عزیزان بیشتر از این همدیگر رو ناراحت نکنید. این تاپیک صد صفحه هم جلو بره فایده نداره چون بعضی ها چشمشون رو به واقعیت بستن و بجای فکر کردن بیشتر حرف میزنن.
تا اینجا هر کس طرافدار کمک به انسانها بود بیشتر مورد هجمه و حرف های گستاخانه قرار گرفت. دلیلش هم مشخص هست چون کسی که حیوانات رو نسبت به انسان ها ارجح میدونه طرز تفکرش اونچنان منطقی نیست که بخواد حرف های منطقی و با استدلال بزنه، بلکه با گستاخی و به حاشیه روندن بحث و انگ زدن به دیگران میخواد یک جور برتری کاذب رو برای خودش بدست بیاره.
طوری از بشر دو پا حرف میزنند گویی از نژاد انسان نیستند، طوری از جوامع شرقی حرف میزنند گویی خود در غرب به دنیا آمده و آنجا زندگی می کنند، به شکلی هموطن ناسیونالیست خود رو متهم می کنند گویی ایرانی نیستند و... دیگه نمی خوام شما رو با سایر فضایل اخلاقی این افراد آشنا کنم که واقعاً شرم آور هستند.
من آدم حیوان دوستی هستم اما اگر 1% بدونم دست کشیدن از این احساس می تونه مفید تر و با ارزش تر باشه از این احساسم دست می کشم.
چند سال پیش یکی از دوستان که میدونست من پرنده دوست هستم 2 جوجه کبک وحشی برای من آورد و من هم این دو رو داخل قفس گذاشتم. هر روز میدیدم این دو در حال تقلا برای فرار هستند و همیشه با بی قراری از یک طرف قفس به طرف دیگه میرن. دو سه هفته گذشت که از اهلی شدنشون نا امید شدم و تصمیم گرفتم برشون گردونم به طبیعت. یکروز عصر دو جوجه رو داخل پاکت گذاشتم و حرکت کردم سمت نزدیکترین روستا که پشتش سد بزرگی هست و اغلب برای ماهیگیری میرم اونجا. خیالم راحت بود که اونجا حیوون وحشی نیست و آب و غذا هم همیشه براشون فراهم هست. وقتی روستا رو رد کردم پیاده شدم و داشتم به سمت محل مورد نظرم حرکت می کردم که یک پسر 10-12 ساله که پشت روستا در حال چروندن گوسفنداش بود اومد سلام کرد و گفت تو پاکت چی داری؟ منم بهش نشون دادم. سریع یکیشون رو برداشت و با حالت جالبی گفت این مال من...
بهش گفتم هر دو تا رو بگیر... گفت نه فقط این یک دونه مال من... خلاصه... از روی زمین یک طناب پوسیده پیدا کردم، پای هر دو کبک رو بستم و تحویل اون بچه دادم. اون هم خوشحال، انگار دنیا رو بهش داده بودی. ازش خداحافظی کردم و برگشتم.
یعنی شاد کردن دل اون بچه اندازه آزاد کردن هزار تا پرنده برام ارزش داشت. البته اونهایی که لذت هاشون رو فقط با حیوانات شریک هستند نمیدونند که چی می گم.
موید باشید