برگزیده های پرشین تولز

هر روز يك شعر تازه

Cya

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2014
نوشته‌ها
891
لایک‌ها
1,927
محل سکونت
127.0.0.1
آن که مي گويد دوست ات مي دارم
خنياگر غم گيني ست
که آوازش را از دست داده است.
اي کاش عشق را
زبان سخن بود
هزار کاکُلي ي شاد
در چشمان توست
هزار قناري ي خاموش
در گلوي من.
عشق را
اي کاش زبان سخن بود

آن که مي گويد دوست ات مي دارم
دل اندُه گين شبي ست
که مهتاب اش را مي جويد.
اي کاش عشق را
زبان سخن بود
هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره ي گريان
در تمناي من.
عشق را
اي کاش زبان سخن بود...

شاملو
 

Cya

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2014
نوشته‌ها
891
لایک‌ها
1,927
محل سکونت
127.0.0.1
روزگاریست همه عرض بدن می خواهند
همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند
دیو هستند ولی مثل پری می پوشند
گرگ هایی كه لباس پدری می پوشند
آنچه دیدند به مقیاس نظر می سنجند
عشق ها را همه با دور كمر می سنجند
خوب طبیعیست كه یكروزه به پایان برسد
عشق هایی كه سر پیچ خیابان برسد
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ما نه آنیم که در بازی تکراری این چرخ فلک
هر که از دیده مان رفت ز خاطر ببریم
یا که چون فصل خزان آمد و گل رفت به خواب
دل به عشق دگری داده و از آنجا بپریم
وسعت دیده ما خاک قدم های رفیق
خاک زیر قدمش را به دو عالم ندهیم ...
 

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
32
محل سکونت
shangri
اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت
زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت

درخت یادگاری باز هم بالنده خواهد شد
که عشق از کنده ی ما یادگاری تازه خواهد یافت

بدین سان که من و تو با تفاهم٬ عشق می سازیم
از این پس عشق ورزی هم قراری تازه خواهد یافت

من و تو عشق را گسترده تر خواهیم کرد٬ آری
که نوع عاشقان از ما تباری تازه خواهد یافت

تو خوب مطلقی من خوب ها را با تو می سنجم
بدین سان بعد از این خوبی عیاری تازه خواهد یافت

«حسین منزوی»
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
شب را نوشیده ام
و بر این شاخه های شکسته می گریم.
مرا تنها گذار
ای چشم تبدار سرگردان !
مرا با رنج بودن تنها گذار.
مگذار خواب وجودم را پر پر کنم.
مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم
و به دامن بی تار و پود رویاها بیاویزم.
سپیدی های فریب
روی ستون های بی سایه رجز می خوانند.
طلسم شکسته خوابم را بنگر
بیهوده به زنجیر مروارید چشم آویخته.
او را بگو
تپش جهنمی مست !
او را بگو: نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام.
نوشیده ام که پیوسته بی آرامم.
جهنم سرگردان!
مرا تنها گذار.

سهراب سپهری
 

pavilion

Registered User
تاریخ عضویت
22 جولای 2013
نوشته‌ها
4,868
لایک‌ها
5,453
محل سکونت
IRAN-19
نمی دانم چه می خواهم خدایا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پر سوز
ز جمع آشنایان می گریزم
به کنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگی ها
به بیمار دل خود می دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم ویکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دو صد پیرایه بستند
از این مردم که تا شعرم شنیدند
به رویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که درخلوت نشستند
مرا دیوانه ای بد نام گفتند
دل من ای دل دیوانه من
که می سوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را بس کن این دیوانگی ها

فروغ فرخزاد







پ ن: ما همه باهم رفیقیم - ما
همه باهم رفیقیم
 

Giba

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
12 ژوئن 2014
نوشته‌ها
59
لایک‌ها
118
سن
37
امشب از آسمان دیدۀ تو
روی شعرم ستاره می‌بارد
در سکوت سپید کاغذها
پنجه‌هایم جرقه می‌کارد
آری، آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
از سیاهی چرا هراسیدن
شب پر از قطره‌های الماس است
آنچه از شب به جای می‌ماند
عطر سکرآور گل یاس است
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
چیزی برای نوشتن ندارم...
سکوتی طولانی هم کافیست...
......................................
......................................
......................................
کمی فکر کن...
تا بفهمی چه می گویم!!!.......


shiny
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ساده است نوازش سگی ولگرد
شاهدِ آن بودن که
چگونه زیر غلتکی می‌رود
و گفتن که: «سگ من نبود».

ساده است ستایش گلی
چیدنش
و از یاد بردن که گلدان را آب باید داد.

ساده است بهره‌جویی از انسانی
دوست داشتنش بی‌احساس عشقی
او را به خود وانهادن و گفتن
که دیگر نمی‌شناسمش.

ساده است لغزش‌های خود را شناختن
با دیگران زیستن به حسابِ ایشان
و گفتن که من اینچنین‌ا‌م.

ساده است که چگونه می‌زییم
باری
زیستن سخت ساده است
و پیچیده نیز هم.

مارگوت بیکل برگردان احمد شاملو
 

kyle

مدیر بورس و بانکداری
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,432
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
ساقی ز ناز بس کن بنگر نیاز ما را

کوتاه کن به جامی دست دراز ما را

آن کس که دادت ای جان سامان بی نیازی

در دامن تو آویخت دست نیاز ما را

مستیم و پرده پوشی بر راز، کار ما نیست

در غنچه می توان چید گلهای راز ما را

در پیش پاکبازان از شرم آب گشتیم

یارب حقیقتی بخش عشق مجاز ما را

دیدی که از بر ما دامن کشیده رفتند

آنان که می کشیدند یک روز ناز ما را؟

بس ناروا که دیدیم دیگر بس است یا رب

در خواب غفلت افکن چشمان باز ما را
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
عشقبازی به همین آسانی ست...



که گلی با چشمی



بلبلی با گوشی



رنگ زیبای خزان با روحی



نیش زنبور عسل با نوشی



کار همواره ی باران با دشت



برف با قله ی کوه



رود با ریشه ی بید



باد با شاخه و برگ



ابر عابر با ماه



چشمه ای با آهو



برکه ای با مهتاب



و نسیمی با زلف



دو کبوتر با هم



و شب و روز و طبیعت با ما



عشقبازی به همین آسانی ست ...



شاعری با کلماتی شیرین



دست آرام و نوازش بخش بر روی سری



پرسشی از اشکی



و چراغ شب یلدای کسی با شمعی



عشقبازی به همین آسانی ست ...



که دلی را بخری



بفروشی مهری



شادمانی را حراج کنی



رنجها را تخفیف دهی



مهربانی را ارزانی عالم بکنی



و بپیچی همه را لای حریر احساس



گره عشق به آنها بزنی



مشتری هایت را با خود ببری تا لبخند



عشقبازی به همین آسانی ست ...


مجتبی کاشانی
 

kyle

مدیر بورس و بانکداری
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,432
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
از شرابِ جگرِ تاک، قدح نوشانیم

که سر از پای ندانسته و مدهوشانیم

دوش، بی خرقه و از بار تعلق آزاد

کام از رنج روا کرده، نمدپوشانیم

ره نبردیم به آزادگی و خانه به دوش

در پس زانوی اندیشه، فراموشانیم

به ره روشنی صبح نظر دوخته ایم

چشم بیدار سحر سوخته چاووشانیم

آتش تهمتمان دامن هستی نگرفت

خون خاک ستم آغوش سیاووشانیم
وفا کرمانشاهی
 

Cya

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2014
نوشته‌ها
891
لایک‌ها
1,927
محل سکونت
127.0.0.1
بهترین مسیر قدم زدن
همیشه
جاده ای ست که به جایی نمیرسد
دوست داشتنت ،
دوست داشتنت را سالهاست قدم میزنم.
 

Cya

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2014
نوشته‌ها
891
لایک‌ها
1,927
محل سکونت
127.0.0.1
نفس می کُشیم
در شهری که
گوشه های تاریکش
از خیابان های روشنش شلوغترند.
 

Cya

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2014
نوشته‌ها
891
لایک‌ها
1,927
محل سکونت
127.0.0.1
آدمها را میشود از ته کفشهایشان شناخت
یا رفته اند و جاده ها را طی کرده اند
یا مانده اند و سیگارها را له ...
 

kyle

مدیر بورس و بانکداری
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,432
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
جهد کن جهد که وقت من و تو در گذر است
سعی کن سعی که این عمر بسی مختصر است
عیش و راحت طلبیدن ز جهان بی خبریست
هـــر کـــه بینی در آن جا کنــــد و محتضر است
کــــس نــــدارد خــــبر از سابقه روز ازل
باخبر بـــاش و مزن دم که در آن دم خطـــر است
من نگویم غم خود را به کس امـــا چه کنم
اشک من در غم او راز مـــــرا در پـــرده اســـت
هر که شد محرم اسرار نـــزد دیگر دم
باخبر نیست مگـــر آن که ز خود بی خبر است
گرچه از محنـــت و غـــم زار و پریشان حالــــم
ساقیا باده بده کاین همـــــه انــــدر گــــذر است
هــــان نراقی مــــرو از دایـــره صبر برون
کانچه رو می دهــــد از سر قضــــا و قــــدر است

نراقی
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
در سراپرده تيرگيها
دل به امواج شب مي سپارم
مي نويسم براي تو اي خوب
هر چه فرياد در سينه دارم

اي مسافر مرا مي شناسي
من نهالي ز بستان عشقم
يادگار سپيدار و سروم
قطعه شعري ز ديوان عشقم

از تنم شعر غم مي تراود
با نفسهاي من بوي خاك است
روزگاريست كه اين روح سرمست
عاشق يك پرستوي پاك است

آن پرستوي زيبا كه يك شب
با سلامي مرا زيرو رو كرد
آمدو لانه گرم خود را
در دل سرد من جستجو كرد
مهرباني كه يك لحظه يادم
خواب آرام او را به هم زد
دستهايش همان لحظه با عشق
نامه ي هستيم را رقم زد

آن پرستو تويي اي مسافر
باور مومن لحظه هايم
اي كه در قلب پاييز مسموم
از بهاران سرودي برايم

عشق من آري از روشنائيست
تا بلنداي احساس گلهاست
از شب غربتش مي هراسد
روح اين عشق از جنس ميناست

مي تواني به عشقم بخندي
مي تواني بگوئي فريب است
ميتواني نفهمي غمم را
بي تفاوت بگوئي عجيب است
 

Cya

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2014
نوشته‌ها
891
لایک‌ها
1,927
محل سکونت
127.0.0.1
مگر می شود در یک نقطه ماند ؟
مگر می توان ؟
تا کی و تا چند می توانی چون سگی کتک خورده درون ِ لانه ات کز کنی ؟
در این دنیای بزرگ ،
جایی هم آخر برای تو هست.
راهی هم آخر برای تو هست.
در ِ زندگانی را که گِل نگرفته اند !

"محمود دولت آبادی/ جای خالی سلوچ"
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
این سرگذشت کودکی ست
که به سرانگشت پا
هرگز دستش به شاخه هیچ آرزویی نرسیده است
هر شب گرسنه می خوابید
چند و چرا نمی شناخت دلش
گرسنگی شرط بقا بود به آیین قبیله ی مهربانش
پس گریه کن مرا به طراوت
به دلی که می گریست بر اسب باژگون کتاب دروغ تاریخش
و آواز می خواند ریاضیات را
در سمفونی باشکوه جدول ضرب با همکلاسیها
دو دوتا چارتا... چار چارتا...
در یازده سالگی پا به دنیای شگفت کفش نهاد
با سر تراشیده و کت بلندی که از زانوانش می گذشت
با بوی کنده ی بدسوز و نفت و عرقهای کهنه

آری دلم، گلم
این اشکها خون بهای عمر رفته ی من است.

دلم، گلم
این اشکها خون بهای عمر رفته ی من است
میراث من...

حسین پناهی
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
دست عشق از دامن دل دور باد!

می‌توان آیا به دل دستور داد؟

می‌توان آیا به دریا حکم کرد

که دلت را یادی از ساحل مباد؟

موج را آیا توان فرمود: ایست!

باد را فرمود: باید ایستاد؟

آنکه دستور زبان عشق را

بی‌گزاره در نهاد ما نهاد

خوب می‌دانست تیغ تیز را

در کف مستی نمی‌بایست داد

قیصر امین پور
 
بالا