• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

پاتوق افسرده های پی تی

.XERXES.

ستاره پاتوق
کاربر فعال
تاریخ عضویت
29 ژانویه 2010
نوشته‌ها
621
لایک‌ها
5,994
ما خودمون انخاب کردیم روی پای خودمون بمیریم. درسته یا نه.

f578819077.jpg
 

f@iry

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
14 سپتامبر 2019
نوشته‌ها
429
لایک‌ها
3,137
Overthinking به حالتی می‌گن که شخص به مدت طولانی به یه موضوع فکر می‌کنه. کل سوراخ سمبه‌های قضیه رو می‌سنجه تا بالاخره به یه نتیجه‌ای برسه. اگه نرسه، دچار فلج تحلیلی می‌شه.
همون وسواس فکری خودمونه براش اسم شیک تراشیدن :cool:
 

mamad_j_k

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
16 نوامبر 2003
نوشته‌ها
230
لایک‌ها
2,222
محل سکونت
طهران
اورتینکر به زبون ساده یعنی چی؟

اورتینکینک یعنی فکر کردن زیاد یا اورکلاک مغزی. اورتینکرها آدمایی هستند که خیلی زیاد فکر میکنن. مثلا من اونقدر فکر میکنم میتونم شب تا صبح فکر کنم. میتونم تمام خاطرات زندگیم را مرور کنم. به هر نکته کوچکش هزاران بار فکر کنم. هزاران در هزار... ساعت ها. اونقدر فکر کنم که انرژیم تحلیل بره و در نهایت دم صبح تمام افکار شبانه را در چند ثانیه معکوس مرور کنم!
اورتینکرها غالبا ضریب هوشی بالایی دارند ولی حواس پرت هم هستند. مثلا من اگر بخوام 10 تا پیمانه برنج بردارم حتما اشتباه میکنم چون اونقدر فکر میکنم که شمارش از دستم خارج میشه
 

الهه.آتش

Registered User
تاریخ عضویت
19 دسامبر 2012
نوشته‌ها
4,783
لایک‌ها
2,400

Amir_Ghost

Registered User
تاریخ عضویت
9 مارس 2012
نوشته‌ها
811
لایک‌ها
2,325
سن
30
محل سکونت
ژاپن دوم

الهه.آتش

Registered User
تاریخ عضویت
19 دسامبر 2012
نوشته‌ها
4,783
لایک‌ها
2,400
وسواس فکری این چرندیات نیست،بلکه قفل کردن ذهن روی یک موضوع ناخواسته آزار دهنده است نه اینکه بشینیم صبح تا شب به خاطراتمون فکر کنیم یا زوایای یک مسئله رو بررسی کنیم،اطلاعات اساتید در حد پشمِ
مقاله فارسی جهت مطالعه
میدونید چرا نسل جدید بیشتر وسواس فکری دارن؟چون بیشتر خودارضایی میکنن
 

mamad_j_k

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
16 نوامبر 2003
نوشته‌ها
230
لایک‌ها
2,222
محل سکونت
طهران
وسواس فکری این چرندیات نیست،بلکه قفل کردن ذهن روی یک موضوع ناخواسته آزار دهنده است نه اینکه بشینیم صبح تا شب به خاطراتمون فکر کنیم یا زوایای یک مسئله رو بررسی کنیم،اطلاعات اساتید در حد پشمِ
مقاله فارسی جهت مطالعه

استاد پشمولوژی (پشم شناسی) OCD یه چیز دیگه‌س هیچ ارتباطی با overthinking نداره. شما پشمت را بزن
 
Last edited:

mamad_j_k

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
16 نوامبر 2003
نوشته‌ها
230
لایک‌ها
2,222
محل سکونت
طهران
جهت مطالعه

Here are 10 signs that you're an overthinker:
  1. I relive embarrassing moments in my head repeatedly.
  2. I have trouble sleeping because it feels like my brain won't shut off.
  3. I ask myself a lot of "what if..." questions.
  4. I spend a lot of time thinking about the hidden meaning in things people say or events that happen.
  5. I rehash conversations I had with people in my mind and think about all the things I wished I had or hadn't said.
  6. I constantly relive my mistakes.
  7. When someone says or acts in a way I don't like, I keep replaying it in my mind.
  8. Sometimes I'm not aware of what's going on around me because I'm dwelling on things that happened in the past or worrying about things that might happen in the future.
  9. I spend a lot of time worrying about things I have no control over.
  10. I can't get my mind off my worries.

 

Il Capitano

Registered User
تاریخ عضویت
19 اکتبر 2012
نوشته‌ها
7,311
لایک‌ها
12,334
سن
39
فقط پول افسردگی رو درمان میکنه.
یک میلیارد تومن به همتون بدن مفت. افسردگی همتون درمان میشه. نگید نه! پولی نیست
 

ms368

Registered User
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2009
نوشته‌ها
4,012
لایک‌ها
8,737
فقط پول افسردگی رو درمان میکنه.
یک میلیارد تومن به همتون بدن مفت. افسردگی همتون درمان میشه. نگید نه! پولی نیست
حاژی پول خالی که نمیشه
یه یار خوشجل و یک پلی ۴ با شونصدتا بازی اورج هم بزا تنگش تا ببینیم چی میشه
 

Lucky Guy

Registered User
تاریخ عضویت
5 فوریه 2009
نوشته‌ها
1,117
لایک‌ها
5,094
محل سکونت
In the Middle of Nowhere
تعامل با بیمارهای روانی هم خیلی صبر و تحمل می‌خواد. من یه عمر زندگی کردم با این‌جور آدما و تو همین مسیر کلی شناخت پیدا کردم از رفتار و حرکات این بیمارها.

پدرم عصبی، یه‌دنده، اهل کتک‌کاری، غر غرو، ترسو و ناخن خشکه. تازگیا هم به خاطر تومور مغزی، تقریباً یک چهارم مغزش رو از دست داده و توی ادراکش از دنیا هم دچار مشکل شده. یه موضوع رو باید انقدر بجوم براش تا به خورد مغزش بره. وقتی رو یه چیزی کلید می‌کنه، دنیا رو به هم می‌ریزه. شروع می‌کنه به پرت کردن وسایل خونه، شکستن ظرفا و ریختن وسایل آشپزخونه و یخچال روی زمین.

بعضی وقتا دیگه نمی‌تونم تحملش کنم و یه حرفی بهش می‌زنم که خودم بعداً پشیمون می‌شم. متاسفانه مشکلات دیگه‌ای مثل مشکلات ریوی و قلبی هم داره که زجر اون‌ها، بیش‌تر عصبیش می‌کنه و کل استرس و عصبانیتش رو تخلیه می‌کنه رو بچه‌هاش. دنبال روان‌درمانی و اینا هم نمی‌ذاره ببریمش و بیشتر عصبی می‌شه.

متاسفانه مادرم هم دچار اختلالات روانی، استرس شدید و صرع بود که اون بنده خدا هم همین سال گذشته مریض شد و فوت کرد.

تو این ۳۱ سال زندگیم، از وقتی یادم می‌آد، زیر دست دو تا بیمار روانی بزرگ شدم و همیشه سعی کردم مثل اونا نباشم. اما متاسفانه تو بعضی مقاطع سایه‌شون به حدی سنگینی می‌کرد روی زندگیم که ناچار متحمل کلی ضرر شدم. آخرین ضررش هم، از هم پاشیدن زندگی مشترک خودم بود که به خاطر درگیری‌های پدرم با خانواده‌ی زنم، منو وارد یه سری بازی‌های پیچیده کرده بود و خانواده‌ی زنم شده بودن بزرگ‌ترین دشمن من، جوری که از هیچ نقشه‌ای برای زمین زدن من صرف‌نظر نمی‌کردن. درحالی که هنوز یک سال هم از شروع زندگیم نگذشته بود، استرس‌های این دعواها کلی داغونم کرد و مجبور شدم زنم رو هم رها کنم و برگردم سراغ مراقبت از پدرم. من حتی تو یه مقطع، برای قرنطینه کردن پدرم از کرونا، از شغلم هم استعفا دادم.

من پتانسیل اینو داشتم زندگی خیلی موفق‌تری داشته باشم و به جای مصرف انرژی برای سوختن به پای والدینم، الان جای خیلی بهتری باشم. همیشه هم با حداقل‌ها ساختم و پشیمون هم نیستم. چون حس می‌کنم خیلی قوی‌تر و پخته‌تر شدم. اما این پختگی و تجربه، یه بهای سنگین به نام "عمر" داشت برام که با هیچ رقمی نمی‌تونم دوباره بخرمش.
 

Benchmarker

کاربر فعال پرشین تولز
کاربر فعال
تاریخ عضویت
25 آگوست 2011
نوشته‌ها
5,573
لایک‌ها
31,847
محل سکونت
Sin City
تعامل با بیمارهای روانی هم خیلی صبر و تحمل می‌خواد. من یه عمر زندگی کردم با این‌جور آدما و تو همین مسیر کلی شناخت پیدا کردم از رفتار و حرکات این بیمارها.

پدرم عصبی، یه‌دنده، اهل کتک‌کاری، غر غرو، ترسو و ناخن خشکه. تازگیا هم به خاطر تومور مغزی، تقریباً یک چهارم مغزش رو از دست داده و توی ادراکش از دنیا هم دچار مشکل شده. یه موضوع رو باید انقدر بجوم براش تا به خورد مغزش بره. وقتی رو یه چیزی کلید می‌کنه، دنیا رو به هم می‌ریزه. شروع می‌کنه به پرت کردن وسایل خونه، شکستن ظرفا و ریختن وسایل آشپزخونه و یخچال روی زمین.

بعضی وقتا دیگه نمی‌تونم تحملش کنم و یه حرفی بهش می‌زنم که خودم بعداً پشیمون می‌شم. متاسفانه مشکلات دیگه‌ای مثل مشکلات ریوی و قلبی هم داره که زجر اون‌ها، بیش‌تر عصبیش می‌کنه و کل استرس و عصبانیتش رو تخلیه می‌کنه رو بچه‌هاش. دنبال روان‌درمانی و اینا هم نمی‌ذاره ببریمش و بیشتر عصبی می‌شه.

متاسفانه مادرم هم دچار اختلالات روانی، استرس شدید و صرع بود که اون بنده خدا هم همین سال گذشته مریض شد و فوت کرد.

تو این ۳۱ سال زندگیم، از وقتی یادم می‌آد، زیر دست دو تا بیمار روانی بزرگ شدم و همیشه سعی کردم مثل اونا نباشم. اما متاسفانه تو بعضی مقاطع سایه‌شون به حدی سنگینی می‌کرد روی زندگیم که ناچار متحمل کلی ضرر شدم. آخرین ضررش هم، از هم پاشیدن زندگی مشترک خودم بود که به خاطر درگیری‌های پدرم با خانواده‌ی زنم، منو وارد یه سری بازی‌های پیچیده کرده بود و خانواده‌ی زنم شده بودن بزرگ‌ترین دشمن من، جوری که از هیچ نقشه‌ای برای زمین زدن من صرف‌نظر نمی‌کردن. درحالی که هنوز یک سال هم از شروع زندگیم نگذشته بود، استرس‌های این دعواها کلی داغونم کرد و مجبور شدم زنم رو هم رها کنم و برگردم سراغ مراقبت از پدرم. من حتی تو یه مقطع، برای قرنطینه کردن پدرم از کرونا، از شغلم هم استعفا دادم.

من پتانسیل اینو داشتم زندگی خیلی موفق‌تری داشته باشم و به جای مصرف انرژی برای سوختن به پای والدینم، الان جای خیلی بهتری باشم. همیشه هم با حداقل‌ها ساختم و پشیمون هم نیستم. چون حس می‌کنم خیلی قوی‌تر و پخته‌تر شدم. اما این پختگی و تجربه، یه بهای سنگین به نام "عمر" داشت برام که با هیچ رقمی نمی‌تونم دوباره بخرمش.

باباتو تحمل کن الان دیگه واقعا دست خودش نیست
قسمت عمده ای از زندگی درد و رنج و مبارزه با مشکلاته
 

roya7

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
24 آگوست 2007
نوشته‌ها
668
لایک‌ها
3,504
در محفل خود راه مده همچو منى را
boghZ.gif


افسرده دل افسرده كند انجمنى را
boghZ.gif
 

Mohamad846

Registered User
تاریخ عضویت
24 جولای 2015
نوشته‌ها
268
لایک‌ها
1,176
کلا نمی دونم چرا با مشروب حال نمی کنم
اصلا چیه فازش
مزش هم مثه .....
حالا شراب خوشمزه باشه شاید یکذره بخورم
چِتی لااقل بعد 2 3 ساعت کلا تموم میشه همه چیز عادی میشه
ولی اگر حسابی مست کنی فرداش سردرد شدید داری (یعنی قشنگ هایپوناترمی مشخص میشه)
پس فرداش هم یکذره داری
سه روز میکشه این سردرد کوفتیش بره
پیشنهاد من اینه خواستید بخورید چیز بد نخورید چیز خوشمزه و لایت بخورید کمم بخورید جو گیر نشید تو این جمع‌ها جلو دختر پسرا، هِی بگید پیک رو پر کن
یکذره فقط در حدی که حس خوب بده همین...
حاجی تو شرایطش نبودی، درک نمیکنی
بشینی پیک هارو بربزی.. درحدی که پیک اخر رو هم بو کنی حالت تگری بگیری و با بدبختی بخوری..
بعد بری با رفیقات از پلی لیست هوی متال برسی به 6 و 8 و بندری با هر کدومم مربوط به فاز اهنگ برقصی و حال کنی
بعدش بری یه گوشه (اینجاس که افسردگیه دوباره میاد) شاهین نجفیو بذاری سیگارو روشن کنی و تو خودت، گذشتت و ایندت گم بشی...
اگه گل هم درکنارش بکشی تو جهان های موازیم با تصمیم و کارای که میتونستی بگیریو انجام بدی ولی ندادی گم بشی.
اخ چقدر دلم تنگ شده برا اخرین باری که داگ‌مست کردم
 

Mohamad846

Registered User
تاریخ عضویت
24 جولای 2015
نوشته‌ها
268
لایک‌ها
1,176
جهت مطالعه

Here are 10 signs that you're an overthinker:
  1. I relive embarrassing moments in my head repeatedly.
  2. I have trouble sleeping because it feels like my brain won't shut off.
  3. I ask myself a lot of "what if..." questions.
  4. I spend a lot of time thinking about the hidden meaning in things people say or events that happen.
  5. I rehash conversations I had with people in my mind and think about all the things I wished I had or hadn't said.
  6. I constantly relive my mistakes.
  7. When someone says or acts in a way I don't like, I keep replaying it in my mind.
  8. Sometimes I'm not aware of what's going on around me because I'm dwelling on things that happened in the past or worrying about things that might happen in the future.
  9. I spend a lot of time worrying about things I have no control over.
  10. I can't get my mind off my worries.

اگه بگم به جان اودین دقیقا دقیقا همه اینارو دارم میگید سس میگه
بنظرتون از افسردگی و اعتماد به نفس پایین میشه؟
یا از اتفاقای که به مرور زمان برای شخص میوفته و در نتیجه فرد انقدر فکر میکنه به این اتفاقات که براش عادت میشه و به نوعی اعتیاد میشه براش؟
من الان تو مرحه‌ایم که دارم بزرگترین تصمیم زندگیم رو میگیرم ولی اگه تا الان شاید انقدر سخت نمیگرفتم و بهش فکر نکردم تا الان اون تصمیم رو گرفته بودمو رفته بودم مرحله بعدی!
بعضی وقتا میگم حتی نمیتونم یه تصمیم بگیرم ولی در داخل کلی در مورد جنبه ها و پیامد های مختلف اون تصمیم انقدر فکر میکنم که تصمیم نمیتونم بگیرم...
راه حلی درمانی چیزی داره که ادم رو خنثی تر کنه و بتونه زندگی رو دایورت تر بگذرونه؟ خسته شدم انقدر به چیزایی که تو گذشته برام اتفاق افتاده یا داره اتفاق میوفته فکر کردم...
کاشکی مثل مردم عادی(شایدم سسخل) دغدغم این بود که کدوم رستوران و مسافرت برم که دوتا عکس بگیرم برا اینستام یا فلان دختر به فلانی رید یا حسن فلانی رو زمین زده!
 

roya7

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
24 آگوست 2007
نوشته‌ها
668
لایک‌ها
3,504
دلم ميخواست پس از اون خواب شيرين،ديگه چشمم به دنيا وا نميشد
251.gif
 
بالا