دل زباغ سخنت ورد کرامت بوید
پیرو مسلک تو راه سلامت پوید
ملک الشعرا بهار
پیرو مسلک تو راه سلامت پوید
ملک الشعرا بهار
-
پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است
پایگاه پویای شعر کلاسیک
- شروع کننده موضوع Golzarion
- تاریخ شروع
دل از قصه داد و بیداد شست............. به تعلیم دانش کمر بست چست
"نظامی"
"نظامی"
تن زار تو فروخفت به خاک
روح پاک تو گذشت از افلاک
ملک الشعرا بهار
روح پاک تو گذشت از افلاک
ملک الشعرا بهار
که این مهره در حقه‌ای نه به راز............... زهی مهره دزد و زهی مهره باز
"نظامی"
"نظامی"
ز تاب و جلوه اگر چند مانده بود جدا
ولی ز نکهت او باغ عنبرآگین بود
ملک الشعرا بهار
ولی ز نکهت او باغ عنبرآگین بود
ملک الشعرا بهار
در پرده اسرار کسی را ره نیست............... زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست............. می خور که چنین فسانه‌ها کوته نیست
"خیام"
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست............. می خور که چنین فسانه‌ها کوته نیست
"خیام"
تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم
"حافظ"
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم
"حافظ"
معجزه باشد ستاره ساکن و خورشید پوش.................. نادره باشد سماری که بر و صحرا گذار
"فرخی سیستانی"
"فرخی سیستانی"
رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است
حافظ
با دوست بگوییم که او محرم راز است
حافظ
تنی سهل است کردن از تنی دور ...............دل از دل دور کردن نیست مقدور
"وحشی بافقی"
"وحشی بافقی"
روم به جای دگر دل دهم به یار دگر
هوای یار دگر دارم و دیار دگر
وحشی بافقی
هوای یار دگر دارم و دیار دگر
وحشی بافقی
رفیقان قدر یکدیگر بدانید.............. چو معلوم است شرح از بر مخوانید
"حافظ"
"حافظ"
در اين فكرم كه خواهي ماند با من مهربان يا نه
به من كم مي كني لطفي كه داري اين زمان يا نه
وحشي بافقي
به من كم مي كني لطفي كه داري اين زمان يا نه
وحشي بافقي
همان مرحله‌ست این بیابان دور............. که گم شد در او لشکر سلم و تور
"حافظ"
"حافظ"
رفیقی بایدم همدم، به شادی یار و در غم هم
وزین خویشان نامحرم مرا بیگانگی باید
اقبال لاهوری
وزین خویشان نامحرم مرا بیگانگی باید
اقبال لاهوری
در این خونفشان عرصه‌ی رستخیز...............تو خون صراحی و ساغر بریز
"حافظ"
"حافظ"
ز کار هر که يک مشکل گشايي
به خود صد مشکل آسان کرده باشي
صائب تبريزي
به خود صد مشکل آسان کرده باشي
صائب تبريزي
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب............... کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است
"حافظ"
"حافظ"
تحمل کند هر که را عقل هست
نه عقلی که خشمش کند زیر دست
سعدی
نه عقلی که خشمش کند زیر دست
سعدی
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد.............. خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است
"حافظ"
"حافظ"