lilyrose
مدیر بازنشسته
درود
خواهش مي كنم ولي باور كنيد بيان حقيقتي بوده كه لزومش احساس شده! :blush: بايد بگويم كه منظور بنده دقيقا شخص شما بوده پس شك نكنيد! به هر حال فعاليت بسيار مفيدي داشتيد كه بايد از آن تقدير مي شده. :happy:
من متوجه منظور شما از ايجاد اين تاپيك شدم و براي همين وقتي همه پستها را خواندم حس خوبي از يافتن چند موضوع -كه مي توانست در چند تاپيك مختلف باشد-در يك جا بسي مشعوف شدم! :happy::blush:
واقعا اميدوارم در همه فعاليتهاي خود در دنياي حقيقي و مجازي پيروز باشيد.
بازم ازت ممنونم ولی معتقدم میزان فعالیت من تو این فروم در حدی نبوده که شایسته ی چنین تقدیری باشم. مرسی
***********************************************************************************
خب این مطلب در مورد یکی از نویسندگان محبوب منه! ارادت ویژه ای نسبت به جناب موراکامی دارم و اگر کتاب جدیدی از این نویسنده منتشر بشه میخرم و میبلعمش! البته ظاهرا (و متاسفانه یکسری از کارهای این نویسنده به گونه ای هستن که قابلیت انتشار تو ایران رو ندارن.)
این نکته رو هم بگم که موراکامی امسال یکی از کاندیداهای جایزه ی نوبل ادبی بود که در اون ماریو وارگاس یوسا گوی سبقت رو از حریفانش ربود!
___________________________________
یادداشت هاروکی موراکامی در نیویورک تایمز
نوای کلمات به ***** موراکامی
چندی پیش «ساندی تایمز» هاروکی موراکامی را موفقترین و تاثیرگذارترین نویسنده امروز دنیا معرفی کرد اما اگر یکی از کتابهای موراکامی را در دست گرفته باشید متوجه این نکته میشوید که چندان نیازی به اعلام این موضوع توسط روزنامه ساندی تایمز نبود. این نویسنده ژاپنی همانطور که در یادداشتی که در نیویورک تایمز اشاره کرده با کلمات موسیقی بس دلنشین میسازد چون هم راز کلمات را میداند و هم نتهای موسیقی را. داستانهای «موراکامی» به 40 زبان دنیا ترجمه شده و در اغلب کشورها از آثارش استقبال خوبی به عمل آمده است. کتابهای او مانند موسیقی، زبانی جهانی دارند که مخاطب را سرشار از لذت میکند.
هاروکی موراکامی در سال 1949 در کیوتو، پایتخت باستانی ژاپن به دنیا آمد. پدر بزرگش یک روحانی بودایی بود و پدر و مادرش دبیر ادبیات ژاپنی بودهاند اما خود وی به ادبیات خارجی روی آورد. موراکامی در دانشگاه توکیو در رشته ادبیات انگلیسی درس خوانده است. وی اهل ورزش، شنا و موسیقی نیز هست. تسلطش به ورزش و موسیقی درجایجای آثارش نیز مشهود است. هاروکی موراکامی ترجمه حدود 20 رمان از آثار مدرن آمریکا را نیز انجام داده است. به دلیل ترجمه آثار سلینجر، برخی بر این عقیدهاند که آثار موراکامی تحت تاثیر سلینجر و همینگوی نیز بوده است.
این نویسنده ژاپنی با کلمات موسیقی بس دلنشین میسازد چون هم راز کلمات را میداند و هم نتهای موسیقی را.
او یادداشتش را در روزنامه نیویورک تایمز اینگونه آغاز میکند: هیچ وقت تصمیم نداشتم یک رمان نویس بشوم، حداقل تا زمانی که 29 سالم شد.
از زمانی که بچه کوچکی بودم زیاد کتا ب میخواندم و در دنیای رمانها غرق میشدم، اگر بگویم که هیچ وقت دلم نمیخواست که بنویسم دروغ گفته ام اما هیچ وقت فکر نمیکردم که استعداد نوشتن داستان را داشته باشم. زمانی که نوجوان بودم نویسندگانی مثل داستایوسکی، کافکا و بالزاک را دوست داشتم اما هیچ وقت تصور نمیکردم که کارهایم با آثاری که آنها جا گذاشتند مقایسه بشود. در سنین پایین آرزوی نویسنده شدن را کنار گذاشتم. کتاب خواندن را به عنوان یک تفریح ادامه میدادم و تصمیم گرفتم برای امرار معاشم کاری دست و پا کنم.
به صورت حرفهای به موسیقی روی آوردم. سخت کار میکردم، پولم را پس انداز میکردم. مبلغ زیادی از دوستان و آشنایان قرض کردم و بعد از اینکه دانشگاه را ترک کردم یک باشگاه جاز کوچک در توکیو باز کردم. چند غذای ساده سرو میکردیم. نوازندگان جوان در آخر هفتهها برنامه اجرا میکردند. هفت سال به همین منوال بود. چرا؟ به یک علت ساده: این کار به من این امکان را میداد که صبح تا شب به جاز گوش کنم.
اولین مواجهه من با جاز در سال 1964 بود، وقتی که 15 سالم بود. آرت بلاکی و جاز مسنجرز در ژانویه آن سال اجرا داشتند و من بلیت کنسرت را به عنوان هدیه تولدم گرفته بودم. این اولین باری بود که من واقعاً به جاز گوش میدادم و این اجرا من را دگرگون کرد. گروه موسیقی عالی بود و من مطمئنم آنها یکی از بهترینها در تاریخ موسیقی بودند. هیچ وقت چنین موسیقی جالبی را نشنیده بودم و دیوانهاش شدم.
سال 2006 با دانیلو پرز پیانیست و جازیست پانامایی شام میخوردیم. این داستان را برای او نیز تعریف کردم، او موبایل را از جیبش بیرون آورد و از من پرسید آیا دوست دارم با واین (یکی از ستارههای اجرا) صحبت کنم؟ مشخص است که دلم میخواست، او با واین شورتر در فلوریدا تماس گرفت و تلفن را به من داد. اول از همه به او گفتم که هیچ وقت اجرایی به آن خوبی نشنیده بودم و بعد از آن هم نشنیدم.
زندگی خیلی چیز عجیب و غریبی است. هیچ وقت نمیدانی چه اتفاقی پیش میآید. من 42 سال بعد نویسنده رمان شدم و با واین شورتر با موبایل صحبت کردم. هیچ وقت تصورش را هم نمیکردم.
وقتی 29 سالم شد، یکدفعه حس کردم که دلم میخواهد رمان بنویسم حس کردم که میتوانم. البته نمیتوانستم چیزی در حد داستایوسکی یا بالزاک بنویسم اما به خودم گفتم اهمیتی ندارد. من یک غول ادبی نمیشوم. هنوز هیچ ایدهای در مورد اینکه چه چیز بنویسم یا چطور بنویسم نداشتم. هیچ تجربهای هم نداشتم و هیچ روش آمادهای هم در دسترسم نبود.
کسی را هم نداشتم که به من یاد بدهد که چه کار کنم یا حتی دوستی که در مورد ادبیات با او صحبت کنم. تنها فکری که میکردم این بود که چقدر عالی میشود اگر بتوانم مثل نواختن یک ساز بنویسم.وقتی بچه بودم، پیانو میزدم و میتوانستم آهنگهای ساده را از روی نت بخوانم اما آنقدر تکنیک نمیدانستم که یک موزیسین حرفهای بشوم. گرچه موسیقی خودم را در پس ذهنم همیشه در جریان میدانستم. میخواستم بفهمم که میشود این موسیقی را به نوشتار تبدیل کنم؟ این گونه شد که روش خودم را آغاز کردم.
چه در موسیقی، چه در داستان اساسی ترین قسمت ریتم است. یک نویسنده باید ریتم خوب، طبیعی و مشخصی در نوع نوشتارش داشته باشد وگرنه دیگر کسی کارهای او را نمیخواند.اهمیت ریتم را من از موسیقی و مخصوصا جاز یاد گرفتم. «ملودی» یا آهنگ در درجه بعدی اهمیت قرار دارد. در ادبیات « آهنگ» به معنای چینش کلمات برای تنظیم ریتم است. اگر کلمات ریتم را به درستی بسازند چیز دیگری نمیماند. بعد از آن هارمونی است- صداهای ذهنی درونی که از کلمات حمایت میکنند. بعد از آن قسمتی است که من بیشتر از بقیه دوستش دارم: بداهه گویی آزاد. از کانالهای مشخصی داستان بیمحابا از درون نویسنده تراوش میکند. مر حله پایانی یا شاید مهم ترین قسمت اوجی است که شما با تمام شدن یک اثر حس میکنید- در مورد پایان «اجرا» و حسی که از رسیدن به یک مکان پرمعنا و جدید دارید. اگر همه چیز خوب پیش برود این حس تعالی را با خوانندگان (مخاطبان) خود تقسیم میکنید. این یک اوج گیری بینظیر است که شما به هیچ طریق دیگری به آن نمیرسید.
در عمل من هر چیزی که در مورد نوشتن میدانم از موسیقی یاد گرفتهام. ممکن است به نظر متناقض بیاید اما اگر من اینقدر غرق در موسیقی نمیشدم و در موردش حساسیت به خرج نمیدادم هیچ وقت یک رماننویس نمیشدم. حتی الان، 30 سال بعد، من راهکارهای زیادی برای نوشتن از موسیقی خوب یاد میگیرم. روش من بسیار زیاد تحت تاثیر ریفهای بیقید چارلی پارکر و نثر روان اسکات فیتزجرالد است و من هم چنان به تکرار نو به نو در موسیقی مایلز دیویس به عنوان یک الگوی ادبی نگاه میکنم.
پیانیست سبک جاز تلانیوس مانک همیشه جز موزیسینهای محبوب من بوده است. یک بار از او پرسیدند که چطور او صداهای به خصوصی را از پیانو در میآورد. او به پیانو اشاره کرد و گفت: «هیچ نت جدیدی نمیتواند وجود داشته باشد. وقتی شما به صفحه کلید پیانو نگاه میکنید همه نتها آنجا وجود دارد اما اگر شما قصد داشته باشید که یک نت خاص را بزنید صدایش متفاوت خواهد بود. شما باید نت را کاملا آگاهانه انتخاب کنید!»
خیلی وقتها که میخواهم بنویسم این کلمات را به خاطر میآورم و با خودم فکر میکنم « درست است. هیچ کلمه جدیدی در کار نیست. کار ما دادن معنای جدید و یک نت هم ساز مخصوص به کلمات معمولی است.» این ایده من را همیشه خاطر جمع میکند و این به این معناست که همیشه پهنههای وسیع و ناشناخته در جلوی روی ماست، سرزمینهای حاصلخیزی که برای ما گذاشته شده تا در آن زراعت کنیم.
مترجم: ستاره بهروزی
منبع:تبیان
Last edited: