توی همون پست گفتم مضرات نوشتنو، ولی فایده های خودشم داره. تا وقتی تصمیم نگیری افسرده نباشی کار دیگه ای نمیتونی بکنی!
هیچ کدوم از شعرامو نگه نداشتم، دو تا نمایشنامه هم نوشتم که یکیشو اتفاقی چند وقت پیش پیدا کردم، جالب که بدم نیومد ازش!
به کامنتها هم کاری نداشته باش، تو اینجور مواقع برای خودت بنویس، هر وقت هم بخوای میتونی دیگه ننویسی، منظور من برای آدم افسردس که با یه شکل مازوخیست داره لذت میبره از افسردگیش (خود من تو اون دوران، خیلی از بچه های اینجا)
من همه رو نگه داشتم
شعر ندارم٬ اما داستان های کوتاه زیاد نوشتم
داستان های ادبی با پایان های غافلگیرانه (آماتورم البته)
دلیل افسردگی من با همتون فرق داره
من به یکی خیلی بد کردم
چند سال آزگار چزوندمش
اما نمیدونستم دارم چه غلتی میکنیم
کلی باهام صحبت کرده و گفته دلیل سردی های من نسبت به همه آدما تویی
راست میگه بنده خدا
نوجوونیشو و انرژیشو من ازش گرفتم
هر کار کرد که من یکم به خودم بیام٬ موفق نشد
خسته شدم٬ پژمرده شد٬ سرد شد
الان دیگه هیچکی نمیتونه خوشحالش کنه
نه من٬ نه هیچ آدم دیگه ای
چون تمام عشقشو داده بود به من و دیگه عشقی واسش نمونده که بخواد واسه کسی ابراز کنه
الانم میگه من میبخشمت و کاری به کارم نداره
اما من ناراحتم
بیشتر از اون ناراحتم
ناراحت عمر از دست رفتشم
ناراحت عوضی بازی های خودمم
دلم میخواست مجبورش میکردم یه بلایی بتونه سرم بیاره که اینقد اذیت نشم
واقعا نمیتونم فراموش کنم
۱ ساله نمیتونم فراموش کنم
همش منتظر یه بهونه کوچیک بودم که بتونم خودمو از بین ببرم
اما عرضشو نداشتم و تا الان تونستم دووم بیام
این پست هم لطفا نقل قول نکنید٬ چون شاید امروز فردا بخوام حذفش کنم .