حالا واسه کسایی که از کمالات دیگه ی ما بی بهره موندن گزیده ای از نوشته های خبر ورزشی در مورد حضور خاویر کلمنته رو هنگام ورود به ایران از سایت رسمیش منتقل میکنم ( قسمت های جالبش رو )
شايد شب شنبه يکى از تلخترين، وحشتناکترين و پرهيجانترين لحظه از عمر ورزشى «کلمنته» در مراسم استقبال ايرانيان از وى رقم خورده باشد! اين گزارش را بخوانيد تا هم به حال فوتبال ما بخنديد و هم گريه کنيد.
تأخير پرواز
طبق برنامه قرار بود هواپيماى حامل سرمربى جديد تيمملى ايران رأس ساعت 25.21 دقيقه به زمين بنشيند اما اين پرواز با تأخير و رأس ساعت 53.21 دقيقه در تهران فرود آمد.
کفاشيان نبود!
سردار مشايخي، تاج، شفق، ابراهيمزاده و فرزاد مظفرى از چهرههاى فدراسيون فوتبال بودند که براى استقبال از «کلمنته» در فرودگاه حاضر شدند. ابراهيمزاده با عصا به استقبال آمده بود اما نبود کفاشيان در فرودگاه کاملاً احساس شد. ادامه گزارش را بخوانيد تا به اين موضوع پى ببريد.
همه خبرنگار بودند!
متأسفانه در استقبال از سرمربى جديد تيمملى هيچ برنامه مديريتى مشاهده نمىشد. مسئولان حراست فرودگاه به کارت خبرنگارى يا نامهاى که از روزنامهها فاکس شده بود کارى نداشتند. آنها مىگفتند همه خبرنگاران مىتوانند در سالن مستقبلين! از کلمنته مصاحبه بگيرند و همين موضوع باعث شده بود افراد متفرقه هم در محل ازدحام کنند .
تاج مثل کلمنته
همه عکاسان منتظر ورود «کلمنته» به سالن بودند تا او را فلاش باران کنند. تاج که به همراه شفق و سردار مشايخى وارد «گيت» شده بود، ناگهان به سالن آمد که در اين صحنه عکاسان او را فلاشباران کردند و خبرنگاران نيز تصور کردند «کلمنته» آمده است، بنابراين به اتفاق تاج از پلهبرقى پايين رفتند. تاج در اين لحظه خطاب به عکاسان گفت: «من کلمنته نيستم که اين همه عکس مىگيرید
سلامت پرواز
وقتى پرواز فرانکفورت در تهران به زمين نشست، تلفن همراه تاج زنگ خورد؛ «پرواز کلمنته به سلامت به زمين نشست» تاج اين خبر را با صداى بلند به گوش خبرنگاران رساند. ( انگار کلی دخیل بسته بودن که لا اقل سالم برسه
![Big grin :D :D](data:image/gif;base64,R0lGODlhAQABAIAAAAAAAP///yH5BAEAAAAALAAAAAABAAEAAAIBRAA7)
)
مأمور حراست
يکى از مأموران حراست فرودگاه مىگفت «آقايان بفرماييد اتاق کنفرانس». شهابى مسئول روابط عمومى فدراسيون هم مىگفت: «اتاق کنفرانسى تدارک ديده نشده است!» از همه بدتر اينکه مسير ورودى کلمنته براى هيچ کس مشخص نبود! اين مأمور حراست با فردى به نام دکتر ثفقى تماس گرفت تا مسير ورودى سرمربى را بپرسد. او از ما پرسيد: به نظر شما فرودگاه مهرآباد بهتر بود يا فرودگاه امام(ره).
عکاسان زير پله برقى
بسيارى از عکاسان در زير پله برقى منتظر ورود کلمنته بودند. مهدى زارع عکاس ما به گونهاى کمين کرده بود که انگار مىخواهد ببر شکار کند!
هورا کلمنته آمد
... و ناگهان کلمنته وارد سالن شد، او با شال و بدون کراوات آمد، عکسهايش را که ديده بوديم تصور مىشد او يک مربى قدبلند باشد. اما او کوتاه قد بود کلمنته به محض ورود با تعجب فرودگاه را برانداز مىکرد که ناگهان در بين جمعيت گم شد. يکى با صداى بلند گفت: «براى سلامتى کلمنته صلوات...» اما تعداد خيلى کمى صلوات فرستادند واکثر حاضران فقط خنديدند!
رنگش پريد
با اينکه گفته مىشد اتاق مختصرى براى مصاحبه کلمنته تدارک ديده شده است اما همه خبرنگاران و عکاسان کلمنته را محاصره کرده بودند. بسيارى خوشحال بودند که بالاخره اين مربى اسپانيايى آمد. عکاسان هم ولکن نبودند. کلمنته نمىتوانست تکان بخورد، رنگش پريده بود و... «خواهش مىکنم بس کنيد، جلو نرويد، برويم اتاق کنفرانس>>
رسيديم به اصل حادثه
حالا نوبت پايين رفتن از پله برقى بود. وقتى جلوى پله برقى رسيديم يکى از مسئولان فرمان توقف داد: «صبر کنيد عکاسان در پايين مستقر شوند!» يک مرتبه همه از پله پايين آمدند که ناگهان حادثه از راه رسيد، حادثهاى که به فکر هيچکس خطور نکرده بود! پله برقى ناگهان سرعتش 10 برابر شد...
يا ابوالفضل (ع)(!!!).... کلمنته نزديک بود با کله بخورد زمين! شفق و تاج، بازوهاى او را گرفتند و با دشوارى مانع از زمين خوردن سرمربى تيمملى شدند... سرعت فرود پلهبرقى زيادتر مىشد که لشگر طرفدار کلمنته در عرض «ايکى ثانيه» به پايين کمپرس شدند! مثل زلزله بود. ناگهانى و آنى و... واقعاً ترسناک و وحشتناک بود... صدرحمت به پلههاى برقى مترو... راستي! لشگر کلمنته از مأموران و مسئولان فرودگاه گرفته تا خبرنگاران و نظافتچىها و طرفداران پشت سر او از پله برقى به پايين آمدند . ( کلمنته تازه کمرش رو عمل کرده اگه میافتاد همینی هم که به زور اومده بود مرده بود
![Big grin :D :D](data:image/gif;base64,R0lGODlhAQABAIAAAAAAAP///yH5BAEAAAAALAAAAAABAAEAAAIBRAA7)
)
قلب کلمنته
چشمتان روز بد نبيند، اتاق کنفرانس انتهاى سالن بود و بالاخره پيدا شد. براى حضور در اتاق کنفرانس هم بايد از 20، 30 پله بالا مىرفتيم که خوشبختانه اين پلهها برقى نبودند. هنگام بالا رفتن از پلهها تازه قلب کلمنته جا آمد و با صداى بلند، سخنانى بر زبان جارى ساخت که به نظر نگارنده او گفت: «خدا را شکر که اين پلهها برقى نبود
نور، صدا، صندلي...
اين بار چشمتان شب بد نبيند! بالاخره اتاق کنفرانس مشاهده شد، از نور و صدا خبر نبود... «آقا لامپها را روشن کن... آقا ميکروفن کار نمىکند... آقا...». خوشبختانه دو صندلى براى کلمنته و مترجمش درنظر گرفته شده بود، ناگهان همه دوباره کلمنته بيچاره را محاصره کردند، اين محاصره نيز مثل محاصرههاى سالن فرودگاه بود، با اين تفاوت که کلمنته روى صندلى کوچکى نشسته بود... کلمنته رنگش پريدهتر شد... «اينجا کجاست؟!» خبرنگاران و عکاسان با کفش بالاى ميز رفته بودند و کلمنته هم مات و مبهوت مانده بود... «اينها ديگه چه جور خبرنگارانى هستند؟؟؟؟
زمزمه خبرنگاران
با استقبال بىنظيرى که از اين مربى به عمل آمد، بسيارى از خبرنگاران مىگفتند «او همين الان برمىگردد، او نه قرارداد امضا مىکند، نه پول مىخواهد و نه فوتبال، اين چه بلايى است که سر او آوردند ؟ ( خدا رو شکر هنوز انسان های با شعور موجود هستند در زمینه ی ورزش )
تجربه عابدى
داود عابدي، گزارشگر مستعد شبکه خبر به داد همه رسيد. او با اين که نور نامناسب بود و ميکروفنها معيوب، سکوت را شکست و با برخورد خوب خود و با صدايى رسا به کلمنته خوشآمد گفت و از او بابت اين استقبال ناجور عذرخواهى کرد: «ما مدتها بود که به دنبال سرمربى بوديم که شور و اشتياق زياد باعث شد، اين مشکلات پيش بیاید ( بازم به بچه های شبکه ی خبر )
برخورد همکاران خوب ما
با اين که همه همکار و دوست ما در ساير رسانهها هستند اما نوشتنىها را بايد نوشت. يکي، دو تن از همکاران خوب ما با اين وضعيتى که گزارش شد، در حين مصاحبه چند دقيقهاى از کلمنته مىخواستند ايستاده مصاحبه کند که شفق و تاج گفتند: «او بسيار خسته است» اما بدتر از همه سئوال همکار ما بود که گزارشى را از وضعيت سرباز احمدى و باشگاه سپاهان در برنامه ورزش و مردم پخش کرد. او در حالتى بسيار عصبانى و از يک مترى کلمنته و رودرروى او به نوعى از سرمربى سئوال کرد که همه خبرنگاران و عکاسان حاضر باز هم خيس عرق شده و هم شوکه شدند! در حالى که انتظار مىرفت همکاران ما به کلمنته باز هم خوشآمد بگويند و از حوادث پيشآمده عذرخواهى و اظهار شرمندگى نمايند؛ همکار و رفيق خوب ما با لحنى تند و زننده از کلمنته پرسيد «فوتبال ايران آقاى آسياست. ما به شما پول زياد مىدهيم و...» گل بود به سبزه نيز آراسته شد ! ( بالاخره ، اگر هم 2 تا آدم با شعور یه جایی باشه ، اون 5 تا بی شعور کار رو بیاد خراب کنن دیگه ، این بالانس ِ شهر ماست ، 2 به 5 ِ نسبت )
همه، جا خوردند
پس از اين سئوال، مترجم کلمنته سکوت کرد، او ناى ترجمهکردن نداشت. تمام خستگى در جانش ماند. شفق و تاج مات و مبهوت سرشان را تکان مىدادند، ديگر خبرنگاران مىگفتند: «آقا معلوم نيست کلمنته با اين وضع با فدراسيون قرارداد ببندد يا نه؟! الان که وقت محاکمه و دعوا نيست
صندلىها در جشن فجر
پس از پايان اين مصاحبه عذابآور از يکى از مأموران پرسيديم چرا اتاق کنفرانس صندلى نداشت، ايشان جواب داد: «چون دهه مبارک فجر است، صندلىها را براى جشن برده بوديم» اما آيا نمىشد براى ساعتى چند صندلى در اتاق مستقر کرد؟! لازم به ذکر است مدير ترمينال هم که يک آقاى شيکپوش و با کتوشلوار بود، به خبرورزشى گفت: «اگر برنامه ريزى مىکردند ما به خوبى از کلمنته استقبال مىکرديم ! ( بالاخره باید مجلس وعظ ِ عده ای از دوستان صندلی های شیک داشته باشه ، کلمنته هم که اجنبیه و کافره و صندلی میخواد چیکار )
باز هم فاجعه
براى حضور کلمنته در هتل، يک دستگاه «ون» با ظرفيت 10 نفر تدارک ديده شده بود، از بنز و ماکسيما و... که بگذريم از سمند و 206 هم خبرى نبود.
چه مىشد اتومبيل حامل کلمنته با دو، سه ماشين شيک ديگر اسکورت مىشد؟! بگذريم... فاجعه آخر اين که وقتى کلمنته قصد سوارشدن به «ون» را داشت، ناگهان چند عکاس که اينها نيز همکاران ما در ساير رسانهها هستند، جلوتر از کلمنته سوار اتومبيل شدند تا باز هم از زاويههاى مختلف از اين سرمربى طراز اول جهان عکس بگيرند!
کلمنته خودش هم تعجب کرده بود! ايران واقعاً چه خبرنگاران و عکاسان خوشذوق و مستعدى دارد ! ( ذوق رو توی پیله ش له کردن اینا )
دستهگل شفق
متأسفانه براى استقبال از کلمنته دستهگلى تدارک ديده نشده بود که به گردنش بيندازيم تا چند عکس خوب از وى به سراسر جهان مخابره شود. يک دستهگل تقريباً متوسط در دست شفق بود که به خاطر مدل تزئين آن هرگز به کلمنته نرسي
--- حالا بچه ها از قصه بگذریم ... واقعا ایران با این همه سرمایه ی اقتصادی ، قبیح نیست نتونه یه استقبال آبرو مندانه از مربی که لا اقل کارنامه داره بکنه ؟ ایران باید از مربی ِ تیم ملیش با دسته گلی که از توی دکه ی گلفروشی فرودگاه خریداری شده استقبال بکنه ؟ من از خودمم خجالت کشیدم ---