برگزیده های پرشین تولز

زیبا ترین شعرهایی که تا به حال خواندید یا شنیدید

عرفان 13

Registered User
تاریخ عضویت
20 نوامبر 2013
نوشته‌ها
1,777
لایک‌ها
3,494
من به مردي وفا نمودم و اوپشت پا زد به عشق و اميدم
هر چه دادم به او حلالش بادغير از آن دل كه مفت بخشيدم
 

عرفان 13

Registered User
تاریخ عضویت
20 نوامبر 2013
نوشته‌ها
1,777
لایک‌ها
3,494
سلطان منی ، سلطان منی
و اندر دل و جان ایمان منی
در من بدمی من زنده شوم

یک جان چه بود صد جان منی

نان بی تو مرا زهرست نه نان
هم آب منی هم نان منی

زهر از تو مرا پازهر شود

قند و شکر ارزان منی
باغ و چمن و فردوس منی

سر و سمن و خندان منی

هم شاه منی هم ماه منی

هم لعل منی هم کان منی

خاموش شدم شرحش تو بگو

زیرا به سخن برهان منی

"حضرت جلال الدین مولوی "

 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
آدمهایی هستند که خیلی “وجود” دارند.
نمی گویم خوبند یا بد، چگالی ِ وجودشان بالاست.
اصلا یک «امضا» هستند برای خودشان!
افکار، حرف زدن، رفتار و هر جزئی از وجودشان امضادار است.
اینها به شدت «خودشان» هستند.
یعنی تا خودشان نباشند اینطور خاص و امضادار نمی شوند که!
در یک کلمه، «شارپ» هستند و یادت نمی رود «هستن» هایشان را،
بس که حضورشان پر رنگ است و غالبا هم خواستنی.
رد پا حک می کنند اینها روی دل و جانت،
بس که بَلدند “باشند” …
این آدمها را هر وقت به تورت خورد، باید قدر بدانی …
دنیا پر از آن دیگریهای بی امضایی است،
که شیب منحنی حضورشان، همیشه ثابت است !
قیصر امین پور
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
تو ماه را
بیشتر از همه دوست می‌داشتی
و حالا ماه هر شب
تو را به یاد من می‌آورد
می‌خواهم فراموش‌ات کنم
اما این ماه
با هیچ دستمالی
از پنجره‌ها پاک نمی‌شود!
رسول یونان
 

HomeFront

Registered User
تاریخ عضویت
1 سپتامبر 2014
نوشته‌ها
119
لایک‌ها
92
محل سکونت
مریخ
شب چو در بستم و مست از می نابش کردم

ماه اگر حلقه به در کوفت ... جوابش کردم !

دیدی آن تُرک ختا دشمن جان بود مرا ؟

گر چه عمری به خطا دوست خطابش کردم ...

منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم

آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم

شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع

آتشی در دلش افکندم و آبش کردم

غرق خون بود و نمی مُرد ز حسرت فرهاد

خواندم افسانه شیرین و ... به خوابش کردم

دل که خونابه غم بود و جگرگوشه درد

بر سر آتش جور تو کبابش کردم

زندگی کردن من مُردن تدریجی بود

آن چه جان کند تنم ، عمر حسابش کردم ...

" محمد فرخی یزدی "
 

kyle

مدیر بورس و بانکداری
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,432
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
بیت اخر این شعرو خیلیی دوست دارم:general503::general503:


به سينه مي زندم سر، دلي كه كرده هوايت
دلي كه كرده هواي كرشمه‌هاي صدايت

نه يوسفم، نه سياوش، به نفس كشتن و پرهيز
كه آورد دلم اي دوست! تاب وسوسه‌هايت

ترا ز جرگه‌ي انبوه خاطرات قديمي
برون كشيده‌ام و دل نهاده‌ام به صفايت

تو سخت و دير به دست آمدي مرا و عجب نيست
نمي‌كنم اگر اي دوست، سهل و زود ، رهايت

گره به كار من افتاده است از غم غربت
كجاست چابكي دست‌هاي عقده‌گشايت؟

به كبر شعر مَبينم كه تكيه داده به افلاك
به خاكساري دل بين كه سر نهاده به پايت


"دلم گرفته برايت" زبان ساده‌ي عشق است
سليس و ساده بگويم: دلم گرفته برايت


غزلی از حسین منزوی
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
گوش کن،جاده صدا میزند،از دور قدم های تو را .....
چشم تو زینت تاریکی نیست....
پلک هارا بتکان ، کفش به پا کن و بیا.....
بیا تا جایی که، پر ماه به انگشت تو هشدار دهد...
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو ...
و مزامیر شب اندام تو را، مثل یک قطعه ی آوار به خود جذب کنند....
پارسایی ست در ان جا که تو را خواهد گفت:
بهترین چیز، رسیدن به نگاهیست، که از حادثه ی عشق تر است...


سهراب سپهری
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
من از تو می مردم
اما تو زندگانی من بودی
تو با من می رفتی
تو در من می خواندی
وقتی که من خیابان ها را
بی هیچ مقصدی می پیمودم
تو با من می رفتی
تو در من می خواندی
*
تو از میان نارون ها گنجشک های عاشق را
به صبح پنجره دعوت می کردی
وقتی که شب مکرر می شد
وقتی که شب تمام نمی شد
تو از میان نارون ها گنجشک های عاشق را
به صبح پنجره دعوت می کردی
*
تو با چراغ هایت می امدی به کوچه ما
تو با چراغهایت می امدی
وقتی که بچه ها می رفتند
و خوشه های اقاقی می خوابیدند
و من در اینه تنها می ماندم
تو با چراغ هایت می امدی
*
تو دستهایت را می بخشیدی
تو چشمهایت را می بخشیدی
تو مهربانیت را می بخشیدی
وقتی که من گرسنه بودم
تو زندگانیت را می بخشیدی
تو مثل نور سخی بودی
*
تو لاله ها را می چیدی
و گیسوانم را می پوشاندی
وقتی که گیسوان من از عریانی می لرزیدند
تو لاله ها را می چیدی

فروغ فرخزاد
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
زندگی بوم سفیدیست...
من و تو نقاش‌های این صفحه‌ایم٬

زندگی را می‌توان زیبا نگاشت...

زندگی را می‌توان رنگی کشید...

اندکی رنگ محبت٬

بیشتر رنگ عشق٬

سایه روشن‌هایی هم رنگ صفا!
 

HomeFront

Registered User
تاریخ عضویت
1 سپتامبر 2014
نوشته‌ها
119
لایک‌ها
92
محل سکونت
مریخ
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی

تو چنان شبنم پاک سحری ...

نه ...

از آن پاک تری !

تو بهاری ...

نه ...

بهاران از توست

از تو می گیرد وام

هر بهار این همه زیبایی را

هوس باغ و بهارانم نیست

ای بهین باغ و بهارانم تو

سبزی چشم تو

دریای خیال

پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز

مزرع سبز تمنایم را

ای تو چشمانت سبز

در من این سبزی هذیان از توست

زندگی از تو و...

مرگم از توست...

حمید مصدق
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
امشب از آسمان دیده‌ی تو
روی شعرم ستاره می‌بارد
در زمستان دشت کاغذها
پنجه‌هایم جرقه می‌کارد


شعر دیوانه‌ی تب‌آلودم
شرمگین از شیار خواهش‌ها
پیکرش را دوباره می‌سوزد
عطش جاودان آتش‌ها

آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

شب پر از قطره‌های الماس است
از سیاهی چرا هراسیدن
آنچه از شب به جای می‌ماند
عطر سکرآور گل یاس است

آه بگذار گم شوم در تو
کس نیابد دگر نشانه‌ی من
روح سوزان و آه مرطوبت
بوزد بر تن ترانه من

آه بگذار زین دریچه باز
خفته بر بال گرم رویاها
همره روزها سفر گیرم
بگریزم ز مرز دنیاها

دانی از زندگی چه می‌خواهم
من تو باشم.. تو.. پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو.. بار دیگر تو

آنچه در من نهفته دریایی ست
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین طوفان
کاش یارای گفتنم باشد

بس که لبریزم از تو می‌خواهم
بروم در میان صحراها
سر بسایم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریاها

بس که لبریزم از تو می‌خواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه به تو آویزم

آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

فروغ فرخزاد
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
هوا سرد است
من از عشق لبریزم
چنان گرمم
چنان با یاد تو در خویش سرگرمم
که رفت روزها و لحظه‌ها از خاطرم رفته است

هوا سرد است اما من
به شور و شوق دلگرمم
چه فرقی می‌کند فصل بهاران یا زمستان است؟
تو را هر شب درون خواب می‌بینم..

تمام دسته‌های نرگس دی‌ماه را در راه می‌چینم
و وقتی از میان کوچه می‌آیی
و وقتی قامتت را در زلال اشک می‌بینم
به خود آرام می‌گویم:
دوباره خواب می‌بینم!
دوباره وعده‌ی دیدارمان در خواب شب باشد

بیا..
من دسته‌های نرگس دی ماه را در راه می‌چینم.

لیلا مؤمن‌پور
 

realgolzaria

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
26 می 2014
نوشته‌ها
13
لایک‌ها
4
من از طوفان می ترسم

من از بی رحمی این باد، می ترسم

من از فریاد این آسمان می ترسم

چرا باید بترسم من ؟

منم آن فاخته

آزاد آزادم

ولی از فریادهای رعد می ترسم

من از بعضی که سنگین است

و آخر بار می گرید می ترسم

بعضی که می گرید ندارد آخری ای دوست !

صدای رعد می گوید

منم چون تو ، دلم فریاد می خواهد

منم چون تو ، دلم می خواهد خیس باشم

بگریم

ابرها می گریند

نترسم از نیشخند زمانه

که پیرم کرد با سختی ها خدایا !

دلم می خواهد امشب

زار زار

همپای صدای رعد بگریم

منظره برگ های پاییزی autumn landscape

دلم امشب هوای مرگ دارد

هوای پر زدن با اشک دارد

دلم امشب هوای دیگری هست

دلم امشب می خواهد بگرید

نکن فریاد ای ابر

دلم می ترسد از این خشم طوفان

نکن گریه آسمان تاریک

دلم خیس است بس است ای شب !

چه سخت است این شب ، شب سرد

کنار هیزم خیس اتاقم

نه کبریتی است نه گرمایی

نه پتویی

که گرم دارم دلم را در اتاقم

نه اینکه خانه سرد است ای شب سرد

بل این دل سرد سرد است

ای شب سرد

دلم میگفت شکستم ، خستم

زمان میزد کنایه از بر من

تو ای دختر حیا کن ، دست بردار

بنوش از جام مرگ و بال بگشای

ولی عهدی کردم با خدایم

شدم عاشق ولی عهدم به جای است

چه راه سخت و سردی است شبهای اتاقم

اتاق خالص تنهایی من

چه قدر سخت است خندیدن در اینجا

تحمل کردن و باز لبخند و لبخند

چه قدر سخت است دل را گرفتن

دویدن در میان سنگهای سخت بی دل

چه قدر سخت است شکستن

ماندن

ولی تو را افسانه دیدن

من امشب سردی ام کرده است ای مه

هوا سرد است ، زمین سرد است و دل سرد

نمی دانم که گرمای اتاقم

به عشق کیست روشن

زمانیکه دلم را می زند چنگ

زمان می خندد بهر دل من

برو دختر

برو که جای تو نیست

زمین سخت است ، دلها سخت تر

نمی دانم چرا چشمان من می بیند امشب

که قاصد می کند فریاد در کوچه شب

بمان ای دختر گیسو پریشان

بخند ای صاحب چشمان بی باک

منم آن دختر گیسو پریشان

شدم آواره هر کوچه شب هر شب

خداوندا چه جرمی است عاشقانه

در پی یاری دویدن

بگذار زمان نیشش بخندد هی بخندد

بگذار که آدم هی بگوید هی بگوید

منم آن سرخ تن در میان خارهای حرف آدم

من آنقدر خسته ام ای خدایا

بگذار که آدم هی بگوید هی بکوبد

من پای بسته ، اسیر دست خویشم

اسیرم ، من اسیر این زمانم

زمان بگذشت پیر گشتم

ولی رویم همیشه سرخ گون است

چه دنیای عجیبی است

راست گویی !

ندارد حرف تو یک ذره ایمان

از آنچه باورش کردی تو عاشق !

دلم سرخ است تنم خونین حرف است

دگر آهن شدم از بهر این حرف

زمان می خندی از بهر دل من ؟1

که تو رفتی ولی

جا مانده ام دوره کودکی ام

زمان گیر دادی ، گیر دادی

من آن پریشان حال هستم که هر شب

از آن کوچه گذر کردم که یارم

سبب شد تا ببینم روی ماهش

خداوندا چه دنیای عجیبی است

که جام سختی ام را بیشتر کرد

که گفتم عاشقم

من درد دارم

خداوندا بگیر از من جهان را

جهان من دلم بود ای خدایا

دلم بشکست ، رویم ندیدند

سیه گوشان عالم ، باز خندیدند

خداوندا چو مجنونم ، رها کن

که دشت خاکیان ، گرگی ندارد

همین کوچه ، همین خاک و همین آب

همین عابر ، همین شهر همین جا گرگ دارد

بیابان گرگ ندارد ای خدایا

من از طوفان می ترسم

من از سرمای بیمهری که چون طوفان

می افتد به جانت

من از رعد و شب تاریک می ترسم

من از فریاد بی پاسخ

می ترسم

چه قدر امشب دلم شوق دارد

من امشب آرزو دارم بمیرم

فرشته های مرگ باید بدانند

در این دنیا کسی عاشق شود باید بمیرد

چون اینجا عشق را می فروشند

کمی مهرو محبت می خرند جایش

و عشق با مهر اندک

می شود گم

در این دنیا عشق تنها مهری است

که از دل نه ولی از لب می نوازد

من امشب خسته هستم بارالها !

کمی بر من نظر کن

من از طوفان شب ، سخت می ترسم.

من از فریاد بی پاسخ می ترسم.

الهه فاخته /
منبع : سایت رسمی شاعر , الهه فاخته
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
می دَمَد شبگیر فروردین و بیدارم
باز شبگیری دگر

وز سال دیگر، بـــــاز

باز یک آغـــــاز ...


"مهدی اخوان ثالث"
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
...گر نکوبی شیشه ی غم را به سنگ

هــفــت رنگش می شود هفتــــاد رنگ



"فریدون مشیری"
 

zapas1369

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
21 فوریه 2015
نوشته‌ها
160
لایک‌ها
113
دلم از ابر و بارون بجز اسم تو نشنید
تو مهتاب شبونه فقط چشمام تو رو دید
نشو با من غریبه مثه نامهربونا
بلا گردون چشمات زمین و اسمونا
:(:general503:
 
Last edited:

zapas1369

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
21 فوریه 2015
نوشته‌ها
160
لایک‌ها
113
که من بی تو نه آغازم نه پایان،
تویی آغاز روز بودن من
نذار پایان این احساس شیرین،
بشه بی تو غم فرسودن من
:oops::oops:
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
سرگشته چو پرگار همه عمر دویدیم
آخر به همان نقطه که بودیم رسیدیم
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
بنازم چشم مستت را
که بیخود کرده برمن روح وعقلم را
شوم راضی به دیدارتودلدارم
بیا امشب به بالینم بکن مرهم تو دردم را
(فرهادندومی)
 

ctcn8311885

Registered User
تاریخ عضویت
20 سپتامبر 2014
نوشته‌ها
3,302
لایک‌ها
1,168
محل سکونت
★★★★★
وقتی‌ كه دلتنگ باشيم
ديگر فرقی‌ ميان زندگی‌ و مرگ نيست
چشمهای‌ بسته
ترانه های‌ آرام
اشكهای‌ نم نم
حتی‌ در ميان بغض های‌ نفس گير خنديدن
ديگر چه فرقی‌ می‌ كند
كه كی‌ يا كجا....
ارام ارام زمزمه ميكنی‌
تمام حجم نبودنش را
در ميان هجاهای‌ كوتاه ، كوتاه
كه بغض امان امتدادش را در مشتِ فشرده
حبس كرده است...
می‌ خوانی‌
می‌ نوازی‌
نرم نرم
اهسته اهسته
نه.... كسی‌ كه بايد اينجا نيست!
نه.... اويی‌ كه بايد
در جايی‌ كه نبايد....
برای‌ ترانه هايت
شعر دلتنگی‌ می‌ سرايد...
بی‌ خيال اين دل تنگ
چشمهايت را ببند و تمام دلتنگيت را
زمزمه كن...
نرم .. آهسته.. آرام .. آرام...

"راوک احمدی"
 
بالا