گاه کنسال بد
سال باد
سال اشک
سال شک
سال روزهای دراز و استقامت های کم
سالی که غرور گدائی کرد
سال پست
سال درد
سال عزا
سال اشک پوری
سال خون مرتضی
سال کبیسه...
زندگی دام نیست
عشق دام نیست
حتا مرگ دام نیست
چرا که یاران گم شده آزادند
آزاد و پاک...
من عشقم را در سال بد یافتم
که می گوید ما یوس نباش؟
من امیدم را در یاس یافتم
مهتابم را در شب
عشقم را در سال بد یافتم
و هنگامی که داشتم خاکسترمی شدم
گر گرفتم
زنده گی با من کینه داشت
من به زنده گی لبخند زدم
خاک با من دشمن بود
من بر خاک خفتم
چرا که زندگی، سیاهی نیست
چرا که خاک خوب است
من بد بودم اما بدی نبودم
از بدی گریختم
دنیا مرا نفرین کرد
وسال بد در رسید
سال اشک پوری سال خون مرتضی
سال تاریکی
و من ستاره ام را دریافتم من خوبی را یافتم
به خوبی رسیدم
و شکوفه کردم
تو خوبی
و این همه اعتراف هاست
من راست گفته ام و گریسته ام
و این بار راست می گویم تا بخندم
زیرا آخرین اشک من نخستین لبخندم بود
تو خوبی و من بدی نبودم
تو را شناختم تو را یافتم و حرفهایم همه شعر شد سبک شد
عقده هایم شعر شدسنگی ها همه شعر شد
بدی شعر شد سنگ شعر شد علف شعر شد دشمنی شعر شد
همه شعرها خوبی شد
آسمان نغمه اش را خواند مرغ نغمه اش را خواندآب نغمه اش را خواند
به تو گفتم گنجشک کوچک من باش
تا در بهار تو من درختی پر شکوفه شوم
برف آب شد شکوفه رقصید آفتاب در امد
من به خوبی ها نگاه کردم . عوض شدم
کن به خوبی ها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همه ی اقرارهاست بزرگترین اقرارهاست
من به اقرارهایم نگاه کردم
سال بد رفت و من زنده شدم
تو لبخند زدی و من برخاستم
دلم میخواهد خوب باشم
دلم میخواهد تو باشم و برای همین راست میگویم
نگاه کن:
با من بمان!
سال باد
سال اشک
سال شک
سال روزهای دراز و استقامت های کم
سالی که غرور گدائی کرد
سال پست
سال درد
سال عزا
سال اشک پوری
سال خون مرتضی
سال کبیسه...
زندگی دام نیست
عشق دام نیست
حتا مرگ دام نیست
چرا که یاران گم شده آزادند
آزاد و پاک...
من عشقم را در سال بد یافتم
که می گوید ما یوس نباش؟
من امیدم را در یاس یافتم
مهتابم را در شب
عشقم را در سال بد یافتم
و هنگامی که داشتم خاکسترمی شدم
گر گرفتم
زنده گی با من کینه داشت
من به زنده گی لبخند زدم
خاک با من دشمن بود
من بر خاک خفتم
چرا که زندگی، سیاهی نیست
چرا که خاک خوب است
من بد بودم اما بدی نبودم
از بدی گریختم
دنیا مرا نفرین کرد
وسال بد در رسید
سال اشک پوری سال خون مرتضی
سال تاریکی
و من ستاره ام را دریافتم من خوبی را یافتم
به خوبی رسیدم
و شکوفه کردم
تو خوبی
و این همه اعتراف هاست
من راست گفته ام و گریسته ام
و این بار راست می گویم تا بخندم
زیرا آخرین اشک من نخستین لبخندم بود
تو خوبی و من بدی نبودم
تو را شناختم تو را یافتم و حرفهایم همه شعر شد سبک شد
عقده هایم شعر شدسنگی ها همه شعر شد
بدی شعر شد سنگ شعر شد علف شعر شد دشمنی شعر شد
همه شعرها خوبی شد
آسمان نغمه اش را خواند مرغ نغمه اش را خواندآب نغمه اش را خواند
به تو گفتم گنجشک کوچک من باش
تا در بهار تو من درختی پر شکوفه شوم
برف آب شد شکوفه رقصید آفتاب در امد
من به خوبی ها نگاه کردم . عوض شدم
کن به خوبی ها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همه ی اقرارهاست بزرگترین اقرارهاست
من به اقرارهایم نگاه کردم
سال بد رفت و من زنده شدم
تو لبخند زدی و من برخاستم
دلم میخواهد خوب باشم
دلم میخواهد تو باشم و برای همین راست میگویم
نگاه کن:
با من بمان!