• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

گشت ادبی در دنیای وب

Kasandra

کاربر افتخاری و فعال خاطرات
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
11 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
2,876
لایک‌ها
5,889
محل سکونت
Among the untrodden ways...
معرکه بود
فکر کنم اولین باری بود که موزیک قطع کردم تا یه چیزی از تو این جعبه بخونم
با این که خیلی دوستش داشم اون پاراگراف اخر نخوندم ( نمیدونم چرا انقدر حوصلم کم شده )
کلیتش گرفتم جزئیاتش نه
باید یه بار دیگه بخونم بعدا
البته بهتره بگم به امید بعدا

عالی بود کسندرای نازنینم :rolleyes: و خیلی ممنون که توی این تاپیک پست زدی. :happy:

34efamg.gif


واي اصلا فكر نمي كردم چنين استقبالي بشه ها!
9.gif


براي بنده باعث افتخاره جناب Damn عزيز كه اين نوشته مورد توجه شما قرار گرفته!

lilyrose عزيز و نازنين، همچون هميشه بنده بايد سپاسگزار اين فعاليتهاي ارزشمند شما باشم !
9.gif


راستش بنده هم يكي از طرفداران پروپاقرص نوشته هاي اين تاپيك هستم و به نوعي شرمنده كه چرا تا به حال اداي دين نكرده ام!
9.gif
 

Kasandra

کاربر افتخاری و فعال خاطرات
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
11 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
2,876
لایک‌ها
5,889
محل سکونت
Among the untrodden ways...
در يكي از تاپيكها، lilyroseعزيز و نازنين به نامه هاي آنتوان چخوف به همسرش اشاره كرده بودند. با سپاس از ايشان ، گفتم شايد بد نباشد علاقمندان نمونه اي از اين نامه ها را بخوانند:




آنتوان چخوف


برگردان: سروژ استپانيان



چخوف به اٌلگا كنيپر
18 اوت 1900، يالتا
محبوبم.
به سئوالاتي كه از نامهة تو تراوش كرده اند پاسخ مي دهم.
من در گورزوف كار نمي كنم، بلكه در يالتا هستم. اين جا سخت مزاحم من هستند، به طور بد و رَذيلانه مزاحم مي شوند به محض اين كه بخواهم دستم را به روي كاغذ ببرم در به صدا مي آيد و يك پوزه از لاي در نمايان مي شود. نمي دانم اين نمايشنامه چگونه از آب در خواهد آمد. شروعش كه بد نيست، به نظر روان و سليس مي آيد.
آيا همديگر را خواهيم ديد؟ بله، خواهيم ديد. چه وقت؟ در اولين روزهاي ماه سپتامبر، به احتمال بسيار زياد. من دلتنگ و عصبي هستم. پولها به طور سرسام آور خرج مي شوند. من بزودي مفلس و ورشكست خواهم شد. امروز باد سختي مي وزد. طوفان است. درختها خشك شده اند.
يكي از لك لك ها پرواز كرد و رفت.
بله، هنرپيشه عزيز، بگو اكنون من به چه ذوق بيهوده اي بايد به صحرا، كنار جنگل، كنار ساحل و به نزديك گله بروم. آخر خنده دار است بگويم كه اكنون دو سال است كه سبزه ها را نديده ام. دوسياي من دلم تنگ است! ماشا فردا خواهد رفت. خوب انشاالله سلامت باشي. آلكسيف ها و نيمروويچ را نمي بينم.
آنتونيو تو.
ويشنفسكي برايم نامه نمي نويسد. حتما" دلخور است. به همين سبب در نمايشنامه نقش بدي برايش در نظر خواهم گرفت.











چخوف به اٌلگا كنيپر
20 اوت 1900، يالتا
عزيز من، اين ديگر يعني چه؟ نوشته اي كه تا به حال فقط يك نامه از من دريافت كرده اي، در صورتي كه هر روز دارم برايت نامه مي نويسم! اين ديگر چه صيغه اي است؟ نامه هاي من تا به جال گم نشده اند.
ديروز رفته بودم به باغ تا كمي استراحت كنم كه ناگهان بلايي بر من نازل شد! خانمي با لباس خاكستري نزديك امد. او يكاترينانيكلايــِونا بود. از هر چيز پوچي با من سخن گفت و در ضمن به من مي فهماند كه فقط يك تا سه ساعت بيشتر نمي تواند وقتش را در اختيار من بگذارد. پس از خداحافظي كمي درنگ كرد، دوباره پيش آمد و گفت كه فقط يك تا سه ساعت مي توانم مصدع اوقاتش شوم. زن بيچاره بيم داشت نتوانم از او دل بكنم.
شروع نمايشنامه ام به نظر خوب مي آيد ولي من از اين سرآغاز دلسرد شده ام و به نظرم مبتذل مي آيد و حالا نمي دانم با آن چه كنم. آخر نمايشنامه بايد بدون وقفه و لاينقطع نوشته شود، آن وقت من .... امروز اولين روزي است كه تنهايم و كسي مزاحمم نيست هر چند كه فرقي هم نمي كند.
براي دايي ساشا بايد زن گرفت. آيا وقتي بيايم باز هم به پتروفسكويه – رازومفسكويه خواهيم رفت. فقط به شرطي كه تمام روز با هم باشيم و هوا بسيار خوب و پاييزي باشد. ديگر اين كه تو هر دقيقه ناله و فغان نكني كه بايد سر تمرين بروي.
يكاترينا نيكلايونا مخفيانه خبر داد كه شوهرش براي دو هفته به اين جا خواهد آمد تا كار كند. اواخر ماه من در گورزوف خواهم ماند تا مزاحم او نباشم.
اكنون در يالتا پاييز است. خوب، عزيز دلم، فرشتهة من، بانوي زيباي آلماني من، خدانگهدار. بي تو بي اندازه دلتنگم.
آنتونيه تو



چخوف به اٌلگا كنيپر
5 سپتامبر1900، يالتا
عزيزدلم،
فرشتهة من، اگر برايت نامه نمي نويسم عصباني نشو، نسبت به ضعفهاي انساني بخشنده باش. تمام وقتم صرف نمايشنامه مي شود، بيشتر فكر ميكنم تا نوشتن. به هر حال به نظر خودم چون مشغول كاري هستم نبايد به نامه نويسي بپردازم. روي نمايشنامه كار مي كنم ولي عجله اي ندارم. خيلي امكان دارد كه آن را نيمه كاره بگذارم و به مسكو بيايم. قهرمانان نمايشنامه خيلي زيادند. شلوغ است. مي ترسم گيج كننده يا رنگ پريده از آب در آيد. به همين جهت فكر مي كنم كه بهتر است آن را براي فصل آينده بگذارم. راستي بگويم كه من فقط ايوانف را بلافاصله پس از نوشتن به "كوروش" واگذار كردم. بقيه نوشته ها مدتي مديد درانتظار آمدن ولاديميرايوانويچ نزد من ماندند. به اين ترتيب وقت كافي داشتم تا هر اصلاحي در آنها به عمل آورم.
خانم مدير دبيرستان با دو دختر خانم ميهمان من هستند.
با وقفه مي نويسم. امروز دو دوشيزهة آشنا را تا كشتي بدرقه كردم و افسوس! يكدفعه يكاترينانيكلايونا را ديدم كه عازم مسكو بود. رفتارش مثل سنگ قبر در يك روز پاييزي سرد بود. الته منهم با او خيلي خودماني نبودم.
با قطار سريع السير صبح خواهم آمد. به طور حتم برايت تلگراف خواهم فرستاد. حتما" براي ديدنم بيا! به محض اين كه برسم دنبال نمايشنامه را خواهم گرفت. اما كجا اتراق كنم؟
در ديمتروو كه نه ميز هست و نه تخت خواب، اجبارا" به مهمانخانه خواهم رفت. در مسكو مدت كوتاهي خواهم ماند.
در يالتا باران نمي بارد. درختها همه خشكيده اند. علفها كه خيلي وقت است خشك شده اند. هر روز باد مي وزد سرد است.
برايم بيشتر نامه بنويس. نامه هاي تو مرا بسيار خوشحال مي كنند و ورحيه ام را كه مانند زمين هاي كريمه خشك و سخت است بالا مي برند. عزيز من از من عصباني نباش. مهمانانم مي خواهند بروند. مي روم بدقه شان كنم.
آنتون تو



.1صحبت دربارة نامة مورخ 14 اوت 1900 كنيپر است.
.2سه خواهر.
3.دو لك لك اهلي نزديك خانهة چخوف لانه داشتند.
4ك. س. استانيسلاوسكي، م. پ لي لين و نيمروويچ-دانچنكو در آن ايام در يالتا به سر مي بردند.

منبع : ديباچه
 
Last edited:

نگین

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
3 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
229
لایک‌ها
71
محل سکونت
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ๑ ๑Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ๑
اميل لودويگ


برگردان: حسن شهباز



شارلوت فن اشتاينcharlot von stein در دوران عمر هشتاد و دو سالۀ گوته، تنها زني است که تمام جسم و جان شاعر را تسخير کرده است و عشقي را که وي به پاي اين زن اهدا کرد، به هيچ زن ديگري نبخشيده است. او همسر يک اشراف‌زاذۀ ثروتمند بود که از ذوقيات بري بود و در برابر درياي احساس فهم و نکته داني شارلوت، وجودي کاملاً بيگانه به شمار مي‌آمد. اختلاف سن او براي گوته مهم نبود. وقتي ولفگانگ در شانزده سالگي محيط تحصيلي را ترک مي‌گفت، شارلوت بيست‌وسه ساله بود و صاحب يک پسر. در مدت هشت سال بعد که گوته با او روبه‌رو شد، او هفت فرزند به دنيا آورده بود و سخت رنجور و بيمارگونه بود. به همين سبب ديدارش با مرد جواني مانند گوته، آمال خفته را در دلش بيدار کرد. گوته در آن زمان مرد بسيار جذابي بود و شخصيت و شهرت و شيوۀ بيان او در بيننده اثر


برگرفته از کتاب: تارخ يک مرد - نشر: علمي
حروف‌چين: مينا محمدي

منبع: ديباچه
عالي بود واقعا زيبا بود
 

Kasandra

کاربر افتخاری و فعال خاطرات
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
11 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
2,876
لایک‌ها
5,889
محل سکونت
Among the untrodden ways...
عالي بود واقعا زيبا بود

از لطف شما هم متشكرم نگين عزيز! :blush:
..................................................................................................

شیفتگی پرشور زنان

---------------------
rainer_maria_rilke.jpg


راینر ماریا ریلکه

برگردان: مهدی غبرائی



اکنون دیگر حتا پرده‌های منقش بانو آلالیکورن هم در کاخ باستانی بوساک نیست. زمان آن فرا رسیده است که همه چیز از خانه‌ها دور شود. آنها دیگر نمی‌توانند چیزی را نگه دارند. خطر، امن‌تر از امنیت شده است. کسی از دودمان دل ِ ویست(1) که خون اصیل داشته باشد، کنار آدم راه نمی‌رود. کسی نامت را بر زبان نمی‌آورد، پیر دوبوسون(2)، استاد اعظم خانه‌ای کهنسال، که شاید این تصویرها، که همه چیز را می‌ستاید و از هیچ چیز جدا نیست، به فرمان تو بافته شده است. ( ای کاش شاعران به زبانی دیگر، یعنی همان گونه که فکر می‌کردند از زن سخن می‌گفتند. تردیدی نیست که ما فقط همین را باید می‌دانستیم.) اکنون آدم به تصادف در میان آنان که به تصادف از راه می‌رسند پیش می‌آید، و از ناخوانده بودن کم و بیش می‌ترسد. اما کسان دیگری هستند که می‌گذرند، گرچه هرگز زیاد نیستند. جوانان کمتر پا سست می‌کنند، مگر اینکه یک بار دیدن این چیزها، با این یا آن خصوصیت، به رشتۀ تحصیلی شان مربوط باشد.



دخترهای جوان گهگاه جلو آنها دیده می‌شوند. در موزه‌ها دخترهای جوان زیادی هستند که به نحوی از خانه‌هایی که دیگر چیزی در آنها نگهداری نمی‌شود، بیرون رفته‌اند. خود را جلو این پرده های دیوارکوب می‌بینند و خود را اندکی از یاد می‌برند. همواره احساس کرده‌اند که چنین زندگی آرامی، با حرکاتی کاهلانه و یکسر مبهم وجود داشته است؛ و به گونه‌ای مبهم به یاد می‌آورند که زمانی حتا عقیده داشتند که این زندگی شاید مال آنها باشد. اما بی‌درنگ یک دفتر طراحی بیرون می‌آورند و بنا می‌کنند به کشیدن نقاشی، هر چه می‌خواهد باشد: یک گل یا یک جانور شاد ِ کوچولو. به آنها گفته بودند که مهم نیست چه باشد. براستی همه نیست. فقط نقاشی کردن، این است آنچه اهمیت دارد؛ چون روزی کم و بیش با خشونت به همین قصد خانه را ترک گفته‌اند. از خانواده‌ای خوب هستند. اما وقتی برای کشیدن طرح دستها را بلند می‌کنند، معلوم می‌شود که دکمه‌های لباسشان را از پشت نبسته‌اند یا به هر رو خوب بسته نشده است. همیشه یکی دو تا دکمه هست که دست به آنها نمی‌رسد. چون هنگامی‌که لباس دوخته شد، هیچ گونه صحبتی نشده بود که تک و تنها و ناگهانی بروند. در خانواده همیشه یکی هست که این جور دکمه‌ها را بیندازد. اما خدای مهربان، در شهری چنین بزرگ، چه کسی زحمت این چیزها را به خودش می‌دهد؟ مگر اینکه آدم دوستی داشته باشد؛ اما دوستانت هم مثل خودت هستند، و کار به آنجا می‌کشد که دکمه‌های یکدیگر را می‌بندند. کار مسخره ای است و آدم را به یاد یکی از افراد خانواده می‌اندازد، که کسی دلش نمی‌خواهد به یادش بیاورد.



اما کسی که نقاشی می‌کند ناگزیر از خود می‌پرسد که آیا ممکن نبود در خانه بماند. کاش می‌توانستی مؤمن باشی، از ته دل مؤمن و همرنگ جماعت. اما تلاش برای چنین کاری در جمع بیهوده به نظر می‌رسید. راه به نحوی باریکتر شده است: خانواده‌ها دیگر نمی‌توانند به خدا نزدیک شوند. پس تنها چیزهای گوناگون دیگری باقیمانده است که می‌توان در آنها سهیم شد. اما اگر شرافتمندانه تقسیم شود، به هرکس آن قدر کم می‌رسد که شرم‌آور است. و اگر تقسیم فریبکارانه باشد، مجادله آغاز می‌شود. نه، بهتر است که طرحت را بکشی، مهم نیست چه باشد. با گذشت زمان اندک شباهتی پیدا می‌شود. و هنر که رفته رفته به دست آمد، رشک برانگیز است.



واین زنان جوان در شیفتگی پر شورشان به کاری که در پیش گرفته‌اند، دیگر فرصت سر بلند کردن ندارند. متوجه نمی‌شوند که با این همه طرح، کاری نمی‌کنند جز ***** زندگی تغییر ناپذیر درون خود که پیش رویشان به درخششی تمام و بی‌ اندازه ناگفتنی، در این تصویرهای بافته گسترده است. نمی‌خواهند باورش کنند. حالا که چیزهای زیادی تغییر می‌کند، می‌خواهند خود را تغییر دهند. چیزی نمانده که خود را رها کنند و خود را چنان انگارند که مردها در غیابشان از آنها حرف می‌زنند. این به نظرشان پیشرفت می‌رسد. کم و بیش متقاعد شده‌اند که هرکس در جست‌وجوی لذتی است و بعد لذتی دیگر و نیرومندتر: و زندگی، اگر آدم ابلهانه آن را از دست ننهد، عبارت از همین است. هم اکنون جست‌وجو و کاوش را شروع کرده اند؛ هم آنان که همواره نقطۀ قوتشان این است که کشف شوند.



گمانم ناشی از خستگی‌شان باشد. قرنهاست که تمامی‌عشق را در کار کرده‌اند؛ همواره همۀ گفت وگو را از هر دو سو، بازی کرده‌اند. چرا که مرد، فقط از آنها تقلید کرده است و چه بد. و با سر به هوایی‌اش، با غفلتش، با حسادتش، که خود نوعی غفلت است، یادگیری‌اش را دشوار کرده است. و با اینهمه شب و روز ایستادگی کرده‌اند و بر عشق و شوربختی خود افزوده‌اند. و زیر فشار بی پایان نیازها از میانشان دلدادگان بزرگی برخاست‌ اند که در فراخواندن از او پیشی گرفتند، و وقتی باز نمی‌آمد از او فراتر رفتند؛ همچون گاسپارا استامپا(3)، یا همچون راهبۀ پرتغالی(4)، که هرگز دست بر نداشتند تا عذابشان به شکوه گزنده و سردی تبدیل شد که دیگر فرو نمی‌نشست. در باب این یا آن چیزهایی می‌دانم و دلیلش نامه‌هایی است که انگار بنا به معجزه ای بر جا مانده اند، یا کتابهای شعری که به نکوهش یا نوحه گری نوشته شده‌اند، یا تکچهره‌هایی که با چشمانی گریان در تالاری نگاهمان می‌کنند، صورتی که نقاش آن را چون نمی‌دانست چیست، توانسته بکشد. اما بسی بیشتر از اینها بوده اند: کسانی که نامه‌هاشان را سوزاندند، و کسانی که توان نامه نوشتن را نداشتند. پیرزنهایی که سختگیر شد‌ه‌اند، اما با هسته‌ای از خوش ذوقی که پنهانش می‌کردند. بر عکس، زنانی که به قدرت خو کرده و از فرسودگی نیرو می‌گرفته اند، آنهایی که مثل شوهرشان شدند، اما در درون، در تاریکی، آنجا که عشق در کار بود، کاملاً چیز دیگری بودند. زنهایی که پشت سر هم بچه می‌زاییدند و هیچ وقت نمی‌خواستند بزایند، و وقتی سر بچۀ هشتم می‌مردند، حرکات و سبکسری دخترهایی را داشتند که از عشق سرخوشند. و زنهایی که کنار قلدرها و میخواره ها باقی می‌ماندند، چون راهی برای بودن در میان خود یافته بودند که از همه جا به آنان دورتر بود؛ و وقتی میان مردم آمدند، نمی‌توانستند آن را پنهان کنند، از شادابی می‌درخشیدند گویی با اولیای خدا محشور بوده اند. چه کسی می‌تواند بگوید تعدادشان چقدر بوده یا کی بودند؟ انگار که پیشاپیش کلماتی را که با آن می‌توان به آنها دست یافت نابود کرده اند.



***



اما حالا که همه چیز تغییر می‌کند، نباید خود را تغییر دهیم؟ آیا نباید سعی کنیم کمی‌ متحول شویم و آهسته و کم‌کم سهم خود را در کار عشق به عهده بگیریم. ما از تمامی‌رنج عشق چشم پوشیده ایم، و بدین سان عشق برای ما از مسیر خود منحرف شده است، همچنان که گاهی تکه ای توری را که زمانی خوشایند است و بعد دیگر نیست در کشو بچه ای می‌گذارند، و میان تکه های دیگر قرار می‌گیرد و بدتر از همه شان می‌شود. مثل همۀ کسانی که از روی تفنن به کاری جدی می‌پردازند، از لذت آسان یاب لوس شده ایم و بر سر موقعیت استادی خود ایستاده ایم. اما چه می‌شود اگر موفقیتهای خود را تحقیر کنیم، چه می‌شود اگر از نو به آموختن کار عشق بپردازیم، کاری که همیشه دیگران برای ما انجام داده اند؟ چه می‌شود اگر حالا که همه چیز تغییر می‌کند، پا در راه بگذاریم و آغازگر باشیم؟



***



حالا من هم می‌دانم که وقتی مامان تکه های کوچک توری را باز می‌کرد، چطور بود. آخر یکی از کشوهای تکی میز اینگه بورگ را برای خودش برداشته بود.



می‌گفت :" می‌خواهی نگاهی بیندازیم، مالده؟" و چنان سر خوش بود، که انگار می‌خواهند همۀ چیزهایی را که توی آن کشو کوچک لاک الکلی زرد بود به او هدیه بدهند. و بعد از انتظار و هیجان حتا نمی‌توانست کاغذ ابریشم را باز کند. هر بار من این کار را می‌کردم. اما وقتی توریها(5) پیدا می‌شد، من هم سخت به هیجان می‌آمدم. توریها دور دوکی چوبی پیچیده شده بود به طوری که دوک دیده نمی‌شد. بعد آرام آرام بازشان می‌کردیم و محو تماشای طرحهایش می‌شدیم و هر بارکه یکی از آنها به انتها می‌رسید، کمی‌می‌ترسیدیم. چون یکباره تمام می‌شد.



اول نوبت نوارهای کار ایتالیا بود، تکه های محکم با نخهای کشیده، همان طور که به وضوح در یک باغ روستایی بارها تکرار می‌شد. بعد ناگهان برودری دوزیهای ونیزی پی در پی راه نگاهمان را می‌بست، تا همه چیز در برابر چشمهایت مثل گرمخانه ای متراکم و گرم شود: گیاهان انبوه که نمی‌شناختیم برگهای عظیمشان را باز می‌کردند و پیچکها انگار که گیج بودند به یکدیگر می‌پیچیدند، و غنچه های بزرگ شکفتۀ پوان دالانسون(6) همه چیز را از گرده های خود تیره کرده بودند. ناگهان خسته و آشفته بیرون می‌آمدی و به نوار بلند والنسین(6) می‌رسیدی، و زمستان بود و سحرگاه و شبنم یخ زده. بعد از میان بوته های برفپوش بینش(6) به جایی می‌رفتی که تاکنون چشم بشر ندیده بود؛ اما آن را از هم پنهان می‌کردیم. سرما دم به دم نزدیک تر می‌شد، و سرانجام که نوبت به توریهای ظریف بالش رسید، مامان گفت :" آه، حالا گل یخ را روی چشممان حس می‌کنیم." همین طور هم بود، چون درونمان گرم بود.



هنگام لوله کردن توریها هر دو آه می‌کشیدیم، کاری بود طولانی، اما نمی‌خواستیم به دیگری بسپاریم.



مامان گفت :" فکرش را بکن که اگر ناچار بودیم ما آنها را درست کنیم." و قیافه اش واقعاً ترسش را نشان می‌داد. اصلاً نمی‌توانستم تصورش را بکنم. از اینکه دیدم به حشرات کوچکی فکر می‌کنم که یکریز این چیزها را می‌بافند و برای همین هم راحتشان می‌گذارند، یکه خوردم. نه، بدیهی است که اینها زن بودند.



تحسین کنان گفتم :« هرکس اینها را بافته، حتماً به بهشت رفته.» به یاد می‌آورم که مدت زیادی گذشته بود و دربارۀ بهشت چیزی نپرسیده بودم. مامان نفس عمیقی کشید، توریها جمع شده بود.



پس از مدتی، که دیگر موضوع را از یاد برده بودم، زمزمه کنان گفت :« به بهشت؟ به عقیدۀ من آنها حتماً آنجا هستند. اگر با این دید نگاه کنی، می‌تواند آرامش ابدی باشد. آدم خیلی کم درباره اش می‌داند.»



پاورقی



1 می‌گویند پرده های دیوار کوب بسیار زیبا که «بانویی را همراه تکشاخ» نشان می‌دهد در سالهای 13- 1509 به فرمان ژان دو شابان وانِدِنس به افتخار نامزدش، کلودلوویست بافته شده است. میگویند که بانو نشان دهندۀ حواس پنجگانه- بینایی، شنوایی، بساوایی، و چشایی- است و در پردۀ آخر «جمیع آنچه مرد از جنس لطیف می‌طلبد». ریلکه در دیدار از موزۀ کلونی در پاریس با آنها آشنا شد. موزه آنها را در 1882 از شهرداری بوساک خریده بود. توصیف او دقیق است، گرچه ترتیب آن در نمایش موقت در موزۀ متروپولیتن نیویورک در 1947 فرق دارد...



2 جنگاور و سیاستمدار فرانسوی، و استاد اعظم لژ اورشلیم. شهر اوبوسون از قرون وسطا یکی از مراکز بافتن پرده های دیوارکوب بوده است.



3 (1554- 1523) بانوی ایتالیایی درس خوانده با موهبت خداداد موسیقی، که داستان عشق ناشاد خود را به کولالتینو، کُنتِ کولالتو، در دویست غزل عاشقانه گرد آورد. ریلکه از او بسیار سخن رانده است (رک به نامۀ 23 ژانویه 1912 به آنِت کولپ، نامه ها، جلد دوم، 21 ونخستین سوگسرود دوئینو.)



4 همان ماریانا آلکوفورادو (1723- 1640) راهبۀ فرانسیسکن، که نامه های او به عاشق بی وفایش، مارکی دوشامیلی (ریلکه او را کنت می‌خواند) را، ریلکه ترجمه کرده است. او مقاله ای نیز دربارۀ همین زن در سالنامۀ اینزل (ناشر بیشتر آثارش تاکنون) در 1908 نوشته است. اصل نامه ها نخستین بار در 1669 در پاریس منتشر شده بود. ترجمۀ انگلیسی آن نیز از 1941 موجود است.



5 وصف دقیق ریلکه از انواع گوناگون توری- مثلاً توری بینشBinche با لکهایی شبیه برف- نشان دهندۀ علاقۀ همیشگی او به آن است. همچنین نگاه کنید به شعر «توری» در مجموعۀ آثار، شعرهای اولیه.



6 Binch, Valencinnes, Point d' Alencon ، هر سه از مراکز بافت توری در فرانسه.

برگرفته از: دفترهای مادله لائوریس بریگه – نشر دشتستان ----------------------------------------------------------------

منبع:ديباچه
 
Last edited:

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
بگو در چه حالی؟ بگویم چه کتابی بخوان!!

29819.jpg


بوی خوش کتاب

علاوه بر «ز ض ز» و «ض ز ض» سنتی، برای پیشنهاد دادن فهرست کتاب، روش‌های دیگری هم وجود دارد. شما می‌توانید بر اساس ژانر، سبک و کشور مقصد، نویسنده‌ها و کتاب‌های مورد نظرتان را به خط کنید؛ مثلا ً بعد از فهمیدن فقر‌های «فانتزی» با «پلیسی» می‌توانید یک سیر مطالعاتی برای خودتان دست و پا کنید و مثلا ً تصمیم بگیرید که اول آگاتا کریستی بخوانید و بعدا ً که خوب هویج خوردید و خرگوش شدید، بروید سراغ آرتور کانن دویل و ریموند چندلر، بعد هم که حوصله تان از قاتل‌های دست و پا چلفتی که همیشه گیر می‌افتند سر رفت، بروید سراغ فردریش دورنمات و ژرژ سیمون و بقیه یا مثلا ً اول باید فهمید که جملاتی مثل «باد می‌نالید و زوزه می‌کشید. ناله باد، نالیدن وجدانی است غرقه در جنایات بسیار. ولی آن را که خود صدها ناله جانسوز در جگر دارد را یک صدای باد چه باک؟ باد توفان گردید. گویی نیروهای ناشناخته بر هماهنگی وهم انگیز کائنات کار می‌کردند. این نیروها چیستند؟ آیا چیستی شان روزی بر انسان آشکار خواهد شد؟ آه! ای ماه بلند! ...» مربوط به سبک ادبی «رومانتیسیسم» است که در فرانسه به عمل می‌آید و با حجم چانه و طول روده نسبت مستقیم دارد؛ آن وقت که شما با انتخاب سبک مورد علاقه تان، نسبت به انتخاب کتاب متناظر اقدام بفرمایید.
ما در اینجا، به جای روش‌های سنتی تقسیم بندی و پیشنهاد کتاب سعی کردیم پیشنهادهایمان را بر حسب محتوا و تأثیرشان طبقه بندی می‌کنیم. مطمئن باشید که شما هم بالأخره زیر مجموعه یکی از حالت‌های زیر هستید یا می‌شوید و آن وقت این پیشنهادها به دردتان خواهد خورد.


* اگر فکر می‌کنید در زندگی، زیاد کوتاه آمده اید

فکر می‌کنید یک عمر است دارید خلاف جهت جریان تاریخ شنا می‌کنید؟ فکر می‌کنید این همه سال تمرین ضد دموکراسی و تحمل استبداد، تمرین منت کشی، عدم مقاومت و گریه کردن‌های ساکت شبانه زیر لحاف بس است؟ فکر می‌کنید پشت سرتان بیشتر از این طاقت پس گردنی خوردن ندارد؟ احساس کوزت بودن می‌کنید و دنیا را مهمانخانه تناردیه ای بیش نمی‌دانید؟ بغض گلویتان را گرفته؟ چشم‌هایتان می‌سوزد؟ ... خیلی خب بابا، آه و ناله بس است، بروید کتاب بخوانید.

• پیر مرد و دریا (ارنست همینگوی _ نجف دریابندری)
علاوه بر اهمیت کنده در خروج دود، این کتاب به ما یاد می‌دهد که نکته مهم، شکار بزرگ‌ترین ماهی دریاست؛ حتی اگر فقط استخوان‌های خالی‌اش (برای موزه تاکسیدرمی‌) به ساحل برسد.

• شوالیه بد نام (دیوید گمل _ طاهره صدیقیان)
یعنی حتی اگر سرآلکس فرگوسن هم به باشگاه چلسی برود و یک مشت بچه بیایند منچستر یونایتد، باز هم «من یو» 6_3 می‌برد.

• مرگ در آند (ماریو بارگاس یوسا _ عبدالله کوثری)ا
ین کتاب می‌گوید عشق در همه حال پیروز است؛ فقط شما باید پیگیری کنید و از سفتی زمین مورد نظر نترسید؛ آسفالت هم بالأخره سوراخ خواهد شد.

• انجمن شاعران مرده (ن. ه. کلاین بام _ حمید خامی‌)
بدترین حالتش این است که بابایتان، پدرتان (یعنی خودش) را درمی‌آورد؛ اما باز هم شما (مثل شخصیت‌های کتاب) بروید سراغ هنر و ادبیات و از این جور قرتی بازی‌ها!

• آتش بدون دود (نادر ابراهیمی‌)
عاشق آن است که سوز داشته باشد اما دود نداشته باشد؛ این تبلیغ یک بخاری نیست، تبلیغ یک رمان 7 جلدی است که یا جلد اولش را به تنهایی بخوانید یا 3 جلد را که خواندید ول کنید، یا دیگر تا آخر بروید.

* اگر به آخر خط رسیده اید

کسانی به شما خواهند گفت اصلا ً در برابر زور کوتاه نیایید و ضعیف نباشید و منت کشی نکنید و از این حرف‌های مفت. این افراد مرض دارند. این افراد یا کتک خوردن‌های خودشان یادشان رفته یا می‌خواهند شما را بدبخت نموده، بعدا ً مسخره تان کنند. اصلا ً گوش نکنید؛ فوق فوقش یک کمی‌ شکست عشقی خورده اید و بابای طرف قدری با کمربند، سیاه و کبودتان کرده؛ اینها نمک زندگی هستند. یک آدم فهمیده که با این شوخی‌ها از میدان به در نمی‌رود، جایش می‌رود کتاب می‌خواند!

• در ساحل رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم (پائولو کوئیلو _ دل آرا قهرمان)
یعنی اگر به ته خط رسیده باشید و جز نقطه چیزی برایتان نمانده باشد، باز هم عیبی ندارد؛ می‌نشینید و زار زار گریه می‌کنید و دوباره خط را می‌گیرید و به صورت معکوس بر می‌گردید اول خط.

• بابالنگ دراز (جین وبستر _ میمنت دانا)
جودی ابوت آن قدر الکی خوش است و آن قدر با انواع و اقسام مشکلات سرخوشانه برخورد می‌کند که می‌خواهیم برای صفحه «موفقیت» دعوتش کنیم و راز شاد زیستن را از او بپرسیم.

• شازده کوچولو (آنتوان دوسنت اگزوپری _ ابوالحسن نجفی)
من نمی‌دانم چطوری این کتاب می‌تواند به آخر خط رسیده‌ها کمک کند، چون خود شازده کوچولو هم آخر خط را رد کرد. اما چون همکاران اتاق فرمان اصرار می‌کنند، چشم!

• عطر سنبل، عطر کاج (فیروزه جزایری دوام _ محمد ******* نیا)
می‌خواهید بدانید یک زن تنها وسط آن همه غریبه و گرگ و کفتار و اختاپوس و استکبار، چطوری می‌تواند دوام بیاورد؟ بروید این کتاب را بخوانید.

• قصه‌های مجید (هوشنگ مرادی کرمانی)
باز هم یک بچه یتیم دیگر از همان بچگی از تابلوی «سبقت ممنوع» بدش می‌آمده. حتما ً در روز خوانده شود (بقیه بچه‌ها چه گناهی کرده اند که شما به آخر خط رسیده اید و حالا باید کتاب‌های شاد و خنده دار بخوانید؟).

* اگر دلتان می‌خواهد کمی ‌از زمین فاصله بگیرید

چرا اعتیاد؟ چرا تیشه به ریشه خانواده؟ چرا جوگیری؟ چرا هستی ناراحت؟ بیمه هم حمایت نکرد، باز برای ایجاد هیجان در زندگی، راه‌های دیگری هم هست. این که نمی‌شود که هر کسی به شما طناب مفت تعارف تعارف کرد خودتان را دار بزنید! این کتاب‌هایی که ما به شما پیشنهاد می‌دهیم، هر کدامشان به تنهایی به اندازه تماشای بازی لیورپول _ چلسی که 4_4 شده باشد هیجان دارد؛ فقط اگر بیماری قلبی دارید، اول قرصتان را میل بفرمایید.

• هابیت (ج . ر. ر. تالکین _ رضا علیزاده)
«رفتن به آنجا و بازگشت دوباره»؛ فکر کنم عنوان فرعی کتاب به اندازه کافی گویا باشد. فوقش اگر با این که دوباره به زمین برگشته اید حال نکرده اید، پیش نیاز کافی برای خواندن «ارباب حلقه‌ها» را گذرانده اید.

• نیروی اهریمنی اش (فیلیپ پولمن _ فرزاد فرید)
«آکسفورد، آکسفورد که میگن همین جاست؟»؛ احتمالا ً این اولین سؤالی است که در شروع کتاب به ذهنتان می‌رسد. متأسفانه برای پیدا کردن باید زحمت کشیده و 5 جلد کتاب را تا ته بخوانید.

• هزار توهایی بورخس (خورخه لوییس بروخس _ احمد میرعلایی)
بورخس نمی‌دانست خودش دارد این کتاب را می‌نویسد یا یکی دیگر به اسم او؛ شما هم احتمالا ً بعد از خواندن کتاب نخواهید فهمید که شما کتاب را خوانده اید یا کتاب، شما را.

• مرشد و مارگریتا (میخاییل بولگاکف _ عباس میلانی)
شیطان را در مسکو ملاقات کرده، در کنسرت ایشان شرکت کرده، کارهای منکراتی ایشان را ملاحظه نموده و به حکم وصیت لقمان حکیم، عبرت لازم را اتخاذ نمایید.

• شکست ناپذیر (استانیسلاولم)
کاش آنجا بودم و قیافه تان را می‌دیدم وقتی می‌رسید به جایی که ما نهایتا ً با دشمن ملاقات کرده‌ایم. وقتی قهرمان ما آرام نشسته توی اتاق کنفرانس و دارد به بطری کوچک در بسته ای _ که بقایای دشمن بزرگ هنوز دارد تویش تکان می‌خورد _ نگاه می‌کند. «دشمن» در شکست ناپذیر با تمام هیولاهایی که در فیلم‌ها و رمان‌های علمی ‌تخیلی دیگر دیده اید، فرق دارد.

* اگر زیادی به دلتان صابون زده اید

چه خبرتان است؟ چرا بیخودی روی دیوار پنجول می‌کشید؟ چرا احساس گربگی به شما دست داده دارید از دیوار راست بالا می‌روید؟ به ماشین همسایه چه کار دارید؟ کلاس چرا نرفتید؟ این چه ترانه مبتذلی است دارید زیر لبی می‌خوانید؟ هوای گند بارانی را می‌گویید «شاعرانه»؟ 11 شب بر می‌گردید خانه؟ دیگه چی؟ فردا لابد می‌خواهید پیتزا هم بخورید!؟ یادتان باشد این خوشی‌ها _ مثل دنیا _ محل گذر هستند و بالأخره تمام می‌شوند. اخلاق داشته باشید، معرفت داشته باشید؛ فردایی هم هست!

• سلاخ خانه شماره 5 (کورت ونه گات _ علی اصغر بهرامی‌)
شما می‌دانید بزرگ ترین کشتار بشر را کی انجام داده؟ فکر می‌کنید هیتلر این کار را کرده یا متفقین که دنیا را از دست زیاده خواهی‌های این آلمانی زبان نفهم نجات دادند؟

• دیروز و امروز (سامرست موام _ عبدالحسین شریفیان)
شما فکر می‌کنید خیلی تیز و زرنگ و ماکیاولی تشریف دارید؟ بروید این کتاب را بخوانید تا بفهمید که خود ماکیاولی چقدر مورد دودرشگی واقع شد.

• کلیسای جامع (ریمودن کاروز _ فرزانه طاهری)
تا داستان کوتاه از این کتاب نخوانید، باورتان نمی‌شود که این زندگی ماشینی تکراری گندی که داریم تویش شنا می‌کنیم، چقدر چیز خوب و عالی و مزخرفی است!

• قول (فردریش دورنمات _ عزت الله فولادوند)
کارآگاه دست و پا چلفتی این کتاب، به تنهایی تقاص تمام خلافکارهای دستگیر شده در کتاب‌های دیگر را که به محض عطسه کردن دستگیر می‌شوند، پس می‌دهد.

• چراغ‌ها را من خاموش کنم (زویا پیرزاد)
یکی روز صبح از خواب بیدار می‌شوید و می‌بینید اسب سفید آرزوها آمده و خانه همین همسایه بغلی پارک کرده، بعد همین جوری الکی خوش می‌شوید و بعد از چند روز می‌فهمید آن اسب سفید، در واقع گوساله ای بوده که رنگش کرده اند.

* اگر دنبال دو کلمه حرف حساب هستید

لابد شما از این جور ناصحان مشفق دور و برتان دارید که هی به گوشتان بخوانند که پول اصلا ً مهم نیست و مهم، تفاهم و عشق و صفا و این جور مسائلی است که کی دیده و کی داده و کی گرفته! لازم نیست این افراد را تا جایی که جا دارد بزنید اما گولشان را هم نخورید؛ بروید کتاب بخوانید تا در صورت لزوم به آنها این جواب دندان شکن را بدهید: تفاهم و عشق و صفا چیز خوبی است اما معمولا ً خیلی خرج برمی‌دارد!

• رفیق اعلی (کریستسن بوبن _ پیروز سیار)
«کودک با فرشته رفت و سگ از پی آنها روان بود»؛ این جمله اول کتاب است و بقیه کتاب شرح همین یک جمله. میزان حکمت و معرفت را حال می‌کنید؟

• فضیلت‌های ناچیز (ناتالیا گینزبورگ _ محسن ابراهیم)
بین خودمان باشد؛ این کتاب مجموعه مقاله است و شرح ماجراهای شخصی خانم نویسنده اما از آنجا که هر مقاله اش به شکل یک داستان کوتاه درآمده، می‌شود خیلی راحت کتاب را توی این فهرست جا زد.

• همه چیز فرو می‌پاشد (چینوا آچیبی _ علی اصغر بهرامی‌)
آفریقایی‌ها خیلی سیاهند؟ آنها تمدن ندارند؟ لالایی نمی‌خوانند؟ مدرسه نمی‌روند سرعت حرکت تمساح در خشکی پایین می‌آید؟ شما چی فکر می‌کنید؟

• جاناتان مرغ دریایی (ریچارد باخ _لادن جهانسوز)
این کتاب یک دوره کلاس آموزش خلبانی است که در ضمنش شاعر هم می‌شوید. تنظیم ارتفاع، سرعت پرواز، نیروی پرواز حلقوی و پنچرگیری در آسمان، رئوس درس‌های این کتاب هستند.

* اگر عشق را دست کم گرفته اید

اگر از آنهایی هستید که فکر می‌کنید عشق به این است که یک گل دستتان بگیرید و مثل قناری‌ها چه چه بزنید و خانه ای بسازید در و دیوارش همه نور، معلوم است که در کل عمرتان دوزار عاشق نبوده، بلکه پایتان به زمین سفت هم نرسیده است. تا کل عمرتان به فنا نرفته، بروید چهار تا کتاب بخوانید ببینید این عاشقی اصلا ً چی هست.

• گتسبی بزرگ (اسکات فیتز جرالد _ کریم امامی‌)
فقط باید تا آخر کتاب طاقت آورده، ایمان خودتان را به این که این کتاب یک عاشقانه درجه یک است از دست ندهید. کسانی که طاقت کامل بیاورند، آن آخر سر برنده یک دستگاه داستان عالی خواهند شد.

• خداحافظ گری کوپر (رومن گاری _ سروش حبیبی)
این کتاب، علاوه بر نشان دادن همه بلاهایی که عشق می‌تواند یک جا سر شما بیاورد، روش‌های فرار کردن از عشق را هم نشان داده، درباره بدل زدن به این روش‌ها هم به طور کامل شیرفهم تان می‌کند.

• ابریشم (الساندرو باریکو _ دل آرا قهرمان)
بر خلاف آن دو تای قبلی، عشق در این یکی کتاب تلفات هم می‌دهد و صاحب دختره به راه دورش نمی‌دهد و به مرد بورش هم نمی‌دهد و مرده هم کلی سال به خوشی زندگی می‌کند و اصلا ً انگار نه انگار.

• بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم (نادر ابراهیمی‌)
در این کتاب هم دختره را به عاشق بینوا نداده اند و ایشان سوز و گداز آغازیده اند و کل کتاب را پر کرده‌اند از سیر ترشی و مربای بهار نارنج و لهجه شمال!

• من ِ او (رضا امیر خانی)
شما چرا مثل این فیلم ایرانی‌ها هی دوست دارید ته‌اش همه به هم برسند؟ خب این هم یک جورش است دیگر! تازه عشقش خیلی هم تهرانی و اصیل و پدر و مادر دار است.


منبع: هفته نامه همشهری جوان/ شماره 209
بازنشر اختصاصی سیمرغ
 

Kasandra

کاربر افتخاری و فعال خاطرات
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
11 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
2,876
لایک‌ها
5,889
محل سکونت
Among the untrodden ways...
مارگارت اتوود

atwood.jpg


برگردان: مريم محمدي سرشت



دهه 50 در ايالات متحده دوره‌ايي بود که نويسندگي بيشتر حرفه‌ايي مردانه بود. در امريکا رسم نبود زنان نويسنده باشند. کدام نويسندگان زن تحسين می‌شدند؟ اودورا ولتي، کاترين آن پورتر، کدام شاعران زن؟ اميلي ديکنسون. چند نفر ديگر؟ در کانادا زن‌ها را کمتر از مردها حساب نمي‌کردند. آن‌قدر که کانادايي بودن چالش بود، زن بودن نبود. گلدوزي، نقاشي رنگ و روغن و نويسندگي همه سرگرمی‌به شمار می‌آمدند. کسي به نويسندگي بها نمي‌داد. رمآن‌هاي جديد مشتري نداشتند. آن زمان جامعه نويسندگان بسيار محدود بود. در کانادا به خاطر مجالس شعرخواني و تک‌وتوک مجله‌هاي موجود، شاعرها با آثار هم آشنا بودند اما در مورد نويسندگان آثار مکتوب قضيه فرق مي‌کرد.



وقتي داشتيم بزرگ می‌شديم ايده نويسنده شدن خيلي غريب بود. حتي فکر کردن به این‌که می‌تواني از عهده‌اش بر بيايي به حساب تکبر گذاشته مي‌شد. استعداد را در آدم می‌‌شتند. با وجود اين آليس در بچگي آثار ال ام مونتگومري را خوانده است، «آن دختري از گرين گيبل» و «اميلي دختري از نيومون» داستان دختر جواني که در جزيره پرنس ادوارد بزرگ شد و در روياي نويسندگي بود. آليس براي اين کتاب يادداشتي نوشته است.



دو رمان اوليه ديگري که بر او اثر گذاشتند، بلندي‌هاي بادگير و غرور و تعصب بود. در بلندي‌هاي بادگير هرگز داستان را مستقيماً از زبان شخصيت‌هاي مهم نمی‌شنوي. راوي‌ها ناظران ماجرا هستند؛ جنتلمني به نام لاک وود که عمارت تراش کراس گرنج را اجاره می‌کند و نلي خدمتکار خانه، سبک خيلي جالبي است براي تدوين کتاب. همچنين دو خانواده وجود دارد، لينتون‌ها که اشراف مآب هستند، نه قدرتمندند نه شهوت‌انگيز و کنار این‌ها شخصيت هيثکليف است. غرور و تعصب کتاب ديگري است با ساختار عالي که از احساسات مورد علاقه ما بهره برده. شخصيت آقاي دارسي را پرورانده؛ مرد بي شرم ديگري با ثروتي کلان. همچنين اقتصاد عامل مهمی‌در آثار مونرو است؛ کي پول دارد، کي ندارد، کي محتاج پول است، کي خوب در می‌آورد و خرج و مخارج بر عهده کيه.



ديگراني که بر او اثرگذار بودند، نويسندگاني بودند که داستآن‌هايشان در شهرستآن‌هاي کوچک شکل می‌گرفت. آليس پس از خواندن داستآن‌هاي شروود اندرسن به صرافت افتاد که شايد خودش هم بتواند چنين داستآن‌هايي بنويسد. کتاب‌هاي اودورا ولتي، فلانري اوکانر و کارسن مک کالرز را هم خواند. آليس که خود نيز در شهرستاني کوچک بزرگ شده، اين مناطق را خوب می‌شناسد مخصوصاً شهرستآن‌هاي کوچک در جنوب غربي انتاريو. چرا در يک شهرستان کوچک آنقدر خل و ديوانه هست؟ فقط به اين دليل که همه همديگر را می‌شناسند و از پيشينه هم باخبرند، مثل خانواده‌ايي بزرگ و نابهنجار. وضعيت شهرها هم به همين ترتيب است، منتها لزوماً همه چيز را نمی‌داني، چون اهالي آن دست کوچه يا حتي همسايه بغلي‌ات را نمی‌شناسي. در شهرستآن‌هاي کوچک مردم می‌دانند براي حفظ سلسله مراتب اجتماعي بايد حرف هاي خاله زنکي بزنند، شايعه پراکني و مدام تظاهر کنند. اين آزادي مردم را محدود می‌کند.



به همين خاطر زمان و مکان داستآن‌هاي مونرو مشخص‌اند. این‌که مردم چه می‌خورند، چه می‌پوشند، از چه وسايلي استفاده می‌کنند همه این‌ها برايش مهم است. راست و دروغ رفتار آدم ها براي او جالب است. او به ظاهر و رفتار متظاهرانه شخصيت‌هايش، به این‌که می‌کوشند چه تاثيري بر ديگران بگذارند توجه می‌کند و بعد نيت دروني شان را بررسي می‌کند. شايد شخصيت‌ها دست هم را می‌خوانند و براي همين دروغ‌هاي مردم پسند به هم می‌گويند، مثل اين عبارت«معرکه شدي». گاهي از سر محبت می‌گويند گاهي نه.



او در مورد مشکلات پيش روي آدم‌هايي می‌نويسد که کوچک‌تر يا بزرگ‌تر از آني شده‌اند که انتظارش را داشتند. وقتي شخصيت‌هاي اصلي‌اش به گذشته می‌نگرند تمام نقش ها و چهره هاي متفاوت شان را می‌بينند. مونرو استاد پرداختن به توقعات آدم ها و بعد سرخوردگي‌هاي‌شان است.



يکي از مهارت هاي بسيار آليس مقايسه اين دو است که مردم گمان می‌کنند فلان چيز چه می‌شود و بعد چه از آب در می‌آيد. بعضي از انتظارات ما هميشه برآورده شده‌اند و بدون آن‌ها زندگي مان فلج می‌شود؛ خورشيد هر روز صبح طلوع می‌کند، آقاي براون هر روز ساعت هشت صبح در دکان دو نبشش را باز می‌کند و شير می‌فروشد. در داستان هاي آليس مونرو، شخصيت‌ها قدم به خانه يي می‌گذارند و می‌بينند يک نفر کشته شده. همه انتظارات طبق معمول برآورده می‌شوند و سپس چيزي می‌شود، اتفاقي غافلگير‌کننده می‌افتد و اصل داستان همين است.



يكشنبه، 15 دي 1387- ضمیمه روزنامه اعتماد
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
نويسنده هايي كه فقط يك اثر نوشتند و جاودانه شدند!

یك ترانه برای همه زندگی

فقط چند نویسنده انگشت شمار هستند كه در همه عمر كوتاه یا بلندشان تنها یك بار دست به قلم برده اند و داستانی نوشته اند كه هنوز نامشان به واسطه آن زنده است. اینها با داستانشان جاودانه شده اند.



امیلی برونته و بلندی های بادگیر

امیلی برونته یكی از 3 خواهر برونته فقط 30 سال زندگی كرد و شاید اگر بیشتر فرصت داشت، می توانست آثار ماندگار دیگری هم بنویسد اما او با همین اثر یك جایگاه فراموش نشدنی برای خودش كسب كرده و با وجود این كه بیش از یك قرن و نیم از نوشته شدن اثرش می گذرد، «بلندی های بادگیر» عنوان محبوب ترین رمان عاشقانه و رمانتیك بریتانیا را دارد و بهترین دلیل برای این است كه نشان دهد آثار كلاسیك در قرن بیست و یكم هم محبوب هستند.

او برای روایت رمان خود، شیوه جدیدی در پیش گرفته و داستان به صورت ماجرایی كه خدمتكار خانه برای مسافری كه وارد شده روایت می كند، بیان می شود و زندگی پسری كولی است كه پدر و مادرش او را رها كرده اند و آقای ارنشا او را بزرگ می كند. پس از مرگ آقای ارنشا، پسرش هیندلی كه شخصیت منفی رمان است، پسر جوان را رنج می دهد، اما كاترین خواهرش از او حمایت می كند، ولی او هم در برابر ابراز عشق هیثكلیف خیلی خشن به او جواب رد می دهد. هیثكلیف خانه را ترك می كند و 3 سال بعد با یك ثروت حسابی برمی گردد، اما او می خواهد با انتقام از همه آدم هایی كه دلش را شكستند، خودش را تسكین بدهد و طبیعتا می توان حدس زد كه چه سرنوشتی در انتظار اوست.



آنا سول و زیبای سیاه

«آنا سول» در 14 سالگی زیر باران سر خورد و هر دو پایش بدجوری آسیب دید و پس از آن معلول شد، اما سعی می كرد تا كارهایش را خودش انجام بدهد، یكی از این كارها راندن كالسكه بود. او با اسب ها ارتباطی غریب داشت و برای همین در تنها اثری كه نوشته از زبان یك اسب به رابطه آنها و انسان ها پرداخته و می خواهد تا آدم ها رابطه انسانی تری با حیوانات داشته باشند. این نویسنده انگلیسی كتابش را در 7 سال آخر زندگی اش نوشت و سال 1877 آن را تمام كرد، اما سال بعد كه كتاب منتشر شد، او دیگر زنده نبود. این كتاب بلافاصله پس از انتشار به اثری پرفروش بدل شد و تاكنون بیش از 50 میلیون نسخه از آن فروش رفته و به عنوان یكی از بهترین كتاب های همه دوره ها شناخته می شود. خانم سول وقتی درگذشت 58 سال داشت.





بوریس پاسترناك و دكتر ژیواگو

بوریس پاسترناك، شاعر مشهور روسی فقط همین یك رمان را نوشت و با وجود این كه انتشار آن در كشورش ممكن نشد، اما وی در 3 سال پایانی عمرش، انتشار این كتاب را ابتدا در ایتالیا دید و البته استقبالی را كه سال بعد برایش جایزه نوبل ادبیات را همراه آورد. هر چند پاسترناك از ترس حكومت كمونیستی كشورش كه با این اثر مخالف بودند، مجبور شد این جایزه را رد كند، اما شهرت این داستان عاشقانه و اجتماعی كه بر مبنای مسائل تاریخی روسیه خلق شده بود، پس از ساخت یك فیلم سینمایی به كارگردانی دیوید لین عالمگیر شد. پاسترناك سال 1960 در حالی كه 70 سال داشت درگذشت، این رمان ماندنی را بر مبنای تجربیات خودش به عنوان یك پزشك در جریان جنگ جهانی دوم نوشت.

این رمان 600 صفحه ای، داستان زندگی یوری آندریویچ ژیواگو است كه در جنگ جهانی اول و در شرایطی كه انقلاب كمونیستی هم در حال وقوع در روسیه است، تحصیلات پزشكی را تمام می كند. پس از سال هایی كه خانواده او در آرامش سپری می كند، تصویرهای انقلاب 1917، گرسنگی و بعد جنگ داخلی فرا می رسد. ژیواگو ازدواج می كند و با همسرش به سیبری می گریزد. اما آنجا با لارا روبه رو می شود كه قبلا او را در جریان جنگ دیده بود. او به صورت تصادفی مجبور به همراهی «سفید»ها می شود و در این فاصله هم همسرش و هم لارا را گم می كند. پس از بازگشت او به مسكو می فهمد همسر و خانواده اش كشور را ترك كرده اند. نرسیدن این آدم ها به همدیگر بر بستر همه ماجراهای عجیبی كه در وضعیت به هم ریخته پس از انقلاب و دگرگونی های عمیق ایجاد شده ـ كه پاسترناك به آنها انتقاد دارد ـ آنقدر تاثیرگذار است كه خواننده هیچ وقت آنها را فراموش نمی كند و البته مسوولان كشورش نیز تا زمان تغییر اوضاع در كشور شوروی و گلاسنوست، هیچ گاه او را نمی بخشند.



مارگارت میچل و رمان جاودانه بر باد رفته

بیش از نیم قرن از درگذشت مارگارت میچل، خالق رمان جاودانی «برباد رفته» می گذرد. در این مدت روزی نبوده كه از شهرت اسكارلت اوهارای مشهور و رت باتلر كاسته شده باشد و هنوز هم در مجله های سینمایی درباره چگونگی ساخته شدن فیلمی كه بر مبنای این رمان ساخته شد، مطلب نوشته می شود.

مارگارت میچل كه از بچگی با قصه های پدربزرگش درباره جنگ های داخلی آمریكا بین جنوبی ها و شمالی ها بزرگ شد، برای نوشتن اولین رمانش از این قصه ها الهام گرفت. او كه خودش جنوبی و از ایالت آتلانتا بود، پس از مدتی كار روزنامه نگاری، شروع به نوشتن بر باد رفته كرد. او با این قصه سال ها در ذهنش زندگی كرده بود، اما در قالب كتاب او چنان شخصیت هایی را روی ویرانی این جنگ ها خلق كرد كه هم تصویری ملموس از مسائل داخلی آمریكا و مبارزه با برده داری برای خوانندگانش از سراسر جهان فراهم كرد و هم داستانی فراموش نشدنی را خلق كرد.

نوشتن زندگی و دلمشغولی های «اسكارلت اوهارا» سر به هوا 3 سال طول كشید و اولین ناشری كه خانم میچل این اثر را برایش فرستاد، آن را پسندید و در همان چاپ اول به قیمت 3 دلار، پرفروش شد. این كتاب سال 1937 جایزه پولیتزر را نصیب نویسنده اش كرد و علاوه بر مردم، منتقدان هم آن را تحسین كردند. او در اوایل دهه 1930 حق ساخت فیلمی با اقتباس از این كتاب را با دریافت 2 چك 50 هزار دلاری به دیوید سلزنیك، تهیه كننده مشهور هالیوود واگذار كرد و در همه مراحل ساخت فیلم نظراتش را در اختیار گروه قرار داد. این فیلم 10 جایزه اسكار برد.

مارگارت میچل كه سال 1900 به دنیا آمده بود، در حالی كه می خواست از خیابان عبور كند بر اثر تصادف با اتومبیل در حالی درگذشت كه 49 سال داشت.



رالف الیسون و مرد نامرئی

رالف الیسون، نویسنده داستان «مرد نامرئی»، آموزگاری سیاهپوست بود. او با این اثر موفقیتی جهانی به دست آورد و موفق شد مساله اختلاف نژادی را بدون آلوده شدن به مسائل سیاسی در اثرش مطرح كند. او كه ترومپت نوازی چیره و عكاسی توانا بود، در راه هنر تلاش زیادی كرد. رالف كه در كودكی پدرش را از دست داد، با مادرش بزرگ شد كه هرچند مستخدم بود، اما بارها برای مقابله با تبعیض نژادی به زندان افتاده بود.

رالف كارش را با هنر موسیقی و پیكرتراشی شروع و بعد به ادبیات گرایش پیدا كرد. داستان مرد نامرئی هیچ تشابهی با داستان قدیمی اچ جی ولز ندارد و درباره زندگی یك سیاهپوست آمریكایی است كه به دلیل زندگی در جامعه ای مملو از دشمنی و تعصب، حس هویت خود را از دست می دهد. الیسون می گفت به این دلیل آن عنوان را انتخاب كرده كه این مرد در حقیقت وجود خارجی نداشت. او با نوشتن این رمان ادبیات آمریكا را تكان داد و جامعه ای كه در آن زندگی می كرد به چالش كشید.

انتشار این رمان برای الیسون شهرت فراوانی به ارمغان آورد و به عنوان نایب رئیس انجمن پن آمریكا انتخاب شد و مدال آزادی و نشان شوالیه گرفت. او تا زمان مرگش تعدادی داستان كوتاه نیز برای نشریات نوشته است.



هارپرلی و كشتن مرغ مقلد

امسال پنجاهمین سال نوشته شدن این كتاب بود و به همین دلیل بسیاری از محافل ادبی جهان در مراسم مختلف از این بانوی منزوی برای نوشتن این كتاب تقدیر كردند. این خانم برای نوشتن این رمان جایزه پولیتزر را به دست آورد و تاكنون میلیونها نسخه از این كتاب به فروش رسیده است.

این رمان كه در فهرست 100 كتابی كه باید پیش از مردن خواند هم جا دارد، پس از ساخته شدن فیلمی با اقتباس از آن در سال 1962 به وسیله رابرت مولیگان شهرتی فراموش نشدنی یافت و در همه فهرست های فیلم های برتر سینمایی هم می توان اسم آن را دید.

داستان این رمان از زبان دختری به نام اسكات فینچ روایت می شود كه پدرش یك وكیل سفیدپوست است. او دفاع از جوان سیاهپوستی به نام تام را به عهده می گیرد كه به اتهام ناروای تجاوز به یك دختر سفیدپوست دارد محاكمه می شود. این پدر در برابر تعصب، نفرت و خشونت نژادی مردم می ایستد و نشان می دهد كه چطور مردم ریاكارانه می خواهند یك بی گناه را قربانی كنند. انتشار این كتاب در آغاز دهه 60 ـ كه مردم آمریكا درگیر مبارزات مدنی برای مقابله با نژادپرستی بودند ـ یك اتفاق مهم ادبی و اجتماعی بود. حضور بازیگری مثل گریگوری پك در نقش اول فیلم هم تاثیر آن را دو برابر كرد.



آرونداتی روی؛ خدای چیزهای كوچك

در میان همه نویسندگان، تك اثر «سوزانا آرونداتی روی» از نظر زمانی به ما نزدیك تر است. او با همین یك اثر ـ كه تازه یك دهه از نوشتنش می گذرد ـ به چهره ای جهانی تبدیل شده و در جنبش های ضد جنگ و مبارزه برای انسانیت، همیشه جای خودش را دارد. او با رمان «خدای چیزهای كوچك» توانست جایزه معتبر و باارزش 80 هزار دلاری بوكر را به دست آورد، اما آن را پس از حمله انگلیس و آمریكا به افغانستان پس داد. این كتاب كه با نگارشی كاملا متفاوت نوشته شده، روایت هایی تكه تكه را به دنبال هم می آورد كه در انتها مفهومی یكدست را تشكیل می دهند و روی هم می شوند یك دهكده، با هزاران خاطره.

این خانم نویسنده 49 ساله كه در یكی از روستاهای هند متولد شده، تجربیات زندگی در **** سنتی پدرسالار را فراموش نكرده و آن را در این كتاب با خوانندگانش به اشتراك می گذارد. خانم روی چندین كتاب غیرداستانی هم نوشته اما تنها اثر داستانی اش را به مادرش تقدیم كرده است.
منبع : jamejamonline.ir/ مترجم: آرزو پناهی‌

***************************************************
تشکر میکنم از لی لی رز عزیزم و بقیه دوستان به خاطر این تاپیک و مطالب مفیدش
url]
 
Last edited:

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
پرفروشترین کتاب تاریخ؟!

87675.jpg


بر اساس فهرستی که توسط گاردین اعلام شده است تاکنون 4 میلیون و 522 هزار و 25 نسخه از کتاب «کد داوینچی» نوشته «دن براون» نویسنده آمریکایی فروش رفته و به این ترتیب اثر مذکور با کسب رقم 22 میلیون و 857 هزار و 837 پوندی فروش عنوان پروفروشترین کتاب تاریخ را کسب کرد.

به گزارش مهر، این روزنامه فرانسوی با ارائه مطلبی حاوی آمار و اطلاعات مبسوط، عناوین 100 کتاب پرفروش تاریخ را اعلام کرد که کتاب «کد داوینچی» نوشته «دن براون» در صدر این فهرست قرار گرفته و نکته جالب توجه‌تر اینکه نامی از برندگان جایزه نوبل در فهرست مذکور به چشم نمی‌خورد.

بر اساس فهرست اعلام شده کتاب «کد داوینچی» با 4 میلیون و 522 هزار و 25 نسخه فروش رقم 22 میلیون و 857 هزار و 837 پوندی را کسب و به عنوان پروفروشترین کتاب تاریخ انتخاب شد.قیمت پشت جلد این کتاب حدود 8 و میانگین قیمت هر جلد فروخته شده آن کمی بیش از 5 پوند بوده است.

گاردین در حالی عناوین این کتاب‌ها را اعلام کرده است که در این فهرست تنها اشاره به 100 کتاب پرفروش مابین سال‌های 1998 تا 2010 شده و به نظر می‌رسد اگرچه رقم فروش کتاب‌های که در فهرست مذکور قرار دارند، نسبت به سال‌ها و دهه‌های قبل بسیار بالاست، در هر حال این فهرست تنها عناوین 100 کتاب پرفروش دهه گذشته است.
کتاب‌های «هری پاتر و سنگ جادو» و «هری پاتر و تالار اسرار» نوشته جی کی رولینگ در رتبه دوم و سوم این فهرست جای گرفته‌اند.

«فرشته‌ها و شیاطین» نوشته دن براون عنوان چهارم ، «هری پاتر و محفل ققنوس» عنوان پنجم، «هری پاتر و شاهزاده دورگه» عنوان ششم، «هری پاتر و یادگاران مرگ» عنوان هفتم و «هری پاتر و زندانی آزکابان» عنوان هشتم این فهرست را به خود اختصاص داده‌اند؛ چهار کتاب اخیر همگی از رولینگ هستند.

از دیگر کتاب‌های پرفروش فهرست مذکور می‌توان به «شفق» نوشته استفنی می‌یر ، «نقطه فریب» نوشته دن براون، «ماه نو» نوشته استفنی مه‌یر، «استخوان‌های دوست ‌داشتنی» نوشته آلیس زیبالد ، «مرکز دیجیتالی» نوشته دن براون، «حادثه‌ای عجیب برای سگ در نیمه شب» نوشته مارک هیدن، «کسوف» نوشته استفنی مه‌یر، «دختری با خالکوبی اژدها؛ سه‌گانه هزاره» نوشته استیگ لارسن و «بادبادک باز» نوشته خالد حسینی اشاره کرد.

منبع: jamejamonline.ir
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
rainer_maria_rilke.jpg


راینر ماریا ریلکه

وای «راینر ماریا ریلکه»! یادش بخیر، چه زجری کشیدیم ما تو مدرسه به خاطر حفظ کردن شعرهای این مرد! حالا که کسندرای عزیز یادی از این گرامی کردند، بد نیست شعری هم از ایشون داشته باشیم.

ضمناً «علی عبداللهی»، مترجم برخی از آثار راینر ماریا ریلکه، او را مولانای اروپا می‌داند. او می‌گوید: هرچند ریلکه وسعت دیدگاه و زبان مولانا را ندارد، اما از نظر روانی، شعر و مکاشفه‌های درونی به او شباهت دارد.

Einsamkeit

Einsamkeit ist wie ein Regen.
Sie steigt vom Meer den Abenden entgegen;
von Ebenen, die fern sind und entlegen,
geht sie zum Himmel, der sie immer hat.
Und erst vom Himmel fällt sie auf die Stadt.

Regnet hernieder in den Zwitterstunden,
wenn sich nach Morgen wenden alle Gassen
und wenn die Leiber, welche nichts gefunden,
enttäuscht und traurig von einander lassen;
und wenn die Menschen, die einander hassen,
in einem Bett zusammen schlafen müssen:

dann geht die Einsamkeit mit den Flüssen...

Rainer Maria Rilke


«تنهایی»

تنهایی
چون باران
شامگاهان برمی خیزد از دریا
از هامونهای پرت و دور افتاده
و می‌ریزد آنگاه
بر روی شهر
می‌بارد تنهایی
در این ساعات حال و بی‌حالی
وقتی کوچه‌ها به صبح می‌رسند
وقتی که جفت‌هایی
بی آنکه چیزی بیابند در یکدیگر
نومید و غمین
از هم جدا می‌شوند

وقتی آنان که نفرت از هم دارند
به ناچار همبستر می‌شوند،

آنگاه تنهایی با رود‌ها همراه خواهد شد...

راینر ماریا ریلکه
مترجم: آیدین عالی‌نژاد
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
ده رویداد شاخص ادبی سال ۲۰۱۰


در دنیای ادبیات، سال ۲۰۱۰ با پایان زندگی جی‌.‌دی. سلینجر، نویسنده‌ی گوشه‌گیر و دوست‌داشتنی رمان «ناتوردشت» آغاز شد و با درگذشت نویسندگان دیگری از جمله ژوزه ساراماگو، نویسنده‌ی پرتغالی رمان «کوری»، ادامه یافت. در این سال ماریو بارگاس یوسا، خالق شاهکار «گفت‌وگو در کاتدرال» نوبل گرفت و جاناتان فرنزن آمریکایی با اقبالی استثنایی روبرو شد و نویسندگان صاحب‌نامی همچون پل استر، فیلیپ راث و جویس کرول اوتس کتابی تازه‌ وارد سبد خرید علاقه‌مندان ادبیات کردند. سال ۲۰۱۰ پستی و بلندی‌های خودش را داشت اما مهم‌تر از همه نشان داد که هنوز در گوشه و کنار این دنیا نویسندگان زیادی مشتاق نوشتن داستان‌های تازه‌اند و آدم‌های زیادی هم مشتاق خواندن آن‌ها.


درگذشت جی‌.دی. ‌سلینجر؛ خالق شاهکار «ناتوردشت»

جی‌.دی. سلینجر نویسنده‌ی آمریکایی شاهکار ناتوردشت در نود و یک سالگی در ژانویه سال ۲۰۱۰ درگذشت. وی که در چهل ‌و پنج سال پایانی عمر خود اثر تازه‌ای منتشر نکرد، به گوشه‌گیری شهرت داشت و با جدیت تمام حریم خصوصی‌اش را برای سال‌های متمادی محافظت کرد و نگذاشت جزئیات نحوه‌ی زندگی‌ و آداب و معاشرتش برای دوستدارانش فاش شود. دور خانه‌ی الونک‌مانندش در شهر کورنیش ایالت نیوهمپشایر آمریکا حصار کشید تا کسی از دیوارش بالا نرود و گاهی هم با تفنگی دولول به استقبال علاقه‌مندانی رفت که آمده بودند در منزل وی برای دیدن حتی یک لحظه‌ای این نابغه‌ی داستان‌نویسی آمریکا.

نخستین اثرش را با نام ناتوردشت در سال ۱۹۵۱ منتشر کرد، اثری که به یکی از مهم‌ترین رمان‌های قرن بیست میلادی تبدیل شد. با این همه، سلینجر برای چاپ ناتوردشت با مشکلات زیادی روبرو بود و ناشران زیادی همچون انتشارات بانفوذ هارکورت قبول نکردند که آن را چاپ کنند. هارکورت گفته‌ بود که ناتوردشت بیشتر به کتاب کودکان شباهت دارد تا یک کتاب جدی بزرگ‌سالان. سلینجر پس از ناتوردشت تعدادی داستان کوتاه نوشت و آن‌ها را عمدتا در هفته‌نامه‌ی نیویورکر منتشر کرد اما پس از چندی از انتشار داستان تازه دست کشید و از جامعه‌ی ادبی آمریکا فاصله گرفت. پس از مرگ سلینجر، یکی از دوستان نزدیکش به نام لیلیان راث در هفته‌نامه‌ی نیویورکر مطلبی نوشت و تا حدودی پرده از راز گوشه‌گیری سلینجر برداشت. به گفته‌ی خانم راث که چندین عکس تازه هم از سلینجر برای نخستین بار در نیویورکر منتشر کرد، سلینجر آدم منزوی‌ای نبود اما قانون خودش را برای زندگی کردن داشت و از هیاهوی تصنعی دوری می‌کرد.

اهدای نوبل ادبیات به ماریو بارگاس یوسا؛ نویسنده‌ی پروی

آکادمی سوئدی نوبل در سال ۲۰۱۰ جایزه‌ی ادبیات خود را به ماریو بارگاس یوسا نویسنده‌ی هفتاد و چهار ساله‌ی پرویی اهدا کرد؛ نویسنده‌ای که مخاطبان ادبیات سال‌های سال پیش از این انتظار داشتند این عنوان ادبی را از آن خود کند. یوسا که در کنار گابریل گارسیا مارکز از بزرگان ادبیات آمریکای لاتین است، توانست با دریافت این جایزه نوبل را پس از سه دهه به این خطه‌ از دنیا ببرد.

بارگاس یوسا، نویسنده‌ی رمان‌های تاثیرگذاری چون «گفت‌وگو در کاتدرال» بیش از سی اثر در کارنامه‌ی ادبی خود دارد و آثارش به سی‌ودو زبان از جمله فارسی ترجمه شده است. آکادمی نوبل حین اهدای این جایزه به یوسا، وی را به خاطر «به‌تصویر کشیدن ساختار قدرت» و «تصاویر بلامنازه مقاومت‌ها و شکست‌ها و دگرگونی‌های فردی» ستود و وی را «داستان‌سرایی سرآمد» توصیف کرد. یوسا نویسندگی را در جوانی از روزنامه‌نگاری شروع کرد و بعدها به همراه دوست چندین و چند ساله‌اش گارسیا مارکز از هواداران فیدل کاسترو **** کوبا شد اما وی چندی پس از به‌قدرت رسیدن کاسترو، مسیر سیاسی خود را به کلی از چپ‌ها دور کرد و تمایلات لیبرال پیدا کرد.

یوسا که به یکی از سیاسی‌ترین نویسندگان دنیا مشهور است، خود را در مقطعی از زندگی نامزد انتخابات ریاست جمهوری پرو کرد اما پس از شکست در انتخابات از سیاست فاصله گرفت و بعدها اعتراف کرد که از سیاست درس آموخته اما ترجیح می‌دهد که نویسنده باشد تا یک سیاستمدار. وی در سالیان خفقان سیاسی پرو به اسپانیا مهاجرت کرد و شهروند اسپانیا شد و بعدها اوقات زیادی را در مادرید، پاریس، لندن و گاهی هم پایتخت پرو، لیما گذراند. سیاست و جوامع دیکتاتورزده از مهم‌ترین موضوعات رمان‌های یوسا هستند و «سال‌های سگی»، «جنگ آخر زمان» و «سور بز» از دیگر آثار به‌یادماندی اوست

جار و جنجال جاناتان فرنزن در دنیای ادبیات

جاناتان فرنزن نویسنده‌ی خوش‌اقبال آمریکایی با انتشار رمان تازه‌ی خود به نام «آزادی» جاروجنجال زیادی در سال ۲۰۱۰ به‌وجود آورد. مجله‌ی تایم چهره‌ی فرنزن را بر روی جلد خود برد و بدین ترتیب وی را نخستین نویسنده‌ی زنده‌ای کرد که در یک‌ دهه‌ی گذشته بر روی جلد تایم می‌رود. رمان‌نویسان نامداری چون گونتر گراس، جورج اورول، جان آپدایک و جی‌دی‌ سلینجر از دیگر نویسندگانی هستند که تایم چهره‌ی آن‌ها را بر روی جلد خود برده است. پیش از این استفن کینگ در سال ۲۰۰۰ بر روی جلد تایم رفته بود.

«آزادی» که پس از اندک مدتی از انتشارش برای هفته‌ها جز لیست پرفروش‌ترین رمان‌های آمریکا قرار گرفت، با واکنش مثبت منتقدان ادبی آمریکا مواجه شد و نشریات معتبری همچون نیویورک‌تایمز و نیویورکر هفته‌ها پیش از انتشارش درباره‌ی آن مطلب نوشتند؛ به طوری که پس از مدتی «آزادی» به یکی از استثناهایی تبدیل شد که پیش از انتشارش مورد توجه ویژه‌ی جامعه‌ی ادبیات قرار گرفت. فرنزن پیش از «آزادی» با رمان «اصلاحات» که در سال ۲۰۰۱ منتشر شد، مقبولیت خوبی به‌دست آورد اما «آزادی»، رمانی که فرنزن نزدیک به نه سال برای نوشتنش وقت گذاشته، حالا جایگاه او را در ادبیات آمریکا تثیبت کرده است. باراک اوباما، رئیس‌جمهور ایالات متحده از شخصیت‌هایی بود که «آزادی» را همچون منتقدان ادبی پیش از انتشارش خواند

درگذشت ژوزه ساراماگو؛ خالق رمان کوری

ژوزه ساراماگو نویسنده‌ی سرشناس پرتغالی رمان «کوری» هم از جمله کسانی بود که در سال ۲۰۱۰ چشم از جهان فروبست. وی که در سال ۱۹۹۸ جایزه‌ی نوبل ادبیات را از آن خود کرده بود، آثارش به بیش از بیست و پنج زبان دنیا از جمله فارسی ترجمه شده و بیش از دو میلیون نسخه از آثارش به فروش رفته است. ساراماگو به خدا اعتقاد نداشت و تمایلات لیبرال کمونیستی داشت. وی رمان «کوری» را در سال ۱۹۹۵ منتشر کرد و انتشار آن تاثیر شگرفی در جهانی‌شدن‌اش داشت. «کوری» نوبل ادبیات را برای نخستین بار نصیب یک نویسنده‌ی پرتغالی کرد، رمانی که به سرعت به زبان‌های مختلف ترجمه و با اقبال خوبی مواجه شد.

ساراماگو نه سال پس از «کوری» کتابی نوشت به نام «بینایی» که به اعتقاد بسیاری از منتقدان مکمل «کوری» است. «بینایی» که سیاسی‌ترین رمان ساراماگوست، در ابتدا به قول نویسنده‌ی آن، قرار نبود که دنباله‌رو «کوری» باشد اما ناخودآگاه این ویژگی را پیدا کرد. ساراماگو سالیان پایانی عمرش را در اسپانیا گذراند و از منتقدین سیستم سیاسی دموکراسی بود. ساراماگو اعتقاد داشت که دموکراسی به بن‌بست رسیده و چاره‌ی دیگری باید اندیشید.


اهدای جایزه‌ی ادبی گنکور فرانسه به میشل ولبک

کشور فرانسه جایزه‌ی گنکور، مهم‌ترین و باشکوه‌ترین جایزه‌ی ادبی خود را در سال ۲۰۱۰ به میشل ولبک اهدا کرد. ولبک که به اعتقاد بسیاری سرشناس‌ترین نویسنده‌ی زنده‌ی فرانسه است گنکور را به‌خاطر انتشار کتاب جنجالی «نقشه و قلمرو» از آن خود کرد. وی پیش از این نامزد معتبرترین جوایز ادبی فرانسه بوده و علاوه بر نویسندگی در دنیای سینما هم فعالیت کرده است. ولبک شهرت جهانی خود را مدیون رمان «ذرات بنیادین» است، رمانی که به‌خاطر اشارات بی‌پروای جنسی‌ هنوز به زبان فارسی ترجمه نشده است.

ولبک علاقه‌مندان بیشماری در دنیا دارد اما منتقدانش او را نویسنده‌‌ای گستاخ و زن‌ستیز توصیف می‌کنند. وی همچنین به‌خاطر اظهارنظرش درباره‌ی اسلام مورد انتقاد قرار گرفته است. ولبک گفته بود که اسلام «احمقانه‌ترین دین بشر» است. ولبک همچنین به‌خاطر رمان «سکو» مورد غضب مادرش قرار گرفت، به‌طوری که مادر وی بعدها علیه پسر خود کتابی نوشت و او را دروغگو خواند و طفیلی لقب داد. ولبک پیش از این در سال ۱۹۹۸ و ۲۰۰۵ نامزد گنکور شده بود. گنکور از قدیمی‌ترین جوایز ادبی فرانسه است و ارزش مالی اندکی به اندازه‌ی ده یورو دارد.

غول‌های ادبیات و انتشار کتاب‌های تازه در سال ۲۰۱۰

غول‌های ادبیات دنیا هم از فیلیپ راث آمریکایی گرفته تا مارتین ایمیس انگلیسی و پیتر کری استرالیایی از نویسندگانی بودند که در سال ۲۰۱۰ کتاب‌های تازه‌ای وارد بازار کتاب دنیا کردند. راث کتاب «انتقام» را به بازار ارائه کرد، ایمیس رمان «بیوه‌ی باردار» را نوشت و تی‌سی‌ بویل مجموعه‌ی «پسر خشن و داستان‌های دیگر». «دختر باکره» نوشته‌ی جویس کرول اوتس، «خورشیدی» نوشته‌ی ایوان مک‌ایوان، «اتاق» نوشته‌ی اما دونوگو و «سانست پارک» نوشته‌ی پل استر نویسنده‌ی زبردست آمریکایی از دیگر عناوین ادبی سال ۲۰۱۰ بودند.


اهدای جایزه ادبی بوکر به هوارد جاکوبسن؛ نویسنده‌ی انگلیسی

هوارد جاکوبسن نویسنده‌ و روزنامه‌نگار بریتانیایی در سال ۲۰۱۰ جایزه‌ی پنجاه‌ هزار پوندی ادبی بوکر را از آن خود کرد تا نخستین نویسنده‌ای باشد که این جایزه‌ی معتبر را نصیب یک رمان طنز می‌کند. پیش از این جایزه‌ی بوکر هیچ‌گاه در تاریخ ۴۲ ساله‌‌اش به رمان طنز اهدا نشده بود. جاکوبسن نویسنده‌ی ۶۸ ساله‌ای‌است که از پیشکسوتان ادبیات طنز بریتانیا محسوب می‌شود، اما هیچ‌گاه پیش از بوکر جایزه‌ی ادبی قابل توجه‌ای از آن خود نکرده بود.

جاکوبسن جایزه بوکر را به خاطر نوشتن کتاب «سئوال فینکلر» نصیب خود کرد. این رمان درباره‌ی زندگی سه دوستی است که دو نفر از آن‌ها یهودی‌اند و نفر سوم هم آرزوی یهودی بودن در سر دارد. سر اندرو موشن، رئیس هیئت داوران این جایزه گفت: «تصمیم ساده‌ای بود. این کتاب جایزه را برد چون بهترین کتاب بود. انتظار دارید که کتاب هوارد جاکوبسن زیرک و خنده‌دار باشد و سئوال فینکلر هم زیرکانه نوشته شده و هم خنده‌دار است. اما در عین حال رمانی‌ست بسیار جذاب و مالیخولیایی، رمانی خنده‌دار اما خنده‌ای در تاریکی.» جاکوبسن حین دریافت بوکر به شوخی گفت که قصد دارد با پنجاه هزار پوند این جایزه برای همسرش کیف‌دستی تازه‌ای بخرد.


نیویورکر و ارائه‌ی لیست بیست نویسنده‌ی برتر زیر چهل سال

هفته‌نامه‌‌ی نیویورکر در ماه ژوئن سال ۲۰۱۰ لیستی از بیست نویسنده‌ی برتر زیر چهل سال ارائه کرد که به اعتقاد منتقدان این نشریه نقش مهمی در آینده‌ی ادبیات دنیا بازی خواهند کرد. پیش از این نیویورکر در سال ۱۹۸۳ نام مارتین ایمیس و ایان مک‌ایوان دو نویسنده‌ی مشهور انگلیسی را در لیست رمان‌نویسان برتر بریتانیا قرار داده بود و در سال ۱۹۹۹ هم لیست مشابهی از بهترین نویسندگان ‌آمریکایی زیر چهل سال ارائه کرده بود که نام نویسندگانی چون جومپا لاهیری نویسنده‌ی مجموعه داستان «مترجم دردها» و دیوید فاستر والاس در آن ذکر شده بود. چیماماندا نگزی آدیچی نویسنده‌ی ۳۲ ساله‌ی نیجریه‌ای یکی از بیست نویسنده‌ای است که به اعتقاد لیست سال ۲۰۱۰ نیویوکر آینده‌ی روشنی در ادبیات دنیا خواهد داشت. کریس آدریان نویسنده‌ی ۳۹ ساله‌ی آمریکایی، دانیل آلارکون نویسنده‌ی ۳۳ ساله‌ی پرویی، جاشوا فریز نویسنده‌ی ۳۵ ساله‌ی آمریکایی، یان لی نویسنده‌ی سی‌وهفت ساله‌ی چینی و نل فرودنبرگر نویسنده‌ی ۳۵ ساله‌ی آمریکایی از دیگر چهره‌های این لیست بیست‌تایی هستند.

اهدای جایزه‌ی «پرنس استریاس» اسپانیا به نویسنده‌ای لبنانی

کشور اسپانیا در سال ۲۰۱۰ مهم‌ترین عنوان ادبی خود را به نویسنده‌ای لبنانی داد. امین معلوف ۶۱ ساله با دریافت این جایزه‌ی پنجاه‌هزار یورویی توانست نام خود را در کنار بزرگانی چون ماریو بارگاس یوسا، دوریس لسینگ، آرتور میلر، پل استر و گونتر گراس در لیست برندگان این جایزه‌ی معتبر ادبی قرار دهد. امین معلوف که کتاب‌هایش در کشور فرانسه با اقبال خوبی روبروست، در بیروت به‌دنیا آمده و با وجودی که زبان مادری‌اش عربی‌ست به فرانسه می‌نویسد. وی ابتدا نویسندگی را با نوشتن در چند روزنامه عربی از جمله «النهار» لبنان شروع کرد و سپس به رمان‌نویسی روی آورد. معلوف در سال ۱۹۹۳ جایزه‌ی ادبی گنکور فرانسه را از آن خود کرد و رمان «سمرقند» وی به چندین زبان از جمله انگلیسی انتشار یافت.


انتشار خودزندگی‌نامه‌ی مارک تواین صد سال پس از مرگش

مارک تواین خالق شاهکارهایی همچون «ماجراهای هاکلبری فین»، «ماجراهای تام سایر» و «شاهزاده و گدا» وصیت کرده بود که زندگی‌نامه‌ای که از زندگی خویش نوشته، صد سال پس از مرگش برای نخستین بار منتشر شود. به همین ترتیب نخستین جلد از این مجموعه‌ی سه‌جلدی در ماه تولدش در نوامبر در صدمین سال پس از مرگش توسط انتشارات دانشگاه کالیفرنیا منتشر شد. این کتاب تحت نظر کتابخانه‌ی بانکرافت دانشگاه کالیفرنیا ویرایش شده است. تواین همچنین وصیت کرده که دومین جلد از این مجموعه ۲۵ سال پس از جلد نخست و جلد سوم نیز ۲۵ سال پس از جلد دوم انتشار یابد. خودزندگی‌نامه‌ی مارک تواین به سبک زندگی‌نامه‌های معمول نوشته نشده است و بیشتر مجموعه‌ای از حکایات متفاوتی‌ست که در طول زندگی برای این نویسنده‌ی آمریکایی رخ داده است.

منبع: وبلاگ سیب گاز زده
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
مارسل پروست و نظرش درباره‌ی داستایفسکی

Proust_Dostesovsky.jpg


«مارسل پروست» در شاهکار «در جستجوی از دست رفته» کمتر درباره‌ی نویسنده‌های دنیای واقعی نظر می‌دهد. اگر هم هر از چند گاهی درباره‌ی نویسنده یا نقاش یا هنرمندی صحبت کند، از کسی مثال می‌آورد که ساخته و پرداخته‌ی خودش است، افرادی همچون «الستیر» نقاش یا «بارون دو شارلوس» و دیگر شخصیت‌های رمان «در جستجو». اما با این همه، می‌توان قسمت‌هایی را یافت که هنرمندانه گریز زده و درباره‌ی کسی هر چند کوتاه صحبت کرده است. یکی از این قسمت‌ها، که به نظرم بسیار جالب و در عین حال مهم است، حرف‌هایش درباره‌ی «داستایفسکی» است که بیشتر آن‌ها را در کتاب «اسیر» از مجموعه‌ی «در جستجو» به میان می‌آورد، جایی که با «آلبرتین» مشغول گفت‌وگو است و حرف به ادبیات می‌کشد و «پروست» در قالب راوی، درباره‌ی «داستایفسکی» و کمی هم «استاندال» صحبت می‌کند. در شروع بحثی که در همین رابطه با «آلبرتین» می‌کند، تشابهی بین «آفرینش» دنیای نقاشی «یان ورمیر» و «داستایفسکی» می‌بیند که آن را این گونه بیان می‌کند:

«اما به زیبایی تازه‌ای برگردیم که داستایفسکی به دنیا ارائه کرده. همان طور که در کارهای ورمیر آفرینش جان خاصی، و همین‌طور رنگ خاصی برای پارچه‌ها و مکان‌ها را می‌بینیم، در کارهای داستایفسکی هم فقط آفرینش شخصیت‌ها نیست، بلکه آفرینش انواع خاصی از مکان‌ها و خانه‌ها هم هست، واقعا که خانه‌ی قتل در جنایت و مکافات، با دوورنیک، به همان اندازه خارق‌العاده است که شاهکار خانه‌ی قتل در ابله، خانه‌ی تاریک و بسیار دراز و بلند و بسیار وسیع روگوژین که ناستازیا فیلیپوونا درش به قتل می‌رسد، نه؟ این زیبایی تازه و وحشتناک که یک خانه، این زیبایی تازه و مرکب چهره‌ی یک زن، این است آن چیز یگانه‌ای که داستایفسکی نصیب دنیا کرده، و شباهت‌هایی که بعضی منتقدان ادبی بین او و گوگول و همین‌طور پل دوکوک برقرار می‌کنند به نظر من هیچ به درد نمی‌خورد، چون هیچ ربطی به این زیبایی پنهان ندارد. وانگهی، این که به تو گفتم صحنه‌ی واحدی در رمان‌های مختلف هست، وقتی رمان طولانی باشد همچو صحنه‌هایی در بطن یک رمان واحد هم تکرار می‌شود. خیلی راحت می‌توانم نشانت بدهم که در جنگ و صلح، بعضی صحنه‌های داخل کالسکه…»

در جای دیگری و در چند پاراگراف بعد این حرف‌ها، «آلبرتین» درباره‌ی داستایفسکی سئوالی از «راوی» می‌کند که جواب راوی به آن خواندنی‌است. «آلبرتین» می‌پرسد: «ببینم، داستایفسکی هیچوقت کسی را نکشته؟ اسم همه‌ی رمان‌هایی را که ازش خوانده‌ام می‌شود گذاشت: سرگذشت یک جنایت. فکر و ذکرش جنایت بوده، طبیعی نیست آدمی مدام از این موضوع حرف بزند.» که «راوی» در این رابطه به «آلبرتین» جواب می‌دهد: «فکر نمی‌کنم، آلبرتین عزیزم، زندگی‌اش را خوب نمی‌شناسم. شکی نیست که مثل همه‌ی آدم‌ها گناه را، به هر حال به شکلی، احتمالا در شکلی که قانونا ممنوع بوده، شناخته. به این تعبیر او هم، مثل قهرمان‌هایش، یک کمی جنایتکار بوده، قهرمان‌هایی که البته به طور کامل هم جنایتکار نیستند و محکومیت‌شان با شرایط مخفف همراه است. گو اینکه لازم نبوده خودش جنایتکار باشد.

[...] در آثار داستایفسکی من چاه‌هایی می‌بینم که بیش از حد عمیق است، آن هم درباره‌ی بعضی نقاط دور افتاده جان انسان. اما آفریننده بزرگی است. اول از همه، دنیایی که ترسیم می‌کند واقعا به این می‌ماند که خود او خلقش کرده باشد. همه‌ی این دلقک‌هایی که مدام می‌بینیم، همه‌ی آدم‌هایی مثل لبدوف، کارامازوف، ایووگلن، سگروف، گروه گروه آدم‌های باورنکردنی، بشریتی است که از آدم‌های گشت شبانه رمبراند هم عجیت‌تر است. اما شاید هم که عحیب بودنش از نقطه نظر واحدی باشد، یعنی از نظر نورپردازی و لباس شخصیت‌ها، یعنی که در نهایت خیلی هم رایج باشد.

در حال، بشریتی است سرشار از حقیقت و عمیق و منحصر به فرد و فقط هم به داستایفسکی تعلق دارد. دلقک‌هایش، تقریبا به این می‌ماند که کاربردشان دیگر وجود نداشته باشد. مثل بعضی شخصیت‌های کمدی‌های باستانی، در حالی که چقدر هم نشان‌دهنده‌ی جنبه‌های حقیقی جان بشرند! چیزی که مرا واقعا آزار می‌دهد، شیوه‌ی مطنطنی است که در گفته‌ها و نوشته‌ها درباره‌ی داستایوفسکی به کار برده می‌شود. هیچ توجه کرده‌اید که خود پسندی و غرور در شخصیت‌های او چه نقشی دارد؟ می‌شود گفت که از نظر او عشق و نفرت عمیق، نیکدلی و خیانت، کمرویی و گستاخی، هر دو حالت‌هایی از یک ویژگی، یعنی همان خودپسندی‌اند…»

و نکته‌ی جالب‌تری هم وجود دارد و آن قسمتی است که درباره‌ی تاثیر پذیری «تولستوی» از «داستایفسکی» حرف می‌زند. جایی که می‌گوید: «می‌دانید که تولستوی خیلی از داستایفسکی تقلید کرده و خیلی از چیزهایی که بعدا در آثار تولستوی بتفضیل و با زبان شکوفا بیان می‌شود در آثار داستایفسکی به صورت فشرده، هنوز فشرده و عبوس، وجود دارد. در داستایفسکی همان مایه‌های آغازینی را می‌بینم که در آثار استادان بدوی نقاشی تاریک و عبوس است و شاگردانشان آن‌ها را روشن وملایم می‌کنند.»


توضیح: همه‌ی عبارت‌ها از کتاب «اسیر» از مجموعه‌ی «در جست‌وجوی زمان از دست‌رفته‌» نوشته‌ی «مارسل پروست»، ترجمه‌ی [استاد] مهدی سحابی – صفحات ۴۴۰ تا ۴۴۵
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
از نویسنده ی وبلاگ سیب گاز زده سعید کمالی دهقان


سفرنامه‌ی پاریس – روز چهارم، هفت ژانویه
دی ۱۷م, ۱۳۸۶ قبرستان پرلاشز!

07JanParis-1.jpg


برای من «مارسل پروست» خدای همه‌ی نویسنده‌هاست. یعنی اصلا کسی روی دستش بلند نشده تا حالا. برای

همین وقتی امروز صبح رفتم تو قبرستان «پرلاشز» بیشتر از آن که شوق دیدن قبر «صادق هدایت» و «اسکار وایلد»

و بزرگ‌های دیگر را داشته باشم، دلم می‌خواست قبر خالق شاهکار «در جستجوی زمان از دست رفته» را ببینم. این

قبرستان پرلاشز از بس بزرگ و قشنگ شده که آدم اینجا دلش می‌خواهد سرش را بگذارد و بمیرد. بعد

برگشتم «شانزه لیزه» و کمی قدم زدم. این قدر هم عطر فروشی نیست تو «شانزه لیزه» که همه می‌گویند. موقع

برگشتن با یک دختر همسن و سال خودم آشنا شدم که اهل روسیه بود و هیچ زبانی غیر روسی بلد نبود و با ایما و

اشاره نصف «شانزه لیزه» را قدم زدیم و حرف زدیم و از هم عکس گرفتیم و بعد برای همیشه از هم جدا شدیم. بعد

رفتم محله‌ی «مغه»ی پاریس و همه‌اش پیاده رفتم این ور و آن ور. آخر شب دم یک پیست اسکی روی یخ ایستادم و

حسابی از دیدن رقص ملت کیف کردم. عصر زنگ زدم استاد «سروش حبیبی» و قرار گذاشتیم فردا عصر «شانزه

لیزه» هم‌دیگر را ببینیم.

07JanParis-2.jpg
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
و باز هم از وبلاگ سیب گاز زده !

سفرنامه‌ی پاریس – روز پنجم، هشت ژانویه

دی ۱۸م, ۱۳۸۶ دیدار با استاد «سروش حبیبی»

08Jan2008.jpg


مهم‌ترین اتفاق امروز دیدار با استاد «سروش حبیبی» بود. این آدم فوق‌العاده نازنین است. برایم زیاد پیش آمده که

نویسنده یا مترجمی را دوست داشته‌ام اما وقتی از نزدیک او را دیده‌ام نظرم درباره‌اش عوض شده، اما «سروش

حبیبی» از نزدیک دوست‌داشتنی‌تر است. دیروز با او تماس گرفتم و قرار گذاشتیم امروز سر ساعت چهار بعدازظهر

همدیگر را روبروی کافه‌ی «لا دوره» خیابان «شانزه لیزه» ببینیم. زودتر از ساعت چهار رسیده بود و بعد رفتیم و در یک

کافه‌ی دیگر نشستیم و نزدیک دو ساعت حرف زدیم. برایم دو کتاب هدیه آورده بود، یکی «گل‌های معرفت» اریک

امانوئل اشمیت و دیگری «بیابان تاتارها» نوشته‌ی «دینو بوتزاتی». از قبل گفته بودم که قصد گفت‌وگو ندارم و تنها قرار

است که گپ بزنیم و همین کار را هم کردیم. «حبیبی» اطراف «پاریس» ساکن است و بیشتر وقتش‌ را ترجمه می‌کند

و تقریبا هشت سال است که ایران نیامده. می‌گویم چرا؟ می‌گوید که پس از مرگ مادرش دیگر کسی را در ایران ندارد

و خب، کمی غریب است که آدم در کشوری که بدنیا آمده برود هتل، هر چند که دوستان زیادی در ایران به او لطف

دارند و بارها او را دعوت کرده‌اند. «حبیبی» نزدیک چهل سال است که ترجمه می‌کند و با زبان‌های انگلیسی،

فرانسه، آلمانی و روسی آشنایی دارد و از همه‌ی آن‌ها هم کتاب ترجمه کرده و درباره‌ی تعدد زبان‌های خارجی‌اش

می‌گوید: «در ایران همه عادت دارند همه چیز را بزرگ کنند، خب یاد گرفتن زبان بیشتر از دو سال طول نمی‌کشد و من

هم که اینجا وقت زیاد دارم.» «سروش حبیبی» برای ترجمه‌ی «شیاطین» و «ابله» اصل اثر را در برابر سه ترجمه‌ی

انگلیسی و آلمانی و فرانسه‌ی آن گذاشته و بعد به فارسی ترجمه کرده است. وقتی می‌پرسم که انگار شما

سلیقه‌ی گسترده‌ای دارید و هم «داستایوفسکی» ترجمه کرده‌اید و هم «اریک امانوئل اشمیت» می‌گوید: «من که

فیلسوف نیستم، خط و مشی هم ندارم، کتاب را می‌خوانم و اگر خوشم بیاید ترجمه‌اش می‌کنم.» درباره‌ی «سروش

حبیبی» گفتنی زیاد است و دوستش می‌دارم شدید. شب رفتم به یک پیتزا فروشی در خیابان «شانزه لیزه» و برای

یک پیتزای ناقابل سی یورو پیاده شدم. شب زود برگشته‌ام هتل تا این که فردا صبح خواب نمانم و به مصاحبه‌ام

با «املی نوتومب» برسم.

08Jan2008-1.jpg


***************************************

محاله که اسم سروش حبیبی رو روی کتابی ببینم و اون کتاب رو نخرم! با اینکه جنگ و صلح ترجمه ی با کاظم انصاری

رو تو کتابخونه ام داشتم ولی به محض اینکه ترجمه ی استاد حبیبی به بازار اومد اون رو هم خریدم !
 

Kasandra

کاربر افتخاری و فعال خاطرات
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
11 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
2,876
لایک‌ها
5,889
محل سکونت
Among the untrodden ways...
درود

محاله من نام lilyrose نازنين رو در كنار نوشته اي ببينم و بي تفاوت از كنارش رد بشم! :rolleyes: بي اغراق فعاليتهاي پربار شما رنگ و بويي تازه به بخش ادبيات بخشيده!
flowersmile.gif
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
درود

محاله من نام lilyrose نازنين رو در كنار نوشته اي ببينم و بي تفاوت از كنارش رد بشم! :rolleyes: بي اغراق فعاليتهاي پربار شما رنگ و بويي تازه به بخش ادبيات بخشيده!
flowersmile.gif

درود بر یار مهربان و بی ریای من!

Kasandra ی عزیزم, من چطور میتونم جواب این همه لطف و محبتت رو نسبت به خودم بدم ؟ ازت خواهش میکنم بیشتر از این منو شرمنده ی لطف بی پایانت نکنی. در ضمن! دل به دل راه داره ,شدید! منم از کنار نوشته های پربار شما به سادگی نمیگذرم. حتی اگر در تاپیکی باشه که درش فعالیت نمیکنم .

*********************************

این صفحه از وبلاگ سیب گاز زده, صفحه ی ویژه ی نویسندگان دنیا هستش که در مورد هر

نویسنده مطالب جالبی جمع آوری شده. حتما ببینینش : http://sibegazzade.com/main/?page_id=215
 
Last edited:

Kasandra

کاربر افتخاری و فعال خاطرات
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
11 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
2,876
لایک‌ها
5,889
محل سکونت
Among the untrodden ways...
درود بر یار مهربان و بی ریای من!

Kasandra ی عزیزم, من چطور میتونم جواب این همه لطف و محبتت رو نسبت به خودم بدم ؟ ازت خواهش میکنم بیشتر از این منو شرمنده ی لطف بی پایانت نکنی. در ضمن! دل به دل راه داره ,شدید! منم از کنار نوشته های پربار شما به سادگی نمیگذرم. حتی اگر در تاپیکی باشه درش فعالیت نمیکنم .

*********************************

این صفحه از وبلاگ سیب گاز زده, صفحه ی ویژه ی نویسندگان دنیا هستش که در مورد هر

نویسنده مطالب جالبی جمع آوری شده. حتما ببینینش : http://sibegazzade.com/main/?page_id=215

درود فراوان بر يار نازنين و دوست داشتني من!

عزيزم، دوستت دارم، بسيار بيشتر از آنچه فكرش بكني!
girl_in_love.gif
حتي بيشتر از آنچه كه خودم بدانم چرا كه هنوز نمي دانم چرا هم خودت را به خاطر خودت دوست دارم و هم به خاطر آن يار دلنوازي كه بودنت و گفتارت مرا به ياد او مي اندازد! آنچه مي دانم اين است كه روحي كه در وجود شماست را بسيار دوست دارم!
34zn0n5.gif


############################################

brownings.jpg



چگونه دوستت دارم ؟


چگونه دوستت دارم ؟ بگذار شیوه های آن را بشمارم
ترا در ژرفا و فراسوها و اوج ها دوست دارم
و روحم می تواند ترا دریابد آنگاه که از حسیات محروم می مانند
دوستت دارم در حد بزرگ ترین نیاز هر روزه ام
می جویمت آنگونه که خورشید و شمع ، تو را می جویند
دوستت دارم آزادانه ، آنچنان که بشر آزادی را می جوید
دوستت دارم خالصانه ، آنگونه که زاهدان از نیایش باز می آیند
دوستت دارم عاشقانه ، آنچنان که عشق گرمی می دهد
به اندازه اندوه های دیرینه ام و ایمان کودکی ام
دوستت دارم آنچنان که آماده ام همه هستی فروگذارم
دوستت دارم با نفس ها ، لبخندها و اشک های زندگی ام
دوستت خواهم داشت بیش تر ، حتی پس از مرگم

غزل الیزابت بارت براونینگ شاید بهترین شعر تغزلی و عاشقانه ای ست که تا کنون سروده شده ، داستان عشق الیزابت بارت و رابرت براونینگ یکی از داستان های شکوهمند عاشقانه همه اعصار و زمانه هاست این دو شاعر احساساتی حتی قبل از آنکه یکدیگر را ملاقات کنند از طریق اشعارشان شیفته و دلباخته یکدیگر شدند. الیزابت در سال 1844 دومین دفتر شعر عاشقانه خویش را منتشر کرد که در محافل ادبی بسیار خوش درخشید در سال 1845 نامه ای از شاعری بزرگ و شناخته شده دریافت کرد ، این شاعر کسی جز رابرت براونینگ نبود . در این نامه آمده بود : " دوشیزه بارت ، شیفته شعر توام با همه وجودم . من همانی را انجام می دهم که بر زبان می آورم . دوست داشتن این اشعار با همه وجود به معنای دوست داشتن شما با همه وجود نیز هست ."

منبع: متن برگرفته از وبلاگ رها چون باد
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
درود فراوان بر يار نازنين و دوست داشتني من!

عزيزم، دوستت دارم، بسيار بيشتر از آنچه فكرش بكني!
girl_in_love.gif
حتي بيشتر از آنچه كه خودم بدانم چرا كه هنوز نمي دانم چرا هم خودت را به خاطر خودت دوست دارم و هم به خاطر آن يار دلنوازي كه بودنت و گفتارت مرا به ياد او مي اندازد! آنچه مي دانم اين است كه روحي كه در وجود شماست را بسيار دوست دارم!
34zn0n5.gif

باز هم ممنون از این همه سخاوتمندی در ابراز لطف بی پایانت.

***************************************************

یه گریز کوچولو بزنیم به دنیای ادبیات کودکان!

نویسنده‌ای که با کلمات شوخی می‌کند

1362269365182987441217318721250192164154.jpg


«فرحناز یوسفی» نویسنده‌ای است که 11 سال است برای بچه‌ها می‌نویسد. او در نوشتن داستان‌های طنز سررشته دارد و «حاجی فیروز» از آثار برگزیده‌ی این نویسنده در جشنواره‌ی مطبوعات شهری سال 1388 بود.

«یوسفی» مثل خیلی از نویسندگان از کودکی رویای نوشتن داشته است. او در این‌باره می‌گوید:

«نوشتن از آرزوهای کودکی من بود. از کودکی به خواندن کتاب‌هایی همچون آثار «چارلز دیکنز»، «هانس کریستین آندرسن» و دیگر نویسندگانی که برای کودکان و نوجوانان می‌نوشتند علاقه داشتم و از نویسندگانی چون «شل سیلور استاین» الگو گرفتم. من فکر می‌کنم شغل بیش‌تر آدم‌ها به آرزوهای کودکی‌شان برمی‌گردد.»

نویسنده‌ی کتاب «کاریکلماتور» قصه‌گوی خوبی نیز هست:

«دو دختر به نام‌های «پرستو» و «سپیدار» دارم. از کودکی برای «سپیدار» قصه می‌گفتم. اما او ویژگی خاصی داشت که قصه‌های قدیمی را نمی‌پذیرفت و همیشه از من قصه‌های جدید می‌خواست. این شد که خلق قصه‌های جدید را شروع کردم و قصه‌های خودم را برای دخترم تعریف می‌کردم. بعد از مدتی به خود آمدم و دیدم که تعداد زیادی قصه دارم که از خود من است.»

«فرحناز یوسفی» 11 سال پیش نخستین کتابش را با نام «خرس مهربان» برای کودکان نوشت و انتشارات «انجام کتاب» آن‌ را چاپ کرد. به‌تازگی کتاب «پیشه‌وران کهن» از این نویسنده منتشر شده است. او درباره‌ی این کتاب توضیح می‌دهد:

«این کتاب را برای آشنایی نوجوان امروز با مشاغل قدیمی مانند لحاف‌دوزی، شیشه‌گری، روی‌گری، مس‌گری و مانند آن نوشته‌ام و در تألیف آن با صاحبان حرفه‌های قدیمی گفت‌وگو کرده‌ و به صورت میدانی، کتاب‌خانه‌ای و اینترنتی تحقیقاتی انجام داده‌ام.»

نویسنده‌ی «شوخی با کلمه‌ها» بیش‌تر در حوزه‌ی طنز کار کرده است و یکی از داستان‌هایش به نام «حاجی فیروز» در جشنواره‌ی مطبوعات شهری برگزیده شده است. او درباره‌ی فعالیتش در حوزه‌ی طنز می‌گوید:

«آثار من به طور مرتب در مجله‌ی «طنز و کاریکاتور» و به صورت پراکنده در «دوچرخه»، «باران» و «اطلاعات بین‌الملل» چاپ می‌شود.»

نویسنده‌ی کتاب «گاهی لبخند» به یادماندنی‌ترین خاطره‌ی دوران نویسندگی‌اش را این‌طور تعریف می‌کند:

«خاطره‌ی ماندنی من از دوران نویسندگی دیدن واکنش مخاطبین در هنگام خواندن آثارم است. «حاجی فیروز» داستانی است که آن را در حوزه‌ی طنز تلخ نوشته‌ام. خیلی وقت‌ها دیده‌ام که مخاطبان نوجوان و حتی بزرگ‌سال داستان «حاجی فیروز» وقتی به پایان این طنز تلخ رسیده‌اند اشک به چشمان‌شان آمده‌ است. وقتی متوجه تأثیرگذاری این اثر بر مخاطبان آن می‌شوم از کارم احساس رضایت می‌کنم.»

خانم یوسفی از چند سال پیش یک دفتر انتشاراتی هم برای چاپ آثار ادبیات ایرانی برای کودکان، نوجوانان و بزرگ‌سالان دایر کرده است؛ بنابراین اگر در شناسنامه‌ی کتابی نام انتشارات «پرستوی سپید» را دیدید، بداند کار، کار اوست.

*****

چند داستان کوتاه از این نویسنده در اینجا: http://forum.persiantools.com/showpost.php?p=3263745&postcount=753

منبع:تبیان
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
بهترین‌ كتاب‌های 2010 از نگاه ایندیپندنت

87340.jpg



روزنامه ایندیپندنت لیستی از بهترین كتاب‌های سال 2010 را اعلام كرده است و محمد حسنلو در سایت كتاب نیوز توضیح كوتاهی در مورد هر كدام از این كتاب‌ها داده است. این گرچه هیچ كدام از این كتاب‌ها تا امروز به فارسی ترجمه نشده اما دانستن نام آنها نیز خالی از لطف نیست:

«سوال فینكلر» هاوارد جاكوبسن

هاوارد جاكوبسن، نویسنده و روزنامه‌نگار بریتانیایی، برای رمان «سوال فینكلر» برنده جایزه ادبی «من بوكر» سال 2010 شد. جاكوبسن كه امسال رقبای قدرتمندی از جمله پیتر كری (برنده دو جایزه بوكر) را در كنار خود داشت، در گیلدهال لندن جایزه 50 هزار پوندی خود را دریافت كرد.

«سوال فینكلر» كه یازدهمین رمان جاكوبسن است، درباره یك تهیه كننده رادیویی در بی‌بی‌سی است كه بعد از حادثه ای، احساس می‌كند كه هویتش دستخوش تغییر شده است، جاكوبسن كه خود را «جین آستین یهودی» می‌خواند و گفته است كه «این كتاب درباره تصویر یهودی بودن از چشم آدمی است كه بیرون ایستاده است.»

«زندگی» كیت ریچاردز

ریچاردز كه هم اكنون 66 سال دارد با وجود شخصیت آرام و بی‌حاشیه‌اش در زندگی شخصی، كتابی‌هایی پر از تجربه‌‌های عجیب منتشر كرده است كه جنون و دیوانگی زندگی را به تصویر می‌كشد و زندگی انسان‌هایی را مورد بررسی قرار می‌دهد كه همیشه در حال فرار از جهنم مواد و داروهای روانگردان و عواقب آن هستند. او خاطرات دوستان خود را در برخورد با این افراد به شكل داستانی بلند روی كاغذ آورده است.

او دورانی را شرح می‌دهد كه موسیقی‌های راك وارد زندگی مردم شد و این رفتارها را در زندگی مردم بیشتر كرد. او موسیقی از نوع ذكر شده را سونامی خطاب می‌كند كه زندگی مردم آمریكا و بریتانیا را با خود می‌برد طوری كه نمی‌توان آثاری از ویرانه‌های آن را یافت.

«موزه بی‌گناهی» اورهان پاموك

«موزه بی‌‌گناهی» یكی از پرفروش‌ترین رمان‌های اورهان پاموك، نویسنده ترك پس از ترجمه به زبان انگلیسی در بسیاری از بازارهای كتاب كشورهای غربی است. «موزه بی‌گناهی» آینده دنیای مدرن و سنتی و وجوه شرقی و غربی تركیه را بدون كوچك ترین تعصبی نمایش می‌دهد. پاموك در این كتاب داستان زندگی مرد جوانی از خانواده‌ای ثروتمند را به تصویر كشیده است كه در مواجهه با عشق و زندگی روزمره با خود دچار نوسان و كشمكش است.

پاموك در این رمان، شرایط و حال‌وهوای شهر استانبول را در سال‌های 1975 تا 1984 به تصویر كشیده است و به نوعی سعی كرده است این داستان عاشقانه را بدون اغراق در نمونه‌ای از یك زندگی واقعی به تصویر بكشد. پاموك، خود در این باره می‌گوید: من همواره به این اصل پایبندم كه داستان‌نویس باید هر آنچه واقعیت است به مخاطبش ارائه كند و به هیچ وجه نباید قضاوت‌های شخصی‌ خود را در اثر به خواننده‌اش تحمیل كند. رمان موزه بی‌گناهی‌ پاموك یكی از برترین و پرفروش‌ترین آثار این نویسنده ترك است كه تا امروز بالغ بر هفت‌میلیون نسخه از آن در جهان به فروش رفته است.

تاریخی از جهان در 100 شی«نیل مك گریگور»

مدیر موزه بریتیش لندن با فرا رسیدن سال 2010 میلادی 100اختراع یا كشف برتر تاریخ بشر را برگزیده و قصد دارد از پایان ژانویه یك برنامه رادیویی را به صورت هفتگی در راستای معرفی این 100 اختراع یا كشف، اجرا كند. نیل مك گریگور با بررسی هفت‌میلیون شی با ارزش كه در این موزه نگهداری می‌شوند 100 كشف یا اختراع برتر تاریخ بشر را انتخاب كرده است كه در كتابی تصویری این اشیا را به نمایش گذاشته است.

این اشیا متعلق به كشورهای مختلف دنیا از مكزیك گرفته تا چین، از اسكاتلند تا سودان در واقع اشیای قدیمی جمع آوری شده (!) توسط انگلیسی‌ها هستند كه تاریخ و تمدن كشورها را توضیح می‌دهند.

«هزاران پاییز ژاكوب دی زوت» دیوید میشل

میشل یكی از نامزد‌های دریافت جایزه من بوكر در كتاب «هزاران پاییز ژاكوب دی زوت» هزاران دنیا و فرهنگ را شرح می‌دهد كه در جامعه ژاپنی از آن اطلاعاتی در دست افراد نیست ولی همه طبق عادات روزانه خود با سلامت كامل كنار هم با موفقیت زندگی می‌كنند.

وی هزاران پاییز سرزمین ژاپن را تحت قالب داستانی در عصری نوشته است كه برای انتقال هزاران پاییز ژاكوب دی زوت خبری چندین ماه زمان نیاز است ولی با وجود این بی‌خبری هیچ كس ضرر نمی‌كند و مثل دیروز همه می‌توانند به زندگی خود ادامه دهند.


گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
30 کتاب پرفروش تاریخ

88747.jpg


گاردین 100 كتاب پرفروش تاریخ را معرفی كرد

جای خالی برندگان نوبل در پرفروش‌ترین‌های تاریخ

روزنامه بریتانیایی گاردین فهرست 100 كتاب پرفروش تاریخ را منتشر كرد. به گزارش خبرآنلاین، هرچند عنوان این مطلب 100 كتاب پرفروش تاریخ است، اما اطلاعات جمع‌آوری شده از سایت نیلسن بوك‌اسكن بازه زمانی سال 1998 تا 2010 را دربرمی‌گیرد.

این فهرست نشان می‌دهد «رمز داوینچی» نوشته دن براون پرفروش‌ترین كتاب تاریخ یا حداقل یك دهه گذشته بوده است. پس از این رمان مجموعه رمان‌های «هری پاتر» نوشته جی.كی. رولینگ جدول را قبضه كرده‌اند.

یكی از نكات جالب ‌توجه قرار گرفتن سه‌گانه «هزاره» اثر استیگ لارسون در این فهرست است. این نویسنده سوئدی سال 2004 درگذشت و سه اثر او پس از مرگش منتشر شدند. میلیون‌ها نسخه از این آثار در مدت كوتاهی به فروش رفت.

در میان نویسندگان حاضر در این فهرست كمتر نام نویسندگان چیره‌دست به چشم می‌خورد، مثلا نامی از برندگان جایزه نوبل در این فهرست نیست.

قدرترین نویسنده این فهرست جی.دی. سلینجر است كه با «ناتور دشت» در رتبه هشتاد و ششم (668 هزار نسخه فروش) ایستاده است.

دیگر نویسندگان مطرح این فهرست (از نظر ادبی و نه فقط از نظر فروش و بازار) یان مك‌ایوان، خالد حسینی، جان گریشام و آلیس زبالد هستند، اما این نویسندگان هم فاصله‌ای بسیار با غول‌های ادبیات، از گابریل گارسیا ماركز و رومن گاری و تولستوی و داستایوسكی گرفته تا امیل زولا و چارلز دیكنز و جان آپدایك و ارنست همینگوی دارند.

نكته جالب در این جدول حضور پائولو كوئیلو با «كیمیاگر» در رتبه چهل و هفتم با 903 هزار نسخه، مایكل مور با «سفیدپوست احمق» در رتبه پنجاهم با 877 هزار نسخه و هارپر لی با «كشتن مرغ مقلد» در رتبه هشتادودوم با 683 هزار نسخه است.

نیلسن بوك‌اسكن بزرگ‌ترین سرویس آماری كتاب دنیاست كه آمار فروش كتاب فروشی‌های بزرگ و كوچك را ضبط می‌كند. اطلاعات این سایت 90 درصد كتاب فروشی‌های بریتانیا را پوشش می‌دهد.

آمار این سایت نشان می‌دهد هر هفته 220 هزار نسخه كتاب در بریتانیا فروخته می‌شود كه ارزش این فروش حدود هفته‌ای 30 میلیون پوند است.

مشخصات 30 كتاب اول در این فهرست به شرح زیر است.

1 - رمز داوینچی اثر دن براون
2 - هری پاتر و سنگ جادو اثر جی.كی. رولینگ
3 - هری پاتر و تالار اسرار اثر جی.كی. رولینگ
4 - فرشتگان و شیاطین اثر دن براون
5 - هری پاتر و محفل ققنوس اثر جی.كی. رولینگ
6 - هری پاتر و شاهزاده دورگه: نسخه كودكان اثر جی.كی. رولینگ
7 - هری پاتر و یادگاران مرگ اثر جی.كی. رولینگ
8 - هری پاتر و زندانی آزكابان اثر جی.كی. رولینگ
9 - گرگ و میش اثر استفانی مایر
10 - هری پاتر و جام آتش (جلد شومیز) اثر جی.كی. رولینگ
11 - نقطه فریب اثر دن براون
12 - ماه نو اثر استفانی مایر
13 - استخوان‌های دوست داشتنی اثر آلیس زبالد
14 - دژ دیجیتالی اثر دن براون
15 - اتفاق عجیب برای سگ در شب اثر مارك هدن
16 - خسوف اثر استفانی مایر
17 - دختری با خالكوبی اژدها: سه گانه هزاره اثر استیگ لارسون
18 - بادبادك باز اثر خالد حسینی
19 - همسر مسافر زمان اثر آدری نیفنگر
20 - دنیا به روایت كلاركسن اثر جرمی كلاركسن
21 - تاوان اثر یان مكایوان
22 - نماد گمشده اثر دن براون
23 - تاریخچه كوتاه تقریبا همه چیز اثر بیل برایسن
24 - سپیده دم اثر استفانی مایر
25 - هری پاتر و جام آتش (جلد گالینكور) اثر جی.كی. رولینگ
26 - هری پاتر و یادگاران مرگ اثر جی.كی. رولینگ
27 - دختری كه با آتش بازی كرد: سه گانه هزاره اثر استیگ لارسون
28 - بچه‌ای به نام «این» اثر دیو پلزر
29 - آژانس كاراگاهی زنان، جلد یك اثر الكساندر مكال اسمیت
30 - شما آنچه می‌خورید هستید: برنامه‌ای كه زندگی شما را تغییر می‌دهد اثر جیلیان مكیت
منبع:گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
 
بالا