• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

همه چيز در مورد احمد شاملو

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم
بر بلند کاج خشک کوچه بن بست

گر بدین سان زیست باید پاک من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه
یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد

و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت


روزی که کمترین سرود

بوسه است



وهر انسانبرای هر انسانبرادری ست .روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندندقفل افسانه ایستوقلببرای زندگی بس است .روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی .روزی که آهنگ هر حرف ، زندگی ستتا من به خاطر آخرین شعر رنج جست وجوی قافیهنبرم .روزی که هر لب ترانه ایستتا کمترین سرود ، بوسه باشدروزی که تو بیایی ، برای همیشه بیاییو مهربانی با زیبایی یکسان شود .روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم ... ومن آن روز را انتظار می کشمحتی روزیکه دیگرنباشم.
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
زنده یاد احمد شاملو

شما که زیبائید تا مردان

زیبایی را بستایند

و هر مردی که به راهی می شتابد

جادویی لبخندی از شماست

و هر مرد در آزادگی خویش

به زنجیر زرین عشقی ست پای بست

عشق تان را به ما دهید

شما که عشق تان زندگی ست!

و خشم تان را به دشمنان ما

شما که خشم تان مرگ است.
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ای کاش می‌توانستند

از آفتاب یاد بگیرند

که بی‌دریغ باشند

در دردها و شادی‌هاشان



حتی

با نانِ خشکِشان

و کاردهایشان را

جز از برایِ قسمت کردن

بیرون نیاورند
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
تو را به جای همه زنانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام دوست می‌دارم
برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب می‌شود، برای خاطر نخستین گل
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لبها سخن گفته امو دستهایت با دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گریسته ام
برای خاطر زندگانو در گورستان تاریک با تو خوانده ام
زیباترین سرودها رازیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بوده اند
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
دور از تو من شهری در شبمای آفتاب
و غروبت مرا می سوزاندمن به دنبال سحری سرگردان می گردم
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
بی تو خاموشم ،
شهری در شبم
تو طلوع می کنی من گرمایت را از دور
می چشم
و شهر من بیدار می شود
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ﺟـﻤـﺎﻋـﺖ !

ﻣﻦ ﺩﯾﮕـﻪ ﺣـﻮﺻـﻠـﻪ ﻧـﺪﺍﺭﻡ

ﺑـﻪ "ﺧـﻮﺏ "ﺍﻣـﯿـﺪ ﻭ

اﺯ " ﺑـﺪ " ﮔـﻠـﻪ ﻧـﺪﺍﺭﻡ
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
فریادی و دیگر هیچ .
چرا که امید آنچنان توانا نیست
که پا سر یاس بتواند نهاد.


***
بر بستر سبزه ها خفته ایم
با یقین سنگ
بر بستر سبزه ها با عشق پیوند نهاده ایم
و با امیدی بی شکست
از بستر سبزه ها
با عشقی به یقین سنگ برخاسته ایم
***
اما یاس آنچنان تواناست
که بسترها و سنگ ها زمزمه ئی بیش نیست !
فریادی
و دیگر
هیچ !
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
زمانه
پیچِ سیاهِ گردنه را
به هیأتِ فریادی پسِ پُشت می‌گذارد: ــ
به هیأتِ زوزه‌ی دردی
یا غریوِ رجزخوانِ سفاهت،
به هیأتِ فریادِ دهشتی
یا هُرَّستِ شکستِ توهمی،
به هیأتِ هُرّای دیوانگانِ تیمارخانه به آتش کشیده
یا انفجارِ تُندری که کنون را در خود می‌خروشد؛
یا خود به هیأتِ فریادِ دیرباورِ ناگاه
حصارِ قلعه‌ی نجدِ سوسمار و شتر را
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
شما که زیبائید تا مردان

زیبایی را بستایند

و هر مردی که به راهی می شتابد

جادویی لبخندی از شماست

و هر مرد در آزادگی خویش

به زنجیر زرین عشقی ست پای بست

عشق تان را به ما دهید

شما که عشق تان زندگی ست!

و خشم تان را به دشمنان ما

شما که خشم تان مرگ است.
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
خس خس گلوی خشک رودخانه شهر من

مرثیه ی مرگ ماهی های قرمز تنگ بلور نوروز بود

و برگ های زرد و نارنجی درختان بی ریشه

سر مشق اولین روزهای مدرسه من بود

وقتی با برف های پارک آدم برفی می ساختیم

هرگز در اندیشه آب شدن آدمکی به آن بزرگی نبودیم

تنها حقیقت درسهای مدرسه این بود که

"مرد با داس آمد"

از احمد شاملو
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ه چرک می نشیند

خنده

به نوار زخم بندی اش ار ببندی.

رهایش کن

رهایش کن

اگر چند

قیلوله ی دیو

آشفته می شود.

چمن است این

چمن است

با لکه های آتش خون ِ گل

بگو چمن است این، تیماج ِ سبز ِ میر ِ غضب نیست

حتی اگر

دیری ست

تا بهار

بر این مسلَخ
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
چه راه ِ دور !

چه راه ِ دور ِ بی پایان !

چه پای لنگ !

نفس با خسته گی در جنگ

من با خویش

پا با سنگ !

چه راه ِ دور

چه پای لنگ !

از : احمد شاملو
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
اندکی بدی در نهاد ِ تو

اندکی بدی در نهاد ِ من

اندکی بدی در نهاد ِ ما ....

و لعنتی جاودانه بر تبار انسان فرود می آید .

آب ریزی کوچک به هر سراچه ــ هر چند که خلوتگاه ِ عشقی باشد ــ

شهر را

ار برای آنکه به گنداب در نشیند

کفایت است .
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
تو و اشتیاق ِ پُر صداقت ِ تو

من و خانه مان

میزی و چراغی ...

آری

در مرگ آورترین لحظه ی انتظار

زنده گی را در رویاهای خویش دنبال می گیرم .

در رویاها و

در امید های ام !
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ﻛﻮﻩ ﺑﺎ ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺳﻨﮓ ﻫﺎ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ


ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎ ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺩﺭﺩ.


ﺩﺭ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﺍﻧﻲ ﺳﺘﻢ ﮔﺮﻱ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ


ﺑﻪ ﺁﻭﺍﺯ ﺯﻧﺠﻴﺮﺵ ﺧﻮ ﻧﻤﻴﻜﺮﺩ


ﻣﻦ ﺑﺎ ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﺪﻡ...
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
هرگز از مرگ نهراسيده ام

اگر چه دستانش از ابتذال، شکننده تر بود.

هراس من – باری – همه از مردن در سرزمينی است

که مزد گورکن

از آزادی آدمی

افزون تر باشد

جستن

يافتن

و آنگاه

به اختيار برگزيدن

و از خويشتن خويش

با روئی پی افکندن ...

اگر مرگ را از اين همه ارزشی بيش تر باشد

حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسيده باشم.
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
«ــ پسرای ِ عموصحرا لب ِ تون کاسه‌نباتصدتا هجرون واسه یه وصل ِ شما خمس و زکات!دریا از اشک ِ شما شور شد و رفتبخت ِمون از دَم ِ در دور شد و رفت.راز ِ عشقو سر ِ صحرا نریزیناشک ِتون شوره، تو دریا نریزین!اگه آب شور بشه، دریا به زمین دَس نمی‌دهننه‌دریام دیگه مارو به شما پس نمی‌ده.دیگه اون‌ وخ تا قیامت دل ِ ما گنج ِ غمهاگه تا عمر داریم گریه کنیم، باز کمه.پرده زنبوری ِ دریا می‌شه بُرج ِ غم ِمونعشق ِتون دق می‌شه، تا حَشر می شه هم‌دَم ِمون!»
 
بالا