• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

کوتاه و خواندنی و بدون شرح

_Love_Coder_

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
3 مارس 2007
نوشته‌ها
738
لایک‌ها
128
محل سکونت
تهران
اعتراض های یک نی نی به بابا و مامانش!!!

آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچه ی غیر پاستوریزه ، و سار و سیبیل سیخ سیخی آهار نشدتون را به سر و صورت حساس من نمالید ! plz

خانوم مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی من، نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کنه، بلکه برای دبی شیر شما هم مضر است !!! لازم به ذکر است که سوسک هم یکی از اجسام داخل خانه محسوب می شود!

پدر محترم! هنگام دستچین کردن میوه، از دادن من به بغل اصغر آقای سبزی فروش خودداری نمایید. چشمهای تلسکوپی، گوشهای ماهواره ای و سیبیلهای دم الاغی اش مرا به یاد قرضهای شما می اندازد !

مخصوصاً وقتی که چشمهای خود را گشاد کرده، و با تکان دادن سر و لبهایش " بول بول بول بول" می کند! زهرمار، درد، مرض، کوفت ! الهی کف شامپو تو چشت! شب بخوابی خواب بد ببینی ! جیش کنی تو شلوارت!

مادر محترم! شصت پا وسیله ای است شخصی ، که اختیارش رو دارم ! لطفاً هرگاه سعی در خوردن شصت پای شما نمودم، گیر بدهید!

آقای پدر! هنگام دعوا با خانوم مادر، به جای پرت کردن قابلمه و ماهی تابه به روی زمین، از چینی های توی کابینت استفاده نمایید ! اکشن بودن دعوا به همین چیزاست!

خانوم مادر! از مصرف هله هوله ی زیاد پرهیز نمایید! این عمل نه تنها برای سلامتی شما خوب نیست، بلکه موجب می شود که شیرتان بوی " بچه سوسک مرده " بدهد.

آقای پدر! کودکان توانایی کافی برای حفظ جیش خود ندارند و این توانایی هنگامی که شما شکم مرا "پووووووف" می کنید به حداقل می رسد ! الان بگم که بعد شرمنده تون نشم

باحال بود :D:D
 

tom357

Registered User
تاریخ عضویت
30 آگوست 2010
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
6
محل سکونت
اصفهان
نفت در سفره

مهمان دوستي بوديم از آن اقشار آسيب‌پذير. البته به نظرم «آسيب‌پذير» از زاويه ديگري غلط و برعكس است و بايد گفت «آسيب‌نپذير». وقتي به چهره‌ي درمانده و زندگي آشفته‌اش نگاه مي‌كنم مي‌بينم آخر كدام بدبختي مثل اين و بيشتر از اين آسيب مي‌پذيرد!؟ آسيب‌پذير يعني گردن‌كلفتي كه هر آسيبي به او وارد بيايد بپذيرد و باكيش نباشد. شايد «آسيب‌زده» (چيزي شبيه ملخ‌زده!) وصف حال‌ بهتري باشد. البته پيش از اين مي‌گفتند: مستضعفين. بعد يواش يواش اين مستضعفين شد: محرومين. بعد همين محرومين كم‌كم شد اقشار كم‌درآمد و آسيب‌پذير. به همين دليل در كل قضيه ماست‌مالي شد و شد اقشار مشمول‌السوبسيد و آسيب‌ پذير و زمين‌‌ها هم به آقايان و مديران رسيد.

خلاصه مستضعفين، محرومين، اقشار آسيب‌پذير، مفلسين، فقرا، مساكين، مستمندان، بدبخت بيچاره‌ها، گداگشنه‌ها، پاپتي‌ها، بي‌پول‌ها، فلك‌زده‌ها و هر چه ناميده مي‌شود همه‌اش يكي است و اين لفاظي بروكراسي و سياست است كه با زدن سس مد روز اين واژه‌هاي تلخ را قابل بر زبان آوردن مي‌كند. مگر خود سياست چيزي غير از بازي با كلمات است؟

به هر حال ما چند نفري مهمان اين دوست آسيب‌نپذير يا آسيب‌زده‌مان بوديم و از همه چيز گفتيم تا رسيد به بحث آوردن پول نفت سر سفره‌ها كه گفت: ما ديديم هر چي صبر كرديم پول نفت كه سر سفره‌ها نيومد. قيمت خواربار و نياز روزانه هم اينقد بالا رفته كه ما ديگه نمي‌تونيم بخريم. به اميد پول نفت از اونم افتاديم. اينه كه گفتيم خودمون نفت رو بياريم كه مقرون به صرفه‌تره. به هر حال اگه باب ميل نبود ببخشيد.

شام آوردند. سفره را كه انداختند يك قابلمه بزرگ وسط سفره گذاشتند كه محتويات درون آن مي‌جوشيد و چيزي نبود به جز گازوئيل كه دانه‌هاي نفتالين مثل نخود داخل آن ورجه وورجه مي‌كرد. به جاي سوپ از بنزين استفاده شده بود. دوست ميزبان كه در حال تريد آبگوشت نفتالين بود مي‌گفت سوپش خيلي خوشمزه است و به تقويت اكتان‌هاي بدن كمك مي‌كند و تازه سرعت و تحرك آدم را هم اضافه مي‌كند. بعد اظهار اميدواري هم كرد كه با سياست‌هاي خوب دولت در آينده بتوانند از بنزين هواپيما و سوپر استفاده كنند. زن صاحبخانه تعارف كرد كه چرا يك كاسه از آن بوراني نمي‌كشيم كه با قير درست شده و براي معده خيلي مفيد است و بهتر از قرص‌هاي رانيتيدن و سايمتدين است كه امروزه هر كسي براي زخم معده در كيفش دارد.

يكي از دوستان كه غذا به او ساخته بود و مشغول آروغ زدن بود از دهانش مثل اژدها آتش بيرون مي‌زد و دوست صاحبخانه‌مان هر بار خطاب به او مي‌گفت: نوش! ديگري با ولع داشت بوراني قير مي‌خورد و گاهي با دهانش براي بچه‌هاي صاحبخانه حباب درست مي‌كرد و آنها با خوشحالي مي‌خنديدند و كف مي‌زدند. يكي ديگر از سالادي كه با گريس درست شده بود تعريف مي‌كرد و صاحبخانه و زنش هم مرتب مي‌گفتند نوش جان، نوش جان. تو رو خدا تعارف نكنين از اون سيب‌زميني كه با بنزين بدون سرب سرخ شده ميل كنين. و دوست ديگر گفت: آره بچه‌ها بخورين، ديگه‌م هوا رو آلوده نمي‌كنين.

من هم به ديس بادمجان وسط سفره كه بادمجان‌ها به طرز خوشرنگي سرخ شده بود چنگال انداختم. ديدم مزه‌ي اين بادمجان‌ها زير زبانم يك طوري است. از صاحبخانه پرسيدم: اينو با چي سرخ كردين؟ مزه‌ش چقد «ايروني»ه؟ و گفت: روغن موتور! البته يه بار با روغن سوخته استفاده كرديم و مزه‌ش خوب در نيومد. اين بار كه تشريف آوردين از واسكازين استفاده مي‌كنيم كه مزه‌ش بهتره و اونم بستگي به سياستاي خوب دولت در اين مورد داره. و اشاره كرد كه آن كته هم با روغن موتور پالايشگاه كرمانشاهي پخته شده و بسيار خوشمزه است.

عجب سفره‌ي نفتي و شاهانه‌ و پست‌مدرني بود! سفره را كه جمع كردند يكي از دوستان به دستشويي داخل حياط رفت. ديديم اول صداي انفجار خفيفي آمد و بعد داخل حياط با شعله‌هاي زرد و آبي گاز روشن شد و بعد از چند ثانيه خوابيد. مثل اين كه در خوردن زياده‌روي كرده بود. بچه‌هاي صاحبخانه در پستوي كوچك و تاريك خانه، غش غش مي‌خنديدند و ريسه مي‌رفتند.
 

tom357

Registered User
تاریخ عضویت
30 آگوست 2010
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
6
محل سکونت
اصفهان
مطالبي که مي خونيد مکالمات تلفني واقعي ضبط شده در مراکز خدمات مشاوره مايکروسافت در انگلستان هست
*
مرکز مشاوره : چه نوع کامپيوتري داريد؟
مشتري : يک کامپيوتر سفيد...
*
مشتري : سلام، من «سلين» هستم. نمي تونم ديسکتم رو دربيارم
مرکز : سعي کردين دکمه رو فشار بدين؟
مشتري : آره، ولي اون واقعاً گير کرده
مرکز : اين خوب نيست، من يک يادداشت آماده مي کنم ...
مشتري : نه ... صبر کن ... من هنوز نذاشتمش تو درايو ... هنوز روي ميزمه .. ببخشيد ...
*
مرکز : روي آيکن My Computer در سمت چپ صفحه کليک کن .
مشتري : سمت چپ شما يا سمت چپ من؟
*
مرکز : روز خوش، چه کمکي از من برمياد؟
مشتري : سلام ... من نمي تونم پرينت کنم.
مرکز : ميشه لطفاً روي Start کليک کنيد و ...
مشتري : گوش کن رفيق؛ براي من اصطلاحات فني نيار! من بيل گيتس نيستم، لعنتي!

*
مشتري : سلام، عصرتون بخير، من مارتا هستم، نمي تونم پرينت بگيرم . هر دفعه سعي مي کنم ميگه :
«نمي تونم پرينتر رو پيدا کنم» من حتي پرينتر رو بلند کردم و جلوي مانيتور گذاشتم ، اما کامپيوتر هنوز ميگه
نمي تونه پيداش کنه ...
*
مشتري : من توي پرينت گرفتن با رنگ قرمز مشکل دارم ...
مرکز : آيا شما پرينتر رنگي داريد؟
مشتري : نه.
*
مرکز : الآن روي مانيتورتون چيه خانوم؟
مشتري : يه خرس Teddy که دوست پسرم از سوپرمارکت برام خريده.
*
مرکز : و الآن F8 رو بزنين.
مشتري : کار نمي کنه.
مرکز : دقيقاً چه کار کردين؟
مشتري : من کليد F رو 8 بار فشار دادم همونطور که بهم گفتيد، ولي هيچ اتفاقي نمي افته...
*
مشتري : کيبورد من ديگه کار نمي کنه.
مرکز : مطمئنيد که به کامپيوترتون وصله؟
مشتري : نه، من نمي تونم پشت کامپيوتر برم.
مرکز : کيبوردتون رو برداريد و 10 قدم به عقب بريد .
مشتري : باشه.
مرکز : کيبورد با شما اومد؟
مشتري : بله
مرکز : اين يعني کيبورد وصل نيست. کيبورد ديگه اي اونجا نيست؟
مشتري : چرا، يکي ديگه اينجا هست. اوه ... اون يکي کار مي کنه!
*
مرکز : رمز عبور شما حرف کوچک a مثل apple، و حرف بزرگ V مثل Victor، و عدد 7 هست.
مشتري : اون 7 هم با حروف بزرگه؟
*
يک مشتري نمي تونه به اينترنت وصل بشه...
مرکز : شما مطمئنيد رمز درست رو به کار برديد؟
مشتري : بله مطمئنم. من ديدم همکارم اين کار رو کرد.
مرکز : ميشه به من بگيد رمز عبور چي بود؟
مشتري : پنج تا ستاره.
*
مرکز : چه برنامه آنتي ويروسي استفاده مي کنيد؟
مشتري : Netscape
مرکز : اون برنامه آنتي ويروس نيست.
مشتري : اوه، ببخشيد ... Internet Explorer
*
مشتري : من يک مشکل بزرگ دارم. يکي از دوستام يک Screensaver روي کامپيوترم گذاشته، ولي هربار
که ماوس رو حرکت ميدم، غيب ميشه!
*
مرکز : مرکز خدمات شرکت مايکروسافت، مي تونم کمکتون کنم؟
مشتري : عصرتون بخير! من بيش از 4 ساعت براي شما صبر کردم. ميشه لطفاً بگيد چقدر طول ميکشه
قبل از اينکه بتونين کمکم کنيد؟
مرکز : آآه..؟ ببخشيد، من متوجه مشکلتون نشدم؟
مشتري : من داشتم توي Word کار مي کردم و دکمه Help رو کليک کردم بيش از 4 ساعت قبل. ميشه بگيد کي بالاخره کمکم مي کنيد؟
*
مرکز : چه کمکي از من برمياد؟
مشتري : من دارم اولين ايميلم رو مي نويسم.
مرکز : خوب، و چه مشکلي وجود داره؟
مشتري : خوب، من حرف a رو دارم، اما چطوري دورش دايره بذارم؟
 

javidx

Registered User
تاریخ عضویت
23 سپتامبر 2010
نوشته‌ها
1,359
لایک‌ها
8
محل سکونت
Hell
یارو زبونش می گرفته، می ره داروخونه می گه: آقا دیب داری؟

کارمند داروخونه می گه: دیب دیگه چیه؟

یارو جواب می ده: دیب دیگه. این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره.
کارمنده می گه: والا ما تا حالا دیب نشنیدیم. چی هست این دیب؟
یارو می گه: بابا دیب، دیب!

طرف می‌بینه نمی فهمه، می ره به رئیس داروخونه می گه. اون می آد ‌می پرسه: چی می‌خوای عزیزم؟
یارو می گه: دیب!
رئیس می پرسه: دیب دیگه چیه؟
یارو می گه: بابا دیب دیگه. این ورش دیب داره، اون ‌ورش دیب داره.
رئیس داروخونه می گه: تو مطمئنی که اسمش دیبه؟
یارو می گه: آره بابا. خودم دائم مصرف دارم. شما نمی‌دونید دیب چیه؟
رئیس هم هر کاری می‌کنه، نمی تونه سر در بیاره و کلافه می شه... یکی از کارمندای داروخونه برای خود شیرینی می آد جلو و می گه: یکی از بچه‌های داروخونه مثل همین آقا زبونش می‌گیره. فکر کنم بفهمه این چی می‌خواد. اما الان شیفتش نیست.
رئیس داروخونه که خیلی مشتاق شده بود بفهمه دیب چیه، گفت: اشکال نداره. یکی بره دنبالش، سریع برش داره بیارتش.

می‌رن اون کارمنده رو میارن. وقتی می رسه، از یارو می‌پرسه: چی می خوای؟ ...

یارو می گه: دیب!
کارمنده می گه: دیب؟
یارو: آره.
کارمنه می گه: اونکه این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره؟
یارو: آره.
کارمند: داریم! چطور نفهمیدن تو چی می خوای؟!
همه خیلی خوشحال شدن که بالاخره فهمیدن یارو چی می خواد. کارمنده سریع می ره توی انبار و دیب رو میذاره توی یه مشمع مشکی و میاره می ده به یارو و اونم می ره پی کارش.

همه جمع می شن دور اون کارمند و با کنجکاوی می‌پرسن: چی می‌خواست این؟
کارمنده می گه: دیب!
می‌پرسن: دیب؟ دیب دیگه چیه؟
می گه: بابا همون که این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره!
رئیس شاکی می شه و می گه: اینجوری فایده نداره. برو یه دونه دیب ور دار بیار ببینیم دیب چیه؟
کارمنده می گه: تموم شد. آخرین دیب رو دادم به این بابا رفت!!!
:lol::lol::lol:


آقا خیلی باهال بود خوب اسکل شدم :D
 

brainsore

Registered User
تاریخ عضویت
1 مارس 2008
نوشته‌ها
5,886
لایک‌ها
3,189
محل سکونت
دور
راهنمای کنکور 90

- هر جمله‌ای که جای فعل و فاعلش برعکس بود؛ از امام ***** است.

- علت کلیه موفقیت‌های ایران، ظهور اسلام است

- جواب کلیه سوالات " این شعر از کیست؟"، علیرضا قزوه است.

- هیچ موفقیتی در سال‌های 1357 تا 1384 رخ نداده است.

- هر گزینه‌ای در هر سوالی(حتی فیزیک و شیمی) که به "**********" اشاره داشت؛ همان گزینه درست است.
 

dedboy

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
654
لایک‌ها
102
محل سکونت
TEHROON !
خاطره یک پزشک بخش اطفال

رفتم دستکش هام رو عوض کنم، نمیدونم تا برگردم چه بلایی سر خودش آورد که
اینطوری گریه میکرد! پرسیدم آخه کجات درد میکنه کوچولو؟... بدون وقفه
میگفت: تقی.....تقی!
پرستار رو صدا زدم، ولی اونم نتونست متوجه بشه که این بچه چش شده ...بچه
هم که ول کن نبود و دائم تقی تقی میکرد! گفتم تقی جان آروم باش! تو ديگه
مرد شدي! مرد که گریه نمیکنه!! پرستار گفت اسمش که تقی نیست آقای دکتر!
تو پرونده اش نوشته رامتین! گفتم خب شاید تو خونه تقی صداش
میکنند!!...اونم زد زیر خنده!
ازش خواهش کردم مادر بچه رو صدا کنه، تا بخش رو روی سرمون خراب نکرده
!!مادرش که اومد ، یه چسب زخم خواست و چسبوند رو "انگشت شست" اش، بعد هم
دلداری اش داد و آرومش کرد
گیج شده بودم! پرسیدم قضیه چی بود؟...
مشخص شد تو مهد کودک ، اسم امام ها رو به ترتیب انگشت های دست، به این ها
یاد میدن،... این بچه هم که انگشت شست اش مونده بود لای دسته صندلی و درد
گرفته بود، برای همین هم وقتی ازش می پرسیدیم کجات درد میکنه ، همش
میگفت: تقی

http://my.gooya.com//permalink/3412.html
 

tom357

Registered User
تاریخ عضویت
30 آگوست 2010
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
6
محل سکونت
اصفهان
مریدی شادمان نزد شیخ بیامد و عرض بکرد یا شیخ مرا مشتلق ده تا برایت خبری بس خوش گویم.

شیخ قفایی بر وی زد و فرمود این هم مشتلق حال خبرت را بگوی.

مرید گفت : یا شیخ تورم تک رقمی گشته.

شیخ _رضی الله عنه _ فی البداهه شعری سرود با این مضمون :

گویند ایران با ارقام جورواجور خوش است

من می گویم اجناس کیلویی کرور کرور خوش است

این راست از من شنو و آن مبالغه واگذار

که “آمار مسئولان شنیدن” از دور خوش است.

پس مریدان جامه های خویش دریدندی.
 

tom357

Registered User
تاریخ عضویت
30 آگوست 2010
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
6
محل سکونت
اصفهان
شیخ را پرسیدند : از چه جهت مردم هند گاوپرست شدند ؟

فرمود : از آنجا که در هند نیز چون ایران ، تورم تک رقمی است !

و مریدان گریستندی.
 

tom357

Registered User
تاریخ عضویت
30 آگوست 2010
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
6
محل سکونت
اصفهان
شیخ را خبر رساندند : در قطعات خودرو تحریم گشته ایم.

فرمود : مگر کالسکه سواری چه عیبی دارد ؟

و مریدان گریستند و عربده ها کشیدند.
 

trademark

Registered User
تاریخ عضویت
27 جولای 2009
نوشته‌ها
144
لایک‌ها
3
محل سکونت
+
کار خوبی کردی یه تاپیک جدا زدی
اون قبلیا هم بزار همه با هم یجا باشن
 

seul

Registered User
تاریخ عضویت
14 مارس 2009
نوشته‌ها
250
لایک‌ها
261
محل سکونت
Shiraz
آورین
اینا رو از کجا میاری عمو؟
63izs7n.gif
 

tom357

Registered User
تاریخ عضویت
30 آگوست 2010
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
6
محل سکونت
اصفهان

tom357

Registered User
تاریخ عضویت
30 آگوست 2010
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
6
محل سکونت
اصفهان
گویند شیخ از خواندن رساله دلگشا اعراض همی داشت ، وی را گفتند : تو را با این ادبیات لطیف چرا با رساله دلگشا سر و کاری نمی بینیم ؟

فرمود : تیتر خبرها از هر رساله ای ، طنزتر و دلگشا تر است .

پس مریدان نعره ها همی زدند.
 

tom357

Registered User
تاریخ عضویت
30 آگوست 2010
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
6
محل سکونت
اصفهان
شیخ را رساندند که ایران در جذب سرمایه ها پیشی گرفته.

فرمود : آری ولی در دفع سرمایه ها !

پس مریدان بیهوش گشتندی.
 

tom357

Registered User
تاریخ عضویت
30 آگوست 2010
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
6
محل سکونت
اصفهان
شیخ را بگفتند که : هدیه تهرانی ممنوع الخروج شد.

فرمود : آری این است جلوگیری از فرار مغزها !

و مریدان عربده ها کشیدند.
 

7_f_7

Registered User
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2010
نوشته‌ها
1,760
لایک‌ها
255
سن
42
محل سکونت
کرج
شیخ را گفتند فلان...

شیخ گفت بهمان...

مریدان فلان کار کردند!

قالبتو عوض کنی بد نیستا! ;)
 

tom357

Registered User
تاریخ عضویت
30 آگوست 2010
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
6
محل سکونت
اصفهان
روزی شیخ در جمع مریدان معمایی مطرح همی کرد که : ” آن چیست که حد و مرزی ندارد ، در لحظه ای از صفر تا بی نهایت و از بی نهایت تا صفر رود و گاهی منفی شود ، شیرین تر از شهد ، خنک تر از یخ ، ملیح تر از نبات است وگر درونش را بشکافی از زهرمار تلخ تر است ؟”

مریدی اجازه بخواست و گفت : یا شیخ آن چیز “آمارهای مسئولین” است.

شیخ فرمود : احسنت ! حقا که مرید برحق من باشی. حال آرزویی بگو تا آن را اجابت کنم ؟

مرید عرض کرد : یا شیخ من در طلب عرفان و تصوف همی باشم. خدا را نشانم بده.

شیخ فرمود : ابله ! خداوند که دیدنی نیست. آرزویی ممکن کن.

مرید گفت : یا شیخ من فرق اخبار واقعی و طنز را چگونه بفهمم؟

شیخ دست مرید را بگرفت و فرمود : بیا تا خدا را نشانت بدهم !

پس مریدان بگریستند و غش غش بخندیدند و بیهوش گشتندی.
 

مهدی1359

Registered User
تاریخ عضویت
22 آگوست 2009
نوشته‌ها
62
لایک‌ها
2
محل سکونت
IN HISTORY
آورده اند که بروزگار شیخ اجل سیدی بود که دعوی پیغمبری همی کردی....او را بگرفتندی و کت و بال ببستندی و به حضور سید خراسانی رضی الله عنه بردندی.....چون چشم سید بر او بیفتادی عتاب کردی که ای کذاب لعین تو را چه افتاده است که بروزگار ختم نبوت دعوی پیغامبری کنی؟.......سید همی بگریست و نماز آورد که ای میر سیدان...مرا ببخشای و از من در گذر....همی دیدم که دیگران دعوی نیابت امام غایب می کنند و احدی بدیشان ریشخند همی نکند..و به دنبال او همی روند و گریند و دستار او بر سر و روی کشند و مریدان بسیار به گردش مجتمع گشته اند....با خویش بگفتمی که زینهار اگر من دعوی پیغامبری کنم باری شان و مرتبت از او افزون یابم ...ندانستمی که نایب امام غایب را محتاج به پیغامبر نباشد و بدین نمط خود را گرفتار کردمی... سید خراسانی رضی الله عنه لختی تفکر همی کردی و آنگاه فرمودی برو که این بار بر تو بخشیدم و از معاصیت در گذشتم و بدان که اگر دگرباره چنان دعوی کنی تو را کهریزک فرستادمی تا با تو آن کنند که با لطفعلی خان زند نمودند....سید همی زمین ادب ببوسید و بیرون شد ...
 

ArMin_KhAn

Registered User
تاریخ عضویت
2 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,048
لایک‌ها
185
سن
36
محل سکونت
هرجا که $ باشه
بالا