کوچه ما همیشه ساکت و خلوته ولی امشب صدای شوخی بلند بازی پسر و دخترای نوجوون همسایه میاد
وقتی بچه یا نوجوون شاد میبینم حالم بد میشه یاد بچگی و نوجوونیه خودم میفتم که بچگی و نوجوونی نکردم و همش به تمسخر و تحقیر و حسرت همسن و سالام گذشت من دارای نقص جسمی بودم و خجالتی و ضعیف .مسخرم میکردن همیشه تو خودم بودم و تنها.عمرم گذشت و خوشی ندیدم الانم تو یه اتاق افتادم عین آدمای پیر ۹۰ ساله ذلیل همش گریه و ناله میکنم.میگن خوب باش خدا جزاشو بهت بده .نه از خدا خوبی دیدم نه از دنیا
خدایا مرگ منو برسون ازین دنیای ظالم بی شرم راحت بشم .راضی ام به مردن