• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
تو باور نکن اما من عاشقم
به یادم هست آن سوز زمستان را عزیزا...
که چون خورشید بر یخبسته جان من دمیدی.
بیادم هست آن پاییز غمزا را که....
... تنها بودم و تنها ، تو اما ناگهان از راه رسیدی ...
...کبوتر وار از این شاخه به آن شاخه پریدی.
مقصد، از مقصود ماهم دور تر
راه ناهموار بود و همسفر ناجورتر
در نهایت ،بی نهایت خفته بود
دل مردد بود ،و هم آشفته بود
آسمان تاریکتر هر لحظه شد
گفتگوها از جنس باران شد
جز جدایی چاره ایی بهتر نبود...؟؟؟
یا لحظه ایی شیرینتر از آخر نبود...؟..
 

Imanjj

Registered User
تاریخ عضویت
8 ژوئن 2013
نوشته‌ها
1,228
لایک‌ها
3,063
محل سکونت
SH0MAL
در رویاهایت جایی برایم باز کن ، جایی که عشق را بشود مثل بازی های کودکی باور کرد ، خسته شدم از بی جایی !​
 

Imanjj

Registered User
تاریخ عضویت
8 ژوئن 2013
نوشته‌ها
1,228
لایک‌ها
3,063
محل سکونت
SH0MAL
همدم تنهایی شب های من ، اشک است و بس / مرهم زخم دل تنهای من ، اشک است و بس / گر نمیبینی غمی اندر نگاه خسته ام / آنچه میشوید غم از چشمان من ، اشک است و بس​
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
من و تو اجتماع هم نبودیم ... چه رسد به اشتراک!
فرد هم نبودیم ... چه رسد به زوج!
هیچ بودیم... نه جفت.
اما...
پشت ستون اجبار تو را دیدم
در پرتوی نفس بریده ی عادت
زیر سایه ی ارزوی تکامل
در اغوش بی عشقی
در پناه سقفی از جنس عهدی مقدس که نمیشد شکست...
پیوند خوردیم.
اشتراک من و تو تنها زندگی است ... زندگی!!!
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ

من اگر روح پریشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم
گله از بازی دوران دارم
دل گریان،لب خندان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم
...
در غمستان نفسگیر، اگر
نفسم میگیرد
آرزو در دل من
متولد نشده، می میرد
یا اگر دست زمان
درازای هر نفس جان مرا میگیرد
دل گریان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم
...
من اگر پشت خودم پنهانم
من اگر خسته ترین انسانم
به وفای همه بی ایمانم
دل گریان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
45
محل سکونت
طهران
دوباره باران گرفت

باران معشوقه‌ی من است

به پیش بازش در مهتابی می‌ایستم

می‌گذارم صورتم را و

لباسهایم را بشوید

اسفنج وار

باران یعنی برگشتن هوای مه آلود شیروانی های شاد!

باران یعنی قرارهای خیس

باران یعنی تو برمی‌گردی

شعر بر می‌گردد

پاییز به معنی رسیدن دست های تابستانی توست

پاییز یعنی مو و لبان تو

دست‌کش ها و بارانی تو

و عطر هندی‌ات که صد پاره‌ام می‌کند

باران‌، ترانه‌ای بکر و وحشی ست

رپ رپه‌ی طبل‌های آفریقایی ست

زلزله وار می‌لرزاندم!

رگباری از نیزه‌ی سرخ پوستان است

عشق در موسیقی باران دگرگون می‌شود

بدل می‌شود به یک سنجاب

به نریانی عرب یا پلیکان غوطه ور در مهتاب!

چندان که آسمان سقفی از پنبه های خاکستری ابر می‌شود

و باران زمزمه می‌کند

من چون گوزنی به دشت می‌زنم

دنبال عطر علف

و عطر تو که با تابستان از این جا کوچیده!


از: نزار قبانی
 

Imanjj

Registered User
تاریخ عضویت
8 ژوئن 2013
نوشته‌ها
1,228
لایک‌ها
3,063
محل سکونت
SH0MAL
عشق بعضی وقت ها از درد دوری بهتر است/بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است
توی قرآن خوانده ام ، یعقوب یادم داده است/دلبرت وقتی کنارت نیست ، کوری بهتر است . . .
 

Imanjj

Registered User
تاریخ عضویت
8 ژوئن 2013
نوشته‌ها
1,228
لایک‌ها
3,063
محل سکونت
SH0MAL
وقتی که رفتی .
ندیدی نگاهم را .
که با اشک تزیین کردم آنرا برایت .
و قلبم را سجاده نماز عشقت کردم .
آری رفتی !!!
و قلب من در هوای سرخ دلدادگیت از پرواز ایستاد .
با احساس سردت !
خون درون رگ هایم یخ زد .
و بغضی که بر گلو نشانده بودم باز شد .
آری رفتی !!!
ولی هرگز ندانستی با رفتنت .
بهار دلم خزان شد .
و در خزان دلم رود اشک جاری .
گل عشقت با آب شور دیدگانم پژمرد .
و امید در هاله ایی از ناامیدی گم شد .
آری رفتی !!!
ولی من ماندم با خاطرات خوب گذشته .
خاطراتی از جنس احساس .
که با یاد تو آنرا تزیین کردم .
و پایان این عشق ناکام را .
با مهری که از لبانت ساختم .
ممهور کردم و آنرا به دست سرنوشت سپردم .
آری رفتی !!!
رفتنی که بازگشتی در آن نبود .
اما من بازگشتم .
به خاطرات .
و اندوهی بر دل .
و بارانی شدید در هوای نمناک چشمانم .
و مه ایی غلیظ پایین ریخته در قلبم .
و سکوتی که هرگز نشکست .
و ...
آری رفتی !!!
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ

مـی دانستـم رویـا بود ...

مـــَـن و تـــُــو !؟

بَعــید بـود آن هـمه خـوشـبختـی !!!

حتـــی در تــصـور خــُــدا هـم نبود !

حـق داشت کـه بـرآورده نــکرد !...

دعـاهـای من گــناه بـودند !
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
کوچه چرا؟
این خیابان هم باید به اسم من باشد
دست هایت به هر سویی می روند
چشم هایم اعلان جنگ می دهند
به اشیای موذی خانه
به سیگارها و جام های پی در پی
به دیوارها و درها و نرده ها...
به...
دستت را به سویم دراز می کنی
به تنم نگاه می کنم
اعلان جنگ می دهم ...

آیدا عمیدی
 

mahmahot

Registered User
تاریخ عضویت
24 دسامبر 2008
نوشته‌ها
1,187
لایک‌ها
1,094
محل سکونت
تهران
می‌خواهم
که بگریم
اشک‌هایت را
برای تو
اما چشم‌ تو
خشکیده است:
شن‌زار و نمک،
آنقدر که اشک‌هایم
برهوتی از تو ساخته است.

از من چه مانده است:
خشم‌ام
که خاموش‌اش کرده‌ام
کینه‌ام
که دیگر نمی‌شناسم‌اش
حتا اگر در خیابان ببینم‌اش
و اُمّیدم
که بازش نمی‌نهم

اما
همه از دست می‌روند
آرام‌تر از عمری
که لمس‌ات کرده‌ام.

و تنها ترس
با من می‌ماند.
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
ناملایم‌ترین حرف‌ها را گاه زیباترین دست‌ها می‌نویسند.
غیرعادی‌ترین عشق‌ها، گاه
حاصل گفت و گوهای معمولی ماست.
زندگی، هیچ تفسیر قطعی ندارد
هیچ‌کس از سرانجام آیینه‌ها مطمئن نیست.
گاه با یک سلام صمیمی
شکل آرامش تو به هم می‌خورَد
گاه با یک خداحافظی به موقع
رستگاری رقم می‌خورَد.
پشت این در که وا می‌کنی
ـ احتمالش زیاد است
بادها
قابل پیش بینی نباشند!
 

samira banoo

Registered User
تاریخ عضویت
17 جولای 2012
نوشته‌ها
391
لایک‌ها
1,753
سن
39
محل سکونت
تهران
برو بانو

بگذار بیدار شوم

باید بروم. . .

خیال تورا به دوش کشیدن ، خرج دارد!


کیکاووس یاکیده
 

samira banoo

Registered User
تاریخ عضویت
17 جولای 2012
نوشته‌ها
391
لایک‌ها
1,753
سن
39
محل سکونت
تهران
شب پرهها

برای رسیدن به ماه بانویشان

شب را گم کرده اند

در میان این همه ماهِ فریب

که درختانِ مرده

گل داده اند

پرهایشان را گم کرده اند

بانو!

شب پره ها گم شده اند

گم شده ام.



کیکاووس یاکیده
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
خسته ام از این زندان که نامش زندگیست ‌
پس قشنگی های دنیا مال کیست ؟
باختم در عشق اما باختن تقدیر نیست
ساختم با درد تنهایی مگر تقدیر چیست؟
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
45
محل سکونت
طهران
با رویای سقفی برای همه به باغهای کودکی ام سر می خورم.

به کوچه باغ و دیوار گلی که با همه ی کوتاهی مرا از آن همه لبخند جدا کرده.
سالهای گرم برفی زود آب شد.
پدربزرگ از خاطرات کودکی می گفت و ما حسرت می خوردیم.
ما از آن سالهای شیرین می گوییم و کودکانمان حسرت می خورند.
وقتی بچه بودم مادرم بوی بهار نارنج می داد و چقدر چشمهایش زیبا بود.
آن روزها یک دنیا فامیل داشتیم و حال در دهکده ام کسی مرا نمی شناسد!
کاش هرگز بزرگ نمی شدم یا دست‌کم آدمها بزرگ نمی شدند.
وقتی بچه بودم کسی به جهنم نمی رفت.
مادران همه ی آدمها را به بهشت راه می دادند.
آنوقتها با اینکه کوچک بودم در خیابان گم نمی شدم
اما حالا گاهی وقتها خودم را هم گم می کنم.
در زمانه ای که آتش را نماد کفر می دانند به پروانه شدن می اندیشم.
شاید پریدن دریچه ای باشد به لبخندی قدیمی.

"امین آزاد"
 

saeid1372

محروم از فعالیت تجاری
محروم از فعالیت تجاری
تاریخ عضویت
29 دسامبر 2011
نوشته‌ها
3,211
لایک‌ها
323
محل سکونت
تبریز
ما بدهکاریم به عشقمان و خودمان و تمام دوستت دارم های نا گفته ای که پشت دیوار غرورمان ماند و آنها را بلعیدیم تا نشان دهیم منطقی هستیم
 

Imanjj

Registered User
تاریخ عضویت
8 ژوئن 2013
نوشته‌ها
1,228
لایک‌ها
3,063
محل سکونت
SH0MAL
خیانت کرده ام .... آری
و بر عشق تو می خندم
دو چشمت را خودم امشب
به روی خویش می بندم
خیانت کرده ام .... آری
نمی دانی و می گویم
بدان راهی دگر بی تو
برای عشق می جویم
وفایم را ندیدی که
خیانت را ببین حالا
دل تنگم ندیدی که
دل سنگم ببین اما
ندیدی غرق احساسم
ندیدی گریه هایم را
خیانت کرده ام تا تو
ببینی خنده هایم را
خیانت کرده ام .... آری
چه خشنودم که می دانی
مکن اندیشه باطل
که قلبم را بسوزانی
امانت داده بودم دل
به دستانت نفهمیدی؟
چه آوردی به روز دل
ahay-gharibe_bo3e-com.jpg
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
45
محل سکونت
طهران
خاطره‌ای در درونم است
چون سنگی سپید درون چاهی
سر ستیز با آن ندارم، توانش را نیز
برایم شادی است و اندوه.


در چشمانم خیره شود اگر کسی
آن را خواهد دید.
غمگین‌تر از آنی خواهد شد
که داستانی اندوه‌زا شنیده است.


می‌دانم خدایان انسان را
بدل به شیء می‌کنند، بی‌آنکه روح را از او بگیرند.
تو نیز بدل به سنگی شده‌ای در درون من
تا اندوه را جاودانه سازی!



" آنا آخماتووا / از مجموعه: شامگاه / ترجمه: احمد پوری"
 
بالا