیاور
نه چتری که از کوچه ناشناسی بگذری،
سایه به سایه هر سنگی از اضطراب تو می‌فهمد
که کار از کار گذشته است.
حالا هیچ!
حالا تنها به تو می‌اندیشم
شاید تولد یک ستاره از خوابِ معجزه
مفهوم جفتِ جهان را
برای تجردِ این خسوف ... روشن کرد،
مثل دویدن دو نقطه در حولِ دریا و دایره،



"سید علی صالحی"
 

naz goli

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 دسامبر 2011
نوشته‌ها
45
لایک‌ها
27
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غرل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی ترا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است




محمدعلي بهمني
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
45
محل سکونت
طهران
غیبتت حضور هراس است
بی تو ... یکی کودک می شوم
گم شده در کوچه های هیولایی جهان!
کودکی که از کودکی
تنها طعم گنگ شیر مادر با اوست
افتان می گذرم از میان آدمیانی
که به فرمان عورت خویش پوزار می کشند
به سان سیل آبی که شنا را به آرزویی محال بدل می کند
و من ..غرق می شوم،
غرق می شوم ...


حضورت ، غیبت هراس است
باز می گردی و تمام سیل آب های جهان تبخیر می شوند!
با دستانی سرشار از زیتون و عسل
و چشمانی که قهوه زاری بی مرز را تداعی می کنند!
چون کبوتر خیسی،
در چال های کنج لبانت بیتوته می کنم
و آن کودک
عطر آغوش مادر را باز می یابد!


"یغما گلرویی"
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
یک جهان بر هم زدم کز جمله بگریزم تو را

من چه می کردم به عالم گر نمی دیدم تو را

با هم مشکل پسندیهای طبع نازکم

حیرتی دارم که چون آسان پسندیدم تو را

من ز خود گم می شدم چون می شنیدم نام تو

خود را گم کرده تر می خواستم دیدم تو را
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
45
محل سکونت
طهران
دنبال وجهي مي گردم
که تمثيل تو باشد
زلالي چشم هات
بي پاياني ي آسمان
مهرباني ي دست هات
نوازش گندمزار
و همين چيزهاي بي پايان
نمي دانستم دلتنگيت
قلبم را مچاله مي کند
نمي دانستم وگرنه
از راه ديگري
جلو راهت سبز مي شدم
تمهيدي ، تولد دوباره اي ، فکري
تا دوباره
در شمايلي ديگر
عاشقت شوم
گفته بودم دوستت دارم ؟

عباس معروفي
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
دلی آرام به او بدهید
چشمی خواب آلوده به من
رنگ پریده و مبهوت تو
مساله های حل نشده
ترم های مشروطی
فنجان های وارونه اما مهربان
تلفن زنگ می زند
میان مه زنگ می زند
میان مه تو هم مثل فنجان های وارونه ای
خاک اما مهربان تر اسطت
گل سرخ صدسال پیش همن بو را داشت
آسمان همین رنگ را
آب همین طعم را
چراغ ها را خاموش میکنم
حشره ی خسته هنوز در هوا می چرخد
دور می زند
ادامه می دهد...

آیدا عمیدی
 

naz goli

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 دسامبر 2011
نوشته‌ها
45
لایک‌ها
27
تو کز نجابت صدها بهار لبريزي/ چرا به ما که رسيدي هميشه پائيزي
ببين سراغ مرا هيچکس نمي گيرد / مگر که نيمه شبي غصه اي غمي چيزي


تو هم که مي رسي وبا نگاه پرشورت / نمک به تازه ترين زخمهام مي ريزي


خلاصه حسرت اين ماند در دلم که شما / بيايي و بروي فتنه برنيانگيزي


بخند باز شبيه هميشه با طعنه / بگو که آه عجب قصه ي غم انگيزي


بگو که قصد نداري اذيتم بکني / بگو که دست خودت نيست تا بپرهيزي


نشسته اي که چه يعني دلت شکسته ؟ همين؟/ ولي ببينمت انگار اشک مي ريزي


عزيز گريه نکن من که اولش گفتم / تواز نجابت صدها بهار لبربزي






"مهرداد نصرتی"
 
بالا