• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

گشت ادبی در دنیای وب

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
درود

خواهش مي كنم ولي باور كنيد بيان حقيقتي بوده كه لزومش احساس شده! :blush: بايد بگويم كه منظور بنده دقيقا شخص شما بوده پس شك نكنيد! به هر حال فعاليت بسيار مفيدي داشتيد كه بايد از آن تقدير مي شده. :happy:

من متوجه منظور شما از ايجاد اين تاپيك شدم و براي همين وقتي همه پستها را خواندم حس خوبي از يافتن چند موضوع -كه مي توانست در چند تاپيك مختلف باشد-در يك جا بسي مشعوف شدم! :happy::blush:

واقعا اميدوارم در همه فعاليتهاي خود در دنياي حقيقي و مجازي پيروز باشيد.

بازم ازت ممنونم ولی معتقدم میزان فعالیت من تو این فروم در حدی نبوده که شایسته ی چنین تقدیری باشم. مرسی

***********************************************************************************

خب این مطلب در مورد یکی از نویسندگان محبوب منه! ارادت ویژه ای نسبت به جناب موراکامی دارم و اگر کتاب جدیدی از این نویسنده منتشر بشه میخرم و میبلعمش! البته ظاهرا (و متاسفانه یکسری از کارهای این نویسنده به گونه ای هستن که قابلیت انتشار تو ایران رو ندارن.)
این نکته رو هم بگم که موراکامی امسال یکی از کاندیداهای جایزه ی نوبل ادبی بود که در اون ماریو وارگاس یوسا گوی سبقت رو از حریفانش ربود!

___________________________________

یادداشت هاروکی موراکامی در نیویورک تایمز

نوای کلمات به ***** موراکامی

چندی پیش «ساندی تایمز» هاروکی موراکامی را موفق‌ترین و تاثیرگذارترین نویسنده امروز دنیا معرفی کرد اما اگر یکی از کتاب‌های موراکامی را در دست گرفته باشید متوجه این نکته می‌شوید که چندان نیازی به اعلام این موضوع توسط روزنامه ساندی تایمز نبود. این نویسنده ژاپنی همانطور که در یادداشتی که در نیویورک تایمز اشاره کرده با کلمات موسیقی بس دلنشین می‌سازد چون هم راز کلمات را می‌داند و هم نت‌های موسیقی را. داستان‌های «موراکامی» به 40 زبان دنیا ترجمه شده و در اغلب کشورها از آثارش استقبال خوبی به عمل آمده است. کتاب‌های او مانند موسیقی، زبانی جهانی دارند که مخاطب را سرشار از لذت می‌کند.

هاروکی موراکامی در سال 1949 در کیوتو، پایتخت باستانی ژاپن به دنیا آمد. پدر بزرگش یک روحانی بودایی بود و پدر و مادرش دبیر ادبیات ژاپنی بوده‌اند اما خود وی به ادبیات خارجی روی آورد. موراکامی در دانشگاه توکیو در رشته ادبیات انگلیسی درس خوانده است. وی اهل ورزش، شنا و موسیقی نیز هست. تسلطش به ورزش و موسیقی درجای‌جای آثارش نیز مشهود است. هاروکی موراکامی ترجمه حدود 20 رمان از آثار مدرن آمریکا را نیز انجام داده است. به دلیل ترجمه آثار سلینجر، برخی بر این عقیده‌اند که آثار موراکامی تحت تاثیر سلینجر و همینگوی نیز بوده است.

این نویسنده ژاپنی با کلمات موسیقی بس دلنشین می‌سازد چون هم راز کلمات را می‌داند و هم نت‌های موسیقی را.

20101127133415858_6438-33794.gif


او یادداشتش را در روزنامه نیویورک تایمز اینگونه آغاز می‌کند: هیچ وقت تصمیم نداشتم یک رمان نویس بشوم، حداقل تا زمانی که 29 سالم شد.

از زمانی که بچه کوچکی بودم زیاد کتا ب می‌خواندم و در دنیای رمان‌ها غرق می‌شدم، اگر بگویم که هیچ وقت دلم نمی‌خواست که بنویسم دروغ گفته ام اما هیچ وقت فکر نمی‌کردم که استعداد نوشتن داستان را داشته باشم. زمانی که نوجوان بودم نویسندگانی مثل داستایوسکی، کافکا و بالزاک را دوست داشتم اما هیچ وقت تصور نمی‌کردم که کارهایم با آثاری که آنها جا گذاشتند مقایسه بشود. در سنین پایین آرزوی نویسنده شدن را کنار گذاشتم. کتاب خواندن را به عنوان یک تفریح ادامه می‌دادم و تصمیم گرفتم برای امرار معاشم کاری دست و پا کنم.

به صورت حرفه‌ای به موسیقی روی آوردم. سخت کار می‌کردم، پولم را پس انداز می‌کردم. مبلغ زیادی از دوستان و آشنایان قرض کردم و بعد از اینکه دانشگاه را ترک کردم یک باشگاه جاز کوچک در توکیو باز کردم. چند غذای ساده سرو می‌کردیم. نوازندگان جوان در آخر هفته‌ها برنامه اجرا می‌کردند. هفت سال به همین منوال بود. چرا؟ به یک علت ساده: این کار به من این امکان را می‌داد که صبح تا شب به جاز گوش کنم.

اولین مواجهه من با جاز در سال 1964 بود، وقتی که 15 سالم بود. آرت بلاکی و جاز مسنجرز در ژانویه آن سال اجرا داشتند و من بلیت کنسرت را به عنوان هدیه تولدم گرفته بودم. این اولین باری بود که من واقعاً به جاز گوش می‌دادم و این اجرا من را دگرگون کرد. گروه موسیقی عالی بود و من مطمئنم آنها یکی از بهترین‌ها در تاریخ موسیقی بودند. هیچ وقت چنین موسیقی جالبی را نشنیده بودم و دیوانه‌اش شدم.

سال 2006 با دانیلو پرز پیانیست و جازیست پانامایی شام می‌خوردیم. این داستان را برای او نیز تعریف کردم، او موبایل را از جیبش بیرون آورد و از من پرسید آیا دوست دارم با واین (یکی از ستاره‌های اجرا) صحبت کنم؟ مشخص است که دلم می‌خواست، او با واین شورتر در فلوریدا تماس گرفت و تلفن را به من داد. اول از همه به او گفتم که هیچ وقت اجرایی به آن خوبی نشنیده بودم و بعد از آن هم نشنیدم.

زندگی خیلی چیز عجیب و غریبی است. هیچ وقت نمی‌دانی چه اتفاقی پیش می‌آید. من 42 سال بعد نویسنده رمان شدم و با واین شورتر با موبایل صحبت کردم. هیچ وقت تصورش را هم نمی‌کردم.

وقتی 29 سالم شد، یکدفعه حس کردم که دلم می‌خواهد رمان بنویسم حس کردم که می‌توانم. البته نمی‌توانستم چیزی در حد داستایوسکی یا بالزاک بنویسم اما به خودم گفتم اهمیتی ندارد. من یک غول ادبی نمی‌شوم. هنوز هیچ ایده‌ای در مورد اینکه چه چیز بنویسم یا چطور بنویسم نداشتم. هیچ تجربه‌ای هم نداشتم و هیچ روش آماده‌ای هم در دسترسم نبود.

کسی را هم نداشتم که به من یاد بدهد که چه کار کنم یا حتی دوستی که در مورد ادبیات با او صحبت کنم. تنها فکری که می‌کردم این بود که چقدر عالی می‌شود اگر بتوانم مثل نواختن یک ساز بنویسم.وقتی بچه بودم، پیانو می‌زدم و می‌توانستم آهنگ‌های ساده را از روی نت بخوانم اما آنقدر تکنیک نمی‌دانستم که یک موزیسین حرفه‌ای بشوم. گرچه موسیقی خودم را در پس ذهنم همیشه در جریان می‌دانستم. می‌خواستم بفهمم که می‌شود این موسیقی را به نوشتار تبدیل کنم؟ این گونه شد که روش خودم را آغاز کردم.

چه در موسیقی، چه در داستان اساسی ترین قسمت ریتم است. یک نویسنده باید ریتم خوب، طبیعی و مشخصی در نوع نوشتارش داشته باشد وگرنه دیگر کسی کارهای او را نمی‌خواند.اهمیت ریتم را من از موسیقی و مخصوصا جاز یاد گرفتم. «ملودی» یا آهنگ در درجه بعدی اهمیت قرار دارد. در ادبیات « آهنگ» به معنای چینش کلمات برای تنظیم ریتم است. اگر کلمات ریتم را به درستی بسازند چیز دیگری نمی‌ماند. بعد از آن هارمونی است- صداهای ذهنی درونی که از کلمات حمایت می‌کنند. بعد از آن قسمتی است که من بیشتر از بقیه دوستش دارم: بداهه گویی آزاد. از کانال‌های مشخصی داستان بی‌محابا از درون نویسنده تراوش می‌کند. مر حله پایانی یا شاید مهم ترین قسمت اوجی است که شما با تمام شدن یک اثر حس می‌کنید- در مورد پایان «اجرا» و حسی که از رسیدن به یک مکان پرمعنا و جدید دارید. اگر همه چیز خوب پیش برود این حس تعالی را با خوانندگان (مخاطبان) خود تقسیم می‌کنید. این یک اوج گیری بی‌نظیر است که شما به هیچ طریق دیگری به آن نمی‌رسید.

در عمل من هر چیزی که در مورد نوشتن می‌دانم از موسیقی یاد گرفته‌ام. ممکن است به نظر متناقض بیاید اما اگر من اینقدر غرق در موسیقی نمی‌شدم و در موردش حساسیت به خرج نمی‌دادم هیچ وقت یک رمان‌نویس نمی‌شدم. حتی الان، 30 سال بعد، من راهکارهای زیادی برای نوشتن از موسیقی خوب یاد می‌گیرم. روش من بسیار زیاد تحت تاثیر ریف‌های بی‌قید چارلی پارکر و نثر روان اسکات فیتزجرالد است و من هم چنان به تکرار نو به نو در موسیقی مایلز دیویس به عنوان یک الگوی ادبی نگاه می‌کنم.

پیانیست سبک جاز تلانیوس مانک همیشه جز موزیسین‌های محبوب من بوده است. یک بار از او پرسیدند که چطور او صداهای به خصوصی را از پیانو در می‌آورد. او به پیانو اشاره کرد و گفت: «هیچ نت جدیدی نمی‌تواند وجود داشته باشد. وقتی شما به صفحه کلید پیانو نگاه می‌کنید همه نت‌ها آنجا وجود دارد اما اگر شما قصد داشته باشید که یک نت خاص را بزنید صدایش متفاوت خواهد بود. شما باید نت را کاملا آگاهانه انتخاب کنید!»

خیلی وقت‌ها که می‌خواهم بنویسم این کلمات را به خاطر می‌آورم و با خودم فکر می‌کنم « درست است. هیچ کلمه جدیدی در کار نیست. کار ما دادن معنای جدید و یک نت هم ساز مخصوص به کلمات معمولی است.» این ایده من را همیشه خاطر جمع می‌کند و این به این معناست که همیشه پهنه‌های وسیع و ناشناخته در جلوی روی ماست، سرزمین‌های حاصلخیزی که برای ما گذاشته شده تا در آن زراعت کنیم.



مترجم: ستاره بهروزی

منبع:تبیان
 
Last edited:

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
نگاهی گذرا به قلم زدن های سالیان محمود دولت آبادی

قوچ كليدر، حيران در عصر جديد/ فریدون حیدری ملک میان

dolatabadi-mahmood.jpg


دولت‎آبادی نویسنده‌ای خود‎آموخته است


محمود دولت‎آبادی بی‎نیاز از معرفی‎ست، نویسنده‎ای که لااقل کلیدر او (و ایضا جای خالی سلوچ)، فخر ادبیات داستانی معاصر بوده، از دولت آبادی در سالهای اخیر کار تازه چندانی منتشر نشده، به جز نون نوشتن، که شرح اوضاع و احوال او بود، بازتاب یافته در میان یاداشت‎هایی روزانه و شخصی او در سالهای گذشته و اگرچه خواندنی بود و برای علاقمندان آثارش جذاب و نوستالژیک، اما با این حال ،از نویسنده رمانی چون کلیدر انتظاری در همان حد و حدود است که با این کتاب برآورده نمی‎شود، همچنان که چندی پیشتر با «سلوک» نیز برآورده نشد.

اما با این حال علاقمندان پرشمار این نویسنده بزرگ، چشم انتظار «زوال کنلل» هستند، تازه‎ترین رمان دولت آبادی که گرفتار در ممیزی شده و با وجود جرح تعدیل‎هایی سرنوشت آن همچنان روشن نیست و ای کاش که هر چه زودتر منتشر شود، خاصه آنکه هیبت نام این اثر مخاطب را یاد روزهای اوج دولت‎آبادی می‎اندازد. نویسنده‎ای که چنان بالا بلند پریده که فرودش از اوج بسیاری بلندتر است.

امروز یادداشتی کوتاه از دوست و همکارمان «فریدون حیدری ملک‎میان» می‎‎خوانیم درباره دولت آبادی در این سالیان…

***​
محمود دولت‌آبادی در ایران نویسنده پر‌آوازه‌ای است. او را می‌توان نویسنده‌ای رئالیست دانست که بخش عمده آثارش به روستا و روستاییان اختصاص دارد و از این نظر حتی می‌توان دیارگرایی را به وی و آثارش نسبت داد.

دولت‎آبادی نویسنده‌ای خود‎آموخته است؛ نوعی یاشار کمال، ماکسیم گورکی یا هنری میلر ایرانی است که از آغاز در دانشگاه زندگی درس خوانده. شغل‌های عجیب و غریب و مختلفی را تجربه کرده و تقریبا می‌توان گفت که تن به همه کاری داده است: سلمانی، کنترلچی سینما، ویراستار، بازیگری تئاتر و سینما و … سرانجام نویسندگی.


برجستگی آثار محمود دولت‌آبادی بی‌شک مدیون ارتباط مستقیم وی با مردم و زندگی و در عین حال درک درست مقوله داستان است. از همان نخستین داستان‌هایی که به چاپ رسانده، می‌توان این نکته را به‌خوبی دریافت که قلم او از صمیمیتی خاص و بعضا روستایی برخوردار است؛ صمیمیتی که باعث می‌شود تا ما داستان‌های او را با رغبت و شاید حتی یک‎نفس تا آخر بخوانیم.


اغلب داستان‌های وی و به‌خصوص دو رمان «جای خالی سلوچ» و «کلیدر»، برخوردار از لحنی موسیقایی هستند که حتی شیوه خواندن خاصی را طلب می‌کند؛ چراکه در این صورت، لذت مطالعه، مضاعف می‌شود؛ هر چند که البته این خود می‌تواند دقت در پاره‌ای نواقص احتمالی اثر را مانع شود.

مثلا در کلیدر صفحات زیادی به درازگویی‌های نه چندان ضروری با بافت داستان اختصاص یافته اما انصافا همین صفحات اضافی نیز بسیار استادانه نوشته شده است و خواننده را از خواندن و یا حسرت نخواندنش گریز وگزیری نیست. با این همه و به‌زعم این قلم، آثار دولت‌آبادی به دو بخش تقسیم می‌شود: الف- آثار تا کلیدر؛ ب- آثار بعد از کلیدر. در بخش (الف)، نویسنده سیری صعودی را در پیش می‌گیرد و به اوج بی‌بدیل و انکارناپذیر کلیدر دست می‌یابد. اما در بخش (ب) نه تنها هرگز از بلندای کلیدر برنمی‌گذرد و یا حداقل در همان مدار باقی نمی‌ماند، بلکه حتی می‌توان گفت که تن به سقوطی شگفت می‌دهد که از نثرنویس کلیدر انتظار نمی‌رود.

باری، کلیدر زمانه خود را سرذوق آورده بود… «سلوک» گویی خود به ذوق زمانه مبتلا شد… اما مباد «زوال کلنل»، زوال قلم این پیر عرصه داستان‌نویسی ما باشد. دولت‌آبادی فارغ‌البال گذشته دیگر شعر بلندی نمی‌سراید. عصر جدید او را آشفته و حیران کرده است و قوچ کلیدر دیگر به ستیغ قلم‌ها جست نمی‌زند.


منبع:http://www.madomeh.com/
 

Kasandra

کاربر افتخاری و فعال خاطرات
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
11 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
2,876
لایک‌ها
5,889
محل سکونت
Among the untrodden ways...
بازم ازت ممنونم ولی معتقدم میزان فعالیت من تو این فروم در حدی نبوده که شایسته ی چنین تقدیری باشم. مرسی

فعلا كه بنده بايد از شما و فعاليتهاي پربارتان متشكر باشم! :blush:

شايد هيچوقت متوجه نشويد اين نوشته ها چه ميزان انرژي مثبتي به بنده منتقل مي كند!
6asmnhy.gif


***********************************************************************************

خب این مطلب در مورد یکی از نویسندگان محبوب منه! ارادت ویژه ای نسبت به جناب موراکامی دارم و اگر کتاب جدیدی از این نویسنده منتشر بشه میخرم و میبلعمش! البته ظاهرا (و متاسفانه یکسری از کارهای این نویسنده به گونه ای هستن که قابلیت انتشار تو ایران رو ندارن.)
این نکته رو هم بگم که موراکامی امسال یکی از کاندیداهای جایزه ی نوبل ادبی بود که در اون ماریو وارگاس یوسا گوی سبقت رو از حریفانش ربود!

___________________________________

یادداشت هاروکی موراکامی در نیویورک تایمز


این نویسنده ژاپنی با کلمات موسیقی بس دلنشین می‌سازد چون هم راز کلمات را می‌داند و هم نت‌های موسیقی را.


تنها فکری که می‌کردم این بود که چقدر عالی می‌شود اگر بتوانم مثل نواختن یک ساز بنویسم.وقتی بچه بودم، پیانو می‌زدم و می‌توانستم آهنگ‌های ساده را از روی نت بخوانم اما آنقدر تکنیک نمی‌دانستم که یک موزیسین حرفه‌ای بشوم. گرچه موسیقی خودم را در پس ذهنم همیشه در جریان می‌دانستم. می‌خواستم بفهمم که می‌شود این موسیقی را به نوشتار تبدیل کنم؟ این گونه شد که روش خودم را آغاز کردم.

. . .

در عمل من هر چیزی که در مورد نوشتن می‌دانم از موسیقی یاد گرفته‌ام. ممکن است به نظر متناقض بیاید اما اگر من اینقدر غرق در موسیقی نمی‌شدم و در موردش حساسیت به خرج نمی‌دادم هیچ وقت یک رمان‌نویس نمی‌شدم. حتی الان، 30 سال بعد، من راهکارهای زیادی برای نوشتن از موسیقی خوب یاد می‌گیرم. روش من بسیار زیاد تحت تاثیر ریف‌های بی‌قید چارلی پارکر و نثر روان اسکات فیتزجرالد است و من هم چنان به تکرار نو به نو در موسیقی مایلز دیویس به عنوان یک الگوی ادبی نگاه می‌کنم.

منبع:تبیان

واي خدواندا! ارتباطي به اين ظريفي و لطافت بين موسيقي و ادبيات دقيقا همان چيزيست كه مدت زيادي در جستجوي آن بوده ام! يعني دير به اين منبع دست يافتم؟ شايد اگر زودتر مي دانستم...نمي دانم..واقعا نمي دانم در اين مورد چه بايد بگويم! اما صدالبته اين را مي دانم كه دير دانستن بسيار بهتر از هرگز ندانستن است.
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
کاساندرای عزیز بازم ممنونم بابت لطفت.

________________________________

به انتخاب تايم : ده رماني که يک دهه را ساختند


اين نويسندگان اعجاب‌انگيز

سال 2010 پايان يک دهه است، پايان دهه‌اي که سينماي جهان و ادبيات در آن قالب جديدي گرفتند، ترس‌ها و دلهره‌هاي متفاوتي به ميان آمد، مقوله خيانت در روابط اجتماعي و زندگي روزمره و زناشويي تبديل به تم محبوب کارگردان‌هاي سينما شد و ادبيات هم چهره‌هاي تازه‌اي را به خود ديد؛ نويسندگاني که مي‌توان آنها را غول‌هاي ادبي نيم قرن پيش‌رو دانست، رمان‌هايي منتشر شدند که هراس‌هاي آدمي را در عصر حاضر به بهترين شکل ممکن ترسيم کردند. در پايان دهه اول قرن حاضر اين رمان‌ها ديده شدند و جوايز معتبر جهاني را از آن خود کردند. مجله تايم 10 رماني را که تاثير آنها در يک دهه گذشته غيرقابل انکار بود انتخاب کرده است؛ 10 رماني که خواندن‌شان سويه تازه‌اي از زندگي را پيش روي ما مي‌گذارد.



ايشي گورو راوي لحظه‌هاي هراس

هرگز ترکم مکن(2005)

1012531162211839749254126442241871801378230.jpg


«هرگز ترکم مکن» نوشته کازئو ايشي گورو رمان تکان‌دهنده‌اي است آکنده از احساس شکنندگي انسان معاصر، درباره «کلون‌ها» يا همان انسان‌هاي شبيه‌سازي‌شده که از زاويه ديد شخصيتي به نام کتي اچ نقل مي‌شود. ايشي‌گورو نامزد جايزه بوکر، در اين اثر داستان عشق، از دست‌رفتگي و حقايق زندگي را روايت مي‌کند. بر اساس اين کتاب فيلمي ساخته شده با همين نام و با کارگرداني «مارک رمانک» که از ژانويه 2011 بر پرده سينما نمايش داده مي‌شود. اين رمان نامزد جايزه بوکر، جايزه آرتور سي کلارک و همچنين نامزد جايزه انجمن ملي منتقدان کتاب امريکا شد.



سوزانا کلارک راوي دلقک‌هاي غمگين

جاناتان استرنج و آقاي نورل (2004)

1102074717216218919637164892071076216019925.jpg


سوزانا کلارک سال‌هاست که مي‌نويسد، اما رمان «جاناتان استرنج و آقاي نورل» او را تبديل به يکي از محبوب‌ترين نويسندگان دهه اخير کرد. رمان او در کمتر از دو سال به 15 زبان دنيا ترجمه شد. قصه غريب سوزانا کلارک را دلقک‌ها روايت مي‌کنند. يک شعبده‌باز ونيزي خواب مي‌بيند که در وسط شهر ونيز مشغول دعوا و بحث با توريست‌هاست. کمي بعد ماجرا را دو شعبده‌باز ديگر پيش مي‌برند، رقابت اين دو و دعواهايشان ماجرا را پيش مي‌برد. داستان او پر از شخصيت‌هاي عجيب و غريب است اما اين شعبده‌بازها هم خوشحال نيستند. داستان سوزانا کلارک را بايد داستان انسان غمگين امروز دانست.

11417621314581141931515421018492024019247.jpg


جادوي جاناتان فرانزن

تصحيحات (2001)

جاناتان فرانزن لقب تنها نويسنده زنده‌اي را که در يک دهه اخير روي مجله تايم رفت به خودش اختصاص داده و رمان تازه‌اش «آزادي» هم مهم‌ترين اتفاق ادبي سال 2010 شده است و هنوز بسياري از منتقدان از شگفتي خواندنش بيرون نيامده‌اند. اما اين اولين باري نيست که جاناتان فرانزن به اين ميزان از محبوبيت دست پيدا مي‌کند. سال 2005 با رمان تصحيحات نامش بر سر زبان‌ها افتاد. جاناتان فرانزن در اين رمان، داستان زندگي خانواده‌اي امريکايي را روايت مي‌کند؛ خانواده لامبرت در ايالت خيالي سنت جود. در اين قصه کم‌کم به جزييات روابط و زندگي اعضاي اين خانواده پرداخته و پيچيدگي‌هاي رواني آنها را از خلال موقعيت‌هايي که در آن قرار مي‌گيرند، براي خواننده روشن مي‌کند. چيپ شخصيتي باهوش، دوست‌داشتني اما حواس‌پرت است. دنيس در بانک کار مي‌کند و هر آنچه خانواده از او انتظار دارد، انجام مي‌دهد. اما نمي‌داند چرا آنها او را دوست ندارند، هيچ کدام از شخصيت‌هاي او در حال حاضر احساس خوشبختي نمي‌کنند اما همگي به آينده‌شان اميدوار هستند.

6128173731532101042242232352242925015412215.jpg


سرگذشت اسکار وايو (2007)

جونو دياز نويسنده «سرگذشت اسکار وايو» انگار قرار بود هميشه نويسنده باشد، اولين کتابش «غرق‌شده»را در 11 سالگي نوشت و جايزه‌هايي را هم از آن خودش کرد. جونو دياز سال 2007 دوباره درخشيد. او رماني نوشت با نام «سرگذشت اسکار وايو». جونو دياز اهل جمهوري دومينيکن است و در اين داستان سرگذشت سه خانواده در دوران حکومت تروخيو- ديکتاتور اين کشور- را روايت مي‌کند. جونو دياز ساکن امريکاست و در اين سال‌ها بيشتر به خاطر داستان‌هاي علمي - تخيلي‌اش زبانزد شده، اما سال 2007 با اين رمان مشهور شد و جايزه پوليتزر آن سال را هم به دست آورد.

30209146179613215817521193214232098249250.jpg


دنياي کشف‌شده (2003)

ادوارد پي جونز در دنياي کشف‌شده داستان غريبي را روايت مي‌کند. قهرمان اصلي داستان او يک برده‌دار در ايالت ويرجينيا است. داستان در سال 1885 مي‌گذرد، هنري تاونزن قهرمان داستان است و از دل اين داستان روايتي متفاوت و گاه حتي آکنده با طنزي تلخ روايت مي‌شود. رمان نخست ادوارد پي جونز به نام «گمشده در شهر» نامزد دريافت جايزه ملي کتاب امريکا شد، اما انتشار دنياي شناخته شده به عنوان رمان دوم جونز او را تبديل به يکي از نام‌آوران اين دهه کرد.



هري‌پاتر و محفل ققنوس (2003)

هري‌پاتر شايد سال‌ها بعد به عنوان مهم‌ترين اتفاق يک قرن از آن ياد شود. در بسياري از نظر‌سنجي‌ها اين جلد از داستان‌هاي هري‌پاتر به عنوان شگفت‌انگيزترين داستان از مجموعه هري‌پاتر انتخاب شده است. لرد ورموت بازمي‌گردد و هري‌پاتر 2 در پنجمين سال حضورش در هاگووارد با دردسرهاي تازه‌اي روبه‌رو مي‌شود.



تاوان (2002)

تاوان يکي از مشهورترين رمان‌هاي ايان مک کيوئين است، البته اين رمان را بايد در کنار سه جلد ديگر از رمان‌هاي اين نويسنده صاحب نام ديد. ايان مک کيوئين رمان‌نويس و فيلمنامه‌نويس مشهور انگليسي پيش از اين با نوشتن رمان «آمستردام» تبديل به يکي از چهره‌هاي شاخص ادبيات در پايان دهه 90 شد. تاوان داستاني است که در دل جنگ جهاني دوم مي‌گذرد؛ ماجرايي غم‌انگيز که از يک سوءتفاهم پديد مي‌آيد و زندگي آدم‌هايي را که ممکن بود در کنار يکديگر خوشبخت شوند، تباه مي‌کند. او دو رمان به نام‌هاي «شنبه» در سال 2005 و «در ساحل چسيل» در سال 2007 را منتشر کرد که اين دو رمان هم بسيار مورد استقبال قرار گرفتند. آخرين رمان او «خورشيدي» که به توصيف تغييرات آب و هوايي در قالبي طنزآميز و هجوگونه مي‌پردازد هم جوايز بسياري را از آن خود کرد. اين کتاب داستان يک فيزيکدان است که با بردن حدود 50 جايزه، زندگي شخصي و شغلي‌اش رو به انحطاط رفته و او سعي مي‌کند با جلب کردن توجه مسؤولان دولتي به گرماي زمين بخشي از اعتبارش را به دست آورد.



زندگي شاداب (2008)

رابرت دونيرو معتقد است در عصر حاضر هيچ نويسنده‌اي نمي‌تواند مانند ريچارد پرايس داستان‌هاي پليسي خلق کند. ريچارد پرايس اين روزها يکي از محبوب‌ترين‌ها براي کارگردانان و تهيه‌کنندگان هاليوود است. رمان زندگي شاداب او به مدت 9 ماه در ليست پرفروش‌ترين‌هاي روزنامه نيويورک‌تايمز دوام آورد. داستان زندگي شاداب در کنار ساحل منهتن مي‌گذرد. در يکي از شب‌هاي مهتابي صاحب يکي از کافه‌هاي لوکس کنار ساحل به ضرب گلوله دو سياهپوست از پا درمي‌آيد، اما ماجراي اين قتل لحظه به لحظه پيچيده‌تر مي‌شود.



سرانجام به پايان رسيديم (2007)

جاشوا فريس را مجله نيويورکر به عنوان يکي از ماندگارترين‌هاي نويسندگان زير 40 سال انتخاب کرد. سرانجام به پايان رسيديم اولين رمان جاشوا فريس بود؛ داستاني که در دفتر يک گروه تبليغاتي در قلب شيکاگو مي‌گذرد، داستاني که لحظه به لحظه به اضطراب خواننده‌اش اضافه مي‌کند و نويسنده يکي از تلخ‌ترين پايان‌هاي ممکن را در اين داستان ترسيم مي‌کند.



خدايان امريکايي (2001)

نيل گيمن نويسنده غريبي است. او با قصه‌هاي خون‌آشامي‌اش شهرتي بي‌اندازه پيدا کرده است. وي در سال 2002 برنده جايزه‌هاي هوگو و نبولا و در سال 2001 برنده جايزه برام استوکر شده‌ است.

--------------------------------------------------------------------------------
منبع:تبیان
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
بهترين تاكسي‌هاي ادبيات جهان

نويسندگان براي داستان‌هايشان سوژه‌هاي مختلفي را انتخاب مي‌كنند و تاكسي سوژه‌اي است كه نويسندگان بزرگي همچون همينگوي از آن استفاده كرده‌اند.

خورشيد هم طلوع مي‌كند/ ارنست همينگوي

اولين داستان بلند ارنست همينگوي با عنوان خورشيد هم طلوع مي‌كند در سال 1926 توسط گروهي از انگليسي‌هاي تبعيدي از كشور خود منتشر شد كه باعث شهرت نويسنده امريكايي شد. داستان اين كتاب از زبان شخصي به نان جيك بارنز روايت مي‌شود كه اولين برخوردش با برت آشلي است كه وقتي عاشق او مي‌شود كه پشت تاكسي در اطراف شهر پاريس در حال گردش است.

ساعت‌ها در پاريس/ اليزابت بوون


داستان اصلي اين كتاب كه در سال 1935 منتشر شد در فرانسه و انگليس در زمان جنگ جهاني اول اتفاق مي‌افتد كه سرنوشت دو نوجوان به نام «هنريتا و لئوپارد» را مي‌گويد كه يكي در حال عبور از شهر پاريس براي جست‌وجوي مادربزرگ خود است و ديگري يعني لئوپارد در اين شهر مانده است تا مادر خود را ملاقات كند.

خرسي به نام پادينگتون / مايكل باند

خرس پادينگتون نام يك شخصيت خيالي انگليسي در داستان‌هاي كودكان است كه در كريسمس1956توسط مايكل باند خلق شد و نخستين كتاب آن با عنوان «خرسي به نام پادينگتون» در سال 1958 منتشر شد. پادينگتون يك خرس اسباب‌بازي با كلاهي بزرگ و چمداني رنگ و رورفته است كه علاقه بسياري به خوردن ساندويچ دارد. يك خانواده انگليسي او را در ايستگاه پادينگتون لندن پيدا مي‌كنند و به خانه خود مي‌برند. در راه خانه اولين برخورد اجتماعي خرس در درون يك تاكسي شهر لندن اتفاق مي‌افتد. در رستوران ايستگاه پادينگتون به او ساندويچي چسبناك داده مي‌شود كه بقيه آن را براي ادامه راه نگه مي‌دارد كه همين كار موجب خشم راننده مي‌شد.

پول / مارتين اميس

پول يكي از مهم‌ترين داستان‌هاي اميس است كه در سال 1984 منتشر شده است. اميس در اين كتاب داستان جامعه اطراف خود را با استفاده از طنزهاي كلامي تيره و تلخ و تكنيك‌هاي غيرداستاني و بيشتر مستند شخصيت جان سلف روايت مي‌كند كه سفر خود را به درون جامعه منهتن نيويورك در يك تاكسي آغاز مي‌كند. او كارگردان تازه‌كاري است كه چندان به اخلاق پايبند نيست و بدزباني‌هاي او باعث واكنش راننده تاكسي مي‌شود كه به نظر مي‌رسد كنار ترمز دستي خود چوب بيسبالي نگهداري مي‌كند.

راننده تاكسي لندن/ ديويد دابدين

شعرهاي ديويد دابدين داستان منظوم راننده تاكسي را روايت مي‌كند كه در كوچه‌پس‌كوچه‌هاي لندن سروده شده است. اين شعرها با لهجه‌هاي محلي كه راننده تاكسي از آنجا عبور مي‌كند همراه مي‌شود و سفرنامه كارگري هندي را نيز مي‌گويد كه در لندن زندگي مي‌كند و درد دل‌هاي خاص خود را دارد.

در جست‌وجوي ويولت پارك / جني ولنتاين

رمان در جست‌وجوي ويولت پارك جني ولنتاين اولين بار با موضوع ادبيات كودكان در سال 2007 منتشر شد كه يك سال بعد با نام «من، گم شده و مرده» در امريكا منتشر شد كه با استقبال زيادي روبه‌رو شد. ويولت پارك چه كسي است؟ ويولت پارك داستان پسركي نوجوان است كه متوجه خاكستر جسد موجودي به نام ويولت پارك مي‌شود كه در كوزه‌اي در درون اتاق راننده تاكسي زنداني است و تصميم مي‌گيرد او را آزاد كند و به آرامش برساند.

جهانشهر/ دن دليلو

اريك پاكر ميلياردر امريكايي است كه در ليموزين خود نشسته و در محله‌هاي منهتن در بيرون از پنجره ماشين پشت چراغ قرمز متوجه مي‌شود كه قبلاً زني را كه كنار پياده‌رو براي هرزگي ايستاده مي‌شناسد. او در نگاه اول با پيشنهاد زن هرزه مواجه مي‌شود ولي به او پيشنهاد مي‌كند براي ظاهرسازي جلوي همكاران و رقباي تجاري خود براي 22 روز به عنوان همسر، وي را در جلسات و مهماني‌هاي شبانه همراهي كند. اكثر اوقات گفت و گوهاي اين دو در تاكسي مي‌گذرد.

تصادف / اسماعيل قادر

داستان معمايي قادر با واژگوني تاكسي در فرودگاه وين پايتخت اتريش شروع مي‌شود كه منجر به مرگ دو تن از سرنشينان تاكسي مي‌شود ولي راننده تاكسي بعد از مدتي هوشياري خود را به دست مي‌آورد ولي به سختي به ياد مي‌آورد كه چه اتفاقي براي آنها افتاده است.

منبع: خبر آنلاين
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
متن زیر رو دوست دارم و باهاش موافقم!:happy:


زن بودن
نویسنده : نسیم

حالا تو هی بیا بگو مردها پررو می شوند، زن باید سنگین و رنگین باشد، باید بیایند منت بکشند ببرندش با عزت. من می گویم زن اگر زن باشد باید بشود روی عاشقیتش حساب کرد، که باید عاشقی کردن بلد باشد. که جا نزند، جا نماند، جا نگذارد. هی فکر نکند به این چیزهایی که عمری در گوشش خوانده اند که زن ناز و مرد نیاز. که بداند مرد هم آدم است دیگر، گاهی باید لوسش کرد، گاهی باید نازش را کشید، گاهی باید به پایش صبر کرد حتی . من می گویم زن اگر زن باشد از دوستت دارم گفتن نمی ترسد. تو می گویی خوش به حال زنی که عاشق مردی نباشد بگذار دنبالت بدوند. و من نمی فهمم این که داری ازش حرف می زنی زندگی است یا مسابقه اسب دوانی. و من نمی فهمم چرا هیچ کس برنمی دارد بنویسد از مردها. از چشمها و شانه ها و دستهایشان. از آغوششان، از عطر تنشان، از صدایشان. پررو می شوند؟ خوب بشوند. مگر خود ما با هر دوستت دارمی تا آسمان نرفته ایم؟ مگر ما به اتکا همین دستها، همین نگاهها، همین آغوشها در بزنگاههای زندگی سرپا نمانده ایم؟ چرا باید شوق من برای خوشحالی کسی - مردی- ، برای شنیدن صدایش ، نگرانیهایم، دلتنگی هایم، آرزوهایم مرا کوچک کند؟ من راز این دوست داشتنهای پنهانی را نمی فهمم. من نمی فهمم زن بودن با سنگین رنگین بودن، با سکوت، با انفعال چه ارتباطی دارد. من بلد نیستم در سایه دوست داشته باشم. من می خواهم خواستنم گوش فلک را کر کند. من می خواهم مَردَم - حتی اگر مردِ من هم نبود - دلش غنج بزند ازاین که بداند جایی زنی دوستش دارد.

من می خواهم زن باشم ،بگذار همه دنیا بداند مردی این حوالی دارد دوستت دارمهای مرا با خود می برد ...​

منبع:ولوج
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
بدرقه کارتن‌های موز

حامد اسماعیلیون:کتاب‌ها مظلوم‌ترین قربانیان مهاجرت هستند. این جمله را کسی در جایی فرمایش نکرده بلکه خودم به تنهایی در یک عصر سرد پاییزی کشفش کردم؛ درست در بزنگاهی که فهمیده بودم هر مهاجر بیش از ۳۱ کیلوگرم نمی‌تواند با خودش به غربت ببرد و در این پارادوکس سهمگین برای انتخاب چه چیز مظلوم‌تر از کتاب‌ها.


اول گمان کردم که می‌شود چند جلدی را بردارم، دوباره به کتابخانه نگاه کردم و با خودم گفتم اینکه چیزی نیست، همه‌اش سه کارتن موز بیشتر نمی‌شود، یک‌جوری توی بوفه‌ای، صندوقی، چیزی جایش می‌دهیم. کافی است یک هزاری در کف کمک‌خلبان بگذاری. حتما این بوئینگ‌ها روی سقف هم بار خواهند زد. حالا روی بارها نایلونی، برزنتی، چیزی می‌کشند که آن بالاها خیس نشود. با این انگیزه دوچندان شروع کردم به انتقال کتاب‌ها به کارتن‌های موز. مشکلی نبود. کافی بود اول صبح سری به میوه‌فروش محله بزنم و چندتایی کارتن موز تقاضا کنم چرا که اهالی سختکوش ادبیات می‌دانند در مبحث انتقال کتاب و مجله و کاغذ جماعت محبوب‌تر از کارتن موز پیدا نمی‌شود. سه کارتن موز را گرفتم و خود را به خانه رساندم و عملیات انتقال آغاز شد. ردیفی از کتاب‌ها خالی شده بود و دست بردم که کارتن دیگری بردارم و دستم نمی‌رسید. و همین‌جا آغاز جداسری بود. جداسری من از کتاب‌هایم. دیگر پیش میوه‌فروش محله محلی نداشتم. می‌دانستم این کارتن‌ها را می‌فروشد و چون از من پول نمی‌گرفت شرمم می‌آمد، پنج‌شش‌تایی پدرم تیار کرد و خودم هم رفتم دور و برمیدان کاج آنقدر پرسه زدم که چندتایی کارتن نصیبم شد، راستش دنبال صحنه قتلی هم می‌گشتم تا بروم جلو و کمکی بکنم. عرقم را که خشک کردم از آن کتابخانه دو متری ۱۸ کارتن موز بیرون آمده بود! تازه به یادم آمده بود که به‌خاطر کمبود جا کتاب‌ها را دو ردیفه چیده‌ام، مهم‌ترها جلو و شهروندان درجه دوی کتابخانه پشت سر. بگذریم از سه کارتن فیلمی که در همین کتابخانه بود و فروختم. بگذریم از آرشیو بیست و چند ساله ماهنامه فیلم که به خود ماهنامه فیلم اهدا کردم. بگذریم از مجلاتی که با شرمساری از رنجی که روزنامه‌نگاران ایرانی می‌کشند رفتند در کیسه‌های پسماندهای خشک. کتابخانه چشمه زلال پربرکتی شده بود که مرا در برابر خودش به زانو در آورده بود. از این همه، بردن دو کارتن کتاب ضروری می‌نمود و جایی برای انتخاب نداشت؛ کتاب‌های دانشگاهی. کتاب‌های دانشگاهی هم که عمدتا قطورند و سنگین و حجیم. در کنارش جزوه‌های انگلیسی که پارسال خریده بودم. می‌دانستم برای همین ۵۰ کیلویی که گردآوری شد باید حدود ۱۶۰ هزار تومان بپردازم تا با هواپیمای باربری به تورنتو برسد. مهم نیست. اینها عصای دست من‌اند. با اینها باید امتحانات دشوار آنجا را پشت سر بگذارم. اما پس سودای نویسندگی چه می‌شود؟رمان تازه پوریا عالمی را یک‌جوری یواشکی چپاندم در کتاب‌های مرجع رشته خودم. می‌دانم در روزهای سخت درس خواندن به دردم خواهد خورد مخصوصا چون امضای خودش هم روی صفحه اول دیده می‌شود. از میان آن همه رمان کلاسیک و نو، رمان‌ها و مجموعه‌داستان‌های ایرانی و خارجی، کتاب‌های شعر و کتاب‌های مرجع فقط شاهنامه فردوسی را برداشتم. راستش نسبت به تاریخ بیهقی جای کمتری می‌گرفت. کمی وجدانم آسوده شد. دوست و آشنا و پدر خودم و پدر همسرم کمک کردند و در رفت و آمدهایی جداگانه کتاب‌ها را به یک انباری امن منتقل کردند. خودم هم رفتم و با دقت در جایی چیدم‌شان. باز هم اگر بخواهم راستش را بگویم جایزه گلشیری هم در میان‌شان بود. لوح هیات داوران را در چمدان جا داده بودم اما می‌دانستم با تندیس جایزه گلشیری‌ام فعلا آنجا و در شرایط خانه‌به‌دوشی کاری نمی‌توانم بکنم و در ایران سالم‌تر می‌ماند. حتی اگر دل من هم برایش تنگ نشود دل تندیس برای تاقچه بالای شومینه تنگ خواهد شد. دختر کوچکم اما از همه خوش‌شانس‌تر است. کتاب‌های شعر و داستان کودک و سی‌دی‌های کارتون را محال است فراموش کنم. انگار در پدیده مهاجرت همه‌چیز به نفع بچه‌ها خواهد بود. مثلا مگر می‌شود کتاب حسنی نگو یه دسته گل را برندارم؟ یا بعضی کتاب‌های کانونی دوره کودکی خودم را؟ با خودم می‌گویم حالا نوبت نسل آینده است که فارسی را بهتر حرف بزند. شاید هم اصلا نزند اصلا خوشش نیاید اما من که نمی‌توانم سعی‌ام را نکنم. کتاب‌های دخترم را می‌چینم در کارتن‌هایی که چند روز بعد از ورود ما به کانادا خواهند رسید و تلاش می‌کنم از کتابخانه دومتری‌ام که آن را یک دانشجوی مهندسی کامپیوتر خرید و با خوشحالی بار وانت کرد و برد چیزی به یاد نیاورم چون دیگر در این عصر سرد پاییزی دانسته‌ام مظلوم‌ترین قربانیان مهاجرت کتاب‌ها هستند.

منبع :فرهیختگان
 

Kasandra

کاربر افتخاری و فعال خاطرات
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
11 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
2,876
لایک‌ها
5,889
محل سکونت
Among the untrodden ways...
متن زیر رو دوست دارم و باهاش موافقم!:happy:


زن بودن
نویسنده : نسیم

حالا تو هی بیا بگو مردها پررو می شوند، زن باید سنگین و رنگین باشد، باید بیایند منت بکشند ببرندش با عزت. من می گویم زن اگر زن باشد باید بشود روی عاشقیتش حساب کرد، که باید عاشقی کردن بلد باشد. که جا نزند، جا نماند، جا نگذارد. هی فکر نکند به این چیزهایی که عمری در گوشش خوانده اند که زن ناز و مرد نیاز. که بداند مرد هم آدم است دیگر، گاهی باید لوسش کرد، گاهی باید نازش را کشید، گاهی باید به پایش صبر کرد حتی . من می گویم زن اگر زن باشد از دوستت دارم گفتن نمی ترسد. تو می گویی خوش به حال زنی که عاشق مردی نباشد بگذار دنبالت بدوند. و من نمی فهمم این که داری ازش حرف می زنی زندگی است یا مسابقه اسب دوانی. و من نمی فهمم چرا هیچ کس برنمی دارد بنویسد از مردها. از چشمها و شانه ها و دستهایشان. از آغوششان، از عطر تنشان، از صدایشان. پررو می شوند؟ خوب بشوند. مگر خود ما با هر دوستت دارمی تا آسمان نرفته ایم؟ مگر ما به اتکا همین دستها، همین نگاهها، همین آغوشها در بزنگاههای زندگی سرپا نمانده ایم؟ چرا باید شوق من برای خوشحالی کسی - مردی- ، برای شنیدن صدایش ، نگرانیهایم، دلتنگی هایم، آرزوهایم مرا کوچک کند؟ من راز این دوست داشتنهای پنهانی را نمی فهمم. من نمی فهمم زن بودن با سنگین رنگین بودن، با سکوت، با انفعال چه ارتباطی دارد. من بلد نیستم در سایه دوست داشته باشم. من می خواهم خواستنم گوش فلک را کر کند. من می خواهم مَردَم - حتی اگر مردِ من هم نبود - دلش غنج بزند ازاین که بداند جایی زنی دوستش دارد.

من می خواهم زن باشم ،بگذار همه دنیا بداند مردی این حوالی دارد دوستت دارمهای مرا با خود می برد ...​

منبع:ولوج

من هم همينطور! واقعا به دل ميشينه! :happy:
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
گفت‌وگو با مصطفا تلیلی، نویسنده‌ی تونسی مقیم آمریکا

نویسنده باید پیشگو باشد

92747253.jpg


مصطفا خلجی: ادبیات تونس، یا به طور کلی ادبیات شمال آفریقا، به دو بخش فرانسوی‌زبان و عربی‌زبان تقسیم می‌شود. پیدایش ادبیات عربی‌زبان در تونس به قرن هفتم میلادی، یعنی زمانی که اعراب به شمال آفریقا حمله کردند باز می‌گردد. ادبیات فرانسوی‌زبان هم با ورود فرانسوی‌ها به این کشور در سال 1881 آغاز شد.
با وجود این‌که بخش عربی ادبیات تونس بسیار غنی‌تر – چه به لحاظ کیفیت و چه به لحاظ کمیت – از قسم فرانسوی آن است؛ اما علاقه شدیدی در بین نویسنده‌ها و قشر نخبه و کتاب‌خوان تونسی به زبان فرانسوی وجود دارد. صرف نظر از این‌که در دهه‌های اخیر اغلب نویسنده‌ها و شاعران تونسی به فرانسه مهاجرت کرده‌اند و آثارشان به زبان فرانسوی می‌نویسند، آن‌هایی که در کشورشان زندگی می‌کنند نیز ترجیح می‌دهند به این زبان بنویسند تا دایره‌ی مخاطب‌شان بسیار وسیع‌تر شود.
در واقع، ادبیات فرانسه در قرن بیستم و بیست و یکم بسیار وامدار نویسنده‌هایی است که فرانسوی نیستند. به همین دلیل است که دیگر از ادبیات فرانسه، آن طور که در قرن‌های پیش از آن یاد می‌شد، خبری نیست، بلکه این ادبیات با این‌که زبانش (یعنی همان زبان فرانسه) تغییر نیافته، اما هویتش عوض شده و به «ادبیات فرانسوی‌زبان» تبدیل گشته است که مرزهایش از ژاپن تا غرب آمریکا، و از اروپا تا آفریقاست، یعنی به وسعت چهار گوشه‌ی دنیا.

یکی از نویسندگان تونسی، که به زبان فرانسوی می‌نویسد «مصطفا تلیلی» است که اکنون استاد و محقق اسلامی دانشگاه نیویورک است و مدیریت مرکز گفت‌وگوها را در این دانشگاه بر عهده دارد. تلیلی با این‌که متولد تونس است خود را نه نویسنده‌ی تونسی می‌داند نه نویسنده‌ی فرانسوی، بلکه او می‌گوید: من نویسنده‌ی فرانسوی‌زبان هستم.
مصطفا تليلي سال 1937 در تونس متولد شد و پس از پايان دبيرستان از تونس خارج شد و تمامي زندگي حرفه‌ای و ادبي خود را در پاريس و نيويورک گذرانده است. او در نيويورک به عنوان کارمند سازمان ملل فعاليت داشته است.
تليلي به مناسبت انتشار ترجمه‌ی عربی کتاب «شکوه شن‌ها» در آخرين نمايشگاه کتاب تونس که چند ماه پیش برگزار شد، شرکت کرد. اصل اين کتاب سال 1982 توسط نشر پوور-آلسيا به زبان فرانسوی و در پاریس منتشر شده است.
اين کتاب با وجود گذشت زمان، هنوز تازگی‌اش را از دست نداده است، زيرا ماجراي یک آمريکایی الجزایری‌الاصل را شرح می‌دهد که با وجود عشق به محل اقامتش به تروريست تبديل می‌شود. مصطفا تلیلی در این کتاب که حدودن سی سال پیش نوشته شده، دنیای امروز و توسعه تروريسم و استقرار اسلام سياسي را پيش بيني کرده است.
این نویسنده همچنین در سال 2008 رمان دیگری را با نام «بعدازظهری در بیابان» (انتشارات گالیمار) منتشر کرده است که در آن حرف‌های متفاوت و جالبی درباره استعمار می‌زند. او گذشته کشورش را که مدتی مستعمره فرانسه بوده کاملن سیاه نمی‌بیند و این اتفاق را از زاویه اختلاف فرهنگ‌ها می‌بیند و می‌گوید این گذشته هر چند که دردناک باشد بخشی از هویت ماست و باید با آن به صورت آگاهانه برخورد کرد.
این کتاب قبل از کتاب «شکوه شن‌ها» به زبان عربی ترجمه شده است


منبع:گوراب
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
آنچه در مورد اوژن يونسكو مي‌دانيم (يا نمي‌دانيم)


«پس از نظر منطقي، سگ من مي‌تواند يك گربه باشد.» با چنين جمله‌هايي بود كه اوژن يونسكو شروع به نوشتن نمايشنامه‌هاي خود كرد. او در متني به‌نام « تجربه تئاتر» كه در كتاب «يادداشت‌ها و‌ضديادداشت‌ها» منتشر كرد، شرح مي‌دهد چطور در سن كمال به تئاتر پرداخت. وي تحت تاثير مضحكه ناشي از تضاد بين بي‌مزگي جمله‌ها و لحن پرشكوه شخصيت‌هاي كتاب معروفي كه به كمك آن زبان انگليسي را ياد مي‌گرفت، براي سرگرمي دوستانش، ضد نمايشنامه «آوازه‌خوان طاس» را مي‌نويسد. مي‌شودگفت يونسكو «چيزي مثل تراژدي زبان» نوشته است. يونسكو عنوان اين نمايشنامه را كه ارتباطي هم با محتواي آن ندارد، از تپق يكي از بازيگران در طي تمرين نمايش وام گرفت! يونسكو كه با مبهم‌ترين شكل تئاتر پيشتاز آغاز كرده بود، طي ده سال به اوج اين جريان دست پيدا مي‌كند. تئاتر يونسكو بسيار مديون آلفرد ژاري، سورئاليسم، فيلم‌هاي چارلي چاپلين و برادران ماركس است. 26 نوامبر، صد سالگي سردسته تئاتر پوچي جشن گرفته شد اما واقعا از استاد بزرگ تئاتر پوچي چه مي‌دانيم؟ اكسپرس در مطلبي به آنچه از او مي‌دانيم يا كمتر مي‌دانيم پرداخته است.



آنچه مي‌دانيم

اوژن يونسكو در روماني متولد شده است؛ در سال 1909، از پدري روماني الاصل و مادري فرانسوي. پس از گذراندن دوارن كودكي خود در فرانسه، به روماني باز مي‌گردد و در سال 1938 آنجا را براي هميشه ترك مي‌كند. در سال 1950 و با نمايشنامه «آوازه خوان طاس» به عنوان نمايشنامه نويس شناخته مي‌شود. اين «ضد نمايشنامه» كه در تئاتر نوكتامبول و سپس هوشت به كارگرداني نيكلا باتاي به روي صحنه رفت، اگرچه موفقيت چنداني نداشت اما بحث‌هاي فراواني را در پي داشت؛ بحث‌هايي درمورد اصول، « شخصيت‌ها»، داستان و معنا. و البته تمسخر، بازي با كلمات و تكرار‌هاي اين نمايشنامه.

او سردمدار «تئاتر پوچي» است. اين مفهوم را منتقدان در اوج آشفتگي‌ها در برابر اين نوع تئاتر عجيب كه حاصل جنگ و يهودكشي است به كار بردند. در واقع اين اصطلاح آثار متفاوتي از بكت، آداموف، ژنه يا پينتر را در بر مي‌گيرد.

او با نمايشنامه «كرگدن» به شهرت رسيد كه در تماشاخانه اودئون و با كارگرداني ژان ـ لويي بارو و در رويال كور لندن با كارگرداني اُرسن ولز و بازي لورانس اليويه به روي صحنه رفت. «كرگدن» كه به نقد همرنگي با جماعت، قانون اكثريت و توتاليتاريسم ناشي از آن مي‌پردازد، از تجربه‌اش در روماني و اوضاع آن زمان اروپا به وي الهام شد. و البته از نگرش پدرش، كه فرصت‌طلبي سياسي بود و همواره خود را در كنار حكومت قرار مي‌داد؛ چه حكومت ليبرال باشد، چه فاشيست و نازي و يا كومونيست.

چپ روشنفكري فرانسه او را طرد كرد، آن هم به دليل موضع‌گيري‌هاي به شدت ضدكمونيستي‌اش. در مقابل، در خارج از فرانسه، كه نمايشنامه‌هاي او بسيار به روي صحنه رفته‌اند، او را همچون نويسند‌هاي مبارز مي‌دانستند. پس از ژان ـ لوك گدار در سال 1991، امروزه كارگردان‌هاي جواني دوباره به اجراي نمايشنامه‌هايش روي آورده‌اند؛ كساني مثل لوران پُلي با كارگرداني نمايشنامه « ژاك يا تسليم» و يا امانوئل دومارسي ـ موتا با «كرگدن».


آنچه کمتر میدانیم


او خود را سه سال جوان‌تر معرفي كرد تا راحت تر بتواند به «نسل جديد نويسندگان جوان» مشهور سال‌هاي 1950 بپيوندد. او تقلب خود را تنها 30 سال بعد فاش كرد.

او براي كودكان نوشته است. يونسكو چهار كتاب به نام «قصه‌هايي براي بچه‌هاي كمتر از سه سال» را به رشته تحرير درآورد كه برگرفته از قصه‌هايي كه خودش براي دخترش ماري ـ فرانس تعريف كرده بود. در اين قصه ها، با خانواده ژاكلين آشنا مي‌شويم كه نام همه اعضاي آن، ژاكلين است؛ كاري كه پيش از اين در «آواز خوان طاس» و با خلق خانواده اسميت انجام داده بود.

او نخستين نويسنده زند‌ه‌اي بود كه آثارش در مجموعه پلئياد منتشر شد. پلئياد به انتشار مجموعه آثار يك نويسنده شهره است. آخرين اثر ادبي يونسكو كتابچه‌اي است به نام « ماكسيميليان كلبه». كلبه نام كشيشي لهستاني است كه زندگي‌اش را فدا كرد تا زندگي پدري را در سال 1941درآشويتز نجات دهد. اين اثر در سال 1989 در فرانسه منتشر شده بود.

او خيلي دير به نقاشي روي آورد. پس از سال‌ها نوشتن، يونسكو، آزرده از نويسندگي، آرامش را در ترسيم طرح‌هاي رنگي و ساده مي‌يابد: « به اندازه كافي با كلمه‌ها، با پرحرفي، با نوشتن و شيوه بازي بازيگران و با كارگردان‌ها سر و كار داشته‌ام... قرار دادن رنگ سياه در كنار رنگ سبز، تضاد رنگ سفيد و رنگ سياه، رنگ قرمز و رنگ سياه، كاري است كه من را سر شوق آورد، من را جذب كرد و دلتنگي‌هاي شخصي و ديگر چيزها مثل رسوايي جهاني را از يادم برد.»

منبع:روزنامه تهران امروز
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
كارتون عاليه ممنون بابت اين اطلاعات مفيد
4xvim2p.gif

ممنون نگین جان.لطف داری.

_________________________

نویسنده‌‌هایی ‌كه فقط یك ‌اثر ‌نوشتند ‌و ‌جاودانه شدند!

«آنا سول» در 14 سالگی زیر باران سر خورد و هر دو پایش بدجوری آسیب دید و پس از آن معلول شد، اما سعی می‌كرد تا كارهایش را خودش انجام بدهد، یكی از این كارها راندن كالسكه بود. او با اسب‌ها ارتباطی غریب داشت و....

یك ترانه برای همه زندگی

فقط چند نویسنده انگشت‌شمار هستند كه در همه عمر كوتاه یا بلندشان تنها یك بار دست به قلم برده‌اند و داستانی نوشته‌اند كه هنوز نامشان به واسطه آن زنده است. اینها با داستانشان جاودانه شده‌اند.


امیلی برونته و بلندی‌های بادگیر

امیلی برونته یكی از 3 خواهر برونته فقط 30 سال زندگی كرد و شاید اگر بیشتر فرصت داشت، می‌توانست آثار ماندگار دیگری هم بنویسد اما او با همین اثر یك جایگاه فراموش نشدنی برای خودش كسب كرده و با وجود این كه بیش از یك قرن و نیم از نوشته شدن اثرش می‌گذرد، «بلندی‌های بادگیر» عنوان محبوب‌ترین رمان عاشقانه و رمانتیك بریتانیا را دارد و بهترین دلیل برای این است كه نشان دهد آثار كلاسیك در قرن بیست و یكم هم محبوب هستند.
او برای روایت رمان خود، شیوه جدیدی در پیش گرفته و داستان به صورت ماجرایی كه خدمتكار خانه برای مسافری كه وارد شده روایت می‌كند، بیان می‌شود و زندگی پسری كولی است كه پدر و مادرش او را رها كرده‌اند و آقای ارنشا او را بزرگ می‌كند. پس از مرگ آقای ارنشا، پسرش هیندلی كه شخصیت منفی رمان است، پسر جوان را رنج می‌دهد، اما كاترین خواهرش از او حمایت می‌كند، ولی او هم در برابر ابراز عشق هیثكلیف خیلی خشن به او جواب رد می‌دهد. هیثكلیف خانه را ترك می‌كند و 3 سال بعد با یك ثروت حسابی برمی‌گردد، اما او می‌خواهد با انتقام از همه آدم‌هایی كه دلش را شكستند، خودش را تسكین بدهد و طبیعتا می‌توان حدس زد كه چه سرنوشتی در انتظار اوست.


آنا سول و زیبای سیاه


«آنا سول» در 14 سالگی زیر باران سر خورد و هر دو پایش بدجوری آسیب دید و پس از آن معلول شد، اما سعی می‌كرد تا كارهایش را خودش انجام بدهد، یكی از این كارها راندن كالسكه بود. او با اسب‌ها ارتباطی غریب داشت و برای همین در تنها اثری كه نوشته از زبان یك اسب به رابطه آنها و انسان‌ها پرداخته و می‌خواهد تا آدم‌ها رابطه انسانی‌تری با حیوانات داشته باشند. این نویسنده انگلیسی كتابش را در 7 سال آخر زندگی‌اش نوشت و سال 1877 آن را تمام كرد، اما سال بعد كه كتاب منتشر شد، او دیگر زنده نبود. این كتاب بلافاصله پس از انتشار به اثری پرفروش بدل شد و تاكنون بیش از 50 میلیون نسخه از آن فروش رفته و به عنوان یكی از بهترین كتاب‌های همه دوره‌ها شناخته می‌شود. خانم سول وقتی درگذشت 58 سال داشت.


بوریس پاسترناك و دكتر ژیواگو

بوریس پاسترناك، شاعر مشهور روسی فقط همین یك رمان را نوشت و با وجود این كه انتشار آن در كشورش ممكن نشد، اما وی در 3 سال پایانی عمرش، انتشار این كتاب را ابتدا در ایتالیا دید و البته استقبالی را كه سال بعد برایش جایزه نوبل ادبیات را همراه آورد. هر چند پاسترناك از ترس حكومت كمونیستی كشورش كه با این اثر مخالف بودند، مجبور شد این جایزه را رد كند، اما شهرت این داستان عاشقانه و اجتماعی كه بر مبنای مسائل تاریخی روسیه خلق شده بود، پس از ساخت یك فیلم سینمایی به كارگردانی دیوید لین عالمگیر شد. پاسترناك سال 1960 در حالی كه 70 سال داشت درگذشت، این رمان ماندنی را بر مبنای تجربیات خودش به عنوان یك پزشك در جریان جنگ جهانی دوم نوشت.
این رمان 600 صفحه‌ای، داستان زندگی یوری آندریویچ ژیواگو است كه در جنگ جهانی اول و در شرایطی كه انقلاب كمونیستی هم در حال وقوع در روسیه است، تحصیلات پزشكی را تمام می‌كند. پس از سال‌هایی كه خانواده او در آرامش سپری می‌كند، تصویرهای انقلاب 1917، گرسنگی و بعد جنگ داخلی فرا می‌رسد. ژیواگو ازدواج می‌كند و با همسرش به سیبری می‌گریزد. اما آنجا با لارا روبه‌رو می‌شود كه قبلا او را در جریان جنگ دیده بود. او به صورت تصادفی مجبور به همراهی «سفید»ها می‌شود و در این فاصله هم همسرش و هم لارا را گم می‌كند. پس از بازگشت او به مسكو می‌فهمد همسر و خانواده‌اش كشور را ترك كرده‌اند. نرسیدن این آدم‌ها به همدیگر بر بستر همه ماجراهای عجیبی كه در وضعیت به هم ریخته پس از انقلاب و دگرگونی‌های عمیق ایجاد شده ـ كه پاسترناك به آنها انتقاد دارد ـ آنقدر تاثیرگذار است كه خواننده هیچ وقت آنها را فراموش نمی‌كند و البته مسوولان كشورش نیز تا زمان تغییر اوضاع در كشور شوروی و گلاسنوست، هیچ گاه او را نمی‌بخشند.


مارگارت میچل و رمان جاودانه بر باد رفته

بیش از نیم قرن از درگذشت مارگارت میچل، خالق رمان جاودانی «برباد رفته» می‌گذرد. در این مدت روزی نبوده كه از شهرت اسكارلت اوهارای مشهور و رت باتلر كاسته شده باشد و هنوز هم در مجله‌های سینمایی درباره چگونگی ساخته شدن فیلمی كه بر مبنای این رمان ساخته شد، مطلب نوشته می‌شود.
مارگارت میچل كه از بچگی با قصه‌های پدربزرگش درباره جنگ‌های داخلی آمریكا بین جنوبی‌ها و شمالی‌ها بزرگ شد، برای نوشتن اولین رمانش از این قصه‌ها الهام گرفت. او كه خودش جنوبی و از ایالت آتلانتا بود، پس از مدتی كار روزنامه‌نگاری، شروع به نوشتن بر باد رفته كرد. او با این قصه سال‌ها در ذهنش زندگی كرده بود، اما در قالب كتاب او چنان شخصیت‌هایی را روی ویرانی این جنگ‌ها خلق كرد كه هم تصویری ملموس از مسائل داخلی آمریكا و مبارزه با برده‌داری برای خوانندگانش از سراسر جهان فراهم كرد و هم داستانی فراموش نشدنی را خلق كرد.
نوشتن زندگی و دلمشغولی‌های «اسكارلت اوهارا» سر به هوا 3 سال طول كشید و اولین ناشری كه خانم میچل این اثر را برایش فرستاد، آن را پسندید و در همان چاپ اول به قیمت 3 دلار، پرفروش شد. این كتاب سال 1937 جایزه پولیتزر را نصیب نویسنده‌اش كرد و علاوه بر مردم، منتقدان هم آن را تحسین كردند. او در اوایل دهه 1930 حق ساخت فیلمی با اقتباس از این كتاب را با دریافت 2 چك 50 هزار دلاری به دیوید سلزنیك، تهیه‌كننده مشهور هالیوود واگذار كرد و در همه مراحل ساخت فیلم نظراتش را در اختیار گروه قرار داد. این فیلم 10 جایزه اسكار برد.
مارگارت میچل كه سال 1900 به دنیا آمده بود، در حالی كه می‌خواست از خیابان عبور كند بر اثر تصادف با اتومبیل در حالی درگذشت كه 49 سال داشت.


رالف الیسون و مرد نامرئی

رالف الیسون، نویسنده داستان «مرد نامرئی»، آموزگاری سیاهپوست بود. او با این اثر موفقیتی جهانی به دست آورد و موفق شد مساله اختلاف نژادی را بدون آلوده شدن به مسائل سیاسی در اثرش مطرح كند. او كه ترومپت نوازی چیره و عكاسی توانا بود، در راه هنر تلاش زیادی كرد. رالف كه در كودكی پدرش را از دست داد، با مادرش بزرگ شد كه هرچند مستخدم بود، اما بارها برای مقابله با تبعیض نژادی به زندان افتاده بود.
رالف كارش را با هنر موسیقی و پیكرتراشی شروع و بعد به ادبیات گرایش پیدا كرد. داستان مرد نامرئی هیچ تشابهی با داستان قدیمی اچ جی ولز ندارد و درباره زندگی یك سیاهپوست آمریكایی است كه به دلیل زندگی در جامعه‌ای مملو از دشمنی و تعصب، حس هویت خود را از دست می‌دهد. الیسون می‌گفت به این دلیل آن عنوان را انتخاب كرده كه این مرد در حقیقت وجود خارجی نداشت. او با نوشتن این رمان ادبیات آمریكا را تكان داد و جامعه‌ای كه در آن زندگی می‌كرد به چالش كشید.
انتشار این رمان برای الیسون شهرت فراوانی به ارمغان آورد و به عنوان نایب رئیس انجمن پن آمریكا انتخاب شد و مدال آزادی و نشان شوالیه گرفت. او تا زمان مرگش تعدادی داستان كوتاه نیز برای نشریات نوشته است.

هارپرلی و كشتن مرغ مقلد

امسال پنجاهمین سال نوشته شدن این كتاب بود و به همین دلیل بسیاری از محافل ادبی جهان در مراسم مختلف از این بانوی منزوی برای نوشتن این كتاب تقدیر كردند. این خانم برای نوشتن این رمان جایزه پولیتزر را به دست آورد و تاكنون میلیونها نسخه از این كتاب به فروش رسیده است.
این رمان كه در فهرست 100 كتابی كه باید پیش از مردن خواند هم جا دارد، پس از ساخته شدن فیلمی با اقتباس از آن در سال 1962 به وسیله رابرت مولیگان شهرتی فراموش نشدنی یافت و در همه فهرست‌های فیلم‌های برتر سینمایی هم می‌توان اسم آن را دید.
داستان این رمان از زبان دختری به نام اسكات فینچ روایت می‌شود كه پدرش یك وكیل سفیدپوست است. او دفاع از جوان سیاهپوستی به نام تام را به عهده می‌گیرد كه به اتهام ناروای تجاوز به یك دختر سفیدپوست دارد محاكمه می‌شود. این پدر در برابر تعصب، نفرت و خشونت نژادی مردم می‌ایستد و نشان می‌دهد كه چطور مردم ریاكارانه می‌خواهند یك بی گناه را قربانی كنند. انتشار این كتاب در آغاز دهه 60 ـ كه مردم آمریكا درگیر مبارزات مدنی برای مقابله با نژادپرستی بودند ـ یك اتفاق مهم ادبی و اجتماعی بود. حضور بازیگری مثل گریگوری پك در نقش اول فیلم هم تاثیر آن را دو برابر كرد.

آرونداتی روی؛ خدای چیزهای كوچك

در میان همه نویسندگان، تك اثر «سوزانا آرونداتی روی» از نظر زمانی به ما نزدیك‌تر است. او با همین یك اثر ـ كه تازه یك دهه از نوشتنش می‌گذرد ـ به چهره‌ای جهانی تبدیل شده و در جنبش‌های ضد جنگ و مبارزه برای انسانیت، همیشه جای خودش را دارد. او با رمان «خدای چیزهای كوچك» توانست جایزه معتبر و باارزش 80 هزار دلاری بوكر را به دست آورد، اما آن را پس از حمله انگلیس و آمریكا به افغانستان پس داد. این كتاب كه با نگارشی كاملا متفاوت نوشته شده، روایت‌هایی تكه‌تكه را به دنبال هم می‌آورد كه در انتها مفهومی یكدست را تشكیل می‌دهند و روی هم می‌شوند یك دهكده، با هزاران خاطره.
این خانم نویسنده 49 ساله كه در یكی از روستاهای هند متولد شده، تجربیات زندگی در **** سنتی پدرسالار را فراموش نكرده و آن را در این كتاب با خوانندگانش به اشتراك می‌گذارد. خانم روی چندین كتاب غیرداستانی هم نوشته اما تنها اثر داستانی‌اش را به مادرش تقدیم كرده است.

_____________

منبع:سیمرغ
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
توصیه گونترگراس 80 ساله به جوان‌ها

73927.jpg


از نكات مهمی كه درباره گونتر گراس 83 ساله باید بدانید این است كه او اصلا رانندگی نمی‌كند، چون گواهینامه رانندگی ندارد و وقت نوشتن عاشق نوشیدن چای است. مثل همه نویسندگان دیار خودمان امورات نویسندگی او بدون ...

شاد باشید نه زیاده‌خواه

گونتر گراس، مشهورترین نویسنده معاصر كشور آلمان همین یكی دو روز پیش جدیدترین كتابش را منتشر كرد. او می‌گوید این كتاب، آخرین اثری است كه از او منتشر می‌شود؛ اما مگر می‌شود این حرف را پذیرفت؟ گراس استاد ایستادگی و یك جورهایی خوره زندگی است. او در حالی كه چند سالی است 80 سالگی را پشت سر گذاشته هنوز سالی چند بار برای معرفی كتاب هایش راهی سفر به شهرهای مختلف آلمان و حداقل كشورهای نزدیك می‌شود و امكان ندارد در مبارزات سیاسی، مخصوصا وقتی پای حزب سوسیال دموكرات در میان است، بتوان او را آرام دید.
گراس كه در كتاب جدیدش سراغ «برادران گریم» غول‌های ادبیات عامه آلمانی رفته و زندگی دو برادری كه قدیمی‌ترین داستان‌های اروپا مثل هنسل و گرتل را گفته‌اند، بررسی كرده، در یكی از آخرین سخنرانی‌هایش از نسل جوان آلمانی انتقاد كرد. او گفت نسل جوان تنبل شده و قدر چیزهایی را كه دارد نمی‌داند و برای به دست آوردن چیزهای بیشتر تلاش نمی‌كند.


از پیرشدن ناراحت هستید؟

نه. با وجود این كه پیری همه وجودم را گرفته، ولی از آن شكایتی ندارم. به هر حال افزایش سن هم مزایای خودش را دارد كه دقت نگاه انسان نسبت به گذشته از جمله آنهاست. با بالا رفتن سن آدم حتی نسبت به فصل‌ها هم حساس می‌شود و هر بار چیز جدیدی در آنها كشف می‌كند.


تصور رفتن، وحشتناك نیست؟

خیر بعكس فكر می‌كنم تصور زندگی ابدی و حرص انسان برای دست یافتن به جاودانگی وحشتناك باشد. همه ما مهمانان كره زمین هستیم و سرانجام یك روز این كره باید از دست مزاحمت‌های این مهمانان نجات پیدا كند.


آیا این یك نگاه بدبینانه نسبت به زندگی نیست؟

این استدلال اصلا بدبینانه نیست. پیش بینی پایان بشریت كاملا واقعی است. ما با كارهای غیرمنطقی خودمان این پایان را نزدیك‌تر می‌كنیم و با زباله‌های تولیدیی‌مان، زمین را فرسوده‌تر می‌كنیم.


راه نجات چیست ؟

نمی‌دانم.


آیا واقعیت دارد كه شما موضوعات خود را از دل فاجعه‌ها و بحران‌ها پیدا می‌كنید؟


وقتی از بحران نام می‌برید، فكر من به سمت بحران اقتصادی حال حاضر جهان معطوف می‌شود، اما برای من بحران در هنر و تفكر اهمیت دارد.


وقتی می‌گویید برای جهانی بهتر مبارزه می‌كنید، فكر می‌كنید این كار امكان‌پذیر باشد؟

ما در دنیای آشفته‌ای زندگی می‌كنیم، ولی من خیلی خوب زندگی می‌كنم و آن را دوست دارم. من مدت زیادی در قاره آسیا زندگی كردم. مدت‌ها با همسرم در كلكته زندگی كردم و دیدم كه چگونه فقر و بدبختی، انسان‌ها را به تحركی عظیم وادار می‌كند. من از این سال‌ها خیلی چیزها یاد گرفتم.


چه درس‌هایی؟

این كه شادی باید به خودی خود معنا داشته باشد. انسان نباید زیاده خواه باشد و یك سیاستمدار باید واقعیات را ببیند.


اما یك هنرمند چطور؟

یك هنرمند یك شهروند هم هست. من در 14سالگی می‌دانستم یك هنرمند خواهم شد؛ ولی من به نسلی دیگر تعلق دارم. زمانی كه من شعر می‌نویسم، به سازش كردن و توافق كردن نیازی ندارم؛ ولی زمانی كه در جامعه فعالیت می‌كنم بر اساس توافق و سازشی پذیرفته شده زندگی می‌كنم. من این یك درس را درك كرده‌ام.


بزرگ‌ترین موفقیت سیاسی شما چه بود؟

با سربلندی می‌گویم كه به ویلی برانت برای اتحاد دو آلمان كمك كرده‌ام. یك توصیه من به گرهارد شرودر كه او به آن عمل كرد هم دوری از جنگ عراق بود. من واقعا از این توصیه سرافرازم.


بعد از ویلی برانت، هلموت كهل صدراعظم وقت آلمان ناسزاهای زیادی در راه وحدت دو آلمان شنید. كلماتی مثل كودن، احمق، گلابی. نظرتان درباره این برداشت‌ها چیست؟

از این ناسزاها ناراحت می‌شوم، چون آدم‌ها را كه نمی‌شود با سیب و گلابی مقایسه كرد. با این حال وحدت آلمان به شكلی كه كهل آن را تعریف می‌كرد، یك اشتباه بزرگ بود.


نظرتان درباره كسی كه در لحظه‌های تاریك زندگی آرزو می‌كند كه‌ ای‌كاش متولد نشده بود، چیست؟ به او چه می‌گویید؟


می‌دانید با این سوال‌ها حس ناامیدی را در من به وجود می‌آورید. من این سوال‌ها را دوست ندارم، اما به شما می‌گویم همین كه متولد شده‌ایم خیلی جالب است.


ناگوارترین واقعه زندگی شما چه بود؟

مرگ مادرم. او 57 سال داشت و بر اثر سرطان درگذشت.


شما در مراسم تدفین گریه نكردید؟

من هنوز هم گریه می‌كنم. او به هنرمند شدن من خیلی فكر می‌كرد. نقشه‌های زیادی هم داشت، ولی هرگز نتوانست شاهد موفقیت من باشد. تنها چیزی كه او از موفقیت من دید، مجسمه‌ای بود كه در جریان گزارش سالانه آكادمی هنر شهر دوسلدورف، یعنی درمحل تحصیل من به نمایش گذاشته شد. او انسان رمانتیكی بود.


مادرتان را خیلی دوست داشتید؟


بله. احتمالا روی سنگ قبر من حك می‌شود: اینجا جایگاه گونتر گراس است كه شیفته مادرش بود.


درباره رمان جنجالی‌تان «پوست كندن پیاز» كه چند سال پیش منتشر شد و شما اعتراف كردید كه در زمان جوانی عضو ارتش اس. اس بودید، چه می‌گویید؟ آیا باید 60 سال صبر می‌كردید تا اعتراف كنید؟

نه.


اگر زودتر اعتراف می‌كردید احتمال داشت كه جایزه نوبل را به شما ندهند؟

اولین بار است كه چنین چیزی را می‌شنوم. آكادمی جایزه نوبل در استكهلم سوئد پس از این مساله یك توضیح رسمی برای من ارسال كرد كه در آن نوشته بود، اهدای این جایزه به چنین چیزهایی ربطی ندارد. انكار نمی‌كنم كه از عضویت در اس. اس شرمنده‌ام و احساس گناه می‌كنم، ولی من هیچ كس را تیرباران نكردم. من در موقعیتی قرار گرفته بودم كه فرصت و امكانی برای خروج از آن نداشتم. اما در هر حال بار این شرمساری را باید در سال‌های باقیمانده عمرم تحمل كنم.


اگر تجربیات جوانی شما از جنگ وجود نداشت، این احتمال بود كه اصلا به سوی نوشتن نروید؟

وقتی من كار نوشتن را شروع كردم، نازی‌ها به زبان و ادبیات آلمان صدمات بسیاری زده بودند. اما انگیزه‌های مختلفی موجب نوشتن می‌شود؛ جاه‌طلبی‌ها، بلندپرواز‌ی‌ها و... .


زمانی از شما سوال شده بود كه چه وقت احساس خوشبختی كرده‌اید و شما در پاسخ گفته بودید «هیچ وقت.»

فكر می‌كنید كه من نمی‌توانم خوشبخت باشم؟ پس مرا دست كم گرفته‌اید. خوشحالی و خوشبختی همه انسان‌ها لحظه‌ای است. این احساس می‌تواند در زمان كشیدن یك طرح یا ساختن یك مجسمه ایجاد شود. اما امكان ندارد انسان همیشه احساس خوشبختی كند. حتی لحظه‌هایی هست كه آدم احساس می‌كند بدبخت‌ترین آدم كره زمین است. در جبهه وقتی معنی ترس را یاد می‌گرفتم، وقتی در 17 سالگی می‌دیدم كه چطور انسان‌ها در یك لحظه متلاشی می‌شوند، بدترین لحظه‌ها را تجربه كردم... .


او كم نمی‌گذارد

گراس كه متولد سال 1927 در شهر دانسیگ لهستان است و بعدها آلمان را انتخاب كرد، یكی از نویسندگان آلمانی است كه نام كشورش را برای داشتن جایزه ادبی نوبل در تاریخ ثبت كرده است. او از ابراز نظر درباره عقایدش آن هم در مواردی چون مرگ، زندگی، سیاست و ... ترسی ندارد.
گراس یكی از آن نویسندگانی است كه عاشق حرف زدن است. برای همین او وقت مصاحبه هم چیزی كم نمی‌گذارد و با او می‌شود از هر دری سخن گفت.
او از آن‌ آدم‌های پرحرارتی است كه فضای اطرافشان را همیشه گرم و بخشی از انرژی وجودشان را با دست و دلبازی نثار دیگران می‌كنند. از نكات مهمی كه درباره گونتر گراس 83 ساله باید بدانید این است كه او اصلا رانندگی نمی‌كند، چون گواهینامه رانندگی ندارد و وقت نوشتن عاشق نوشیدن چای است. مثل همه نویسندگان دیار خودمان امورات نویسندگی او بدون خوردن چای نمی‌گذرد.


منبع:سیمرغ
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
با نویسنده‌های میلیونر آشنا شوید!!

76188.jpg


این فهرست ده نفره که جلوی روی شماست همان ده نویسنده پردرآمد دنیای نویسندگی هستند که با کتاب‌هایشان توانسته اند در یک سال مبلغ 270 میلیون دلار به حسابشان واریز کنند. درآمد میلیونی آن‌ها چه از طریق...

کلمه‌های میلیون دلاری

دوره نان خشک سق زدن نویسنده‌ها گذشت. شاهدش هم فهرستی که مجله فوربس از ده نویسنده پر درآمد جهان منتشر کرده است
اسم نویسندگی که می‌آيد آدمی یاد شمع و پروانه و لب پنجره نشستن و برگه‌های سفید را با حرف‌های سیاه کردن می‌افتد، ‌البته با گفتن این اسم چیز دیگری هم یادمان می‌آید؛ تصویری از نداری و درماندگی مالی و این طور چیزها که بیشتر موارد گریبان گیر نویسندگان و قلم به دستان است. اما وقتی فوربس فهرست ده نویسنده پردرآمد سال را معرفی کرد،‌ تازه دوزاری‌مان افتاد که نه خیر،‌ دیگر از این صحبت‌ها نیست و هستند نویسندگانی که از خیل عظیم مهندسان و دکترهای ما درآمد بیشتری دارند که هیچ؛ از این طریق توانسته اند سرمایه داران بزرگی هم بشوند. این فهرست ده نفره که جلوی روی شماست همان ده نویسنده پردرآمد دنیای نویسندگی هستند که با کتاب‌هایشان توانسته اند در یک سال مبلغ 270 میلیون دلار به حسابشان واریز کنند. درآمد میلیونی آن‌ها چه از طریق فروش خود کتاب‌هایشان و چه از طریق فروش امتیاز آن‌ها برای اقتباس سینمایی یا سریالی به دست آمده به ما نشان می‌دهد که نویسندگی نه تنها خربزه نیست و آب نیست؛ بلکه اتفاقا نان دانی خیلی خوبی هم می‌تواند باشد. فقط قبل از خواندن فهرست؛ این دو تا نکته را هم داشته باشید؛ اول این که فوربس این فهرست را هر دوسال یک بار منتشر می‌کند، ‌دوم این که این مجله سالشمار خودش را دارد. سالشمار این دو هفته نامه اقتصادی از اول ژوئن شروع می‌شود و تا اول ژوئن سال بعد ادامه پیدا می‌کند. هر سالی هم که در مطلب به میلادی یا شمسی آن اشاره نشده؛ همین سال فوربسی. این را گفتیم تا مطلب برایتان گیج کننده نباشد.

1- جیمز پترسون

داستان بد، فروش خوب/ 000/000/70 دلار
این نویسنده امریکایی بعد از باز نشسته شدن از کارهای تبلیغاتی، خودش را وقف نوشتن کتاب کرد تا رکورد جالب 65 کتاب در 33 سال را برجا بگذارد. استفن کینگ در یکی از مصاحبه‌هایش او را حتی ضعیف‌تر از یک نویسنده عادی و معمولی دانسته و از کلمه «وحشتناک» برای ضعیفی کار او استفاده کرده. او در سال 2010 از راه نوشتن کتاب 70 میلیون دلار به دست آورده. در سال 2008 پترسون با 50 میلیون دلار درآمد پایین تر از خانم رولینگ در رتبه دوم قرار گرفت. خودش درباره کتاب‌ها و داستان‌هایش گفته: «من نثر خوبی ندارم اما قصه گوی خوبی هستم. ممکن است هزاران نفر این نثر رو دوست نداشته باشند اما خوشبختانه به جایش میلیون‌ها آدم قصه‌هایم را می‌خوانند.» بعد‌ها معلوم شد استاد این حرف‌ها را در جواب صحبت‌های کینگ گفته. پترسون پاییز گذشته قراردادی را امضا کرده که به خاطر آن باید تا پایان سال 2012، 17 کتاب بنویسد که اگر این اتفاق بیفتد دستمزد 100 میلیونی درانتظار او خواهد بود. البته هر کسی در سریال سیمپسون‌ها برای خودش نقشی دست و پا کند معلوم می‌شود شهرتی به هم زده عالم سوز؛ این ماجرا حداقل برای پترسون نویسنده صدق می‌کند که در قسمت Chords Yokel این مجموعه به عنوان نقش مهمان ظاهر شده است.

2- استفنی میر

ومپ‌ها عاشق می‌شوند /000/000/40 دلار
فیلم‌های پر فروش لزوما از کتاب‌های پر فروش نمی‌آیند؛ اما در مورد مجموعه فیلم‌ها و کتاب‌های گرگ و میش این لزوما کاملا درست از‌آب درآمده. هرچند تمام بنیاد کتاب‌های نوشته شده و فیلم‌های ساخته شده از روی این کتاب‌ها ماحصل یک خواب شبانه بهاری است – که نویسنده در سال 2003 آن را دیده و تبدیلش کرده به کتاب – اما در حال حاضر اسم خانم میر به عنوان یکی از نویسنده‌های پردرآمد جهان می‌درخشد؛ درآمدی که از حاصل نوشتن کتاب‌ها و فروختن امتیاز‌های آن‌ها به ‌هالیوود نصیب خانم نویسنده شده رقمی است نزدیک 40 میلیون دلار که 7 میلیون آن فقط برای فروش امتیاز کتاب‌هایش بوده. سال گذشته فوربس فهرستی از 100 آدم تاثیر گذار را هم منتشر کرده بود که نام میر در رتبه بیست و ششم آن قرار داشت.

3- استفن کینگ

پرکارتر از همیشه/ 000/000/34 دلار
مرد وحشت ادبیات به این زودی‌ها نمی‌خواهد دست از نوشتن بردارد و جا را برای دیگران باز کند. کینگ امسال حتی پا را فراتر از نوشتن کتاب‌ها گذاشته؛ چاپ شدن چند داستان ترسناک در روزنامه‌هایی مثل نیویورکر یا مجله فنگوریا یکی از دلایل پرکاری اوست. کتاب «زیر گنبد» او امسال نزدیک به 600 هزار نسخه فروش داشته تا در کنار فروش کتاب‌های قدیمی‌اش رقم 34 میلیون دلار به دست بیاید. با این عدد و رقم که 8 میلیون آن مربوط به تجدید چاپ کتاب‌های قبلی است، کینگ در رتبه سوم فهرست ده تایی ما قرار می‌گیرد. تاکنون بیش از 500 میلیون نسخه از کتاب‌های آقای ترسناک فروخته شده که بیشترشان در ژانر ترسناک یا علمی- تخیلی بوده. قرار است سال آینده علاوه بر نوشتن کتاب کمیکی برای کمپانی مشهور دی سی نوشتن فیلمنامه ای برای سریال از روی کتاب خودش به اسم «بچه کولاردو» را شروع کند.

4- دانیل استیل

کتاب الکترونیک در راه است/ 000/000/32 دلار
از کسی که اولین کتابش را در 19 سالگی نوشته چه انتظاراتی دارید! فروش 580 میلیون نسخه برای او عجیب است؟ 82 کتاب به نام این نویسنده تا به حال چاپ شده و او یک رکورد جالب در کتاب گینس به ثبت رسانده؛ او در سال 1989 به مدت 381 هفته در فهرست پرفروش‌ترین نویسندگان نیویورک تایمز باقی مانده بود. استیل امسال سه کتاب- دختر بزرگ، روابط خانوادگی و میراث- منتشر کرده که باعث شد در فهرست ما رتبه چهارم را از آن خود کند. کل مبلغی که از این سه کتاب به جیب زده نزدیک به 32 میلیون دلار است که حدود 760 هزار تای آن پولی است که دادگاه به او برگردانده. یکی از دستیاران سابق خانم درام نویس، به خاطر اختلاس در کار مجبور شده این مقدار پول را به او برگرداند. تا چند وقت دیگر 71 کتاب استیل در سایت آمازون و دیگر سایت‌ها به صورت کتاب الکترونیک به فروش خواهد رسید.

5- کن فالت

بعد از کشتن مرغ مقلد / 000/000/20 دلار
برای قرار گرفتن در رتبه پنجم فهرست فوربس، کن فالت فقط یک کتاب به نام «سقوط غول‌ها» نوشته و بیشتر دستمزد او از طریق فروش امتیاز یکی از معروف‌ترین کتاب‌هایش به نام «ارکان زمین» به یکی از شبکه‌های تلویزیونی به دست آمده تا از روی آن مینی سریال بسازند. در یک نظرسنجی ارکان زمین علاوه بر پر فروش‌ترین کتاب نویسنده، ‌در رده سی و سوم پرخواننده‌ترین کتاب در انگلیس هم شناخته شد و بعد از «کشتن مرغ مقلد» در رده دوم کتاب‌هایی قرار دارد که در 60 سال گذشته نوشته شده اند. فالت در سال 1983 کتابی به نام «روی بال‌های عقاب» نوشته که درباره زندانی شدن دو انگلیسی در زمان طاغوت در ایران است.

6- دین کونتز

سری که هرگز خارانده نمی‌شود/ 000/000/18 دلار
دین کونتز می‌تواند در یک سال سه کتاب به طور همزمان بنویسد. «ارواح گمشده» و «شوهر» تازه‌ترین کتاب‌های منتشر شده از او هستند که بخشی از درآمد 18 میلیون دلاری او را تضمین کرده‌اند. بقیه این درآمد از طریق فروش امتیازات کتابش به دو کمپانی فیلمساز Focus Features و Random House Films به دست آمده. تا به حال 44 کتاب از آثار این نویسنده ژانر ترسناک و علمی – تخیلی به عنوان پر فروش‌ترین کتاب‌های نیویورک تایمز معرفی شده اند.

7- جنت ایوانویچ

یک کتاب، ‌12 میلیون دلار/ 000/000/12 دلار
توانایی جنت در فروش کتاب با جیمز پترسونی که در مقالم اول سکنی گزیده قابل مقایسه است. ایوانویچ که بر خلاف ظاهر اسمش از اهالی روسیه و کشورهای همسایه نیست بلکه یک آمریکایی است تنها با انتشار یک کتاب Sizzling Sixteen توانسته مبلغ 12 میلیون دلار به حسابش واریز کند. این کتاب طبق معمول کتاب‌های ایوانویچ درباره جایزه بگیری به نام استفانی پلام است که ماجراجویی‌های عجیب و غریب را تجربه می‌کند.

8- جان گریشام

پرونده گریشام / 000/000/15 دلار
گریشام نویسنده زیر ژانر تریلرهای حقوقی ای است که بدون شک باید علاقه او را به این سبک خاص در رشته ای دانست که ازآن فارغ شده، فارغ التحصیل رشته حقوق از دانشگاه می سی سی پی. بعد از تمام شدن دانشگاه چند سالی هم درآکسفورد مشغول کار وکالت بود اما بالاخره کار و بار نوشتن را به وکالت ترجیح داد و دست به قلم شد تا از سال 1984 با نوشتن داستان‌هایی برای نیویورک تایمز رسما وارد این کار شود. «تئودور بون، ‌بچه وکیل» جدیدترین کتاب اوست که به خاطر فروش بالایش اسم گریشام را در این فهرست جا داده. البته مقداری از درآمد 15 میلیونی این نویسنده آمریکایی در سال جاری از تجدید چاپ چند کتاب قدیمی و همچنین فروش کتاب‌های الکترونیک هم هست که نباید آن‌ها را نادیده گرفت. «پرونده پلیکان» یکی از معروف‌ترین کتاب‌های اوست که هم به فارسی ترجمه شده و هم فیلمش ساخته شده.

9- نیکولاس اسپارکس

نویسنده و پرده نقره ای/000/000/14دلار
16 کتاب در مدت 14 سال که هفت تای آن‌ها به فیلم تبدیل شدند؛ انگار رکورد بدی از خود به جای نگذاشته آقای اسپارکس جوان، کسی که در طول این مدت علاوه بر نوشتن رمان، دستی هم در نوشتن فیلمنامه داشته. درآمد این آدم دست به قلم در یک سال گذشته 14 میلیون دلار بوده که مطمئنا بخش اعظم آن مربوط به فروختن امتیاز دو کتاب از کتاب‌هایش به نام «آخرین ترانه» و «جان عزیز» به سینمای ‌هالیوود بوده. هر دوی این فیلم‌ها در سال 2010 اکران شدند که فروش خوبی را هم تجربه کردند (فیلمنامه آخرین ترانه را خود او نوشته بود) یکی از معروف‌ترین فیلم‌هایی که از روی کتاب‌های او ساخته شده «دفترچه یادداشت» است که در سال 2004 نیک کساوتس کارگردانی‌اش کرده. فروش فیلم‌های اقتباس شده از روی کتاب‌های اسپارکس از مرز 300 میلیون دلار هم گذشته است.

10- جی. کی رولینگ

جادوی پل/ 000/000/10دلار
چهار سال از انتشار آخرین قسمت هری پاتر می‌گذرد اما هنوز نان جی. کی رولینگ از فروش همان هفت کتاب جادوگری اش در روغن است. نویسنده انگلیسی سری هری پاتر در این چند سال چندان پرکار نبوده و فقط یک کتاب نوشته به نام «قصه‌های بیدل نقال» که همان حال و هوای ماجراهای هری را دارد اما با این همه 10 میلیون دلار درآمد از پی تجدید چاپ سری کتاب‌های جادوگر کوچک و دوستان همراهش در جیب مبارک ریخته که نشان می‌دهد هنوز تب خواندن کتاب‌ها با گذشت چندین سال نخوابیده. حالا باید ببینیم سال آینده با اکران فیلم دو قسمتی «هری پاتر و سایه‌های مرگبار» نام خالق جادوگرها دوباره در صدر این جدول خواهد بود؟ شاید خانم میلیاردر دیگر احتیاج چندانی به این خرده پول‌ها ندارد (رولینگ اولین کسی است که در دنیای ادبیات از طریق نوشتن کتاب میلیاردر شده).
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
نگاهی به جهان داستانی کازوئو ایشی گورو (+معرفی کتاب)

74794.jpg


اصلا نمی‌خواستم نویسنده شوم. عاشق موسیقی بودم و زیاد از کتاب‌ها سر در نمی‌آوردم، تا 23 سالگی که ناگهان فکر کردم می‌خواهم درباره ژاپن بنویسم؛ کشوری که...

بازمانده شب

سرو کله ایشی گورو این بار با مجموعه داستان «شبانه‌ها» پیدا شده (ترجمه علیرضا کیوانی نژاد،‌ نشر چشمه).
نویسنده ای که اواسط دهه 70 با «بازمانده روز» و خدمتکار عصا قورت داده اش سر زبان‌ها افتاد. آقای نویسنده بعد از نوشتن رمان «هرگز رهایم مکن» و فیلمنامه «کنتس سفید» پنج سالی می‌شود که دست به قلم نبرده و داستانی چاپ نکرده است. تا این که بالاخره اواخر سال 2009 به سرش زد تا مجموعه ای از داستان‌های کوتاهش را چاپ کند. داستان‌هایی که حول و حوش تاریخ موسیقی غرب و آدم‌های مهم آن اتفاق می‌افتند. باید دید منتقد‌ها که چندان آخرین رمان جناب ایشی گورو را تحویل نگرفتند، حالا درباره این مجموعه چه حرفی برای گفتن دارند.
«اصلا نمی‌خواستم نویسنده شوم. عاشق موسیقی بودم و زیاد از کتاب‌ها سر در نمی‌آوردم، تا 23 سالگی که ناگهان فکر کردم می‌خواهم درباره ژاپن بنویسم؛ کشوری که در پنج سالگی ترکش کرده بودم و حالا خاطره‌های آن کم کم داشت از بین می‌رفت.»


ایشی گورو خودش هم نمی‌داند چه اتفاقی برایش افتاد که موسیقی را به امان خدا رها کرد تا نویسنده شود. او درباره موسیقی و سبک‌هایش چیزهای زیادی می‌دانست.
اما برای این که درباره نویسندگی هم بداند، شروع کرد به ترانه سرایی و تقریبا همه فرم‌ها را در ترانه سرایی امتحان کرد تا بلکه فوت و فن نوشتن هم دستش بیاید. ترانه‌های ایشی گورو را هیچ وقت هیچ خواننده ای نخواند اما این کار برایش تمرین نوشتن بود.

تمرین خوبی که بعد از نوشتن اولین داستان‌هایش ناشرهای انگلیسی با خودشان فکر کردند این پسر بچه چشم بادامی در آینده ای نه چندان دور برای خودش کسی می‌شود. برای همین هم داستان‌هایش را چاپ کردند تا آقای نویسنده کم کم برای خودش اسم و رسمی به هم بزند.

داستان به روایت کازوئو

ایشی گورو در انگلستان بزرگ شده و داستان نوشتن درباره آدم‌هایی که در کوچه و خیابان این کشور زندگی می‌کنند برایش کار راحتی بوده اما خودش می‌گوید: «نمی‌خواستم از همان اول اسم برچسب نویسنده ژاپنی- انگلیسی را به من بچسبانند.» برچسبی که حالا چه خوشش بیاید چه نیاید، به او چسبیده است. وقتی کازوئو در اوایل دهه 80 داستان می‌نوشت، کاملا تحت تاثیر ژاپن بعد از جنگ بود. ایشی گورو می‌گوید: «شاید برایتان چندان توجه پذیر نباشد اما باید یک ژاپنی یا آلمانی باشید. آن وقت برایتان خیلی جالب خواهد بود تا بدانید اگر مثلا یک نسل زودتر به دنیا می‌آمدید چطور رفتار می‌کردید، فکر می‌کردید، توی خیابان به دور و برتان نگاه می‌کردید، می‌خوابیدید و بیدار می‌شدید و در یک کلام زندگی می‌کردید. این سوالی بود که من از خودم بارها و بارها در دوره جنگ سرد، وقتی در انگلیس زندگی می‌کردم می‌پرسیدم» همه این‌ها یعنی ژاپن هیچ وقت دست از سرایشی گورو بر نداشت. این‌ها تغییرات سیاسی آن دوران را به کندی پشت سر گذاشتند و او مدام تصور می‌کرد اگر چند سال زودتر به دنیا آمده بود چه واکنشی به شرایط اجتماعی آن موقع نشان می‌داد. در داستان‌های سه کتاب اول ایشی گورو «منظره پریده رنگ تپه‌ها»، «هنرمندی در دنیای شناور» و «بازمانده روز» همین نگرانی‌ها را در شخصیت اول داستان می‌شود دید. شخصیت‌هایی که مدام گذشته را جست و جو می‌کنند تا بفهمند چه اتفاق‌هایی افتاده است یا چه فاجعه بزرگ دیگری در انتظارشان است. درست مثل مستخدم مفلوک «بازمانده روز» که با لحن مضحکی شروع به تعریف کردن خاطراتش از سرایدار لینگتن (خانه لرد) می‌کند؛‌ خاطراتی که خودش هم دقیقا نمی‌داند در کجای آن‌ها قرار دارد. او فقط می‌داند بخش ناچیزی از شرافت و غرورش که باید آن‌ها را با چنگ و دندان حفظ کند، جایی در لابه لای همین خاطرات لعنتی است. به نظر می‌رسد این بازگشت به گذشته و مرور خاطرات، به شخصیت خود ایشی گورو ربط داشته باشد؛ گذشته و خاطراتی که او در پنج سالگی در ناکازاکی جا گذاشت و حالا دوست دارد چند سال یک بار به بهانه چاپ یک رمان جدید در آن قدم بزند.

خداحافظ انگلستان

با این که ایشی گورو از اول هوای نویسنده شدن به سرش نزده بود اما برای آقای نویسنده حدودا 60 ساله هیچ چیزی به اندازه داستان نوشتن جدی نیست؛ حالا او نگران سلیقه داستان خوانی جوان‌هاست. سلیقه ای که آن‌ها را بیشتر سراغ داستان‌های عاشقانه و عامه پسند می‌کشاند تا داستان‌های به قول خودش عمیق. کازوئو می‌گوید: «برای اینکه یک داستان عمیق شود باید به مسائل کوچک دقت کنید. مسائلی که در نگاه اول به چشم نمی‌آیند. من فکر می‌کنم این چیزی است که ما در رمان‌ها به آن نیاز داریم؛ عمیق بودن.» جناب ایشی گورودستور مخصوص خودش را برای عمیق بودن دارد. او موقع نوشتن، داستان‌هایش را از جزئیات شروع می‌کند. جزئیاتی که ممکن است ماه‌ها نوشتن داستانش را به عقب بیندازد. اما او ظاهرا از این که موقع داستان نوشتن این طور پدر خودش را در بیاورد، خیلی هم راضی است. یکی از این جزئیات انتخاب مکان و زمان برای تعریف داستانش است. خودش می‌گوید: «بزرگ ترین مشکل من موقع نوشتن، انتخاب مکان و زمان داستان است» مکان و زمان که تا به قطعیت کامل نرسد، سراغ نوشتن هیچ جمله ای نمی‌رود. آقای نویسنده حالا بعد از نوشتن شش رمان ترفند‌های خاص خودش را برای حل این جزئیات دارد. او تعریف می‌کند که خیلی وقت‌ها برای پیدا کردن این جزئیات سراغ کتاب‌های تاریخی می‌رود تا زمان و مکان و هزار و یک جزئیات دیگر را انتخاب کند. هر چند مکان بیشتر داستان‌های ایشی گورو، انگلیس و حومه لندن است. انگلیسی که داستان به داستان تفاوت‌های خاص خودش را دارد؛ مثلا استیونز در «بازمانده روز» بیشتر در انگلستان مناطق روستایی و خارج از شهر چرخ می‌زند، یا برای «منظره کم رنگ تپه‌ها» حومه دنج و آرام اطراف لندن را انتخاب کرده. در «وقتی یتیم بودیم» ماجرایش را بین لندن و شانگهای دهه 30 تعریف می‌کند. اما انگار بالاخره ایشی گورو در مجموعه داستان «شبانه‌ها» دست از سر انگلستان همیشه بارانی برداشته و داستان‌هایش را کافه‌ها و خیابان‌های شلوغ ونیز، نیویورک، کالیفرنیا و لس آنجلس تعریف می‌کنند.

تاریخ موسیقی و داستان‌های دیگر

ایشی گورو در «شبانه‌ها» سراغ داستان موسیقی رفته است. او شخصیت‌های معروف تاریخ موسیقی غرب را لابه لای شخصیت‌های داستان‌هایش قرار می‌دهد. او هر طور که دلش بخواهد با این شخصیت‌های معروف تاریخ موسیقی رفتار می‌کند تا بتواند در نهایت داستان خودش را تعریف کند. ایشی گورو در داستان «خواننده» شخصیت خیالی تونی گاردنر را که مثلا یک خواننده معروف است، کنار فرانک سیناترا، خواننده معروف دهه هفتاد آمریکا و گلن کمپل، ‌خواننده، آهنگساز و گیتاریست آمریکایی که آلبوم‌هایش در دهه 60 و 70 خیای پر طرفدار بوده ،‌می‌آورد و حتی ادعا می‌کند که فلان ترانه ای که شما خواندید از این دو نفر بهتر بوده است. همه داستان‌های «شبانه‌ها» پر است از سر و کله زدن یا فقط اسم بردن خواننده‌ها و آهنگسازهای معروف موسیقی غرب. رد پای تاریخ معاصر موسیقی در تک تک داستان‌های این مجموعه پررنگ است. مجموعه ای که حالا می شود گفت شاید ادای دین کازوئو ایشی گورو به دغدغه شخصی اش هم باشد؛ دغدغه ای که این طور که معلوم است تمام این سال‌ها دست ازسرش بر نداشته است.

پیشنهاد‌هایی برای شروع ایشی گورو خوانی

خانه لرد و کارآگاه

اگر تا به حال هیچ چیزی از این نویسنده متفاوت ژاپنی- انگلیسی نخوانده اید، ما برای شروع این سه رمان را پیشنهاد می‌کنیم که هم ترجمه بهتر و دقیقی دارند (حداقل یکی‌شان را خانم دقیقی ترجمه کرده!) و هم این که منتقدان آن‌ها را بیشتر پسندیده اند. خوب است اول اینها را بخوانید و بعد سراغ «شبانه‌ها» یا باقی رمان‌های ترجمه شده جناب ایشی گورو بروید.

بازمانده ای از دیروز

«بهترین قسمت هر روز، شب آن روز است و وقتی روز گذشت، بازمانده آن را که شب باشد باید دریافت»«بازمانده روز» داستان سفر شش روزه استیونز- پیشخدمت خانه دارلینگتن- به غرب انگلستان است. با وجود این که لرد دارلینگتن او را بعد از 30 سال خدمت به چیزی شبیه یک مرخصی می‌فرستد ولی او اصراردارد این سفر را یک سفر کاری قلمداد کند.
استیونز داستان را در دو لایه تعریف می‌کند. لایه اول داستان عشق نافرجامی است که سال‌ها پیش بین او و سرخدمتکار خانه به وجود آمده بود و لایه دوم وقایع مهم تاریخی‌ای است که در همین خانه دارلینگتن در سال‌های قبل از جنگ جهانی دوم، رخ داده است. لرد در خانه اش از سران حزب نازی گرفته تا اشراف انگلستان را پذیرایی می‌کند تا بلکه روابط دو کشور بهبود یابد ولی بعد از شروع جنگ جهانی دوم این لرد است که یک خائن بزرگ محسوب می‌شود و همه او را تا زمان مرگش طرد می‌کنند. استیونز در هر دوی این ماجراها فقط ناظر است؛ چه در عشقش به «میس کنتن» که هیچ وقت به زبان نمی‌آورد و چه در تالار پذیرایی خانه لرد در حضور مهمانان.

منظره رنگ و رو رفته ناکازاکی

«‌من می‌توانم وسط ترافیک دراز به دراز بگیرم بخوابم، عین خیالم نیس ولی دیگر یادم نیس چه جوری می‌شه تو سکوت خوابید!» این را نیکی همان طور که روی کاناپه جلوی تلویزیون لم داده، در جواب مادرش که به او می‌گوید اگر اتاقت به اندازه کافی آرام نیست، می‌توانی آن را عوض کنی، می‌گوید.
نیکی دختر مادری ژاپنی و پدری انگلیسی است که از خواهر ناتنی ژاپنی اش چندان دل خوشی ندارد و حتی حالا که سال‌ها از مرگش می‌گذرد از حرف زدن درباره آن طفره می‌رود اما داستان ‌«منظره پریده رنگ تپه‌ها» داستان نیکی نیست، این کتاب به عنوان اولین اثرنویسنده ، آغاز گر همان سبک روایی و خاطره وار آثار ایشی گورو است. اتسوکو سال‌ها قبل به انگلستان آمده و حالا در بعد از ظهر یک روز بارانی همان طور که از پنجره به بیرون نگاه می‌کند یکدفعه به نیکی می‌گوید: «یاد کسی افتادم که یه وقتی می‌شناختم؛ زنی که یه وقتی می‌شناختمش. وقتی تو ناکازاکی بودم...»
وقتی کسی نبود

پنج سال بعد از «تسلی ناپذیر» و هجوم منتقد‌های معترض، آقای نویسنده دوباره دست به قلم شد و «‌وقتی یتیم بودیم» را نوشت. کتاب پر فروش ترین رمال سال 2000 شد، جایزه بوکر گرفت و منتقدهایی که او را لایق‌هاراگیری می‌دانستند، را ساکت کرد.
«وقتی یتیم بودیم» سه بخش دارد؛ لندن، هتل کاتای شانگهای و دوباره لندن. ماجرای داستان هم درست بین لندن و شانگهای آشوب زده می‌گذرد. بنکس، یکی از مشهورترین کارآگاهان لندن است و مردم همان طور که با هیجان سریال‌های پلیسی را دنبال می‌کنند طرفدار پرونده‌های کارآگاهی بنکس هم هستند.
اما یک پرونده هست که او هیچ وقت نتوانسته حل کند؛ ماجرای گم شدن پدر و مادرش در زمان کودکی‌اش در شانگهای چین.

______________

منبع:سیمرغ
 
Last edited:

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
نگاهی به دنیای داستانی ‌هاروكی موراكامی

52757.jpg


او اولین رمانش به نام «آواز باد را بشنو» را در 29 سالگی نوشت. پس از این كه هر روز كارش در كلوپ تمام می‌‌شد چند پاراگراف از آن را می‌‌نوشت. این رمان برنده جایزه ادبی...

نویسنده‌ای كه عاشق دویدن است

تا چند سال پیش آثار ترجمه شده از هاروكی موراكامی نویسنده ژاپنی به چند داستان كوتاه محدود می‌شد كه در نشریات ادبی به چاپ رسیده بودند، اما حالا رمان‌ها و داستان‌های كوتاه او به زبان فارسی ترجمه و منتشر شده‌اند. كافكا در ساحل یكی از رمان‌های این نویسنده است كه در بازار كتاب ایران با استقبال خوبی از سوی مخاطبان هم مواجه شد.
سال 2009 سال خوبی برای موراكامی بود او در این سال در صدر فهرست نویسندگان پرفروش جهان قرار گرفت. در این مطلب با دنیای داستانی این نویسنده بیشتر آشنا می‌شوید.

هاروكی موراكامی‌ ‌احتمالا تنها نویسنده معاصر و در قید حیات ژاپنی است كه در سطح بین‌المللی بیشترین شهرت و تأثیرگذاری را دارد. او در طول 30 سال نویسندگی حرفه‌ای، نفرت و احساس بیهودگی و پوچی را كه ژاپن پس از جنگ جهانی احاطه كرده، با داستان‌های خود كه در بعضی موارد عجیب و غریب هستند و حال و هوای سوررئال دارند و به طور پراكنده عناصر فلسفه و روان‌شناسی غرب در آنها به كار رفته، به تصویر كشیده است.
موراكامی،‌ ‌‌مترجم آثار داستانی مدرن ادبیات آمریكا نیز است. او آثار نویسندگانی چون اف. اسكات فیتزجرالد، ریموند كارور، ترومن كاپوتی، و جی. دی. سالینجر را ترجمه كرده است. او آثار غیر داستانی هم دارد؛ یكی از این آثار غیرداستانی، كتاب «زیرزمین» است كه آن را سال 1997 منتشر كرد. موراكامی‌‌ در این كتاب مصاحبه‌هایش با قربانیان حمله با گاز سارین به مسافران متروی توكیو به وسیله اعضای فرقه افراطی آئوم را كه سال 1995 رخ داده بود، گردآوری كرد. جدیدترین رمان او به نام«84»IQ كه 2 جلد آن هنوز به زبان انگلیسی ترجمه نشده، از زمان انتشار آن در ماه می گذشته با فروش بیش از 2 میلیون نسخه بلافاصله به عنوان پر فروش‌ترین كتاب در سطح ملی كشور ژاپن دست یافت. كتاب‌های موراكامی‌‌ تاكنون به 40 زبان دنیا ترجمه شده‌اند.

هاروكی موراكامی‌‌ كیست؟

او در تاریخ 12 ژانویه سال 1949 در كیوتو (ژاپن) به دنیا آمد، ولی مدتی نگذشت كه خانواده‌اش به آشیا نقل مكان كردند و موراكامی ‌‌قسمت بیشتر جوانی خود را در آنجا گذراند. پدر و مادر او هر دو استاد ادبیات ژاپنی بودند و این واقعیت اغلب به عنوان یكی از دلایل علاقه موراكامی ‌‌به ادبیات و موسیقی غربی عنوان می‌‌شود. او در گفتگویی كه بتازگی با روزنامه سان فرانسیسكو كرونیكل انجام داد، گفت: «چون پدرم استاد ادبیات ژاپنی بود، دلم می‌‌خواست یك كار دیگر انجام بدهم. به همین دلیل آثار كافكا و داستایووسكی و تولستوی را خواندم. از داستان‌های این نویسندگان خیلی خوشم آمد. داستایووسكی هنوز هم قهرمان ادبی من است.»
موراكامی‌ ‌در بحبوحه جنبش‌های دانشجویی در ژاپن اواخر دهه 1960 وارد دانشگاه واسِدای در توكیو و در آنجا با همسرش یوكو آشنا شد و با او ازدواج كرد. موراكامی ‌‌و همسرش حد فاصل سال‌های 1974 و 1981 یك كلوپِ جاز به نام پیتر كت افتتاح كردند كه ابتدا در غرب توكیو قرار داشت و سپس آن را به یك محله دیگر انتقال دادند. او اولین رمانش به نام «آواز باد را بشنو» را در 29 سالگی نوشت. پس از این كه هر روز كارش در كلوپ تمام می‌‌شد چند پاراگراف از آن را می‌‌نوشت. این رمان برنده جایزه ادبی گونزو شد. موراكامی‌‌در ادامه چندین كتاب دیگر منتشر كرد، ولی اولین موفقیت بزرگش در زمینه نویسندگی با انتشار رمان «چوب نروژی» در سال 1987 نصیبش شد. داستان این رمان كه عنوان آن در اشاره به یكی از ترانه‌های گروه بیتلز برای خودش داستانی جداگانه دارد ، درباره بلوغ و خسران و حسرت گذشته و رابطه زن و مرد است. فروش چندین میلیون نسخه‌ای رمان چوب نروژی در ژاپن، موقعیت یك سوپر استار را نصیب موراكامی ‌‌كرد. اندكی پس از آن، موراكامی همراه همسرش به اروپا مسافرت كرد. آنها سرانجام در سال 1991 ساكن آمریكا شدند. موراكامی‌ آنجا ابتدا در رشته نویسندگی بورسیه شد و سپس به عنوان استاد مهمان در دانشگاه پرینستون (در نییوجرسی) به تدریس پرداخت.
ولی موراكامی‌ ‌به دنبال وقوع زلزله در شهر كوبه به سال 1995 و حمله با گاز توسط فرقه آئوم در توكیو، به ژاپن برگشت و از آن زمان تاكنون كشور خود را ترك نكرده است. موراكامی ‌‌به دویدن هم بسیار علاقه‌مند است. او دویدن را از 33 سالگی شروع كرده است و حتی یك مجموعه مقاله در این ارتباط با عنوان «وقتی از دویدن حرف می‌‌زنم، از چه حرف می‌‌زنم»، منتشر كرد.
موراكامی‌‌در گفتگویی كه بتازگی با رولند كلتس انجام داد، گفت: این كتاب فقط درباره دویدن نیست، بلكه موضوع آن درباره یك شیوه زندگی كردن است. این كتاب، كتاب راهنما نیست. دویدن من مثل زندگی كردن من است، بنابراین كتاب مزبور درباره رابطه بین زندگی كردن و دویدن و نوشتن است؛ یعنی به عبارتی همان دیدگاه من در مورد زندگی.


موراكامی ‌‌چه سبكی در نویسندگی دارد؟

مشخصه داستان‌های موراكامی ‌‌دیالوگ‌های طنزآمیز است و همچنین پیرنگ‌های سوررئال كه در آنها معمولا از استعاره زیاد استفاده شده و به جنبه‌های فرهنگ آمریكایی و اروپایی بسیار اشاره‌ كرده است. موراكامی‌ ‌گفته است بشدت تحت تأثیر كار‌های نویسندگانی چون كورن وونه گوت، ریموند چندلر و ریچارد براتیگان و همچنین فرانس كافكا و قهرمان ادبی‌اش یعنی، فیودور داستایووسكی قرار داشته است.
جان آپدایك، نویسنده معروف در نقدی كه سال 2005 در مجله نیویوركر منتشر كرد، نوشت: «هر چند در آثار موراكامی‌‌ اشاره به فرهنگ معاصر آمریكایی بخصوص موسیقی پاپ بسیار زیاد است و روزمرگی‌های كسل‌كننده را با جزییات كامل توصیف می‌‌كند و كسل‌كنندگی خوشایند این توصیف‌ها یادآور داستان‌های جوانانه و مینی‌مالیستی سال‌های 1970 است، ولی داستان‌های او روِیا مانند هستند و بیشتر به سوررئالیسم چسبناك و لزج كوبه آبه نزدیك اند تا رئالیسم محض آثار میشیما و تانیزاكی.»
موراكامی‌ ‌گفته است كه در رمان‌هایش از بی‌تفاوتی به تعهد تغییر موضع داده است. هرچند شهرت رمان‌های او به این علت بود كه قهرمان‌های‌شان آدم‌هایی درونگرا و از نظر اجتماعی بی‌تفاوت بودند. طی سال‌های اخیر در نوشته‌هایش مسائل اجتماعی و تاریخی را نیز گنجانده است. رمان «وقایع‌نگاری پرنده كوكی» كه سال 1995 منتشر شده بود، بخشی از موضوع آن اشغال چین توسط ژاپن در زمان جنگ جهانی بود، در حالی كه در جدیدترین رمانش، «84 IQ» یك فرقه مذهبی عصر نویی شبیه فرقه آئوم و جنبش‌های دانشجویی اواخر دهه 1960 و اوایل 1970 جزو مهم‌ترین بخش‌های آن هستند.


موراكامی‌‌تا كنون برنده چه جوایزی شده است؟

موراكامی‌‌در طول سال‌های نویسندگی‌اش برنده چندین جایزه ادبی شده است. از جایزه تانیزاكی كه سال 1985 برنده آن شد گرفته تا جایزه فرانتس كافكا كه سال 2006 برای نوشتن رمان «كافكا در ساحل» آن را به دست آورد. موراكامی‌ ‌را به عنوان برنده احتمالی جایزه نوبل ادبیات می‌‌دانند و طرفداران او منتظرند تا روزی این جایزه به او اهدا شود.
______________________

منبع:سیمرغ
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
راز ماندگاری تولستوی


81516.JPG


او در برخی از داستان‌هایش وحشت جنگ را توصیف کرده، اما خودش شخصا متخاصم بود و با همسرش سوفیا آندریونا بدرفتاری می کرد. خودنمایی او به گیاه‌خواری و همچنین ابراز علاقه‌اش به...

100 سال از مرگ خالق «جنگ و صلح» گذشت

جملات لئو تولستوی همچون ریشه‌های درختی کهن در زمین فرورفته‌اند، جملاتی که فقط متعلق به ما نیستند بلکه متعلق به نسل‌های بعد هم هستند.

100 سال پیش در تاریخ 20 نوامبر 1910 درگذشت، اما چگونه نام او با عظمت ادبیات روسیه مترادف شد؟
با وجود عظمت تولستوی در ادبیات هنوز هم فلسفه او که در روسیه «تولستووستو» خوانده می‌شود، فلسفه‌ای مبنی بر به کار نبردن خشونت و برداشت آزاد از انجیل همیشه بحث‌های داغ به راه انداخته است.


در سال 1901 کلیسای اورتدوکس روسیه او را طرد کرد و با گذشت 100 سال از مرگ این نویسنده بزرگ هنوز از حرفش برنگشته است.

راستش هم به نظر نمی‌رسد تولستوی از این مسئله ناراحت باشد: قدرت هوش و استعدادش به او این فرصت طلایی را داد تا به راه خودش برود و زندگی را با تمامی جلوه‌هایش گرامی بدارد.

خواندن آثار تولستوی لذتی فیزیولوژیکی به آدم می‌دهد و هر چه بیشتر آثارش را بخوانی این لذت بیشتر می‌شود. کلمات او عطر، رایحه، صدا، لرزش احساسات و عواطف را پیش چشم ما خلق می‌کنند. احساساتی که از هر دکترین فلسفی گسترده‌تر و حتی برجسته‌تر از خود نویسنده هستند، نویسنده‌ای که دنیایش بدون هیچ ترحمی انسان را به خدمت می‌گیرد. شاید در کل تاریخ ادبیات هیچ نویسنده‌ای به اندازه تولستوی «بدون ایده» نبوده که توانسته باشد با نوشته‌هایش ما را سرشار از تحسین و ترس از صداقت نویسنده کند.

کلمات تولستوی از دل نویسنده برای بیان معنای هستی بیرون می‌آیند و حتی خود نویسنده را شگفت‌زده می‌کند. مارسل پروست نویسنده فرانسوی تولستوی را خداوندگار اثرش می‌داند، کسی که تمامی رفتارها و نیات را تحت کنترل خود دارد. اگر چنین باشد، باید گفت بزرگی او به دلیل آزادی دادن به قهرمانانش است و این قهرمانان به ذهن و خاطره ما رسوخ می‌کنند و حتی از زندگان نیز زنده‌تر هستند.

مسابقه اسب‌دوانی در «آنا کارنینا» و بیماری و مرگ ایوان ایلیچ و تمامی نمونه‌های مشابه خواننده را سرشار از شعف و همچنین وحشت از روبرو شدن با ذات هستی می‌کند. گاهی به نظر می‌رسد تولستوی برای تغییر دادن قانون ادبیات و خندیدن به ادعای «ادبیات به عنوان کتاب زندگی» به دنیا آمده بود.

تولستوی از صحبت کردن درمورد «ادبیات» لذت نمی‌برد و از نویسندگانی چون دانته و شکسپیر هم خوشش نمی‌آمد. او خودش را نویسنده‌ای حرفه‌ای نمی‌دانست. او بیشتر قاتل زنجیره‌ای قوانین ادبیات بود. این اشتیاق آزموده‌نشده چنان ذهن و تن او را به جوش و خروش درمی‌آورد که رسیدن به تمامی خواسته‌هایش ممکن نبود.

او در رفتار شخصی‌اش هیولایی بود؛ از «پیشرفت» و «عصر پیشرفت» متنفر بود و در جامعه‌ای که قوانین سخت اجتماعی آن را زیر سلطه گرفته بود از آزادی زنان طرفداری می‌کرد. او مردم فقیر را دوست داشت، اما خودش از خون اربابان بود. لنین به شکلی غریب در توصیف تولستوی درست گفته بود: «آینه انقلاب روسیه.»

خواندن رابطه تولستوی با دیگر هم‌عصرانش جذاب است، سرشار از سوءتفاهم و خیانت. او از تورگنیف به دلیل «روابط دموکراتیکش» و علاقه‌اش به حرافی متنفر بود. نویسنده «جنگ و صلح» شش بار تورگنیف را دعوت به دوئل با اسلحه شکاری کرد. او در برخی از داستان‌هایش وحشت جنگ را توصیف کرده، اما خودش شخصا متخاصم بود و با همسرش سوفیا آندریونا بدرفتاری می کرد. خودنمایی او به گیاه‌خواری و همچنین ابراز علاقه‌اش به فقرا به جوک محافل تبدیل شده بود.

آندره ژید در مقاله‌ای درمورد داستایوسکی نوشته بود تولستوی بزرگی داستایوسکی را تحت شعاع قرار داده بود. اما با گذر زمان نظر روشنفکران به سمت رفیع‌تر بودن قله داستایوسکی از قله تولستوی چرخید. بله، داستایوسکی اهداف مشخص و عملکرد تعریف‌شده‌ای داشت.

پرده بالا می‌رود و ما می‌بینیم زندگی بدون خدا چگونه به گناه و شر ختم می‌شود و جرم به مکافات. اما وقتی آنا کارنینای تولستوی خودش را زیر قطار می‌اندازد چه باید بگوییم؟ آیا این مجازات است؟ تراژدی است؟ تقدیر زنی سقوط کرده؟ جریان هذیانی ذهنی سیال؟ پاسخی نداریم. برای پاسخ چنین کاری در منطق تولستوی باید نزد پلیس برویم نه نویسنده. در دنیای داستایوسکی زندگی تابع خِرَد است. در دنیای تولستوی خِرَد در گردابی مدام می‌چرخد، مانند نارنجکی که با انفجارش جان شاهزاده آندری بولکونسکی (یکی از شخصیت‌های «جنگ و صلح») را می‌گیرد.
رمان‌های تولستوی از دل خاطرات روزانه مفصل او بیرون می‌آیند؛ از دل شایعات کوچه و بازار، تاثیرات دوران کودکی و افسانه‌های خانوادگی. او باغچه‌اش را آبیاری می‌کند و درختی بارور بال و پر می‌گیرد، با میوه‌هایی خوش‌طعم، آبدار و یگانه.

غیرواقعی‌ترین ادبیات در تاریخ، یعنی «رئالیسم اجتماعی» سعی کرد تولستوی را در خود حل کند. آرزو داشت از سبک او برای تغییر دنیا تقلید کند، اما از تولستوی نمی‌شود تقلید کرد: برای اینکه کسی مثل تولستوی بنویسد باید کُنتی نچسب و فردگرا باشد.

تولستوی در اواخر عمرش از ستایش‌های همیشگی «جنگ و صلح» و «آنا کارنینا» به ستوه آمد. خودش می‌گفت این کار مثل این می‌ماند که دانشمندی را به دلیل تبحرش در حرکات موزون تشویق کنند. چطور ممکن است او چنین سوءبرداشتی از خودش و خلاقیتش داشته باشد؟ در نهایت تولستوی موعظه‌گر با استعداد خویش در جنگ افتاد. نظریه او مبنی بر مقاومت صلح‌آمیز و بدون استفاده از خشونت منبع الهام گاندی بود و ریشه‌های شرقی تفکر روسیه را نشان می‌دهد.
لئو تولستوی محبوب
، تولستوی شکاک و خوش‌گذران است. بدون او زندگی بی‌روح و فقیر بود. جملات او همچون ریشه‌های درختی کهن در زمین فرورفته‌اند، جملاتی که فقط متعلق به ما نیستند بلکه متعلق به نسل‌های بعد هم هستند.
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
«هاكلبری ‌فین»‌ از‌ كجا ‌پیدایش ‌شد؟

77809.jpg


مارك تواین؛ ‌پدر ‌ماجراجویان داستان‌های آمریكایی

شریان داستان‌های مشهوری مثل هاكلبری‌فین و تام‌سایر رودخانه می‌سی‌سی‌پی است؛ درازترین رود آمریكا كه از بخش‌های وسیعی از این كشور و ازجمله زادگاه پسری عبور می‌كند كه عاشق تماشای عبور قایق‌های بزرگ بر این رودخانه است. صدای ناخداها و ملوان‌ها وقتی از نقاط كم‌‌عمق رودخانه عبور می‌كنند و برای هشدار دادن عبارت «مارك تواین» را به‌صورت یك قرارداد به زبان می‌آورند، برای «ساموئل» آنقدر جادویی بود كه وقتی بزرگ شد و اولین كتابش را نوشت، انعكاس این صدا در جانش موجب شد تا از این اسم به عنوان اسم مستعارش برای نویسندگی استفاده كند. مارك تواین از اینجا متولد شد.

«ساموئل لانگهورن كلمنس» كه درست یك قرن پیش درگذشت، هنوز آنقدر برای مردم جهان زنده است كه در تمام طول سال 2010، در گوشه و كنار جهان مراسم مختلفی به یاد او برپا شد. چون او واقعا در همه این 100 سالی كه نبوده با آثارش در كنار مردم زندگی كرده است: كارتون ژاپنی تام‌سایر را تقریبا همه بچه‌های دنیا دیده‌اند و سریال‌های مختلفی كه از ماجراجویی‌های او با هكلبری‌فین و بكی تاچر ساخته شده، نسل‌های مختلفی را در این 100 سال سرگرم كرده است. این قصه‌های كلاسیك هنوز آنقدر جذابند كه در كشور ما از دهه 30 تاكنون دارند ترجمه می‌شوند و چهره‌های بزرگی مثل محمد قاضی، نجف دریابندری و ابراهیم گلستان به ترجمه این آثار پرداخته‌اند. هالیوود هم هنوز دارد نسخه‌های جدیدی از شاهزاده و گدا و تام‌سایر را روانه پرده‌های سینما می‌كند.

مارك تواین مثل بسیاری از نویسندگان از همه آنچه در زندگی تجربه كرده بود برای نوشتن داستان‌هایش كمك گرفت، اما مهم این است كه او واقعا خود تام‌ سایر است، نه دوست تام. او كه بچه یك خانواده پرجمعیت با 6 خواهر و برادر بود از زمانی كه 1 ساله بود و پدرش را از دست داد، وارد اجتماع شد و مثل اولیور توییست انگلیسی‌ها، زندگی در شرایط سخت را تجربه كرد؛ از كار در چاپخانه گرفته، تا ملوانی روی همان قایق‌های بزرگ چوبی و كندن زمین‌های سخت برای پیدا كردن طلا.

او خیلی زود با سفر آشنا و همراه خانواده راهی شهرهای بزرگی چون نیویورك شد و سرانجام از روزنامه سر درآورد. او كه در 22 سالگی گواهینامه قایقرانی گرفته بود و همه افتخارش این بود كه با ابهت عبارت «مارك تواین» را بیان كند، در 26 سالگی یك خبرنگار بود و 2 سال بعد هم اولین سفرنامه طنزآمیزش را با اسم مارك تواین امضا كرد.
در این مدت او خیلی كارها كرد و خیلی چیزها دید، نه‌تنها سفری طول و دراز در آمریكا انجام داد، بلكه راهی كشورهای دیگر هم شده بود و فرانسه و ایتالیا را هم دیده بود.

اولین اثر داستانی مارك تواین «شاهزاده و گدا» در سال 1882 منتشر شد. او در این اثر به یك بررسی تاریخی دست زده و جایگاه فقیر و غنی را بررسی كرده است، اما پیش از این او سال‌ها مشغول نوشتن بود و با نوشتن سفرنامه‌هایش در دل مردم كشورش جا باز كرده بود. آنچه برای مردم جالب بود، داستان‌های عجیبی بود كه او از این سفرها با خود می‌آورد و آنها را با لحنی طنز و بازیگوشانه بیان می‌كرد.

در حقیقت او با كتابی به نام «وزغ جهنده معروف منطقه‌ كالاوارس» در دهه 60 معروف شد و این داستانی بود قدیمی كه تواین سبك بیانش را عوض كرد و آن را به زبان روز روایت كرد. پس از آن او یك دهه بعد را به گشت و گذار و سفر پرداخت. «بی‌گناهان در كشتی» و «سخت‌گذرانی» دو اثر سفرنامه‌ای او و حاصل این مشاهدات است. با این حال او در این دو كتاب به عنوان یك ناظر بی‌طرف ظاهر نشده بلكه به بررسی و نقد دنیای معاصرش پرداخته است. مارك تواین زاده فقر بود، اما سال‌های نیمه دوم قرن نوزدهم، همه اختراعات و اكتشافات داشت پشت سرهم ره می‌داد و چهره جهان را دگرگون می‌كرد. در حال كه او در یكی دو دهه پیش شیفته‌قایقرانی روی می‌سی‌سی‌پی بود، حالا می‌دید كه كشتی‌های بخار با چه سرعتی حركت می‌كنند و خطوط راه‌آهن چطور همه جا كشیده می‌شود. به همین دلیل او در كتاب «سخت‌گذرانی» دست به انتقاد از جوامع غربی و آمریكا می‌زند و در كتاب «بی‌گناهان در كشتی» از كشورهای اروپایی و خاورمیانه انتقاد می‌كند.

در حقیقت اولین اثر داستانی او یعنی «شاهزاده و گدا» مقایسه همین بی‌عدالتی اجتماعی، اما در قرن شانزدهم در دربار ادوارد ششم پادشاه انگلستان و متعلق به دوره‌ای است كه قوانین خشن بودند و خرافات بر عقل چیرگی داشت و ماجراهای تام‌سایر كه در سال 1876 و در 40 سالگی نویسنده نوشته شد، آینه‌ای از این مسائل در زندگی روز آمریكایی‌هاست. تام یك شخصیت جسور و ماجراجوست كه می‌خواهد از مرزهای تثبیت شده و قدیمی یك شهر كوچك فراتر برود و نه‌تنها مرزهای اجتماعی كه مرزهای زبانی را هم به هم بزند. تواین برای نوشتن این كتاب از یك زبان جدید ادبی استفاده می‌كند: زبان ادبی رسمی را كنار می‌گذارد و قصه‌اش را به زبان محاوره و زبان مردم كوچه و خیابان می‌نویسد، دقیقا همان طور كه تام و هكلبری‌فین با هم حرف می‌زدند و با همین روش به قول خودش با ادیبان عصاقورت داده وارد نبرد می‌شود.

اما او فقط ادبیات كشور خودش را نقد نمی‌كند بلكه در كتاب «زندگى در ساحل رودخانه مى‌سى‌سى‌پى» به حمله‌اى تند علیه «سر والتر اسكات» دست می‌زند كه ادبیات انگلیس خودش را وامدار او می‌داند.
او این مبارزه ادبی را در داستان «هكلبرى فین» به اوج می‌رساند و یك انقلاب ادبی به راه می‌اندازد. انقلابی كه همینگوی مشهور 100 سال بعد درباره‌اش می‌گوید «تمام ادبیات نوین آمریكا از یك كتاب سرچشمه می‌گیرد و آن هاكلبری‌فین اثر مارك تواین است».

در ماجراهای هاكلبری‌فین‌ كه در 1885 منتشر شد، حماسه ماجراجویان، زندگی در شهرهای نكبت‌بار و ابتدایی و برمبنای خشونت بیان می‌شود. هك نماد «بچه» در آمریكایی است كه تازه می‌خواهد روی پای خودش بایستد و به همین دلیل كسی برای بچه‌ها جایگاهی قایل نیست. فقر و بی‌فرهنگی بیداد می‌كند و پدر حتی بر پسر خودش رحم ندارد. پلیس هم در پی حفظ نظم موجود است و كسی به بی‌گناهی سیاه‌پوستی كه مثل كالا خرید و فروش می‌شود، فكر نمی‌كند...

اما خود تواین با همه این برداشت‌ها مخالف بود و می‌گفت «اشخاصی كه تلاش كنند انگیزه‌ای در این روایت پیدا كنند، تحت تعقیب قرار خواهند گرفت. اشخاصی كه سعی كنند یك نكته اخلاقی پیدا كنند تبعید خواهند شد و اشخاصی كه تلاش كنند یك تكه زمین پیدا كنند كشته خواهند شد».

مارك تواین از آن دست نویسندگانی است كه در دوره حیاتش به شهرت و ثروت رسید. او در سراسر آمریكا و انگلیس سفر می‌كرد و درباره ادبیات سخنرانی می‌كرد و از دانشگاه آكسفورد دكترا گرفت، اما منتقدان كشورش او را مسخره می‌كردند و لحن طنزآمیز او را به باد تمسخر می‌گرفتند و او را «آدم مضحك» می‌نامیدند، اما او هم به خوبی از پس آنها بر می‌آمد و در میهمانی ادبی كه به مناسبت جشن تولد 70 سالگی‌اش ترتیب داده شده بود، نویسندگان آن دوره ازجمله لانگ فلور اولیور و رالف والد و امرسون را كه در میهمانی حضور داشتند، رودرروی خودشان مسخره كرد. از همین روی نام مارك تواین به نام پرچم‌دار ادبیات نوین آمریكا در تاریخ ثبت شده و قهرمان سلینجر در «ناتور دشت» تام‌سایر قرن بیستم نام گرفته است.


تام سایر

«تام‌سایر» قصه یك دوره كوتاه از زندگی پسر نوجوانی به همین اسم است. تام ماجراجو، با اخلاق و باهوش است و البته یتیم. برای همین با عمه پالی زندگی می‌كند. همه تلاش عمه این است كه او را سربه‌راه كند چون تام جز بازی و ماهیگیری به چیز دیگری فكر نمی‌كند، اما انگار ماجرا هم دست از سر تام برنمی‌دارد چون یك شب او با دوستش هكلبری‌فین شاهد قتلی در گورستان می‌شود. آنها می‌بینند كه سرخپوستی به نام اینجون جو، دكتر را می‌كشد و چاقو را در دست پاتر می‌گذارد. با وجود این كه بچه‌ها قسم می‌خورند این راز را حفظ كنند، اما پاتر بی‌گناه گرفتار شده و همین موجب می‌شود كه تام سرانجام خودش را وادار كند تا در دادگاه شهادت بدهد. ولی فرار اینجون جو زندگی بچه‌ها را در خطر قرار می‌دهد... پسرها پس از ماجراهای فراوان سرانجام هم محل اختفای او را پیدا می‌كنند و هم محل پنهان كردن اموالی را كه او دزدیده بود و به این ترتیب هم قهرمان می‌شوند و هم پولدار.


شاهزاده و گدا

تام كنتی پسر یك خانواده گدا، در بدترین شرایط زندگی می‌كند، اما سعی می‌كند تا خواندن و نوشتن یاد بگیرد. یك روز كه تام اطراف دروازه‌های قصر پرسه می‌زند، با شاهزاده روبه رو می‌شود و به دعوت او وارد قصر می‌شود. شخصیت هر یك از این دو برای دیگری جالب است و وقتی آنها می‌فهمند چقدر شبیه هم هستند، به پیشنهاد شاهزاده لباس‌هایشان را با هم عوض می‌كنند. تام گدا در قصر می‌ماند و شاهزاده ادوارد در خیابان رها می‌شود. در شرایط جدید هر كدامشان مشكلات خود را دارند ادوارد با پدر وحشی تام روبه‌رو می‌شود و تام با مقررات و آداب و رسوم سخت قصر... سرانجام اشراف به این نتیجه می‌رسند كه شاهزاده عقلش را از دست داده است، اما ادوارد كه در میان دارو دسته اوباش و گداهای حرفه‌ای گیر كرده، شانس می‌آورد و با نجیب زاده‌ای به اسم «میلز» روبه‌رو می‌شود و او به ادوارد كمك می‌كند تا به قصر بازگردد و جانشین پدرش شود. ادوارد با رودررو شدن با زندگی سخت مردم تهیدست با خودش عهد می‌كند كه پادشاهی عادل شود.


ماجراهای هكلبری ‌فین

هكلبری‌فین ‌پسر مردی نالایق و آواره است، اما سرانجام خانواده‌ای مهربان و نیكوكار او را به فرزندی قبول می‌كند. اما پدرش كه به دنبال طلاهایی است كه او و تام در غار جو پیدا كرده‌اند، نمی‌گذارد او زندگی راحتی داشته باشد و او را می‌دزدد و به كلبه متروكی در سواحل ایلینوی می‌برد. هك فرار می‌كند و با قایقی كه پیدا كرده خودش را به جزیره‌ای می‌رساند، اما جیم یك سیاه‌پوست مهربان هم به همین جزیره پناه برده چون او هم فرار كرده و كارفرمایش می‌خواهد او را به عنوان برده بفروشد. آنها می‌خواهند خودشان را به ایالتی كه با برده‌داری مخالف باشد برسانند، اما دستگیر می‌شوند. هك و تام‌سایر دوباره همدیگر را می‌بینند و به كمك هم سعی می‌كنند تا جیم را نجات دهند. آنها تلاش زیادی برای آزادی جیم می‌كنند و راه‌های مختلفی را آزمایش می‌كنند. سرانجام هك به مدرسه باز می‌گردد‌ و جیم هم آزادی‌اش را به دست می‌آورد و تصمیم می‌گیرد به میان سرخپوستان برود و با آنها زندگی كند.

منبع:سیمرغ
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
بهترین داستان‌های جهان با موضوع چتر!

83623.jpg


چتری چنین میانه میدانم آرزوست

گشتی در بهترین داستان‌های چتری تاریخ ادبیات در این روزهای پاییزی

چند ماه پیش گاردین فهرستی از داستان‌های چتری تاریخ ادبیات را معرفی کرد. داستان‌هایی از نویسنده‌های تاریخ ادبیات که در آنها چتر به عنوان یکی از شخصیت‌های داستان اهمیت دارد. شخصیتی که حرف نمی‌زند، راه نمی‌رود، عاشق نمی‌شود اما تا دلتان بخواهد ماجراها پیش می‌آورد. چترها همیشه وقت آدم‌های داستان را به اندازه کافی می‌گیرند. آنها خراب می‌شوند، جا می‌مانند، اشتباهی دست کس دیگری می‌افتند، گم می‌شوند و هزار و یک ماجرای دیگر. ماجراهایی که حالا با فصل پاییز و باران‌هایش ممکن است برای شما هم اتفاق بیفتد. کسی چه می‌داند، شاید در یک بعد از ظهر پاییزی چترتان را در کافه ای جا بگذارید و آن وقت، وقتی به سراغش می‌روید، اتفاق‌هایی برایتان بیفتد که حتی فکرش را هم نمی‌کردید.


آمریکا/ کافکا در نیویورک

کافکا هیچ وقت پایش را هم در آمریکا نگذاشت. وقتی هم که به سرش زد تا رمانی بنویسد که داستانش در آمریکا و نیویورک می‌گذرد، اعتماد به نفسش را از دست نداد و برای فضاسازی داستانش از فیلم‌های مستند و سفرنامه‌ها و زندگینامه‌ها استفاده کرد. داستان «آمریکا» درباره دختر جوانی است که از دست صاحبکارش سوار کشتی می‌شود و به نیویورک فرار می‌کند. او سوار کشتی می‌شود و چترش را در جایی در کشتی گم می‌کند. بعد همین طور که کشتی را برای چتر نه چندان باکلاس اش زیر و رو می‌کند، با مسوول سوخت کشتی آشنا می‌شود. کاپیتان هم که هیچ دل خوشی از این آقا ندارد تا می‌تواند برای آنها دردسر درست می‌کند.


افسانه نارنیا/ سفر با چتر

همه چیز از یک کمد پر از لباس در یکی از اتاق‌های خانه پرفسوری نیمه دیوانه شروع می‌شود. لوسی به همراه پیتر، سوزان و ادموند در شلوغ پلوغی‌های جنگ جهانی دوم به خانه ای در اطراف لندن فرستاده می‌شوند. بعد از اینکه آنها این کمد را پیدا می‌کنند، از طرف آن پای شان به دنیایی به نام «نارنینا» باز می‌شود؛ دنیای جادویی که حیوان‌ها در آن به زبان آدمیزاد حرف می‌زنند. وقتی لوسی برای اولین بار وارد دنیای نارنینا می‌شود، جانوری به نام آقای «تامنوس فان» را می‌بیند که چتری دستش گرفته است. تامنوس همان پوزیشن را با چترش می‌گیرد که یک آدم معمولی، و از لوسی می‌خواهد تا با او و همسرش در غارشان نان تست بخورد. او به لوسی می‌گوید: «هی دختر خانوم! اگر بازوی من رو بگیری من هم می‌تونم چتر را بالای سر هر دوتایی مون بگیرم...» و بعد از این، داستان با ماجراهای جادویی اش شروع می‌شود.


رابینسون کروزوئه/ چتری برای بیست و هشت سال

پدر قصاب دنیل دیفو هیچ فکرش را نمی‌کرد روزی سر و کار پسرش با کتاب و قلم و انتشارات بیفتد و از این راه هم نان بخورد. دیفو شاعر، نویسنده و روزنامه نگار انگلیسی بود که با وجود اینکه پدرش چندان آهی در بساط نداشت تا خرج مدرسه پسر را بدهد، به مدرسه مذهبی رفت. وقتی از آنجا فارغ شد، کار تجارت را شروع کرد. بعد از آن بود که به اسپانیا، فرانسه، ایتالیا و آلمان سفر کرد و تا توانست پول به جیب زد. بعد از آن هم به لندن برگشت ازدواج کرد و صاحب هفت تایی دختر و پسر شد. حالا دیفو پیرمردی شصت ساله بود که تصمیم گرفت دست به قلم شود و رابینسون کروزوئه را از روی داستان زندگی مردی به نام سلکرک بنویسد. مردی که ماجرای زندگی اش در جزیره ای دورافتاده، هیجان انگیزترین داستان روز انگلستان بود. دیفو اسم رفیق دوران مدرسه اش «کروزوئه» را روی رمانش گذاشت و آن را شبیه یک خودزندگینامه نوشت. کروزوئه بعد از رسیدن به جزیره اولین کاری که می‌کند یک چتر با سایبان برای خودش دست و پا می‌کند. چتری که تا بیست و هشت سال، خانه اصلی او در جزیره می‌شود.

وینی پو/ خوشمزه ترین خرس دنیا

وقتی اولین بار کتاب داستان «پو» روی پیشخوان کتابفروشی‌ها آمد، خود میلن هم فکرش را نمی‌کرد که بعدها به چندین زبان دنیا ترجمه شود و والت دیسنی پرطرفدارترین کارتون کودکان را از روی آنها بسازد. «وینی پو» ماجرای خرس قطبی بامزه و شکمویی است که میلن آن را برای سرگرم کردن پسرش نوشت. پو، عروسک خرسی ای است به اسم «ادوارد خرسه» که همه جا خودش را «وینی پو» معرفی می‌کند. پو هر روز از صاحبش کریستفر می‌خواهد تا داستانی برای او تعریف کند. چتر پو یکی از دوست داشتنی‌ترین چترهای داستانی است. او همان طور که به دنیال عسل خودش از این طرف جنگل به آن طرف جنگل می‌کشاند، مدام چترش را اینجا و آنجا، جا می‌گذرارد اما پو هیچ وقت زحمتی برای پیدا کردن چترش به خودش راه نمی‌دهد. چتر به همان خودبخودی که گم شده، دست آخر به همان خودبخودی هم پیدا می‌شود. بیشتر مواقع هم پو از چترش برای فراری دادن زنبورهای عسل استفاده می‌کند.


داستان‌های پدر براون/ دردسرهای چتری

جی.کی چسترسون از آن نویسنده‌هایی است که خیلی زود کشف شد. چسترسون شانزده ساله بود که با نوشتن نقدهای تند و تیز در مجله ای به عنوان منتقد ادبی شروع به کار کرد. چسترسون «داستان‌های پدر براون» را وقتی در خانه ییلاقی دورافتاده اش بود، نوشت. آن موقع با کشیشی به نام «اوکانر» آشنا شد و شخصیت او را محور «داستان‌های پدر براون» کرد. «پدر براون» مرد مورد اطمینان محل است و همه او را به عنوان «کشیش کارآگاه» می‌شناسند. براون مثل همه کشیش‌ها لباس سفید بلند می‌پوشد، کلاه بزرگی سرش می‌گذارد و چتر دسته بلندی هم با خودش این طرف و آن طرف می‌برد. چتری که در داستان‌ها حسابی برای پدر-کارآگاه دردسر درست می‌کند.

مارتین چزل ویت/ گاهی به آسمان ابی نگاه کن

هیچ نویسنده ای به خوبی دیکنز، لندن قرن نوزدهم را توصیف نکرد. دیکنز تا توانست داستان آدم‌های بدبخت بیچاره لندن را که لابه لای اشرافی‌های خوشگذران زندگی می‌کردند، تعریف کرد. حال و هوای داستان «مارتین چزل ویت» هم دست کمی ‌از بقیه داستان‌های دیکنز ندارد. داستان، ماجرای قابله ای نه چندان خوش قیافه به نام «خانم گمپ» است که همیشه چتری رنگ و رو رفته بالای سرش می‌گیرد. خانم گمپ هر روز چترش را تمیز می‌کند و وقتی مطمئن شد حسابی برقش انداخته، آن را با فیگور یک خانم اشرافی قرن نوزدهم انگلستان بالای سرش می‌گیرد و راه می‌افتد توی خیابان‌های لندن. تا اینکه بالاخره یک روز چتر را کنار می‌زند و نگاهی هم به آسمان آبی می‌اندازد. داستان دیکنز باعث شد انگلیسی‌ها تا مدت‌ها به جای «چتر» کلمه «گمپ» سر زبان‌هایشان بیفتد. اما از آنجایی که تقریبا از همه داستان‌های دیکنز اقتباس سینمایی شده، از این رمان هم یک سریال به همین نام ساخته شد که دو، سه باری از همین تلویزیون خودمان هم پخش شد.


منبع:سیمرغ
 

Kasandra

کاربر افتخاری و فعال خاطرات
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
11 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
2,876
لایک‌ها
5,889
محل سکونت
Among the untrodden ways...
بهترین داستان‌های جهان با موضوع چتر!

درود

واقعا بسيار جالب و خواندني بود اين مطلب!
41.gif
flowersmile.gif





پ ن. Lilyrose عزيز، چرا آواتار خود را تعويض نموديد؟!! :eek: :(
girl_sad.gif
love-124.gif
شما كه مي دانستيد چقدر...چقدر و چقدر آن را دوست داشتم!
sigh.gif
 
بالا