smaghoreshi
Registered User
عطر معنوی
حکایت بوی خوش پیرمرد و بسیار صلوات فرستادن او!
دشت شبانه
حکایت معروف از دفتر چهارم مثنوی : مرد دباغبیهوش افتادن مرد دباغ در بازار عطر فروشان از بوی عطر و مُشک!
آن یکی افتاد بیهوش و خمید چونک در بازار عطاران رسید
همچو مردار او فتاد او بی خبر نیم روز اندر میان رهگذر
مولانا در این داستان نکته های عجیبی رو مطرح میکنه طوری که بعد از هشتصد سال علم روانشناسی و رفتار شناسی در آن متعجب می ماند که چگونه یک اشعری(جبر گرا) توانسته این همه عقل استخراج کند!! اما مولانا جزء نادر کسانیست که این توانایی رو داشته! بعد از اینکه مرد دباغ از بوی مشک و عطر بیهوش میشود همه جمع میشوند و بر اساس گمانهای خود برای او طبیب گری می کنند . یکی براو گلاب افشاند غافل از اینکه او در اثر همین بوی گلاب و بوی خوش بیهوش شده! در این بیماری مولانا نکته های نغزی رو بیان می کند یکی اینکه بعضی از بیماریها همراه با رسوایی ست!
یک برادر داشت آن دبّاغ زَفت گر بُز و دانا بیامد زود تَفت
اندکی سرگین سگ در آستین خلق را بشکافت و آمد با حنین
گفت من رنجش همی دانم ز چیست چون سبب دانی دوا کردن جَلیست
چون بدانستی سبب را سهل شد دانش اسباب دفع جهل شد
معلوم میشود در دانستن سبب و علت باید بیشتر جستحو کرد و ارزش بیشتری دارد. کار درمان آخر است نه کار اول ! مولانا معتقده سبب دانی ضد جهل است . جهل یعنی همان بوی بد و پلید رشد نیافتگی کسانیکه با جهل مغزشان خو گرفته دفع آن سخت است. اینها در فضای آگاهی مشکل پیدا می کنند . هوشیاری و بیداریشان با همان جهل است! اینها مرتجع هستند یعنی سقوط کردن در فضای جهل! اینها با سرگین خو کرده اند و روزیشان بین آلودگیهاست و از دل آلودگیها بدست میاید. کسانیکه به بوی پلید سرگین و جهل معتادند می خواهند همه جا را به همین بو بیالایند از بوی خوش مُشک و عطر ( دانش وآگاهی ) گریزانند و بیمار میشوند. شاید به همین خاطر است که اطراف خود را هم سرگین مالی میکنند تا جایی که بوی این جهالت و تعصب دنیا رو فرا گرفته و بوی خامی آن همه رو کلافه کرده! مولانا در این حکایت فصل تازه ای رو باز می کند و استنباط های تازه ای رو با جامعه ی جبریون آغاز می کند و جهل و نا آگاهی رو به بوی بد سرگین تشبیه میکند که ضد مُشک و عطر یعنی آگاهی و دانش و بصیرت است. مولانا در این حکایت با دگم و ارتجاع و تعصب صحبت می کند و این مقوله را به چالش میکشد. او می گوید اینها در فضای آگاهی وخوش بیمار میشوند وتاب بوی خوش و قلم خوش وصدای خوش رو ندارند!
مر خبیثان را نسازد طیّبات در خور و لایق نباشد ای ثقات
چون ز عطر وحی کژ گشتند و گُم بُد فغانشان که تطیّرنا بکٌم
البته بعضی جاها حکایت بالا را به عنوان حکایت مرد کناس ( چاه فاضلاب کن ) ذکر کرده اند
شبتون خوش و پر از آرامش