در اختتامیه جشنواره بصیرت , "سن ایچ پالپ دار بلورین" به قلاده های طلا رسید. به نفرات دوم و سوم نیز , جلد سیدی اخراجیها و چفیه تور توری به رسم یادبود اهدا شد.
عشق , ترس , فلکه گاز
خسته که میشوم از دست این جماعت تغییر ناپذیر.در سول انفرادی خودم.که به اندازه ی دنیا بزرگ است.شعر میگویم و میخندم.به خودم.به دیگران.به هر چه نام تو است بر آن
پ.ن: اخه من چطوری با این سه تا کلمه طنز بسازم؟
پیرزن باکره اینروزها دنبال خرید پلاستیک مارک دار است.سعی میکند در روزهای باقی مانده تا مراسم خواستگاری! یاد بگیرد که چگونه تفاله ی چای را با ظرافت از قوری خارج کند.
در راستای تبلیغات انتخاباتی محمود به محله ای رفته بود و سیب زمینی پشندی بین مردم پخش می کرد ! دو نفر هم بودند که آنطرف تر برای نسل جوان با گیتار و کی بورد هنرنمایی می کردند .
وقتی به آرامستان رسیدم تصادفی را دیدم که فکر میکردم مربوط به جوان ناکام باشد ، ولی وقتی دقت کردم جوان زنده مانده بود و پیرمرد مرده بود و این از ناکامی بدتر بود ...
آموزگار از یکی از شاگردانش خواست تا زندگینامه ی "ارنست چگوارا" و " سالوادور دالی" را شرح دهد .
ولی شاگرد که هفته ی پیش تازه ختنه کرده بود آمادگی برای پاسخگویی نداشت !
تازگیا خیلی تنهام.شبا با یک لیوان مشروب تو دستم و پاکت سیگار روی میز و نگاه خیره به سقف ترک خورده ی اتاقم- اتاق که چه عرض کنم بهتره بگیم کلبه- با قطره های اشک روی گونه هایم خوابم میبرد.این است دنیای کوچک من.
مرداب - تاریکی - عشق